آیت (خسرو شجاع زاده): شنیدم تو به کسی لبخند نمیزنی! این داس رو از کجا آوردی؟ آره آره می دونم از تو قایق من، تو با من چه دشمنی داری زن؟ ده تا لنگه این تو بازار اینجا هست! / رعنا (پروانه معصومی): لنگه این؟ / آیت: صد تا اونجا ریخته برو تماشا کن! / رعنا: با همین علامت؟ / آیت: علامت!؟ علامت دیگه چیه؟ / رعنا: این فرق داره، روی این داس یه علامت هست، درست نگاه کن، من که قبلاً همچین علامتی ندیدم، این علامت روی هیچ چیز دیگه ای نیست، مثل اینکه اسم صاحبش کنده شده، یا مثلاً همچین چیزی، گفتم شاید ببینی بشناسی!
در «غریبه و مه» در یکی از صحنههای آخر من متوجه شدم که یکی از هنرپیشهها کار گریمور را میکند. دستیار فیلمبردار، فیلمبرداری میکند. کسی که ارابه را هول میداد «فوکوس» میکند، من ارابه هول میدهم، یکی از سیاهیلشکرها کار مدیر تهیه را میکند.
من فیلمهای اخیر او را بیشتر دوست دارم. به نظرم تمام آن چیزهایی که تجریدی است و تجربی است (و البته او میتواند با پنج ساعت صحبت درباره غریبه و مه مرا متقاعد کند که میدانسته چه میخواهد) تمام آنها در این فیلمهای آخر به تعادل رسیدهاند و خلوص بیشتری یافتهاند. . . .
… «غریبه و مه» در ایران شناخته نشد. همه برداشتهای غلطی از این فیلم کردند. فکر کردند که یک راز سیاسی زیرش هست و اینها. غریبه و مه تولد تا مرگ یک انسان است؛ یعنی از دریا استفاده شد که جهان قبل و جهان بعد را نشان بدهد. که از همین جهانی که ما میآییم و نمیدانیم کجاست، متولد میشویم و بعد برگشت مان به همان جهان بعد هست که نمیدانیم چیست. همیشه انسانها درگیر این ماجرا هستند. این انسانی که در فیلم متولد میشود و نامش آیت، یعنی نشانه است… همهٔ انسانهایی که دورش هستند هرکدام احساساتش هستند. هرکدام یک چیزی از وجود انسان است. یکی زورش است. خشمش است. یکی عشقش است. یکی ثروتش است. یکی کودکیاش است… این خیلی تفکر میخواهد… بیضایی خیلی سر آن فیلم صدمه دید و خیلی ناراحتی کشید.
منوچهر فرید، ۱۵ سپتامبر ۲۰۱۴/ ۲۴ شهریور ۱۳۹۳؛ مصاحبه با «رادیو فردا»[۴]
سال ۴۹ یا ۵۰ در «خانه نمایش» اداره تئاتر نمایشنامهای بازی میکردم به نام «آسید کاظم» که بعدها در سالن سنگلج هم اجرا شد. آن زمان نمایشنامههای بهرام بیضایی را خوانده بودم و چندتایی را هم با فرهاد مجدآبادی و محمود استاد محمد و افرادی دیگر اتود زده بودیم. اما هیچ وقت او را از نزدیک ندیده بودم. تا اینکه یک روز در زمان اجرای این نمایش به پشت صحنهمان آمد. هیچ وقت مواجهه و برخوردش را با بچههای آماتور و تازهنفس فراموش نمیکنم. با من دست داد، خسته نباشید گفت و از کارم تعریف کرد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم. آن روز فکرش را هم نمیکردم یک روز از نزدیک با او کار کنم. دو سه سال بعد یک روز مرحوم حسن زندی به اداره تئاتر آمد و من را به یک دفتر سینمایی برد و اولین قرارداد همکاریام با بیضایی را با مبلغ دستمزد ۱۵۰۰ تومان امضاء کردم. با همان قرارداد «غریبه و مه» به عنوان اولین افتخار در کارنامه کاری من ثبت شد و داشتههایم در کنار ایشان صدچندان شد.