بهرام بیضایی
ظاهر
(تغییرمسیر از بھرام بیضایی)
بهرام بیضایی (یا بیضائی، زادهٔ ۵ دیِ ۱۳۱۷، تهران) نویسنده و کارگردان و پژوهشگرِ ایرانیِ فیلم و نمایش است. او از خانوادهای سرشناسِ آرانی، پسرِ نعمتالله ذکایی است. تحصیلِ دانشگاهی را نیمتمام رها کرد؛ از سالِ ۱۳۴۶ به کارگردانی در تئاتر و از ۱۳۴۹ در سینما مشغول شد. همچنین به تدوینِ فیلم و ترجمهٔ ادبی و تدریسِ دانشگاهی پرداختهاست.[۲]
گفتهها
[ویرایش]دههٔ ۱۳۵۰
[ویرایش]- ۱۳۵۵
- من زبان فارسی را خیلی دوست دارم و کوششم همیشه در استفاده و بهرهگیری از آن است، راستش من برای زبان فارسی احترام عمیقی قایلم زیرا که این زبان، با قدرت تمام، خاصیتهای ثمربخش خود را از مانع زمان عبور داده است.
و در طول مدتی قریب هزار سال ادامه یافته است.- انتشار: ۲۴ مهر در مجلّهٔ ستاره سینما[۳]
- ۱۳۵۷
- . . . کمکم متوجه شدم که همهی فرهنگ مملکت تبدیل به ادای فرهنگ را درآوردن، شده.
- انتشار: ۳۰ اردیبهشت[۴]
- هیچ اجباری نداریم که برای جماعتی که کار فرهنگی عمیق نمیخواهند کار کنیم. مردم تنها عربده میخواهند و من نمیتوانم روی صحنه عربده بکشم و فکر میکنم هر کس که نعره میزند دروغ میگوید.
- انتشار: ۳۰ اردیبهشت[۵]
- نسل جدید، محصول تلویزیون، محصول فقدان کتاب، دستبریده از یک گذشتهی مطلوب و . . . . است. . . . نسل جوان ما نسلی است که قهرمانان و اساطیرش «بارتا» «زن اتمی» است.
- انتشار: ۶ خرداد[۶]
- تا حالا چند دفعه این اتفاق افتاده که وقتی چیزی بوجود آمده ناگهان تصمیم گرفتهاند که از آن حمایت کنند. مثلا تئاتر وقتی بوجود آمد و کارش گرفت ناگهان متوجه شدند که پشت تئاتر جمعیت است و تصمیم گرفتند که از آن حمایت کنند. سینما موقعی که کارش گرفت و عدهای رفتند و آنرا دیدند و کمکم شروع شد که این جماعت بیشتر بشوند، حمایت از آن شروع شد. حمایت بدترین لحظهای است که سینما و تئاتر داشتند.
- انتشار: ۱۳ خرداد[۷]
- تا وقتی که شما فرمول سینمای فارسی را میدهید همه از شما راضی هستند. من نمیخواهم کسی از من راضی باشد. فرمول سینمای فارسی را نمیدهم. جدول موفقیت را بخوبی بلدم و از آن استفاده نمیکنم. جدول گول زدن منتقد را بلدم ولی از آن استفاده نمیکنم. . . . برای دنیائی که فقط گزارشهای ساده و اتفاقهای پیش پاافتاده را میفهمد من فیلم نمیسازم.
- انتشار: ۲۷ خرداد[۸]
- ۱۳۵۸
- تئاتر یک گفتگوی اندیشیدهی جمعی است که در برابر جمع صورت میگیرد. بنا بر این مثل هر گفتگوئی در جهان آزاد میباید بدون محدودیت، بدون تفتیش، بدون تهدید و بدون تحمیل انجام شود. قاضی آن جمع تماشاگران خواهد بود.
- انتشار: ۱۹ خرداد[۹]
دههٔ ۱۳۷۰
[ویرایش]- ۱۳۷۱
- . . . من دستم را میشکنم و اجازه نمیدهم مرا سانسورچی خودم کنید. . . .
- ۱۳۷۹
- به همه ما هنگام تولد، یک هدیه خدایی داده شده و آن خرد است. هیچ کس بر دیگری برتری ندارد. بعضیها در طول زندگی از این نعمت استفاده نمیکنند. آن را محبوس میکنند و یا به دیگران واگذار میکنند. بعضیها هم آن را به کار میاندازند و پرورش میدهند. تا زمانی که ما خودمان را خلع خرد شده بشناسیم و تصمیم گرفتن راجع به حقوق انسانی خودمان را به دیگران بسپاریم، طبیعی است که بخش بزرگی از این ودیعه را در خودمان نفی و تباه و نابود میکنیم.
دههٔ ۱۳۸۰
[ویرایش]- ۱۳۸۲
- این که هر ضعفی را تبدیل به یک ویژگی کنیم، بزرگترین کلاهی است که سرمان گذاشتهاند. واقعاً بس است. من متنفرم از این که هر حماقت، زنجیر و نفی تفکر را ویژگی فرهنگی بدانیم.
- ۱۸ آذر، دانشکدهٔ ادبیات و علومِ انسانیِ دانشگاهِ شهید چمرانِ اهواز[۱۳]
- ۱۳۸۶
- ۱۳۸۸
- . . . نمایش به نوعی آموزشگاه و یا در واقع آزمایشگاه طبایع بشری است.
- مهرِ ۱۳۸۸، گفتگو با بیبیسیِ فارسی[۱۵]
دههٔ ۱۳۹۰
[ویرایش]- خوشحالم انجمن فیلم کوتاه ایران و سینما وجود دارد، نمیدانم چرا من را شایسته این نشان دانستید و این اتفاق برای من جالب و غیر قابل پیشبینی بود و البته دلیل چین انتخابی محبتی است که دوستان به من دارند. امیدوارم همه شما فیلم بسازید و من هم امیدوارم بتوانم فیلم بسازم و همه ما باعث سربلندی سینمای ایران شویم.
- ۱۳۹۴[۱۶]
- . . . من خیال نمیکنم در دو جامعۀ متفاوت دینی و غیردینی زندگی کردهام. در جاهایی زندگی کردهام که نه دینداریاش عمیق است نه بیدینیاش! فعلاً که چه اینجا و چه آنجا سکولارها در صف چلوکباب نذری سینه میزنند، و دینیها نمیدانند برجهایشان را تا کجا بالا ببرند و پولهایشان را چطور پارو کنند.
