پرش به محتوا

کاشان

از ویکی‌گفتاورد

کاشان از شهرهای کهنِ ایران در استان اصفهان، در ۲۲۰ ک. م جنوب تهران و ۲۰۰ ک. م شمالِ شهرِ اصفهان.

  • «شهر کاشان به‌دلیل مخمل و زری‌های زیبا و کم‌نظیرش با شهر لیون فرانسه که مرکز صنایع ابریشم اروپاست هم‌ارز و برابر است.»
  • «از دیگر صنایع ظریفه ایران مخمل‌های قدیم کاشان است که بسیار قشنگ و زیبا و کم‌نظیر است. راستی جای تاسف است که بانوان متجدد ایران صنایع زیبای وطن خود را تحقیر می‌کنند و صنایع ناچیز اروپایی را ترجیح می‌دهند.»
    • سرپرسی سایکس. تاریخ ایران.
  • «در بازدید از خانه بروجردی و خانه طباطبائی به فکر افتادم که مهندسین صد سال پیش ما، تا چه حد به حیات آدمی اهمیت داده‌اند و ساکنان این دو خانه تا چه پایه لحظات عمر خود را گرامی می‌شمرده‌اند. دیگر من به باغ فین کاشان -یا باغ شازده ماهان- که مهندس، یک چشمه آب را در اختیار گرفته و مثل مارگیران هندی، با جوی آب، بازی می‌کند - اشاره نمی‌کنم. تنها می‌گویم کسی که در خانه بروجردی، یا خوابگاه باغ فین زندگی کند - صد سال عمر او برابر هزار عمر ما ارزش خواهد داشت. خشت‌های خانه بروجردی و ته گاه خانه طباطبائی و زیرزمین‌های عجیب آن با بادگیرها و پله‌کان عمودی نظریه نسبیت انینشتین را ثابت می‌کند - آنجا که سعدی هفتصد سال پیش سال می‌گفت: "سال وصال با،او یک روز بود گوئی؛ و اکنون در انتظارش، روزی به قدر سالی" و صد سال بعد از سعدی، حافظ، همین مضمون را لطیف‌تر بیان می‌کرد: "آندم که با تو باشم، یک سال هست روزی؛ و آندم که بی‌تو باشم، یک لحظه هست سالی"»
  • «شهرستان کاشان از جمله مناطق معدودی در کشور ماست که از اوایل قرون اسلامی با محبّت اهل بیت علیهم السّلام و شناختن حقیقت آنها معروف شد و از آغاز توانست در بین امواج متراکم و متلاطم سیاستهای اموی و عباسی، حقیقت را بشناسد. آن طوری که معروف است، امام باقر علیه الصّلاةوالسّلام فرزند خود جناب علی بن محمّدالباقر را که در مشهد اردهال مدفون است، برای توجّه دادن مردم و پاسخگویی به احساسات ارادتمندانه آنان به ساحت اهل بیت علیهم السّلام، به این منطقه گسیل کردند. در جمع علما و دانشمندان - چه فقها و محدّثان، چه دانشمندان علوم ریاضی، چه فیلسوفان و حکیمان و متکلّمان - نام کاشان برجستگی دارد. این سوابق را ما برای این تکرار نمی‌کنیم که خود را به گذشته دلخوش کنیم و از حال غافل بمانیم؛ نه. سوابق و افتخارات علمی و فرهنگی و هنری و سایر افتخارات تاریخی یک شهر، نشان دهنده استعدادهایی است که در حال حاضر از آن استعدادها باید کمال استفاده بشود. به مردمِ دارای چنین ریشه تاریخی ای نگویند که شما گذشته و تاریخ ندارید؛ چرا، همه جای کشور ما همین‌طور است.»
  • … به قمصر رفتیم تا گل سرخ را تماشا کنیم. قمصر اکنون معروف‌ترین بستان‌سرای گل سرخ ایران است. در قلب کویر، در دامنهٔ کوه کرکس، چون بستر دلنوازی می‌نماید که برگ‌ها در آن از پاکیزگی برق می‌زنند، چنانگه گویی با صابون آن‌ها را شسته‌اند. لطف هوا، به خصوص برای کسانی که از «چالهٔ هرز سراسری» تهران بیرون آمده باشند، نامعهود می‌نمایند… در میان بوته‌های گل سرخ که قدم می‌زنید، بوی آن مست‌کننده است، هوا را سنگین می‌کند، و گلچینان باید احتیاط کنند که به سردرد نیفتند.
  • خانهٔ بروجردی‌ها واقعاً دیدنی است… تالار سرپوشیده در قسمت جنوبی حیاط، آیتی است از زیبایی و معنی داری. گنبد مقرنس آن طوری تعبیه شده و تزیین‌یافته که گنبد آسمان را تداعی کند. نگاه که به آن می‌افکنید، حالت برشوندگی می‌دهد.

