فردوسی
ظاهر
فردوسی (۳۲۹ – ۴۱۶) سخنسرای نامی ایرانی و سرایندهٔ شاهنامه حماسهٔ ملی ایران است. فردوسی پیوسته یکی از بزرگترین سرایندگان پارسیگو دانسته میشود.
گزیده اشعار
[ویرایش]- «اگر چند باشد شب دیرباز// بر او تیرگی هم نماند دراز»
- «اگر بار خار است خود کِشتهای // و گر پرنیان است خود رشتهای»
- «اگر مرگ داد است بیداد چیست؟// ز داد این همه بانگ و فریاد چیست؟»
- «ببخش و بخور هرچه آید فراز// بدین تاج و تخت سپنجی مناز»
- «برهنه چو زاید ز مادر کسی// نباید که یازد به پوشش بسی»
- «به دارو و درمان جهان گشت راست// که بیماری و مرگ کس را نکاست»
- «به مردی ز دل دور کن خشم و کین// جهان را به چشم جوانی مبین»
- «به موبد چنان گفت دهقان سغد// که بر ناید از خانه باز جغد»
- «بدانید کان کس که گوید دروغ// نگیرد از این پس بر ما فروغ»
- «بیا تا جهان را به بَد نَسپُریم// به کوشش همه دستِ نیکی دهیم»
- «پشیمانی آنگه نداردت سود// که تیغ زمانه سرت را دِرود»
- «پیامی است از مرگ موی سفید// به بودن چهداری تو چندین امید»
- «توانا بود هر که دانا بود// ز دانش دل پیر برنا بود»
- «تو را خواسته گر ز بهر تن است// ببخش و بدان کین شب آبستن است»
- «تو را خورد بسیار بگزایدت// وگر کم خوری، روز بفزایدت»
- «چو با تخت، منبر برابر شود// همه نام بوبکر و عمر شود»
- «چو در انجمن مرد خامش بود// از آن خامشی دل به رامش بود// که بر انجمن مرد بسیارگوی// بکاهد به گفتار خویش آبروی»
- «چو عیب تن خویش داند کسی// زعیب کسان بر نگوید بسی»
- «چو نیکی کنی نیک آید برت// بدی را بدی باشد اندر خورت»
- «چه با رنج باشی چه با تاج و تخت// بباید ببستن به فریاد رخت»
- «چه جویی همی زین سرای سپنج// کز آغاز رنج است و فرجام رنج// بریزی به خاک از همه زآهنی// اگر دین پرستی ور اهرمنی// تو تا زندهای سوی نیکی گرای// مگر کام یابی به دیگر سرای»
- «در آز باشد دل سفله مرد// بر سفلگان تا توانی مگرد»
- «دلت گر به راه خطا مایلست// ترا دشمن اندر جهان خود دلست»
- «ز روز گذرکردن اندیشه کن// پرستیدن دادگر پیشه کن// به نیکی گرای و میازار کس// ره رستگاری همین است و بس»
- «دوای تو جز مغز آدم چو نیست// بر این درد و درمان بباید گریست»
- «دو شیر گرسنهاست و یک ران گور// کباب آنکسی راست، کوراست زور»
- «ز بهر بر و بوم و فرزند خویش// زن و کودک و خرد و پیوند خویش// همه سربهسر تن به کشتن دهیم// از آن به که کشور به دشمن دهیم// ز خاکیم باید شدن سوی خاک// همه جای ترس است و تیمار و باک// جهان سربهسر حکمت و عبرت است// چرا بهره ما همه غفلت است؟»
- «ز دانا تو نشنیدی این داستان// که برگوید از گفته باستان// که گر دو برادر نهد پشت پشت// تن کوه را باد ماند به مشت»
- «زن و کودک و بوم ایرانیان // به اندیشهٔ بد منه در میان»
- «زیان کسان از پی سود خویش// بجویند و دینداری آرند پیش»
- «سخن رفتشان یکبهیک هم زبان// که از ماست برما، بد آسمان»
- «شبیخون نه کار دلیران بود// نه آیین مردان و شیران بود»
- «فرستاده گفت ای خداوند رخش// به دشت آهوی ناگرفته مبخش»
- «کسی را کجا کور شد رهنمون// بماند به راه دراز اندرون»
- «کسی را که کاهل بود گنج نیست// که اندر جهان سود بیرنج نیست»
- «کسی کو فروتنتر او رادتر// دل دوستانش از او شادتر»