- ۲۳ ژوئنِ ۲۰۱۷، دانشگاه سنت اندروز (این پاسخِ بیضایی به پرسشِ پرسنده در گزارشِ ۹ مردادِ ۱۳۹۶ روزنامهٔ شرق حذف شد، ولی در وبسایتِ «سینما-چشم» منتشر شد.)[۱۷]
دههٔ ۱۴۰۰
[ویرایش]- مردمِ خُوشباورِ پنجاه و هفت / غَرقهی اُمّید و گیجِ سهمِ نفت،
حقِّ نسلِ بعد رفت از یادشان . . .- مهرِ ۱۴۰۱[۱۸]
دربارهٔ او
[ویرایش]” | در ایران، استاد مطلق برای من بهرام بیضایی است. . . . میتوانم بنشینم و دربارهاش ساعتها حرف بزنم که چرا. و خیلی دوست دارم روزی بنشینم و دربارهٔ این که چرا بیضایی فیلمساز فوقالعادهایست، صحبت کنم. چون خیلیها دارند به خودشان خیانت میکنند که او را خوب نمیشناسند. | “ |
—امیر نادری، ۱۳۶۴[۱۹] |
” | با «مرگ یزدگرد»، «چریکهٔ تارا» و . . . «باشو» ما صاحب آن چیزی شدهایم که بومیت ما را با عالمیت متن عمقی به هم میتند. با بیضایی سینمای ما زبان باز کرده است. | “ |
—رضا براهنی، ۱۳۷۰[۲۰] |
” | . . . عمر بهرام بیضایی دراز باد که خوش درخشیده است. | “ |
—سیمین بهبهانی، ۴ آبانِ ۱۳۷۱[۲۱] |
” | . . . تفسیر اساطیر به زبانی نو . . . . بهرام بیضایی به گمان من در این کار تواناست . . . | “ |
—جلال ستّاری، ۱۳۷۹[۲۲] |
” | من به دقت و پشتکاری که بیضایی داشته است تحسین میفرستم و آرزو میکنم که ای کاش کسان دیگری، که پرشماره هم نیستند، میشد که داشته باشند و میشد که بیضایی هم میتوانست یکی دو فرصتی که یکی دو نفر دیگری هم پیدا کردند پیدا کند. | “ |
—ابراهیم گلستان، ۱۳۹۶[۲۳] |
” | . . . بهرام آدم یگانهایست. به اضافهی این که هنرمند بزرگی هم هست. | “ |
—داریوش آشوری، ۳ ژوئیهٔ ۲۰۲۲[۲۴] |
- . . . بهرام بیضائی که پنجاه سال از سینمای این مملکت جلو است!
- منوچهر احمدی، ۱۳۵۴[۲۵]
- . . . بیضایی در طنز ژرف و سرشار مهارت دارد و چنان طنزی که قابل تقلید نیست.
- پرویز فنّیزاده، ۱۳۵۵[۲۶]
- و سینمای فارسی آمرزیده نمیشود مگر به خاطر وجود هنرمندان گرانمایهای چون بهرام بیضائی.
- مصطفی زمانینیا[۲۷]
- . . . آنچه بیش از همه نام بیضائی را، بویژه در این شرائط، برجسته میکند، آگاهی اوست به حفظ حرمت هنر و هنرمند در این سیاهترین دوره از تاریخ معاصر کشورمان . . .
- بیضایی افتخار سینمای ایران است. بیضایی فرهنگ ایران است. بیضایی شریف، باشخصیت، انسان و بافرهنگ است. زبان فارسی را خوب میداند و نمایشنامهنویس پرارزشی است ما باید همیشه به او تعظیم کنیم. خوب بیضایی فیلمهای ضعیفی هم داشته است. در مورد سینمای بیضایی بگویم که بیضایی به علت فرهنگ زیادش و شاخ و برگ متعددی که این درخت پربار فرهنگیاش دارد هنر سینما یا زبان سینمائیش را زیر خود خم کرده و شکسته است. یعنی بار فرهنگی او چنان سنگین بر فریم به فریم فیلمش مینشیند که آن را بد جلوه میدهد. بیضایی تازه بعد از باشو توانسته شاخههای اضافی این درخت را قطع کند و این فرهنگ عمیق را با فرم شعری و بیان سینماییاش تا حدودی تطبیق دهد و ما میبینیم که در مسافران به نقطه خوبی میرسد و شاید در فیلم بعدیاش به اوج برسد، یعنی انطباق کامل این فرهنگ با زبان سینمایی که این آدم خیلی خوب میشناسد. این بیضایی ماست و من با وسواس و علاقه کار او را دنبال میکنم و هیچگاه فیلم فوقالعاده سفر او از جلو چشمانم کنار نمیرود.
- بهمن مقصودلو، ۱۳۷۰[۲۹]
- . . . افتخارِ بزرگیست برای من کنارِ آقای بیضایی ایستادن، چه برسد به این که این افتخار امشب نصیبِ من شده تا این جوایز رو هم من تقدیمِ ایشون بکنم. به هر حال، این لحظه برای من لحظهٔ خیلی مهمّیه.
- عبّاس کیارستمی، ۱۳۷۴، در جشنِ گزارش فیلم
- بهرام بیضایی فیلسوف سینماست.
- م. بیشتاب، ۱۳۷۴[۳۰]
- ساختار تکنیکی فیلمهای او قابل مقایسه با بهترین آثار سینمای جهان است. او یکی از معدود کارگردانانی است که شناخت فن و فکر با هم در اثرش دیده میشود.
- بهنام صالحی، ۱۳۷۵[۳۱]
- همانند او در هر دوره و زمان فقط یکی پیدا میشود.
- مجید مظفّری، ۱۳۷۵[۳۲]
- در سالهای ۵۸ یا ۵۹ روزی یکی از همکاران در ادارهٔ تئاتر مرا صدا زد و گفت، در پاگرد پلههای طبقهٔ آخر اداره که حالت یک انبار کوچک را داشت پروندهها و عکسهایی از گذشته تئاتر را دیده که روی هم ریخته شده بودند. با چند نفر از همکاران دیگر کنجکاوانه رفتیم و تراژدیترین صحنه را در برابرمان دیدیم. . . . یکی از مطالبی که آنروز نظر مرا جلب کرد نامههایی بود که بر رد نمایشنامههای مختلف تایپ شده و جدید بهرام بیضائی نوشته بودند و به خود نمایشنامهها وصل بود. . . .
- اکبر یادگاری، ۱۳۷۶[۳۳]
- بهرام بیضایی، چهره افتخارآفرین، مطلع و مسلط بر تمام رشتههای هنرهای نمایشی است
- به نظر من بیضایی حرفی برای گفتن ندارد. سینماگری غریزی نیست.
- . . . هر سیاست فرهنگی که نتواند چنین آدمی را تاب بیاورد، بزرگترین لطمهٔ اقتصادی و تاریخی را به ملتش زده است.
- فیلمهایی که بیضایی ساخته من فکر میکنم در تاریخ سینما از لحاظ تکنیک . . . خیلی فیلمهای شاخصی هستند. برای اینکه اتفاقاتی تویش افتاده که تا حالا در هیچ فیلمی نیفتاده.
- جهان به اعتبار اینهاست که هست. اینها که خود هستند؛ بی هیچ قر و غمزهای خوداند. اینها که در زمان و مکان راه میروند؛ در زمان و مکان نفس میکشند و شهادت میدهند به بودن خود و دیگران؛ و غمزهای اگر گاه میآیند جزو بودن آنهاست.
- اکبر سردوزآمی، اوایلِ دههٔ ۱۳۸۰[۳۸]
- . . . نارسیسیزم (خودشیفتهگی) خودشکوفا و رشدیافتهی بهرام بیضایی فراتر از اندیشههای نه تنها تودهی اجتماع، که قشر به ظاهر فرهیخته اما پوستهوار شبهروشنفکر ما است.
بهرام ناآرام، دانای بیکردار نیست. ساختارهای ذهنی اسکیزوئید یک پژوهشگر به او این امکان و توان را بخشیده است که دههها پیشتر و فرسنگها فراتر از اجتماع خشمگین سادهانگار بیاندیشد و حافظهی تاریخیاش را پاس دارد.- بهنام اوحدی، ۱۳۸۶[۳۹]
- نمیتوانم بگویم چقدر برای این هنرمند عزیز احترام قائل هستم. این قدر ایشان را دوست دارم که حد ندارد. هر جا که عکس یا نوشتهای از ایشان میبینم واقعاً احساس میکنم پسر خودم است؛ برایش دعا میکنم و عکسش را میبوسم. به نظر من ما در ایران لنگه بیضایی را نداریم.
- فرّخلقا هوشمند، ۱۳۸۷[۴۰]
- نه پولش را داشتم و نه رویاش را که بردارم با خانواده راه بیفتم بروم در خانه بیضایی که آنقدر حسرت دیدنش را خوردهام . . . .