ضرب‌المثل با اصطلاحات عامیانه [۵]

[ویرایش]
  • آتِشِش فُروکَش کَردَ !
    • (یعنی از هیجان افتاده است.)
  • آتشِ کفِ دَسَّ، نَه می‌شَ نِگِرِش داش، نَه می‌شَ وِلِش کَ !
    • (یعنی باید با او بسازیم و بسوزیم.)
  • آخورِش پُرَ !
    • (یعنی وضع خوراکش خوب است.) (جنبه تحقیر دارد)
  • آدِمِ بیکار آب تُو سِرکُو می‌کُنَ، می‌کُوبَ !
    • (از بیکاری، کاری بیهوده و عبث انجام می‌دهد.)
  • آدَمیزاد به یَ چُس بَندَ !
    • (انسان به یک باد بند است.)
  • آسِمو سوراخ شُدَ، یِکیه اُفتیدَ!
    • آسمان سوراخ شده است و این یک فرد افتاده است. (به فرد لوس و عزیز کرده می‌گویند.)
  • آش آلو!
    • (آدم کمدست و پا وضعیف که رعایت نزاکت را نمی‌کند. (به تمسخر گویند)
  • آی چُسی ناشتا می‌اَی!
    • (کنایه از پزآمدن، مانند جیب خالی، پز عالی.)
  • اِقِدِه لَی به هَواس که لَنگِ پِرِسکه پِیدا نیس !
    • آنقدر پا در هواست که پای کوچک پرستو پیدا نیست. (موقعی گفته می‌شود که انجام کارهای بسیار مهمی در پیش باشد اما شخص به کارهای کم اهمیت‌تری توجه داشته باشد.)
  • آله وا اُومِده !
    • آله او جدا شده است . (کم دست و پا، افتاده حال.)
  • آکِلِه گِرِفتَ !
    • (به کسی که کثیف و ژولیده باشد و رعایت بهداشت را نکند. (به تمسخر گویند))
  • اَخلاقَ کِرمُوی دارَ !
    • (زود رنج، احساساتی، تند و خشن است.)
  • اُونا دو نِفَر بودَن هَمرا؛ ما صد نِفَر بودیم تَنا !
    • (از این مثل گاهی برای توبیخ تسیدن عده زیاد در برابر گروه کم و گاه از آن برای تحسین وفاق و یگانگی و تقبیح نفاق و اختلاف استفاده می‌کنند.)
  • اَ حَلیمِ قمُ شُوروایِ کاشُو وامُو !
    • از حلیم قم و شوربای کاشان باز ماند. (از هر دو چیز محروم ماند.)
  • اَ پُشتِ کُو قاف اُومِدَ !
    • (دیر متوجه منظور می‌شود.)
  • اَ خَر می‌پُرسَ شَمبه کِیَّ !
    • از خرمی‌پرسند شنبه چه روزی است. (سوال از شخصی کردن که اطلاع وآگاهی نسبت به امری ندارد.)
  • اَ لِبُ لُوشاش مَلُومَ !
    • (آشکار و معلوم است که دروغ می‌گوید.)
  • اِگه بِریم پِشگِل وَرچینی؛ خِرَم به آب می‌ری‌یَ !
    • اگر برویم پشگل جمع‌آوری کنیم، خر هم در آب پشگل می‌اندازد. (اگر بخواهیم کار پست و ناچیزی هم انجام دهیم، شانس و اقبال نداریم.)
  • اِگِه فُضُول نِباشَ، شا چه می‌دُونَ خُمبِّ دُرِّه کُجاس !
    • (فضول است که خبرچینی می‌کند تا حکام دست تعدی و دخالت دراز کنند.)
  • اِگِه طِنابِ مُف پیدا کُنَ خودِشُ به دار می‌زِنَ !
    • (به هر چیز رایگان و مجانی طمع دارد.)
  • اَنگار یَ خَر خِریدَم مُردَ !
    • (تصور می‌کنم هزینه برای چیزکم ارزشی کرده‌ام و آن چیز نیز، فنا شده است.)
  • ای حَمُوم چَن تا اُوسّا وُ داسّی دارَ !
    • این کار چند دستور دهنده دارد؟. (برای کاری که چند نفر دستور دهنده داشته باشد.)