- «که چون کاهلی پیشه گیرد جوان// بماند منشپست و تیرهروان»
- «که گاهی سکندر بود گاه فور// گهی درد و خشم است و گه جشن و سور»
- «که ایران چو باغیست خرم بهار // شکفته همیشه گل کامگار»
- «مرا دخل و خورد ار برابر بدی// زمانه مرا چون برادر بدی»
- «مگوی آن سخن کاندر آن سود نیست// کز آن آتشت بهره جز دود نیست»
- «نباشـد فراوان خورش تندرست// بزرگ آنکه او تندرستی بجست»
- «ندانی که ایران نشست من است؟// جهان سر به سر زیر دست من است؟»
- «نگر تا چه کاری همان بدروی// سخن هرچه گویی همان بشنوی»
- «نگه کن که دانای ایران چه گفت// بدانگه که بگشاد راز از نهفت// که دشمن که دانا بود به ز دوست// با دشمن و دوست دانش نکوست// چه ناخوش بود دوستی با کسی// که بهره ندارد ز دانش بسی»
- «هرآنکس که موی سیه شد سفید// به بودن نماند فراوان امید»
- «هر آنگه که روز تو اندر گذشت// نهاده، همی باد گردد به دشت»
- «هم آن چیز کانت نیاید پسند// تن دوست و دشمن بدان در مبند»
دربارهٔ خود
[ویرایش]- «توانم مگر پایهای ساختن// بر شاخ آن سرو سایه فکن// کزین نامور نامهٔ شاهوار// به گیتی بمانم یکی یادگار»
- شاهنامه، آغاز کتاب، بخش هشتم.
- «چو بگذشت سال از برم شست و پنج// فزون کردم اندیشه و درد و رنج// به تاریخ شاهان نیاز آمدم// به پیش اختر دیرساز آمدم// بزرگان و با دانش آزادگان// نبشتند یکسر همه رایگان// نشسته نظاره من از دورشان// تو گفتی بدم پیش مزدورشان// جز احسنت از ایشان نبُد بهرهام// بِکَفت اندر احسنتشان زهرهام// سر بدرههای کهن بسته شد// وزان بند روشن دلم خسته شد// ازین نامور نامداران شهر// علی دیلمی بود کو راست بهر// که همواره کارش بخوبی روان به نزد بزرگان روشنروان// حسین قتیب است از آزادگان// که از من نخواهد سخن رایگان// ازویم خور و پوشش و سیم و زر// وزو یافتم جنبش و پای و پر// نیَم آگه از اصل و فرع خراج// همیغلتم اندر میان دواج// جهاندار اگر نیستی تنگدست// مرا بر سر گاه بودی نشست// چو سال اندر آمد به هفتاد و یک// همی زیر بیت اندر آرم فَلِک// چون این ناموَرنامه آمد به بُن// ز من روی کشور شود پُر سُخُن»
- شاهنامه، پادشاهی یزدگرد، بخش هفدهم.
- «بیفکندم از نظم کاخی بلند// که از باد و باران نیابد گزند// از آن پس نمیرم که من زندهام// که تخم سخن را پراکندهام»
- شاهنامه، پادشاهی یزدگرد، بخش هفدهم.
منسوب به فردوسی
[ویرایش]- زن و اژدها هر دو در خاک به// جهان پاک ازین هر دو ناپاک به
- جعلی[۱]
- بسی رنج بردم در این سال سی// عجم زنده کردم بدین پارسی
- مشکوک[۱]
چو ایران نباشد تن من مباد// بر این بوم و بر زنده یک تن مباد// همه سر به سر تن به کشتن دهیم// از آن به که کشور به دشمن دهیم
- با این ترتیب از حبیبالله نوبخت[۱]
- چنین گفت پیغمبر راستگوی// ز گهواره تا گور دانش بجوی
- جعلی[۲]
- که رستم یلی بود از سیستان// منش کردمی رستم داستان
- جعلی[۲]
- زنان را همین بس بود یک هنر// نشینند و زایند شیران نر
- جعلی[۳]
- «بسی رنج بردم، بسی نامه خواندم// ز گفتار تازی و از پهلوانی// به چندین هنر شصت وسهسال ماندم// که توشه برم ز آشکار و نهانی// به جز حسرت و جز وبال گناهان// ندارم کنون از جوانی نشانی// بهیاد جوانی کنون مویه آرم// براین بیت بوطاهر خسروانی// جوانی، من از کودکی یاد دارم// دریغا جوانی! دریغا جوانی!»