- احمد بیگدلی، ۱۳۸۸[۴۱]
- بیضایی درخت تناوری است که زیر سنگینیِ شاخههای پر بار خود خم شده بود؛ خوشبختانه اینک فرصتی فراهم شده تا این شاخهها تکانده شود و میوههایش کام اهل دانایی را شیرین کند. آنها که طعم میوه این درخت را چشیدهاند و یا در سایه شاخساران لحظاتی آرمیدهاند و یا در طوفانهای ریشهکن استواری آن را آزمودهاند، به تعلق ریشههای سترگ آن به خاک این سرزمین تردیدی ندارند.
- علیرضا داوودنژاد در آستانهٔ جشنوارهٔ بیضایی در زادروزِ بیضایی به سالِ ۱۳۹۵[۴۲]
- بیضایی یک کلمه است: استاد. تنها یک کلمه. کاش میتوانستم آن گونه که بیان میکنم نوشته شود استاد.
چشمهایش چیزهایی میداند آن قدر دور، ناب و کمیاب که نمیتوان در مورد آنها صحبت کرد. . . .- فرهنگ معیّری، حدودِ ۱۳۸۰[۴۳]
- . . . باعث افتخار جامعه هنری است . . . .
- داریوش اسدزاده، ۱۳۸۹[۴۴]
- بیضایی را از همان ابتدا میشناختم. برایش احترام قایل بودم. کارهای بهرام بیضایی سمبلیک است؛ یعنی در حقیقت اگر گرهی، چیزی، رمزی در کار هست وقتی ازش سئوال میکنیم نمیگوید. میگوید هرچه برداشت میکنی همان درست است… سمبلیک میسازد. خیلی عرفانی فکر میکند و سئوالات زندگیاش را در فیلمهایش به یک صورتی مطرح میکند…
- منوچهر فرید، ۱۵ سپتامبر ۲۰۱۴/ ۲۴ شهریور ۱۳۹۳[۴۵][۴۶]
- . . . باید بنیادی به اسم بیضاییشناسی راهبیندازند!
- امیر جعفری، خردادِ ۱۳۹۵[۴۷]
- یک دفعه عباس کیارستمی با شوخی به من گفت که روزی شخصی من را استاد خطاب کرد و من به او گفتم که من استاد نیستم و تنها دو استاد وجود دارد که یکی بهرام بیضایی است − که بد هم نگفته است − و دومی را درباره من اطلاق کرد که فکر کردم دومی را در پرانتز باز گذاشته که وقتی خاطره تعریف میکند، این اسم را بگذارد!
- آیدین آغداشلو،[۴۸] ۶ آبانِ ۱۳۹۵[۴۹]
- در حالی برای نخستین بار جشنواره تئاتری به نام بهرام بیضایی، کارگردان فراری توسط یکی از مراکز فرهنگ و هنر علمی کاربردی کشور برگزار میشود که این فرد به غیر از تمامی فعالیتهایی که در طول اقامتش در آمریکا علیه ایران و ارزشها و باورها و اعتقادات مردم این سرزمین انجام داده، چندی پیش در اجرای تئاتر با خواننده هتاک فراری (م. ن) همکاری داشت و اخیراً نیز با اجرای تئاتر مبتذلی به نام «طربنامه» در کالیفرنیا به مضحکه و مسخره ارزشهای اسلامی جامعه ایران پرداخت. گفته میشود جشنواره فوق به معرفی برترین نمایشنامههای اقتباسی، پژوهش و مقالات برتر دربارهٔ آثار و اندیشههای بیضایی میپردازد.
- روزنامهٔ کیهان، بی امضا، آذر ماه ۱۳۹۵[۵۰]
- . . . نه تنها کشور ما بلکه فکر میکنم آقای بیضایی یکی از گوهرهای فرهنگ معاصر کره زمین است . . .
- آناهید آباد، ۱۳۹۶[۵۱]
- ما مردم اما در این میان در کجای کادری قرار میگیریم که از موهبت معاصر بودن با بهرام بیضایی بهرهمند هستیم، اما برای حفظ و حرمت این موهبت چنان که شایستهی او است کاری نمی کنیم. . . . ما برای بهرام بیضایی که انگاری فردوسی و حافظ و مولوی زمانهی ماست در پشتیبانی آفرینشهای ادبی و هنریاش کدام کار را کردهایم که بشود در فردای تاریخ . . . از آن نام برد؟ . . . چه کردهایم که در آیینهی تاریخ شرمندهی روی خویش نباشیم. . . . هر وقت بهرام بیضایی را میبینم دلم برای ما مردم که در دوران او زندگی میکنیم اما از موهبت حضورش بهرهمند نمیشویم خیلی میسوزد. . . . آن که به این گونه کوششها محتاج است ما مردم ساکن حوزههای گستردهی جهان زبان فارسی هستیم، نه بیضاییها که در هر صورت مُهر درخشان آثارشان بر جبین این زبان و فرهنگ برای همیشه هست.
- . . . باید بگویم ما نمونهای مشابه بیضایی نداشتهایم. . . .
- ناصر فکوهی، ۱۳۹۷[۵۳]
- . . . بهرام بیضایی در کوچه و خیابان اجرا کند افتخاری برای آنجاست . . .
- سید جلالالدین دری، ۱۳۹۹[۵۴]
- یادمان باشد که بیضایی برای عالی مقامیاش در هنر، راه عجیب سختی را سپری کرده است که گاه توصیفش شبیه آنی است که در مرگ یزدگرد میبینیم؛ دهشت بر دهشت. تن ندادن به ابتذال در زمانی که تنها راه بقا همین مینمود، ارادهای بس سترگ میخواست.
- مصطفی جلالی فخر، ۱۳۹۹[۵۵]
- . . . شما که اغلب در کنار یکی دو کار پرمایه، همه به دیو و پهلوان یا روحوضیهای وطنی میپرداختید (صرف نظر از موفق یا ناموفق بودن آنها) برای بیان گفتنیهای ناگفتنی (حتی هنوز در آن دیار) به هر حال اینک و امروز در زیر آن آسمان گشاده و گسترده از نظر مالی «گنج بیرنج آماده» وفور بازیگران خلاق امکانات موسیقایی، دکور و ... و لوازم صحنه و ... همه و هر چه که بخواهید در دسترس است آیا نمیدانید که چه بایدتان کرد؟! . . . سخنی بگویید ... سخنی که سخن باشد!
- خسرو حکیم رابط، ۱۴۰۱[۵۶]
- من . . . از کودکی آدم مستقلی بودم، شاید به خاطر بزرگ شدن زیر سایهی بهرام بیضایی.
- نیلوفر بیضایی، تابستانِ ۱۴۰۱[۵۷]
- . . . او سوالهای نه زمان حال بلکه آینده را هم میداند و در حرفه خود یعنی سینما و تئاتر یک فیلسوف است . . .
- نمیدانم چه نگاهی بر کشور حاکم است که آقای بهرام بیضایی را وادار به مهاجرت و آقای تقوایی را خانهنشین میکند و به جایش به کسانی میدان کار میدهد که درک درستی از سینما ندارند. در حالی که باید امثال بیضایی و تقوایی را به عنوان سینماگران پرافتخار ایرانی حفظ میکردند، که نکردند.
