سوسن تسلیمی

از ویکی‌گفتاورد

سوسن تسلیمی (۷ فوریه ۱۹۵۰) (۱۸ بهمن ۱۳۲۸) بازیگر، کارگردان و نمایشنامه‌نویس ایرانی-سوئدی است. زادهٔ رشت از خانواده‌ای سرشناس گیلکی، منیره و خسرو تسلیمی، دانش‌آموختهٔ رشتهٔ تئاتر از دانشکدهٔ هنرهای زیباست. از سال ۱۹۷۱م/ ۱۳۵۰ش با گروه «بازیگران شهر» به تئاتر درآمد و نمایش‌های بسیاری بازی کرد. با فیلم «چریکه تارا» ساختهٔ ۱۹۸۰م/ ۱۳۵۹ش به سینما درآمد و تا ۱۳۶۶ش در فیلم‌های ایرانی نقش آفرید. از سال ۱۹۷۳م/ ۱۳۵۲ش به تلویزیون درآمد و در مجموعهٔ تلویزیونی «سربداران» درخشید. در دهه ۱۹۸۰م/ ۱۳۶۰ش یکی از ستارگان بزرگ ایرانی در سینما، تئاتر و تلویزیون بود. برادرش سیروس تسلیمی است و همسر پیشینش داریوش فرهنگ. پس از انقلاب فرهنگی، در سال ۱۹۸۶م/ ۱۳۶۵ش ممنوع‌کار شد. در نوامبر ۱۹۸۷/ آبان ۱۳۶۶، به سوئد مهاجرت کرد و در آنجا، حرفهٔ خود را دوباره ادامه دارد و به کارگردانی نیز روی آورد.[۱]

من واقعاً فکر نمی‌کنم کی هستم و فرش قرمز هم نمی‌خواهم. من فقط حق انتخاب می‌خواهم.

گفتاوردها[ویرایش]

مصاحبه‌ها[ویرایش]