  • ای مُوقا، مُوقعِ شُتُر کُشُونِشُونَ !
    • (کسانی که زمانی خاص،درآمد و سود دارند و در این هنگام حد انصاف وعدالت را رعایت نمی‌کنند.)
  • ای نیم گِزَم سِرِ اُو یَ گِزَ !
    • (هیچ تفاوتی نمی‌کند. سر تا پا یک کرباسند.)
  • با پا بِری گیوه می‌دِرَ،با سر بری کالا !
    • با پا بروی گیوه پاره می‌شود، با سر بروی کلاه. (هیچ فرقی نمی‌کند.)
  • با چُس می‌خواد آب گرم کُنَ !
    • (با چیز کمی می‌خواهد کاری بزرگ انجام دهد.)
  • با خَر میشَ زندگی کَ، با آدِمِ خَر نمی‌شَ !
    • (درباره آدمی گفته می‌شود که هیچ منطقی را به جز منطق خویش قبول ندارد.)
  • باد تُو بُغِش کَردَ !
    • باد در گلویش انداخته است. (متکبر و مغرور است.)
  • باس به چَشم بِکِشی !
    • (باید غنیمت بشمری و قدرش را بداری.)
  • بِنازَم قُدرِتِ دَسّه، که سِرکُو می‌آد پیشَ دَسّه !
    • بنازم قدرت دسته را که سرکو پیش از دسته می‌آید. (هرگاه قبل از آنکه عروسی به خانه خویش برود، بچه‌اش به دنیا بیاید از این ضرب‌المثل استفاده می‌کنند.)
  • بَندِ دِلِم سِلید !
    • بند دلم پاره شد. (ترسیدم.)
  • به اَندازه یَ خِرِ سیا خُدِشَ گِرِفتَ !
    • (احمق، متکبر و خود‌خواه است.)
  • پاچه وَر مالیده !
    • پاچه شلوار را جمع کرده و بالا زده. (به کسی می‌گویند که پر رو،بی‌ادب و بی‌نزاکت باشد.)
  • پاش رُو مار باشَ وَر نِمی‌دارَ !
    • (خطر را به جان می‌خرد، اماکاری برای کسی انجام نمی‌دهد.)
  • پُوسِّ دُمبَ !
    • پوست دنبه است. (به کسی گویند که بی‌غیرت و بی‌خیال است.)
  • پُوز تُوش وَر می‌کُنَ !
    • دهانش را توی آن (ظرف غذا) می‌زند. (بی‌اشتها و بی‌میل غذا می‌خورد.)
  • پُول به جُونِش بَسَّ !
    • (کنس و خسیس است.)
  • پول دادِنُ زَردالو خِریدَ، خُونه‌خواه نِمی‌خواد !
    • پول دادن و زردآلو خریدن خونه‌خواه (خجالت) ندارد. (حق و حساب را پرداخت نمودن نیازی به خجالت و منت کشیدن ندارد.)
  • پَلُو پَمبه !
    • پهلوان پنبه. (به کسی که بسیار ضعیف و لاغر است می‌گویند.)
  • پیرِ هَپَل هَپُو !
    • (پیر خرفت و نادان.)
  • پیشُ به دِلِش مالیدَ !
    • پیه‌اش را به دلش مالیده است. (دلش را خوش کرده است، صابون به دلش مالیده است.)
  • تابِسُّو پِدِرِ یِتیموُنَ !
    • (افراد یتیم و مستمند در تابستان اگر بی لباس بمانند چندان مهم نیست.)
  • تاخونِ کاشی رُ قُمی میدَ !
    • تاوان کاشانی را قمی می‌دهد. (تاوان کار دیگران را دادن.)
  • تُحفِه نِطَنز !
    • (جنبه تحقیر دارد.)
  • تَپَّش رُو آب اُفتیدَ !
    • تپه‌اش (پِهِن) روی آب افتاده است. (هدف و منظورش آشکار شده است. دستش رو شده.)
  • تَپّه چُسِنه !
    • (به کسی می‌گویند که تنبل و بی‌حال باشد.)
  • تُمبُو اَ کُونِ آدَم می‌کِنَ !
