عباس معروفی
ظاهر
عباس معروفی (۲۷ اردیبهشت ۱۳۳۶ — ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱) نویسنده، نمایشنامهنویس، ناشر و روزنامهنگار معاصر ایرانی مقیم آلمان است.
گفتاوردها
[ویرایش]سمفونی مردگان
[ویرایش]- وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست. چون نمیتواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد. و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق میکند، تنهایی تو کامل میشود... !
سال بلوا
[ویرایش]- میدانی اولین بوسهٔ جهان چهطور کشف شد؟
دستهاش تا آرنج گلی بود گفت که در زمانهای بسیار قدیم زن و مردی پینهدوز یک روز به هنگام کار، بوسه را کشف کردند. مرد دستهاش به کار بود، تکه نخی را به دندان کند، به زنش گفت بیا این را از لب من بردار و بینداز. زن هم دستهاش به سوزن و وصله بود، آمد که نخ را از لبهای مرد بردارد، دید دستش بند است، گفت چه کار کنم. ناچار با لب برداشت، شیرین بود، ادامه دادند.
فریدون سه پسر داشت
[ویرایش]- شاید همه چیز با مرگ ناصری آغاز شد.
- دیشب مغزش از کار افتاد. "ملاقات ممنوع" روی در را برداشتهاند، هیچ ملاقاتکنندهای نیست.
- جعبه عکسهایش را گذاشته بود روی صندلی، و بدون ترتیب یکی بیرون میکشید، تکیهاش میداد به گلدان روی میز، قدری نگاه میکرد، و یکی دیگر برمیداشت. جعبهای که سالها با خودش کشیده وشهر به شهر برده بود؛ به قول خودش جعبه افتخارات.
- طبق آخرین تعریفهای علم روانشناسی، بیماریهای اعصاب و روان سه دستهاند. دسته اول کسانیاند که ادعا دارند مثل ادعای خدایی، یا رهبری، یا چیزی شبیه به این. این نوع بیماران هیچکس را قبول ندارند و حرف، حرف خودشان است. هیچوقت به حرفت گوش نمیدهند، فقط یک جواب آماده در چنته دارند، که هرچه بگویی آن را مصرف میکنند. اگر سر بچرخانی، دور و برت از اینجور آدمها زیاد میبینی.
- دسته دوم افرادی هستند که پدیدهها را از عینک خودشان بررسی میکنند، پشت هرچیز یک توطئه میبینند. به افراد جامعه ظنیناند، برای هر اقدامی دچار تردید و تزلزل میشوند، به همین خاطر بیکاری را به هرکاری ترجیح میدهند. منزهطلب هستند و همین منزهطلبی دلیل اصلی بیکاریشان است. از دید آنها هرکس کار بکند به جایی وابسته است. مثلاً من که از قبرس آمدهام اینجا و دارم کار میکنم، با کمک سازمان سیا آمدهام که ببینم آنها چکار میکنند تا بروم گزارش کنم. بنابراین، اقدامات و حرکات دیگران را پیچیده در طرح و توطئهای از پیش آماده میدانند و با آن برخوردهای خشن و بیرحمانه میکنند.
- و اما دسته سوم که من به آنها بیمار روان و اعصاب اطلاق نمیکنم، به نظر من دیوانهاند. دیوانهها مشکلشان این است که به یک نقطه از بدنشام متمرکز میشوند، و مغزشان تحت سلطه آن نقطه از بدنشان در میآید.