  • وقتی نقشی را به بازیگر می‌دهند، باید همه چیز آن نقش برای او باورکردنی باشد. هر حرکت او، هر حرف‌اش و هر لحظه نقش، باید باورپذیر باشد. من بازیگر باید باورم بشود که این نقش با منطق جور درمی‌آید. اگر با منطق جور درنیاید، من نمی‌توانم آن لحظه را بازی کنم؛ آن لحظه، مصنوعی و بی‌خود خواهد بود؛ بنابراین اگر من بازیگر فرض کنم که شخصیتی که من دارم بازی می‌کنم، هرگز هنگام صبحانه خوردن با همسرش، در حالی که هیچ شخص دیگری آن‌جا نیست و درها و پرده‌ها هم بسته و کشیده شده‌است، با روسری نمی‌نشیند، وقتی با روسری می‌نشینم، آن روسری درست مانند یک وصلهٔ ناجور روی سر من است. درست مانند این است که من روی سرم یک دیگ یا سطل یا گلدان گذاشته باشم؛ یعنی حالت عجیب و غریبی پیدا می‌کند و مانند وصله‌ای است که به من تحمیل شده‌است.
    • ۱۰ اوت ۲۰۱۱/ ۱۹ مرداد ۱۳۹۰، مصاحبه با «دویچه وله»[۲]
  • تئاتر مانند سینما نیست. فیلم‌ها در هر جای دنیا ساخته شوند، می‌توان دید و با پدیده‌های جدید سینمایی آشنا شد. حتی فیلم‌هایی که سال‌ها قبل و در بدو تولد سینما ساخته شده را می‌توان دید، ولی تئاتر هنر لحظه است.
  • بعد از انقلاب محدودیت‌های بسیاری برای تئاتر ایجاد شد. تئاتر ایران بعد از انقلاب به یک تئاتر ایدئولوژیک تبدیل گشت، یعنی در خدمت ایدئولوژی خاصی قرار گرفت. همه در آن زمان از تئاتر اسلامی حرف می‌زدند، ولی هیچ تعریف خاصی از تئاتر اسلامی وجود نداشت. به ما می‌گفتند تئاتر شما باید اسلامی باشد، ولی ما نمی‌دانستیم منظور چیست. در تمام دنیا وقتی تئاتر و هنر در خدمت ایدئولوژی یک گروه قرار می‌گیرد، محکوم به فناست. امکان ندارد شکسپیر و آنتون چخوف به وجود آید، اگر به اینها بگویند باید تئاتری در جهت یک ایدئولوژی خاص کار کنید.
  • [آیا پیش از انقلاب هنرمندان تئاتر احساس آزادی می‌کردند؟] هرگز، فقط شاید در دوران بسیار محدودی ما در تاریخ احساس آزادی داشتیم. محدودیت و سانسور همیشه وجود داشت… قبل از انقلاب به ما می‌گفتند که اگر کمونیست و چپ نباشید، می‌توانید کار کنید. ولی بعد از انقلاب ما فقط می‌توانستیم در چهارچوب یک ایدئولوژی خاص کار کنیم.
  • هنرمندان ایرانی چه در تئاتر چه در سینما یا زمینه‌های دیگر، از جهت استعداد از سایر ملیت‌ها چیزی کم ندارند. مسئله این است که نه تنها حمایت اقتصادی نمی‌شوند، بلکه قوانین و ضوابط دولت بازدارنده رشد آنهاست.
    • ۱۶ سپتامبر ۲۰۰۸/ ۲۶ شهریور ۱۳۸۷، مصاحبه با «رادیو فردا»[۳]
  • من اصولاً کارهایم [آثار] را انتخاب می‌کنم. در سوئد هم همین‌طور هستم. این جور آدمی هستم. کارهایی را می‌کنم که به آنها اعتقاد دارم و پایشان هم می‌ایستم. در ایران هم همین‌طور بود. کارها را انتخاب می‌کردم. اگر در سال مثلاً ده تا کار به من پیشنهاد می‌شد، من یکی را انتخاب می‌کردم، یا اصلاً انتخاب نمی‌کردم و می‌گفتم دوست ندارم کار کنم یا نمی‌پسندم.
  • می‌گفتند فلانی خودش را می‌گیرد، فکر می‌کند کیست، فرش قرمز می‌خواهد. ولی مسئله این نبود و من واقعاً فکر نمی‌کنم کی هستم و فرش قرمز هم نمی‌خواهم. من فقط حق انتخاب می‌خواهم.
  • من وقتی نقش را بازی می‌کنم، سعی می‌کنم که به نقش یک زندگی بدهم. شاید نقش است که حضور پیدا می‌کند؛ یعنی زیبایی در حضور است.
  • اولین زبانی که شنیده‌ام، زبان گیلکی بود، اولین لالایی‌هایی که شنیده‌ام به این زبان بوده، یعنی ارتباط من با آن زبان خیلی عمیق بود. من فقط دو سال اولیه زندگی‌ام را در رشت، که در آنجا متولد شده‌ام بوده‌ام، بعد ما، تمام فامیل من، به تهران مهاجرت کردیم، چون پدر و مادر من هر دو بازیگر بودند، از سوی یک تئاتر در تهران از آنها دعوت شد و به تهران آمدیم. ما در خانه هم به زبان گیلکی حرف می‌زدیم؛ یعنی سال‌های اولیه زندگی کردن با زبان گیلکی، بخشی از روح و روان و ضمیر ناخودآگاه من را شکل داده‌است.
  • جنبه دیگر جنگ، ویرانگری است، از هم پاشیدگی خانواده است، در به دری است.
  • در واقع در سینمای ما، زن به صورت مستقل کمتر به کار گرفته می‌شود. زن‌ها همیشه به واسطه یک مرد است که موجودیت دارند یا خواهر یک کسی هستند… در سینمای ایران یا باید خواهر کسی باشی، یا همسرش، یا مادرش یا دخترش. به محض اینکه در سینمای ایران، یک زن به‌طور مستقل حضور پیدا کند، اشکال پیدا می‌کند. نقش اول، یک نقشی که فعال است و داستان را جلو می‌برد، یک مسایل و مشکلاتی پیدا می‌کند. این اتفاق افتاده‌است.
  • سال ۱۳۶۶ که من ایران را ترک کردم، واقعاً نمی‌خواستم. هیچ‌کس، مخصوصاً کسی که کارش حرفه تئاتر و سینما است، نمی‌خواهد کشورش را ترک کند.
  • من نمی‌خواهم دانش کاری خودم را به گور ببرم، می‌خواهم آن را به نسل جوان منتقل کنم و واقعاً می‌دانم این کاری است که ضرورت دارد، اما اگر من نتوانم این کار را بکنم، برگشتن من جز افسردگی و بیکاری حاصلی ندارد و این‌جای تاسف دارد.
  • اما اگر، روزی تغییری در اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران پیش بیاید، یعنی فضا، فضایی عادی بشود، فضایی که بشود در آن کار کرد، فضایی که ما بتوانیم در آسایش مثل هر جای دیگر دنیا کار بکنیم، من وظیفه خودم، و عشق و علاقه خودم می‌دانم که برگردم و آنچه را می‌دانم به نسل بعدی منتقل کنم.
    • ۲۴ اوت ۲۰۱۰/ ۲ شهریور ۱۳۸۹، مصاحبه با عنایت فانی در برنامهٔ «به عبارت دیگر»، بی‌بی‌سی فارسی[۴]
  • آقای آربی آوانسیان همیشه می‌خواستند راه‌های جدید بازیگری را در تئآتر کشف کنند. راه‌ها نو در تئآتر. این تجربه همه کارگردانان بزرگ دنیاست. به نظر من آربی آوانسیان یکی از کارگردانان مهم نه تنها ایران بلکه دنیاست. همیشه آربی می‌گفت باید با کار و نقش خودت صادق باشی. نقش را از درون کشف کن. چیزی به آن اضافه نکن. این در چشمه مشخص می‌شود؛ مثلاً چشمه را ببینید با بازیگری‌های متداول آن زمان فرق می‌کرد. حتی تصاویری را که آربی گرفته بود تصاویری بود که خاص خودش بود.
  • زندگی پدر و مادر من واقعاً رؤیایی بود. واقعاً عاشقانه بود. ما هیچ موقع در آن دوران کودکی جز خنده و جز تفاهم و جز همکاری و محبت به هم ندیدیم ما سه تا بچه. و همیشه تأثیر آن بود.
    • ۱۷ ژانویه ۲۰۱۱/ ۲۷ دی ۱۳۸۹، مصاحبه با «رادیو فردا»[۵]

نوشته‌ها[ویرایش]

  • پدر نازنینم. این یادنوشتهٔ کوتاه اگر چه برای شماست ولی به خوبی می‌دانم که توان وامکان خواندن آن را هرگز نخواهید داشت. یکشنبه نوزدهم آبان ماه ۱۳۸۷ شما وجود گرامی مسافر راهی شدید که ازآن بازگشتی نیست. پدر جان شاید خودتان نمی‌دانید که نوزدهم آبان ماه امسال درست مصادف با آخرین روز دیدارمان در تهران بود. بیست و یکسال پیش در چنین روز من با شما و سرزمین مادری‌ام وداع گفته و به قصد سرنوشتی نامعلوم به سوی دیگر دنیا سفر کردم. سالهای دوری از شما بسیار بود. دلتنگی‌تان را داشتم ولی فرصت دیدار هرگز حاصل نشد در عوض قرار همیشگی مان عصر روزهای یکشنبه بود. ساعتی را روی خط تلفن با هم حرف می‌زدیم و از اینجا و آنجا می‌گفتیم. صدایتان مثل همیشه گرم، مهربان و پراز مهر پدری بود.
  • از لحظه به لحظهٔ زندگیم می‌پرسیدید و از تک تک کارهایم. نگران یخبندان زمستان‌های بلند سوئد بودید، سفارش می‌کردید که لباس گرم بپوشم و مراقب سرما باشم. درخیالتان من هنوز همان دختر کوچکتان بودم که نیاز به مراقبت پدر را داشت. همان دختر کوچکی که اغلب همراهتان به تماشاخانه می‌بردید. بازیهای شما و مادر گرامی‌ام و دنیای شگفت‌انگیزتان کودکی مرا با جهان اسرارآمیز نمایش پیوندی داد که تا به امروز با وجود همهٔ پستی‌ها و بلندی‌ها گسسته نشد.
  • بعدها در نوجوانی وقتی که راه بازیگری را پیشهٔ خود کردم هر چند که از آیندهٔ این حرفه نگران بودید و نظرتان این بود که عاقبتی در این کار نیست ولی در دل رضایت داشتید. انتخاب مرا ادامهٔ راه مادرم زنده‌یاد بانو منیره تسلیمی می‌دانستید که در جوانی و در اوج شکوفایی هنری‌اش با مرگی نابهنگام از جهان ما رفته بود.
  • پدر جان قدردانی مرا بپذیرید برای حمایت بیدریغتان. بپذیرید که در طی همهٔ سالهای زندگیم هرگز سخن درشتی یا کلام زشت یا تندی از شما نشنیدم. ممنونتان هستم به خاطر آزاداندیشی‌تان، فروتنی و تواضعتان، خودساختگی‌تان و اینکه به ما فرزندانتان سخت‌کوشی وروی پای خود ایستادن را آموختید. ممنونتان هستم که بنا به عهدی که با مادر گرامی‌ام به هنگام مرگش بستید مسئولیت ومهر پدری‌تان را آزما سه فرزند خردسالتان دریغ نکردید با تنگدستی و مشقت و با هر چه بود ما را به بزرگی و سرانجام رساندید و جای خالی آن عزیز از دست رفته را با عذر یا با بهانه‌ای (درخانه) به جانشینی دیگر نبخشیدید.
  • پدرجانم سالهای سال هفته‌ای یک بار عصر روزهای یکشنبه قرار صحبت‌های ما بود روی خط تلفن.
  • روز نوزدهم آبان ۱۳۸۷ آخرین یکشنبهٔ زندگی‌تان منتظر شنیدن صدای مهربانتان بودم نمی‌دانستم که در بیمارستان درحال دیگری هستید وملاقات دیگری را درانتظار دارید. نمی‌دانستم که خط ارتباط ما برای همیشه گسسته شده‌است. مرا ببخشید که در لحظات رفتنتان در کنارتان نبودم. آرزوی دیدارتان راداشتم. حاصل نشد. شاید روزی ببینمتان. تا فرا رسیدن آن روز خدانگهدارتان. دست بوس شما. دخترتان سوسن.
    • از سوگنامه برای پدرش، استکهلم یکشنبه ۱۶ نوامبر ۲۰۰۸[۶]