    • شلوار از پای آدم بیرون می‌آورد. (به شخصی گفته می‌شود که در انجام یک کاری سماجت خاصی دارد.)
  • جنگ خَر شُومَ، پِشگِلِ خَر خُومَ !
    • جنگ خر شب انجام می‌شود و پِهِنِ خر خام است. (در موقعی گفته می‌شود که دعوا بین دو نادان و ابله اتفاق افتاده باشد.)
  • جنگِ زَرگِری می‌یُونجی نِمی‌خواد !
    • جنگ زرگری (دعوای دروغین) میانجی نمی‌خواهد. (در موقعی گفته می‌شود که دو نفر از روی سیاست و حیله بین خود جنگ و اختلافی ساختگی راه انداخته باشد.)
  • جُو سَختَ !
    • جان سخت است. (کاربرد اول: وقتی که شخص بسیار خسیس باشد گفته می‌شود کاربرد دوم: وقتی که شخصی در برابر دردها و مشکلات روزگار بسیار مقاوم و صبور باشد گفته می‌شود.)
  • جُو دَر یَ قالِب !
    • جان در یک قالب و جسم. (دو نفر که بسیار دوست و شفیق بوده و با هم یکی باشند.)
  • جُونِ نِکَندِه به تِنَ !
    • جانی که از تن خارج نشده باشد هنوز در تن قرار دارد. (به کسی می‌گویند که دوست ندارد کار کند چرا که نیروی بدن را می‌گیرد.)
  • چُس عَبّاسی !
    • (کم وناچیز.)
  • چَشم پاره؛ یَ چَشم پاره‌ایَّ !
    • (به کسی می‌گویند که بی‌حیا و پر رو است.)
  • چِقَد بَندِ تُمبُونِد کوتاس !
    • چقدر بند تنبانت (شلوارت) کوتاه است. (چقدر کم‌حوصله و عجول هستی.)
  • چِل سال پَرپاو خروس نِداش صبح نِشُد؟!
    • چهل سال پَرپهان (دره‌ای در قمصر) خروس نداشت، صبح نشد؟. (هنگامی استفاده می‌شود که کسی فکر می‌کند با نبودش کار تعطیل می‌گردد.)
  • حرف حق مِثِ کونِ خیار تَلخَ !
    • (حقیقت تلخ است.)
  • حق بِده، حق بِسُّو صاف بُرُ قَبرَسُّو !
    • حق بده حق بگیر، مستقیم برو قبرستان. (کسی که حساب و کتابش روشن باشد، در برابر حیله‌گران و مکاران ضرر می‌بیند.)
  • حوصله دیو می‌خواد !
    • (صبر و تحمل زیادی لازم است.)
  • حَیف از طِلا که خرجِ مُطَلّا کُنَ کَسی !
    • (مانند ضرب‌المثل آفتابه خرج لحیم کردن است.)
  • خاله وارِسَ !
    • (بسیار فضول وکنجکاو است.)
  • خدا قالِبِشُ گُم کَردَ !
    • خدا قالب او را گم کرده است. (در زیرکی و زرنگی و حیله‌گری همانند ندارد.)
  • خَر بِه جونِ خَر اُفتیدَ !
    • (دو نادان و نااهل با یکدیگر جنگ و ستیز می‌کنند.)
  • خِرِ چِمُوشُ می‌بَندَن!
    • (افراد شرور همیشه در زندان هستند.)
  • خر خاک خورَ کُوریش چَشمِ خودِش !
    • خر اگر خاک بخورد کوری‌اش به عهده خودش است. (انسانی که نصیحت نمی‌پذیرد خود زیان می‌بیند.)
  • خِرِ خُودمُونُ بِرُونیم !
    • (کار خودمان را انجام دهیم.)
  • خر دیزِه خُودِشُ تُو چا میندازَ تا ضِرَر به صاحِبِش بِزِنَ !
    • خر چموش خودش را توی چاه می‌اندازد تا ضرر به صاحبش بزند. (کسانی که حاضرند خود را به هلاکت برسانند تا دیگران ضرر ببینند.)
