رودکی
ظاهر
ابوعبدالله جعفر بن محمد بن حکیم بن عبدالرحمن بن آدم متخلص به رودکی و مشهور به استاد شاعران (زادهٔ ۲۴۴، رودک – درگذشتهٔ ۳۲۹، پنجکنت) نخستین شاعر مشهور فارسیسرای حوزه تمدن ایرانی در دورهٔ سامانی است. در اشعار رودکی باور به ناپایداری و بیوفایی جهان، اندیشه غنیمتشمردن فرصت، شادی و شادخواری دیده میشود.
گفتاوردها
[ویرایش]- «اندر بلای سخت پدید آید// فضل و بزرگواری و سالاری»
- «تا جهان بود از سر آدم فراز// کس نبود از راه دانش بینیاز// مردمان بخرد اندر هر زمان// راه دانش را بههرگونه زبان// گرد کردند و گرامی داشتند// تا بهسنگ اندر، همی بنگاشتند// دانش اندر دل چراغ روشن است// وز همه بد بر تن تو جوشن است»
- «چرا عمر کرکس دوصد سال، ویحک// نماند زسالی فزونتر پرستو»
- «شو تا قیامت آید زاری کن// کی رفته را بهزاری باز آری»
- «هرکه نامخت از گذشتِ روزگار// هیچ ناموزد زهیچ آموزگار»
- «یکی آلودهای باشد که شهری را بیالاید// چو در گاوان یکی باشد که گاوان را کند ریخن»
دیوان رودکی
[ویرایش]- «باد سحری گذر به کویت دارد// زان بوی بنفشه راز مویت دارد// در پیرهن غنچه نمیگنجد گل// از شادی آنکه رنگ رویت دارد»
- «باد و ابر است این جهان، افسوس// باده پیش آر، هرچه بادا باد»
- «بس که بر گفته پشیمان بودهام// بس که بر ناگفته شادان بودهام»
- «بهچشمت اندر بالار ننگری تو به روز// بهشب بهچشم کسان اندرون ببینی کاه»
- «زآنست قوی شیر بهگردن که بههرکار// از خود بهتن خویش رسولست و فرسته»
- «زندگانی چه کوته و چه دراز// نه بهآخر بمـُـرد باید باز// هم به چنبر گذار خواهد بود// این رسن را اگر چه هست دراز»
- «زمانه پندی آزادهوار داد مرا// زمانه را چو نکو بنگری همه پند است// بهروز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری// بسا کسا که بهروز تو آرزومند است.»
- «بر عشق توأم، نه صبر پیداست، نه دل // بی روی توأم، نه عقل بر جاست، نه دل»
- «گر بر سر نفس خود امیری، مردی // بر کور و کر، ار نکته نگیری، مردی // مردی نبود فتاده را پای زدن // گر دست فتاده ای بگیری، مردی.»
از رودکی تا بهار - انتشارات باقرالعلوم
[ویرایش]- «روی بهمحراب نهادن چهسود// دل بهبخارا و بتان طراز// ایزد ما، وسوسه عاشقی// از تو پذیرد، نپذیرد نماز»
- «شاد زی با سیاهچشمان، شاد// که جهان نیست جز فسانه و باد»
- «میلفنج دشمن که دشمن یکی// فزون است و دوست ار هزار، اندکی»
- «نیکبخت آن کسی که داد و بخورد// شوربخت آنکه او نخورد و نداد»
منسوب
[ویرایش]- «قالب خاکی سوی خاکی فکند// جان و خرد سوی سماوات برد// در سفر افتد به همهای عزیز// مروزی و رازی و رومی و کرد»
- «گر بر سر نفس خود امیری، مردی // بر کور و کر، ار نکته نگیری، مردی // مردی نبود فتاده را پای زدن // گر دست فتادهای بگیری، مردی»
- «نامت شنوم، دل ز فرح زنده شود // حال من از اقبال تو فرخنده شود //وز غیر تو هر جا سخن آید به میان // خاطر به زار غم پراگنده شود»
- «با داده قناعت کن و با داد بزی // در بند تکلف مشو، آزاد بزی // در به ز خودی نظر مکن، غصه مخور // در کم ز خودی نظر کن و شاد بزی»
- «جز حادثه هرگز طلبم کس نکند // یک پرسش گرم جز تبم کس نکند // ورجان به لب آیدم، به جز مردم چشم // یک قطرهٔ آب بر لبم کس نکند»
دربارهٔ او
[ویرایش]- «از حکیمان خراسان کو شهید و رودکی// بوشکور بلخی و بوالفتح بستی هکذی// گو بیایند و ببینند این شریف ایام را// تا کند هرگز شما را شاعریکردن کری»
پیوند بهبیرون
[ویرایش]
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |