زینالعابدین مراغهای
ظاهر
(تغییرمسیر از زین العابدین مراغهای)
ممکن است مطلوب شما شخص دیگری باشد :زینالعابدین (ابهامزدایی)
زینالعابدین مراغهای (مراغه ۱۲۵۵ ق- استانبول ۱۳۲۸ ق) از معاصران دورهٔ ناصرالدین شاه قاجار بود. وی در جوانی به مسکو رفت و تابعیت کشور روسیه را پذیرفت و در آنجا به شغل تجارت مشغول شد؛ ولی سرانجام به خاطر عشق به میهن از تابعیت روسیه خارج گردیده و تبعیت ایران را پذیرفت و سپس به استانبول رفته تا پایان عمر در همانجا ماند. وی نویسندهٔ کتاب مشهور سیاحتنامهٔ ابراهیم بیگ است. این کتاب که دربارهٔ اوضاع اجتماعی ایران در عهد قاجار از زبان یک سیّاح خیالی نوشته شده، در بیداری ایرانیان سهم بسزایی داشتهاست.
سیاحتنامهٔ ابراهیم بیگ
[ویرایش]- تاکید بر حبّ وطن و کسب علوم و اندیشه: «ای صاحبان قلم و معرفت! شما راست که بعد از این، به این نگارش که قالب بیلباس و روح است، لباسی آراسته و روحی بدمید که حیاتی به خود بگیرد. از آنجایی که اصلِ هیکل را این بیبضاعتِ سراپا تقصیر تراشیده، امیدوار است که حصّهای از این فیض، که دمزدن از حّب وطن است، به این بنده عاید گردد. این ایام نه آن زمان است که ارباب قلم و افکار، اوقات خود را صرف [ما]خولیا و افسانههای واهی نمایند، بلکه مانند حکمای افرنج و ژاپون وظیفهء نوعپرستی و آداب انسانیت را به عوام بفهمانند و حالی نمایند که مصدر تمام نیکْبختیها نام مقدس وطن و حفظ آن به عموم اهل وطن واجب عینی است.» ص. ۴۳۳
- «نتیجهٔ سیاحت من این است که در تمام آن مملکتها که از ایران دیدم در هیچ بلادی آثار ترقیات، و تمایل به تمدن به نظرم نیامد که بدان خوشوقت شوم. در زراعت و تجارت بدانچه از نیاکان خودشان دیدهاند قناعت دارند و جای بسی تعجب است که بدان یکی مفتخرند که شیوهٔ اسلاف هنوز تماماً در میان ما مرعی است. اما از این طرف در تجملات بیهوده و فراهم آوردن اسباب تزیینات خانگی به درجهای پیش افتادهاند که ابداً اجدادشان آن وضع را در خواب خودشان هم ندیده بودند. به جای ظروف مسین که از معمولات و مصنوعات وطن عزیز بود و یک صد سال به رفع احتیاجات یک خانوادهٔ بزرگی به قدر دویست تومان از آن کفایت مینمود و در آخر هم از قیمت آن چیزی نمیکاست امروز به دویست تومان یکپارچه چلچراغ خریده از سقف اتاقهای خودشان میآویزند؛ که به یک افتادن به جز از یک کلمهٔ «واه» صاحبش چیزی از آن باقی نمیماند. واضح است که از تصور نیاکانشان امثال این چیزها هیچ وقتی نگذشته بود.»
- «یکی از این انبوه مردم که علی الاکثر صاحبان املاک هستند هیچگاهی بدین خیال نیافتادهاند که از مملکت همسایه یک ماشین خرمن کوبی یا یک داس ماشیندار برای درودن غله، یا اینکه ماشین گندم پاکن کن برای نمونه خریده، بیاورند. در مزارع خودشان به کار وادارند تا محسنّات آنها را به رای العین ملاحظه کنند. در تمامی این مملکت از شهرهای بزرگ گرفته تا قصبات و قریهها دودکش یک ماشین فابریکی دیده نمیشود که دودی از آن متصاعد گردد؛ و از هیچ طرف بانگ سوت و صفیر حرکت و ورود راهآهن شنیده نمیشود. در هیچ شهری به نام دوایر دولتی عمارت بلند و باشکوهی نیست. از مکاتب دولتی و مریضخانه در هیچ جا نشانی نمیتوان یافت. در هیچ نقطه کمپانی و بانک که نمونهٔ ترقی و تمدن است مشهود نیست. کسی را پروای وضع مساجد نیست. مقابر بزرگان پیشین مانند سلاطین صفویه و غیره همه خراب. از زحمات نایب السلطنه عباس میرزای مرحوم و خدمات امیرکبیر میرزا تقی خان مغفور که در راه ملک و ملت کرده و کشیدند سخنی که دلیل قدردانیِ اخلاف باشد در میان نیست. نه نیکان را به رحمت یاد میکنند، نه بدان را به بدی نام میبرند.»
- «ترک حقوق و قطع صلهٔ رحم و بی مروّتی و عدم انصاف و بدخواهیِ همدیگر شغلشان است؛ ولی با این وضع چون پنج نفری یک جا گرد آمدند میگویند ای بابا، دنیا پنج روز است، باید فکر آخرت نمود. اما همه دروغ میگویند و فعلاً منکرند. آنچه از خیالشان نمیگذرد همان پرسش روز حساب است. خیرات میکنند اما اطعام اغنیا میکنند نه فقرا. اعمالشان همه از روی ریاست. بی طمع و توقع به احدی سلام نمیدهند.»
- «اخلاق مردم چندان فاسد گشته که اصلاح آن مشکل میآید مگر اینکه محض تسلی خودمان بگوییم «چنان نماند، چنین نیز هم نخواهد ماند.»