  • خِرُ نِمیشَ بَسُّ جُو تُو آخُورِش رِخ، سِوارِشَم باس شُد!
    • خر را نمی‌شود بست و جو توی آخورش ریخت، بلکه سوار هم باید شد. (تنها نگهداری از وسایل لازم نیست بلکه باید از آن‌ها استفاده بهینه هم بشود.)
  • خِری که اَسَر تُو طِبیله نِمیرَ، باس اَکُو تُو طِبیلَش کَ !
    • خری که از سر توی طویله نمی‌رود باید از کون (عقب) توی طویله‌اش کرد. (کسی که با نصیحت ادب نمی‌شود باید با تنبیه او را ادب نمود.)
  • خُشوا قَمصِری می‌زِنَ !
    • تعارف قمصری می‌زند. (وقتی شخصی تعادفی می‌کند اما از ته دل راضی نیست.)
  • خُمبِ دُرِّی آدم کُش نِمیشَ !
    • خنب دره‌ای آدم‌کش نمی‌شود. (دل و جرات انجام کارهای خطرناک را ندارد.)
  • خدا اَ دَنِت بِشنُوَ !
    • خدا از دهانت بشنود. (امیدوارم این اتفاق بیوفتد.)
  • خیال می‌کُنَ تُخمِ دو زَرده دادَ !
    • (فکر می‌کند کار بزرگی انجام داده است.)
  • دختر مِثِ سَکُّو دِرِ خُونَ، هَر کَ رِسید رُوش می‌شینَ !
    • دختر مثل سکوی در خانه است که هرکس رسید روی آن می‌نشیند. (برای دختر دم بخت خواستگارهای زیادی می‌آید و آن هم از هز قشر و طبقه‌ای.)
  • دِراز می‌کنی سیخ میشَ پَهن می‌کنی بیل میشَ !
    • (با کوچکترین تغییری کاربرد دیگری پیدا می‌کند. با کوچکترین تغییری شکل یا رنگ عوض می‌کند.)
  • دِرُ کَندَ فَرقِ سِرِش گُذُشتَ !
    • (شرم و حیا ندارد.)
  • دَسِّش باشَ سَی وَر نِمی‌دارَ سَی میندازَ !
    • اگر از دستش برآید سنگ برنمی‌دارد بلکه سنگ می‌اندازد. (کار خیر انجام نمی‌دهد بلکه مشکلی هم درست می‌کند.)
  • دَسَّش چَسبُونَ !
    • (دست کج است. دزد است.)
  • دَسّه کارُ وا اُوُردَ !
    • (وقتی کسی قسمتی از کار را به خوبی انجام نداده باشد یا آبروریزی کرده باشد، می‌گویند.)
  • دَم بِتُو!
    • (کسی که کارهایش بسیار مخفیانه است.)
  • دَم سَردَ !
    • (کسی که بسیار پر حرف است.)
  • دُمِش تُو بُشقابَ !
    • دُم او در بشقاب است. (کسی که متکبرانه به خود می‌نازد.)
  • دَندَد می‌خارَ !
    • دنده‌ات خارش دارد. (دنبال دعوا هستی و دردسر می‌خواهی.)
  • دَندِد نَرم !
    • دنده‌ات نرم. (خودت مقصر هستی.)
  • دودِ قِیلو به پا چُس دَر می‌آد !
    • دود قلیان ارزشش بیشتر از چُس است. (برای مقایسه کردن دو چیز به کار می‌رود.)
  • رُسَّم تُو حَمُومَ !
    • رستم توی حمام است. (به شوخی به فردنحیفی که داخل حمام است می‌گویند.)
  • روزی دَسِّ قُوزی یَ !
    • روزی دست قوزی است. (از کار مردم گره‌گشایی نمی‌کند در حالی که می‌تواند.)
  • ریدی به اُفُق !
    • (کارت خراب بود. سه شد. سوتی دادی.)
  • زِمونه جُوری یَ که اَسُّخُونَ آخُورِ گاب می‌کُنَ کا رُ آخورِ سَگ !
    • زمانه طوری است که استخوان را به گاو می‌دهند وکاه را به سگ. (کارها را به اهلش واگذار نمی‌کنند.)