- چه روزی مهمتر از پنجم دی ماه و چه کسانی بزرگتر از بهرام بیضایی و اکبر رادی در تئاتر؟
- حمید سعادتی، ۱۴۰۱[۶۰]
- از زمانی که کسانی با شمشیرهای هلال آمدند و ما مردمان همچون آسیابان پیکر بیجان پادشاهی روی دستمان مانده بود (نمایشنامه مرگ یزدگرد) تا آن روز که مغولان «توی خان» و «توغای خان» بر پیکر بیجان ما اختلاف کردند تا «فتحنامه کلات» را رقم بزنند، تا آن هنگام و هنگامه که با زینب در «ندبه» مشروطه را آموختیم و پس از آن در دوره اشغال «حقایقی دربارهی لیلی دختر ادریس» آشکار شد و «افرا» پس از گذشت روزها پرده از رازها برداشت؛ او همچنان و بیامان ما را مخاطب قرار داد و به نقدمان نشست و با «شیخ شرزین»ها و «گلتن»ها و بانوی «پردهی نئی» و «نوید ماکان» آنچه از دست دادهایم را یادآور شد.
- حسین قره، ۱۴۰۱[۶۱]
- . . . تأسف میخورم که چرا ایرانیان از دیدن اجرای خود ایشان از این همه فیلمنامه و نمایشنامهای که نوشتند محروم شدند. و معتقدم مسئولان فرهنگی کشور باید بابت مهاجرت ناخواستهی آقای بیضایی شرمنده باشند.
- امیر اثباتی، ۱۴۰۱[۶۲]
- بیضایی همیشه استثناست.
- . . . وقتی که فردوسی فوت میکند نمیگذارند در قبرستان مسلمانان دفنش کنند. بیضایی برود سنگر خالی بکند چه کسی جایش را میگیرد؟ . . .
- بهروز غریبپور، مردادِ ۱۴۰۲[۶۴]
- بیضایی خیلی هنرمند بزرگی است. خیلی. او به معنای واقعی هنرمند است و قابلیتهای هنری قابل تحسینی دارد. من خیلی ناراحت و متاسفم که او نتوانست در ایران بماند و فیلم بسازد.
- هارون یشایایی، آذرِ ۱۴۰۲[۶۵]
- بهرام جان، جان جانان.
- این آنها هستند که میروند و بازندهاند.
- تو سربلند و پرافتخار هستی و جاودانه در تاریخ ادب و فرهنگ ما میمانی.
- جواد کراچی، فروردینِ ۱۴۰۳[۶۶]
- خیال میکنم برای کسی که سینما و تئاتر را واقعاً دوست دارد، هیچ لذتی بزرگتر از کار کردن با بهرام بیضایی نیست. اینکه میگویم، اصلاً اغراق نیست. گواهش هم کسانی هستند که با ایشان کار کردهاند. در همه چیز، در اخلاق حرفهای، از احترامی که به همهٔ عواملِ کارش میگذارد. از اهمیتی که برای تماشاگرش قائل است و تمام توانش را میگذارد تا بهترین را به او عرضه کند. از مهری که به بازیگرهایش دارد و هر کمکی که میتواند به آنها میکند تا خلاقیتشان شکوفا بشود و در بهترین شکلشان دیده بشوند و کمک میکند که هر چه بیشتر به نقششان نزدیک بشوند. از دریای دانشی که بیامساک در اختیار اطرافیانش میگذارد. از طنز درخشانش که همیشه محیط کارش را مفرح و دوست داشتنی میکند.
- مژده شمسایی، ۴ ژانویه ۲۰۲۲/ ۱۳ دی ۱۴۰۲؛ مصاحبه با «رادیوفردا»[۶۷]
اخبار و احوال
[ویرایش]- در کافه فیروز، دوستان تازهای پیدا کرده بودیم. داریوش آشوری و بهرام بیضائی و . . . بهرام عاشق سینما بود. تمام فیلمهای سینمایی را میدید و گاه میشد یک فیلم صددقیقهای را در دو ساعت و نیم با آب و تاب دادن جزئیات و حتی زاویهی دید دوربین، تعریف میکرد.
- در زمان جوانی ما سعید نفیسی برای همهٔ کتابها مقدمه مینوشت. میگفتند سعید نفیسی حتی کتابها را هم نمیخواند. یک بار بهرام بیضایی به من گفت: احمدرضا، بیا کتابی چاپ کنیم روی جلد بنویسیم بدون مقدمهای از سعید نفیسی.
- احمدرضا احمدی، ۱۳۸۸[۷۲]
- بچه که بودم شش یا هفت ساله در کوچهمان با مردی همسایه بودیم با موهای جوگندمی، سر و وضع تقریباً متفاوت، همراه پیپ و خوشبو . . . همیشه به خودم میگفتم: چرا این آقا با همه فرق دارد و طور دیگری است؟ چرا . . . و هزار تا حرف و سؤال مثل این. بعدها فهمیدم که این آقای متمایز بهرام بیضایی − کارگردان سینما − است. او بی آن که خودش بخواهد و بداند، یکی از اصلیترین محرکان من بود برای دوست داشتن سینما . . .
- شادی یعقوبیان، ۱۳۷۵[۷۳]
- بله − بهرام بیضائی − بود. تازهآمده، مردی قدبلند بود با بارانی آبی و عینک ذرهبینی شیشهسفید. در آسانسور هتل بهرام لبخندی در آئینه داشت و نگاه به من کرد که تا صد جهان دیگر از یاد نخواهم برد. نگاهمان تلخ و بیپناه بود. خودم را در آئینه نگاه کردم. رنگم سفید بود. آقای تازهوارد کمتر حرف میزد. در اتاقی نشستیم و چای آوردند. تازهوارد اسمش آقای اسلامی بود. بهرام خارج از کشور رفته بود و تدریس میکرد. حرف این بود که چرا میخواهید بروید. بهرام را آنقدر محکم تصور نمیکردم. نصیحت میکرد، نگرانی نسل آینده را داشت، میگفت از ما که گذشتهاست، فکر بچههای ایران باشید.
- مسعود کیمیایی، ۱۳۷۸، دربارهٔ دیدارِ خودش و بیضایی با سعید امامی[۷۴] (یا همان «سعید اسلامی». بیضایی سپستر دو جملهٔ پایانیِ این را برساختهٔ کیمیایی میدانسته است؛ از جمله در فیلمِ عیّار تنها (۱۳۹۹) چنین گفته.)[۷۵]
- . . . روزی در اوایلِ دیماه ۱۳۶۹، با آقای بیضایی از سرِ تمرینهای مقدماتیِ فیلم «مسافران» در اتاقِ مخروبهای در ادارهی تئاتر درآمدیم به خیابانِ پارس، نزدیکِ تندیسِ فردوسی. آقای بیضایی باید خود را به دفترِ فیلم میرساند که در آن هزار کار بر زمین مانده بود، و من همراهِ ایشان میرفتم. نشستیم توی سواریِ کهنهی آقای بیضایی، که تا از توقف در حاشیهی خیابان درآمد، یک بنزِ آخرین مدل، خلافِ جهتِ خیابانِ یکطرفه، جلویمان سبز شد و بوقِ بلندش لحظهای خشکمان کرد. رانندهی بنز سر بیرون آورد و عربدهکشان رگِ گردن دراند که: «بکش کنار آقای بافرهنگ!» و لحنش را موقعِ گفتنِ «بافرهنگ» چنان کشید که خوب حالیمان شود این بدترین قسمتِ فحش است. منتظر بودم آقای بیضایی، پشتِ فرمان، دست کم به آقای توی بنز یادآوری کند اوست که خلاف آمده. اما چهرهی آقای بیضایی یکباره به نیشخندی شکفت و فقط زیرِ لب گفت: «بالاخره یکی به من گفت بافرهنگ!» . . .
- بهرام بیضایی از رفقای قدیمی ما که او نیز مانند سوسن تسلیمی مهاجرت کردهاست سالها پیش به من گفت: «آدمی یا باید حرف بزند یا باید کار کند.» به نظر من هم آدمی که زیاد حرف میزند از فعالیت بازمیماند و آدمی که فعالیت مداوم دارد، وقت حرف بیهوده ندارد.
