وقتی که اولین بار میخواستم فیلمنامه بنویسم در جایی کار میکردم که اگر کسی اسم بھرام بیضایی را میبرد بزرگترین جرم را صاحب میشد. من وقتی میخواستم اولین فیلمنامهام یعنی سقّای تشنهلب را بنویسم . . . نمیدانستم فیلمنامه نوشتن چی است؟ سکانس یعنی چی؟ . . . پلان یعنی چی؟ . . . ھیچی نمیدونستم. در آنجایی که من کار میکردم یک فیلمنامهای بود که متأسّفانه بعضی از دوستان دیالوگ اول صفحهٔ اول آن را پیراھن عثمان کرده بودند . . . ولی من ھر چه فکر میکردم میدیدم که آن دیالوگ (که کسانی که خواندهاند خودشان آن را میدانند و من دیگر آن را اینجا نمیگویم) خیلی درست است. من شب نشستم و تا صبح آینهھای روبهرو را خواندم و فیلمنامهنویسی را از آنجا یاد گرفتم و از این رو سپاسگزارم از آقای بیضایی . . .