کاشان در شعر شاعران

[ویرایش]
  • «کاشان که مصر روی زمین است در جهان // می‌خواست در ولای چنین یوسفی چنان»
    • محتشم کاشانی. قصاید
  • «و یکبار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد و باران تندی گرفت و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ، اجاق شقایق مرا گرم کرد»
  • «پس از تعمیر کاشان کز ازل می‌بود ویرانه // به یمن همت عالیش چون گردید آبادان // بنا شد خانه‌ی دلکش روان شد جوی آبی خوش // به خوبی روضه‌ی رضوان به صافی چشمه‌ی حیوان // زلال حوض آن پیوسته روح‌افزار و جان‌پرور // نسیم صحن آن همواره عنبربیز و مشک‌افشان // ازین دلکش بنا کاشان به اصفاهان همی نازد // سزد هر چند بر گلزار جنت نازد اصفاهان // چو از معماری لطف خدا بر پا شد این خانه // که در وی با نیش خرم زید با عمر جاویدان // پی تاریخ سال آن رقم زد خامه‌ی هاتف // همی نازد به اصفاهان ازین دلکش بنا کاشان»
  • «آب حیوان که خضر در ظلماتش می‌جست // گو بیا ظاهر و پیداش به کاشان بنگر // جدولی بین و در آن صف زده سی فواره // همه را بر ورق نقره درافشان بنگر // در میان جدولی از آب خضر مالامال // وز دو جانب دو تر و تازه گلستان بنگر // از نسیم سحرش رایحه‌ی روح شنو // وز زلال شمرش خاصیت جان بنگر // بس که می‌بالد ازین طرفه بنا کاشان را // سرهم چشمی شیراز و صفاهان بنگر // یافت چون زینت اتمام ز نظارگیان // این همی گفت به آن این بگذار آن بنگر // پیر عقل از پی تاریخ به هاتف گفتا // که به گلزار ارم چشمه‌ی حیوان بنگر»
  • «اهل کاشانم // روزگارم بد نیست. // تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی. // مادری دارم، بهتر از برگ درخت. // دوستانی، بهتر از آب روان. // و خدایی که در این نزدیکی است: // لای این شب بو‌ها، پای آن کاج بلند. // روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.»
  • «نیستیم از دوریت با داغ حرمان نیستیم // دل پشیمان است لیکن ما پشیمان نیستیم // گر چه از دل می‌رود عشق به جان آمیخته // با وجود این وداع صعب گریان نیستیم // گو جراحت کهنه شو ما از علاج آسوده‌ایم // درد گو ما را بکش در فکر درمان نیستیم // آنچه مارا خوار می‌کرد آن محبت بود و رفت // گو به چشم آن مبین مارا که ما آن نیستیم // ما سپر انداختیم اینک حریف عشق نیست // طبل برگشتن بزن ما مرد میدان نیستیم // یوسف دیگر به دست آریم وحشی قحط نیست // ما مگر درمصر یعنی شهر کاشان نیستیم.»

اشعار محلی و عامیانه

[ویرایش]

واژگان و اصطلاحات کاشان

[ویرایش]
  • آران: از بخش‌های کاشان قدیم که همراه با بیدگل به شهر آران و بیدگل تبدیل شده است. [۶]
  • آکِلِه: نوعی بیماری پوستی، جذام. [۶]
  • آلِه: نصف، نیم، بخش. [۶]
  • اِقِده یا اِقِذه: این مقدار، این اندازه. [۶]
  • اَلگ: نوعی هلوی کوچک کمآب و نا مرغوب. [۶]

جستار های وابسته

[ویرایش]

پانویس

[ویرایش]
  1. باستانی پاریزی، محمد ابراهیم. (1382). کاسه کوزه تمدن. نشر علم، تهران، صفحه‌ی 177.
  2. http://www.leader.ir/langs/fa/index.php?p=bayanat&id=2189
  3. اسلامی ندوشن، محمدعلی. بازتاب‌ها. تهران: آرمان، ۱۳۸۲ش. ۱۸۶. شابک ‎۹۶۴۷۶۲۴۰۲۶. 
  4. اسلامی ندوشن، محمدعلی. بازتاب‌ها. تهران: آرمان، ۱۳۸۲ش. ۱۸۷. شابک ‎۹۶۴۷۶۲۴۰۲۶. 
  5. ضرب‌المثلای کاشونی، ص ۷ تا ۸۱
  6. ۶٫۰ ۶٫۱ ۶٫۲ ۶٫۳ ۶٫۴ ضرب‌المثلای کاشونی، ص ۹۴

منابع

[ویرایش]
  • شاطری، علی‌اصغر. ضرب‌المثلای کاشونی، چاپ چهارم. کاشان: انتشارات مرسل، ۱۳۸۵. شابک ۹-۸۰-۶۴۴۶-۹۶۴.

در پروژه‌های خواهر می‌توانید در مورد کاشان اطلاعات بیشتری پیدا کنید.

Search Wikipedia در میان مقاله‌ها از ویکی‌پدیا
Search Wiktionary در میان واژه‌ها از ویکی‌واژه
Search Wikibooks در میان کتاب‌ها از ویکی‌نسک
Search Wikisource در میان متون از ویکی‌نبشته
Search Commons در میان تصویرها و رسانه‌ها از ویکی‌انبار
Search Wikinews در میان خبرها از ویکی‌گزارش

پیوند به بیرون

[ویرایش]