- سیروس تسلیمی، ۲۴ مارس ۲۰۱۶/ ۵ فروردین ۱۳۹۵، مصاحبه با «سینما ژورنال»[۷۷]
- یادم هست که هنرمند بزرگ بهرام بیضائی میگفت، هیچوقت سیگاری نبوده، اما در مقطعی از عمرش از ترس روشنفکرها سیگار میکشیده تا متهم به عقبماندگی نشود.
- یادم هست بهرام بیضایی همیشه میگفت من چنین کاری نمیکنم، چون مردم را خیلی دوست دارم. کسی که مردماش را دوست دارد هیچگاه همان غذایی که آنها دوست دارند به خوردشان نمیدهد بلکه سایر پیشنهادهایش را هم معرفی میکند و از مردم میخواهد در کنار سلیقه خودشان از آنها هم استفاده کنند و گاهی هم سراغ همان چیزی بروند که دوست دارند.
- اسطوره معمولا ساعت دو، دوونیم بعد از ظهر میآید، موقعی که من آخرین لقمه ناهارم را به عجله قورت دادهام. اگر مدتی کارمان به تعویق افتاده باشد معمولا با این جمله آغاز میکند: «این مدت کار نکردیم میبینم خیلی سر حال و قبراق به نظر میایی!» معمولا همراه با نوشیدن قهوهای کار را آغاز میکند و اگر عسل در آن بریزد ردخور ندارد که دستش نوچ میشود! پیش از هر کاری تخته زیردستی و کاغذها و قلمش را در میآورد که همه چیزش است: ماشین تایپ، لپتاپ، کامپیوتر، آیپد و . . . بعد از سالها زندگی دیجیتالی دوباره ارزش قلم و نوشتن بر کاغذ را بر دستان او دیدهام. تدوین را هم در واقع بر روی کاغذ انجام میدهد. تقریبا ده زاویه مختلف دوربین داریم که تک به تک آنها را مینویسد و با علائم و نشانههای خاصی مارک میکند. و همان جا روی کاغذ ترتیب پلانها را مشخص میکند. گاهی فکر میکنم بعضی پلانها به هم نمیخورند، مثلا دو سه تا شات هم اندازه که قاعدتا نباید به هم مچ شوند، و یادآوری میکنم، میگوید: «ببین! تو به همین ترتیب اینها را بچین.» میچینم و نتیجه عالی در میآید! در این مدت بارها شعبده تدوین را به چشم دیده و شگفتزده شدهام. گاهی که کامپیوتر ایرادی پیدا میکند و یا باید چیزی رندر شود و متوقف میشویم، آن طرف مشغول نوشتن نمایشنامهاش می شود! به یک دست نمایشنامه و به یک دست تدوین، و گاهی همزمان سوت هم میزند! آهنگهایی از راوی شانکار و یهودی منوهین، و یا عیسی مسیح سوپراستار از لوید وبر، مینیاتورهای ایرانی امینالله حسین و یا یک دوجین موسیقی درجه اول دیگر که اسم بعضی را نمیدانم. در کنار او همه چیز رو به کمال میرود، باید برود، هیچ بهانهای هم نمیتوانی بیاوری که به ناگاه با طنز ویرانگرش رو به رو میشوی. مثلا میگوید: «این پلان رو بر اساس چه نبوغ سینمایی این طوری گرفتی؟!» میگویم: «این انتهای نمایش بود و خسته شده بودیم و بعد از دو ساعت به خدا دیگه کمر برام باقی نمونده بود و . . .» و جواب میدهد: «متاسفانه چه مفت کمرت رو از دست دادی!!! حداقل یه چیزی میگرفتی که بهش بیارزه!» بعد از پنج شش ساعت کار بیوقفه وقتی که میخواهد برود هنوز دل از میز تدوین نمیکند و تا آخرین لحظه پیشنهاداتی دارد «حالا من که رفتم اینها رو این طوری هم بچین ببینیم چه طور میشود!» و من که انگار از رینگ بوکس درآمده باشم با تتمه انرژیام سعی میکنم همچنان خودم را سرپا نگه دارم: «چشم!». و گاهی دو ساعت بعد زنگ میزند، مثلا از توی یک مهمانی و میگوید آن پلانی که هفته پیش گذاشته بودیم کنار آن را توی این صحنه باید بین این دو پلان بگذاریم. که من دیگر ناک اوت میشوم!
- علاء محسنی، ۲۰۱۵ میلادی[۸۰][۸۱]
- من در دبیرستان ابومسلم که درس میخواندم در کلاس دهم با بهرام بیضایی که او هم در همان دبیرستان درس میخواند آشنا شدم. او سه سال از من بزرگتر بود و در واقع او بود که من را با محیط روشنفکری ایران چه از لحاظ شعر و چه از لحاظ سینما آشنا کرد. تسلطی که بر جریانات روشنفکری و بر جریانات خلاقه ادبی و سینمایی و اینها داشت بسیار مشوق من بود که من توی این راه زندگیام را ادامه بدهم و بمانم. بعد در دانشکده ادبیات چند سالی با همدیگر همشاگردی بودیم به تفاریق از لحاظ سالهای تحصیلی و بعد هم دوست صمیمی. یعنی میشود گفت که از پانزده شانزده سالگی تا انقلاب که ما را از هم جدا کرد و دیگر کمتر همدیگر را دیدهایم صمیمیترین دوست من بود و اثرگذارترین آدم روی خط مشیای که از لحاظ ادبی و سینمایی من دوست داشتم تعقیب کنم.
فیلمسازی و کارگردانی تئاتر امکاناتی میخواست که بعداً برای او فراهم شد و خیلی هم دیر پیش آمد. اما عشق او به سینما و تئاتر و ادبیات در همان دوران بسیار محسوس بود و روی همه کسانی که با او دوستی و رفاقت داشتند، تأثیرگذار بود... آدم به نظر من نابغهای بوده. حالا توی فرهنگ ما آنجوری که باید و شاید به او اجازه رشد ندادند. فکر میکنم که یک چهره عجیب و غریب نسل ما بود.- اسماعیل نوری علاء، ۸ ژوئیه ۲۰۱۷/ ۱۷ تیر ۱۳۹۶؛ مصاحبه با «رادیو فردا»، برنامهٔ «مهمان»[۸۲]
- در محفلی از او پرسیدیم که چطور است که در فیلمنامههای شما همیشه یک قدرت پنهانی و تأثیرگذار زن نقش اساسی دارد؟
پاسخ ایشان توجه مرا جلب کرد. شاید خود ایشان این مکالمه را به یاد نداشته باشند ولی من هیچوقت فراموش نکردهام و در مناسبتهای مختلف از قول ایشان بازگو کردهام.
ایشان گفتند که از دوران نوجوانیام به یاد دارم که در کاشان شخصیت سرشناسی بود از ملاکان مهمِ صاحب قدرت، همه به او «آقا» میگفتند. درِ خانهاش به روی همه باز بود، بروبیایی داشت و دبدبه و کبکبهای. و برای کاشانیها نماد شهرت و قدرت بود. هربار که به کاشان میرفتیم من شاهد و مجذوب این قدرت بودم. از بد حادثه شنیدیم که همسر این «آقا» که برای مردم چندان شناختهشده هم نبود درگذشته است. اینبار که پس از مدتی به کاشان برگشتیم، با کمال تعجب دیدیم که از آن شکوه و جلال دیگر خبری نیست. «آقا» هم دیگر آن «آقا» نبود و از آن سرای پُرزرق و برق فقط نشانی باقی مانده بود. و من دریافتم که قدرت اصلی این جلال و جبروت ناشی از نیروی نهانی آن بانوی گمنامی بود که با مدیریتی غریزی این دستگاهِ عریض و طویل را میچرخاند. و احتمالاً یاد و خاطرۀ این رویداد بهطور محسوس و نامحسوس بر آثار من تأثیر گذاشته است.- ژاله آموزگار، دیِ ۱۳۹۹[۸۳]
- در یکی از گفتگوها، برای سپهری خاطرهای نقل کرده از شبهای شعرخوانیِ پدرش و پاسبانی که به در کوفته تا سردرآورد این آمدوشدها چیست. پدر بیضایی میگوید اگر شعری دارد یا به شعر و شاعری علاقهای، قدماش مبارک است و به جمعشان بپیوندد.