- محمد عوفی، لبابالالباب
- «عروسی است می، شادی آیین او// که باید خرد کرد کابین او// بهروز آنکه با باده کُشتی کند// فکنده شود گر درشتی کند// ز دل برکشد میتف و دود و تاب// چنان چون بخار زمین آفتاب// چو عود است و چون بید تن را گهر// میآتش که پیدا کند زو هنر// گهرچهره شد آینه چون نبید// که آید در او خوب و زشتی پدید// دل تیره را روشنایی میاست// که را کوفتتن، مومیایی میاست// بدان! میکند بددلان را دلیر// پدید آرد از روبهان کار شیر»
- وحیددستگردی، مجله ارمغان
دربارهٔ فردوسی
[ویرایش]در سخن دیگر شاعران
[ویرایش]- «که فردوسی طوسی پاک مغز// به اوست داد سخنهای نغز// به شهنامه فردوسی نغز گوی// که از پیش گویندگان برد گوی»
- «این تازه و محکم ز تو بنیاد سخن// هرگز نکند چون تو کسی یاد سخن// فردوس مقام بادت ای فردوسی// انصاف که نیک دادهای داد سخن»
- «ز فردوسی کنون سخن یاد دار// که شد بر سر رزم اسفندیار// زنده رستم شعر فردوسی است// ور نه زو در جهان نشانه کجاست»
- «چه خوش گفت فردوسی پاکزاد// که رحمت بر آن تربت پاک باد// میازار موری که دانهکش است// که جان دارد و جان شیرین خوش است»
- «سخنگوی پیشینه، دانای طوس// که آراست روی سخن چون عروس// در آن نامه کان گوهرِ سفته راند// بسی گفتنیهای ناگفته ماند»
- «باز کن چشم و ز شعر چون شکر// از بهشت عدن فردوسی نگر»
- «سکهای کاندر سخن فردوسی طوسی نشاند// تا نپنداری که کس از زمره فرسی نشاند// اول از بالای کرسی بر زمین آمد سخن// او دگربارش به بالا برد و بر کرسی نشاند»
- «که جاوید فردوسی آسوده باد// به جایگه نامش به آن مژده باد// روانش به فردوس اعلی مقیم// ممتع به انواع ناز و نعیم»
دیگران
[ویرایش]- «اکابر و افاضل متفقاند که شاعری در این مدت روزگار اسلام مثل فردوسی از کتم عدم پای به معموره وجود ننهاده و الحق داد سخنوری و فصاحت داده و شاهد عدل بر صدق این دعوی، کتاب شاهنامه است که در این پانصد سال گذشته از شاعران و فصیحان روزگار هیچ آفریدهای را یارای جواب شاهنامه نبوده و در این حالت از شاعران هیچ کس را مسلم نیست و این معنی هدایت خدایی است.»
- «فردوسی رحمتالله از طوس است و فضل و کمال او ظاهر؛ کسی را که چون شاهنامه نظمی بود، چه حاجت به مدح و تعریف؟»
- «من در عجم سخن بدین فصاحت نمیبینم و در بسیاری از سخن عرب هم. کدام طبع را قدرت این باشد که سخن را به این درجه رساند که او رسانیده است؟»
- «شاهنامه فردوسی، قرآن فارسی و بلیغترین اثر در زبان فارسی است و مانند آن در عربی پدید نیامده است.»
- «ما عرب شدیم برای اینکه یکی مثل فردوسی نداشتیم. اگر ما هم مثل شما فردوسی داشتیم الان زبان ما عربی نبود. فردوسی به شما زبان مادری، غرور ملی و همه چیز داد. اگر او نبود، شما هم الان مثل ما عرب بودید!»
منابع
[ویرایش]- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ «بیتهای معروفی که از فردوسی نیست؟!» (fa). خبرگزاری ایسنا. ۱۲ دی ۱۴۰۰.
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ «دروغهایی که به فردوسی نسبت دادند» (fa). خبرگزاری مهر. ۱۵ آذر ۱۳۹۳.
- ↑ ابوالفضل خطیبی. «زنان را همین بس بود یک هنر» (fa). باشگاه شاهنامه پژوهان. ۷ تیر ۱۴۰۲.
- ↑ «اهمیت فردوسی» (fa). بنیاد علمی و فرهنگی بوعلی سینا. ۲۶ مهر ۱۳۹۶.