به بیان بیضایی همین خاطره بعدها شد: "پدرم وقتی مُرد، پاسبانها همه شاعر بودند".- علی صدر، اسفندِ ۱۴۰۰[۸۴]
- یک بار فیلمی را با آقای بیضایی نگاه میکردیم و پس از پایان فیلم به من گفت "اگر بخواهم اینهمه نکبت ببینم در کوچه و خیابان هم میتوانم چنین مواردی را به صورت رایگان تماشا کنم! سینما کجای این فیلم است؟".
- حسین میرزا محمّدی، ۱۴۰۲[۸۵]
وابسته
[ویرایش]پانویس
[ویرایش]- ↑ https://khabaronline.ir/news/205312
- ↑ امید، جمال. فرهنگ سینمای ایران. تهران: نگاه، ۱۳۷۷ش-۱۹۹۸م. ۸۳. شابک ۹۶۴۶۱۷۴۸۹۲.
- ↑ بیضائی، بهرام. «سیری پرجذبه در دنیای جادوئی یک فیلمساز . . .». ستاره سینما، ش. ۱۵۷ (۲۴ مهر ۲۵۳۵ شاهنشاهی): ۴-۵.
- ↑ بیضائی، بهرام. «عربده و ادعای مسؤلیت: اینها دکان باز کردهاند . . .». رستاخیز جوانان، ش. ۱۴۲ (۳۰ اردیبهشت ۲۵۳۷ شاهنشاهی): ۲۸.
- ↑ بیضائی، بهرام. «عربده و ادعای مسؤلیت: اینها دکان باز کردهاند . . .». رستاخیز جوانان، ش. ۱۴۲ (۳۰ اردیبهشت ۲۵۳۷ شاهنشاهی): ۶۹.
- ↑ بیضائی، بهرام. «تئاتر شهر: ۱۳ میلیون تومان بودجه و دو نمایش در سال». رستاخیز جوانان، ش. ۱۴۳ (۶ خرداد ۲۵۳۷ شاهنشاهی): ۴۲−۴۳.
- ↑ بیضائی، بهرام. «۵۰ میلیون تومان کمک به سینمای خوب جنجال تبلیغاتی». رستاخیز جوانان، ش. ۱۴۴ (۱۳ خرداد ۲۵۳۷ شاهنشاهی): ۴۲.
- ↑ بیضائی، بهرام. ««یک اتفاق ساده» و «گزارش» فرمول فیلمفارسی دارند!». رستاخیز جوانان، ش. ۱۴۶ (۲۷ خرداد ۲۵۳۷ شاهنشاهی): ۳۵.
- ↑ بیضائی، بهرام. «تئاتر حرفهای تنها راه دستیابی به «تئاتر ملی»». آیندگان، ش. ۳۳۷۰ (۱۹ خرداد ۱۳۵۸): ۶.
- ↑ به نقل از آرمان ریاحی در «به خودتان رحم کنید و بهرام بیضایی را بخوانید»، ۵ دیِ ۱۳۹۹
- ↑ افسانه، شمارهٔ ۴، صفحهٔ ۱۲۶
- ↑ سرزدن به خانهی پدری، ص. ۹۸
- ↑ −. «من نمیفهمم تئاتر ملی چیست». شرق، ش. ۹۰ (۲۴ آذر ۱۳۸۲): ۱۰.
- ↑ بیضایی، بهرام. «یادداشتِ بهرام بیضایی در سوگِ اکبر رادی». سیمیا، ش. ۲ (زمستان ۱۳۸۶): ۱۲-۱۳.
- ↑ «سهرابکشی در گفتگو با بهرام بیضایی»، فرج بالافکن، بیبیسی فارسی، مهرِ ۱۳۸۸
- ↑ یک جایزه اضافه آمد/ بیضایی آرزو کرد در ایران فیلم بسازد
- ↑ بیضایی: قلمرو من فرهنگ است
- ↑ «بهرام بیضائی: مادرِ ایران زِ جا برخاسته». رادیو فردا، ۱۰ مهر ۱۴۰۱. بازبینیشده در ۸ اردیبهشت ۱۴۰۲.
- ↑ نادری، گلمکانی و مهرابی، «راهم را یافتهام . . .»، ۲۰.
- ↑ براهنی، رضا. رؤیای بیدار. تهران: قطره، ۱۳۷۳. ۲۸۳.
- ↑ بهبهانی، «یاد بعضی نَفَرات»، ۷۳۸.
- ↑ ستاری، جلال. «سخن نو آر». تئاتر، ش. ۲۲ و ۲۳ (بهار و تابستان ۱۳۷۹): ۳۴.
- ↑ گلستان، «پایسته بزرگداشت و تمجید»، ۱۲.
- ↑ آشوری، داریوش. «شمس آل احمد که آدم میانمایهای بود، گفت ساواک آشوری را تشویق کرده تا جلال را نقد کند». تجربه، ش. ۱۵ (پیاپی ۱۶۵) (دی ۱۴۰۱): ۲۱.
- ↑ احمدی، منوچهر. «من هرگز با سینمای تجارتی سازش نمی کنم!». ستاره سینما، ش. ۱۲۸ (۱۶ اسفند ۱۳۵۴): ۱۲.
- ↑ مثل تکه شعری بیان شده: زندگی و بازیگری پرویز فنیزاده (۱۳۹۴). ص. ۴۴۰. (از شمارهٔ ۱۷۵ هفتهنامهٔ ستارهٔ سینما)
- ↑ فرهنگ سینمای ایران (۱۳۶۲ − ۱۳۰۸) و شش گفتار در پیرامون سینما (۱۳۶۳). ص. ۵۰
- ↑ از دور بر آتش: سخنی بر سینما و سانسور (۱۳۷۴). ص. ۳۰.
- ↑ مقصودلو و جاهد، «این سوی ذهن و آن سوی مردمک»، ۶۷.
- ↑ «"بهرام بیضایی" در آئینه سینما». تصویر، ش. ۲۱ (بهمن ۱۳۷۴): ۱۸.
- ↑ «تقسیمبندی کارگردانهای سینمای ایران». فیلم و سینما، ش. ۸ (پیاپی ۳۵) (آذر ۱۳۷۵): ۲۱.
- ↑ «درباره دو فیلمساز: بهرام بیضایی و محمدرضا بزرگنیا». فیلم و سینما، ش. ۸ (پیاپی ۳۵) (آذر ۱۳۷۵): ۵۷.
- ↑ یادگاری، «بهرام بیضائی»، ۵.
- ↑ سیری در تاریخ تئاتر ایران. ص. ۷۵۵.
- ↑ این سویِ ذهن، آن سویِ مردمک. تهران: انتشارات نیلا، ۱۳۷۸. ۳۱۱. شابک ۹۶۴-۹۱۷۵۰-۶-۷.
- ↑ نصیریفر، حبیبالله. سیمای هنرمندان ایران. ج. ۵. تهران: دنیای نو، ۱۳۸۰. ۳۵۱. شابک ۹۶۴-۶۵۶۴-۵۶-۹.
- ↑ رامینفر، ««گفتگو با ایرج رامینفر طرّاح صحنه و لباس» از کتاب بهرام بیضایی و پدیدهی سگکشی»، ۱۶۰–۱۶۵.
- ↑ این گونه بودهایم: نوشتههای گوناگون. کپنهاگ: نشر کلمات. ص. ۱۰.
- ↑ اوحدی، بهنام. «روح ناآرام بهرام پشتیبان». فردوسی، ش. ۶۰ و ۶۱ (دی و بهمن ۱۳۸۶): ۳۸.
- ↑ هوشمند و −، «انگار پسر خودم»، ۱۳۴.
- ↑ بیگدلی و علیمحمدی، «خواستم کج بنشینم و راست بگویم»، ۷.
- ↑ http://cinemacinema.ir/news/یادداشت-علیرضا-داود-نژاد-درباره-بهرام/
- ↑ معیّری. ««فرهنگ معیّری طراح چهرهپرداز»». در بهرام بیضایی و پدیدهی سگکشی. ۱۳۸۱. ۱۸۳–۱۸۵.
- ↑ اسدزاده، داریوش. سیری در تاریخ تیاتر ایران: قبل از اسلام تا سال ۱۳۵۷ شمسی. تهران: آوردگاه هنر و اندیشه. ۱۳۸۹. ص. ۱۱۵.
- ↑ «میراث من سکوت؛ گفتوگو با منوچهر فرید بازیگر قدیمی سینما و تئاتر/ بخشاول». رادیو فردا، ۲۴ شهریور ۱۳۹۳. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۱۹ نوامبر ۲۰۲۱.
- ↑ «عیّار تنها؛ گفتوگو با منوچهر فرید بازیگر قدیمی سینما و تئاتر/ بخشدوم». رادیو فردا، ۲۴ شهریور ۱۳۹۳. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۲۲ سپتامبر ۲۰۲۱.
- ↑ «باید بنیاد بیضاییشناسی راهبیندازند». اعتماد، ش. ۳۵۵۶ (۳۱ خرداد ۱۳۹۵): ۸-۹.
- ↑ سلحشور، یزدان. «شکست بهرام از گور!». هنر و تجربه، ش. ۱۵ (آبان ۱۳۹۷): ۱۴۴-۱۴۵.
- ↑ آیدین آغداشلو با دوستدارانش سخن گفت / پریسا احدیان
- ↑ http://kayhan.ir/fa/news/91931/جشنوارهای-به-نام-یک-فراری-از-وطناخبار-ادبی-و-هنری
- ↑ −، «آناهید آباد: بیضایی یکی از گوهرهای دنیاست، ای کاش اینجا بود»، بخش فارسی یورونیوز.
- ↑ بهرام بیضایی موهبتی که جهان زبان فارسی از او محروم است!/حسن زرهی
- ↑ فکوهی، ناصر. «زندگی پرحاصل و شرافتمندانه». نمایش، ش. ۲۳۲ (دی ۱۳۹۷): ۹۳.
- ↑ https://www.yjc.ir/00Vekz
- ↑ جلالی فخر، مصطفی. «جای خالی استاد». اعتماد، ش. ۴۸۲۵ (۶ دی ۱۳۹۹): ۱ و ۴.
- ↑ حکیم رابط، خسرو. توانای ناتوان، تئاتر ما. تهران: عنوان، ۱۴۰۱. ۲۴-۲۵. شابک ۹۷۸-۶۲۲-۷۵۰۱-۲۵-۴.
- ↑ https://www.balatarin.com/permlink/2022/8/12/5845866
- ↑ −. «بهرام بیضایی در حرفه خود یک فیلسوف است». آفتاب یزد، ش. ۶۴۵۲ (۷ آذر ۱۴۰۱): ۱۱.
- ↑ راد، سعید. «حقِ ناصر خان به گردن سینما». تجربه، ش. ۱۴ (آذر ۱۴۰۱): ۷۱.
- ↑ روز ملی تئاتر/ بیضایی فردوسی زمان است!
- ↑ بهرام بیضایی راوی زنان، اسطوره و تاریخ
- ↑ تجربه. ش. ۱۷. اسفند ۱۴۰۱. ص. ۸۶−۸۷.
- ↑ ربیعی، علی. «از جوادیه تا روشنفکری و اعتراض». اعتماد، ش. ۵۵۲۴ (۱۴ تیر ۱۴۰۲): ۷.
- ↑ غریبپور، بهروز. «ما که ماندیم و آنان که رفتند». اعتماد، ش. ۵۵۴۷ (۱۴ مرداد ۱۴۰۲): ۷.
- ↑ یشایایی، هارون. «سینمای ایران مثل شعر فارسی است». هممیهن، ش. ۴۰۱ (۲۸ آذر ۱۴۰۲): ۱۴−۱۵.
- ↑ «برای بهرام بیضایی؛ قله ادب و فرهنگ». بانیفیلم. ۲۳ فروردینِ ۱۴۰۳.
- ↑ «گفتوگو با مژده شمسایی؛ حقوق برابر زنان ایرانی با مردان در رنج». رادیو فردا، ۱۳ دی ۱۴۰۲.
- ↑ آغداشلو، «یک رؤیای دم صبح»، ۷.
- ↑ علیزاده، «عکس و آینه»، ۱۳۱.
- ↑ −، «امید روحانی، محمود دولتآبادی و محمدضا اصلانی از بهرام بیضایی گفتند/1»، ایسنا.
- ↑ شاهینپر، «دریچهای رو به دیروز»، ۳۵۲.
- ↑ احمدی، «اتفاقات و بهار»، ۱۵.
- ↑ یعقوبیان، «شما و بیضایی»، ۱۸۹.
- ↑ کیمیایی و روحانی، «بازجویی سعید امامی از کیمیایی و بیضایی»، ۲۱.
- ↑ غفوری آذر، «دانایی را نمیشود کشت»، رادیو فردا.
- ↑ امجد، «تمام آن خیابان های یکطرفه»، ۲۳۵.
- ↑ «سیروس تسلیمی: دو سال دیگر سوسن تسلیمی از اداره تئاتر سوئد بازنشسته میشود و آن زمان با خیال راحت به ایران بازخواهد گشت/ ما در ایران نشستهایم و حرف میزنیم و سوسن تسلیمی و بهرام بیضایی فرسنگها دورتر از ایران فعالیت هنری میکنند». سینما ژورنال، ۵ فروردین ۱۳۹۵.
- ↑ گزارش یک زندگی، «بخش پنجاهوهفتم: سیگار کشیدن در خواستگاری»؛ رادیو زمانه
- ↑ https://sabakhabar.ir/?p=323456
- ↑ محسنی، «آقای بیضایی سلام!»، ۲۲۳-۲۲۴.
- ↑ محسنی، «بهرام بیضایی عزیز، تولدت مبارک!»، ایران وایر.
- ↑ «عشق به ادبیات، آزادی و سکولاریسم در مهمانی اسماعیل نوریعلا». رادیو فردا، ۱۷ تیر ۱۳۹۶. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۱۶ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ احدیان، «شب شیرین بیانی برگزار شد»، مجلّهٔ بخارا.
- ↑ بیضایی و سپهری
- ↑ خاطرهای از بهرام بیضایی از میزان نکبت در برخی فیلمهای سینمایی
منابع
[ویرایش]- −. «استقبال از نمایشنامهخوانی «روز واقعه»». دنیای اقتصاد. ۲۵ مهر ۱۳۹۴. بازبینیشده در ۲۷ مهر ۱۳۹۹.
- −. «امید روحانی، محمود دولتآبادی و محمدضا اصلانی از بهرام بیضایی گفتند/1 با اجرا نشدن بسیاری از آثار او بخشی از وجوه ادبیات نمایشی ما هرگز آشکار نشد». خبرگزاری دانشجویان ایران. ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۲. بازبینیشده در ۲۶ شهریور ۱۴۰۰.
- توصیه سی سال قبل بیضایی به بهاره رهنما
- −. «آناهید آباد: بیضایی یکی از گوهرهای دنیاست، ای کاش اینجا بود». بخش فارسی یورونیوز. ۱۴ دسامبر ۲۰۱۷. بازبینیشده در ۲۰ شهریور ۱۳۹۹.
- آغداشلو، آیدین. «یک رؤیای دم صبح». فیلم، ش. ۷۵ (نوروز ۱۳۶۸): ۵-۷.
- احدیان، پریسا. «شب شیرین بیانی برگزار شد». مجله بخارا. ۲۱ دی ۱۳۹۹. بازبینیشده در ۲۷ دی ۱۳۹۹.
- احمدی، احمدرضا. «اتفاقات و بهار». فیلم، ش. ۳۹۲ (فروردین ۱۳۸۸): ۱۴-۱۵.
- امجد، حمید. «تمام آن خیابان های یکطرفه». محمد تنگستانی. در شهروند جهان. ج. ۱. لندن: اچ اند اس مدیا، ۱۳۹۴. شابک ۹۷۸۱۷۸۰۸۳۴۹۳۱.
- بهبهانی، سیمین. یاد بعضی نَفَرات. تهران: نشر البرز، ۱۳۷۸. شابک ۹۶۴-۴۴۲-۱۹۶-۵.
- بیگدلی، احمد. «خواستم کج بنشینم و راست بگویم». جام جم، ش. ۲۷۲۶ (۱۲ آذر ۱۳۸۸): ۷.
- پارسینژاد، ایرج. «چنین کنند بزرگان». بخارا، ش. ۸۷-۸۸ (خرداد و شهریور ۱۳۹۱): ۶۷۵-۶۸۰.
- جوانمرد، عباس. دیدار با خویش. تهران: نشر نو، ۱۳۹۶. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۸۵۴۷-۴۳-۳.
- دهگان، بهمن. فرهنگِ نوینِ گفتهها. تهران: کتاب بهار، ۱۴۰۱. شابک ۹۷۸-۶۲۲-۷۰۶۷-۳۶-۱.
- شاهینپر، ناصر. دریچهای رو به دیروز: ضدّ خاطرات. لس آنجلس: شرکت کتاب، ۱۳۹۴. شابک ۹۷۸-۱-۵۹۵۸۴-۵۱۹-۱.
- شمسایی، مژده. «بیضایی از نزدیکترین فاصله». آزما، ش. ۱۰۹ (۱۳۹۴): ۱۴-۱۵.
- علیزاده، غزاله. [۱۲۹-۱۹۴ «عکس و آینه»]. زاون قوکاسیان. در مجموعهٔ مقالات در نقد و معرفی آثار بهرام بیضایی. ویرایش ۲. تهران: آگاه، ۱۳۷۸.
- غفوری آذر، بابک. «دانایی را نمیشود کشت». رادیو فردا. ۱ آبان ۱۳۹۹. بازبینیشده در ۲ آبان ۱۳۹۹.
- قوکاسیان، زاون. مجموعهٔ مقالات در نقد و معرفی آثار بهرام بیضایی. ویرایش ۲. تهران: انتشارات آگاه، ۱۳۷۸.
- کرمرضایی، رضا. همهٔ دوستان من: زندگی رضا کرمرضایی و خاطراتش از نقشآفرینان خاطرهانگیز. تهران: انتشارات ققنوس، ۱۳۸۷. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۱۱-۷۱۱-۵.
- کیمیایی، مسعود. «بازجویی سعید امامی از کیمیایی و بیضایی». ضمیمه گزارش فیلم، ش. ۱۴۱ (دی ۱۳۷۸): ۸–۲۳.
- گلستان، ابراهیم. «پایسته بزرگداشت و تمجید». ایران، ش. ۶۶۷۶ (۵ دی ۱۳۹۶): ۱۲.
- محسنی، علاء. «بهرام بیضایی عزیز، تولدت مبارک!». ایران وایر. ۲۶ دسامبر ۲۰۱۵. بازبینیشده در ۲۷ مهر ۱۳۹۹.
- مقصودلو، بهمن. «این سوی ذهن و آن سوی مردمک: گفتگو با دکتر بهمن مقصودلو دربارهٔ سینما در دههٔ شصت». دنیای سخن، ش. ۴۸ (اسفند ۱۳۷۰): ۶۲−۷۲.
- نادری، امیر. «راهم را یافتهام . . .». فیلم، ش. ۳۲ (آذر ۱۳۶۴): ۲۲–۱۸.
- هوشمند، فرخلقا. «انگار پسر خودم». صنعت سینما، ش. ۷۹ (بهمن ۱۳۸۷): ۱۳۴.
- یادگاری، اکبر. «بهرام بیضائی». فصل تئاتر، ش. ۲ (اردیبهشت ۱۳۷۶): ۴-۵.
- یعقوبیان، شادی. «شما و بیضایی». فیلم، ش. ۲۰۰ (اسفند ۱۳۷۵): ۱۸۹.
پیوند به بیرون
[ویرایش]- گفتگوی حامد صرّافیزاده با داریوش آشوری به مناسبت هشتادسالگی بهرام بیضایی، پادکست ابدیت و یک روز
- سخنرانی دوستانِ بیضایی در شبِ بخارای ۵ دی ۱۳۸۵ در آپارات
- گفتگوی سیروس ملکوتی با نیلوفر بیضایی در برنامهٔ چهرهها در یوتیوب
- گفتگوی سیروس ملکوتی با اسماعیل نوری علا در برنامهٔ چهرهها در یوتیوب
- گفتگوی امیر پوریا با افشین هاشمی در برنامهٔ آپاراتچی، شمارهٔ ۲۱ در یوتیوب
- سخنرانی مژده شمسایی در مراسم اهدای تندیس آرش ۲۰۱۷ در یوتیوب
- سخنرانی عبّاس میلانی در مراسم اهدای تندیس آرش ۲۰۱۷ در یوتیوب
- گفتگوی فریدون جیرانی با شهرام اسدی و علیرضا شجاعنوری دربارهٔ روز واقعه، ۱۳۹۸ در آپارات
- گفتگوی علی لیمونادی با نیلوفر بیضایی، ۱۳۹۹ در یوتیوب
- رادیو فردا، ویژهٔ سالگردِ تولّدِ بیضایی، ۱۳۹۹
- اعتراضِ بهرام بیضائی (۱۳۹۹) در یوتیوب
|
ردهها:
- صفحههای دارای آرگومان تکراری در فراخوانی الگو
- بهرام بیضایی
- ادیبان ایرانی
- استادان دانشگاه ایرانی
- اسطورهشناسان ایرانی
- افراد زنده
- اهالی تهران
- ایرانشناسان
- ایرانیان آمریکا
- پژوهشگران ایرانی
- تاریخنگاران ایرانی
- تدوینگران
- تهیهکنندگان
- زادگان ۱۳۱۷
- زادگان ۱۹۳۸ (میلادی)
- زبانشناسان ایرانی
- شاعران ایرانی
- شاعران فارسیزبان سده ۲۱
- کارگردانان ایرانی
- کارگردانان تئاتر
- کارگردانان فیلم
- فعالان محیط زیست
- فیلمسازان ایرانی
- فیلمنامهنویسان ایرانی
- مترجمان ایرانی
- مقالهنویسان
- نمایشنامهنویسان ایرانی
- نویسندگان ادبیات کودک و نوجوان ایرانی
- هنرمندان ایرانی