دربارهٔ او[ویرایش]

  • وقتی او به هیچ وجه امکان حضور در سینمای ایران را نیافت تصمیم گرفت از ایران برود. رفتن او باعث افتخار تمام سیاست‌گذاران سینما و تئاتر ایران است.
  • سوسن تسلیمی ایران را ترک کرد، چون گروهی حضور مقتدرانه‌اش بر پرده‌ها را تاب نیاوردند. او اولین ستاره دوباره سینمایی بود که قرار بر بی‌ستارگی‌اش گذاشته بودند. شاید اگر یکی دو سال دیگر صبر می‌کرد، حالا در ایران جایگاهی فراتر از آنچه که در مهاجرت کسب کرده‌است، می‌داشت. هرچند که همچنان به عنوان بازیگر مطرح دهه ۶۰ سینما مورد توجه است.
    • صبا شادور، ۱۴ ژوئن ۲۰۱۵/ ۲۴ خرداد ۱۳۹۴[۸]
  • از میان بازیگرانی که من تجربه همکاری با آنها را داشتم، دو نفر بیشتر از بقیه برای من برجستگی داشتند؛ یکی پرویز فنی‌زاده و دیگری سوسن تسلیمی. خانم سوسن تسلیمی را از دوره دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران می‌شناسم. همکلاسی بودیم و خوب به یاد دارم که از همان دوره تحصیل چه استعداد فوق‌العاده‌ای در بازیگری داشت. … ایشان به اصطلاح کاریزمای خاصی داشتند. این کاریزما روی صحنه خود را به‌صورت بسیار برجسته‌ای نشان می‌داد؛ شاید خیلی بیشتر و برجسته‌تر از کار تلویزیون و سینما. دلیلش هم این است که شما به‌عنوان بازیگر وقتی روی صحنه تئاتر می‌روید، انرژی را به‌طور مستقیم از تماشاگر می‌گیرید. همان‌طور که ممکن است در یک مجلس یا میهمانی یک نفر از خودش انرژی ساطع کند، در صحنه تئاتر هم این اتفاق به همان صورت مستقیم و بی‌واسطه رخ می‌دهد. البته نمی‌توان جزئیات این کاریزما را توصیف کرد چون تقریباً می‌توان گفت غیرقابل توصیف است. فقط می‌توانم بگویم که خانم سوسن تسلیمی خیلی روی خودشان و هنرشان کار می‌کردند؛ یعنی همه آن چیزی که ایشان داشتند در جنبه کاریزماتیک و نبوغ خلاصه نمی‌شد. خانم تسلیمی جدای از تمرین بازیگری مدام در حال جست‌وجو و تحقیق و مطالعه بودند. خیلی‌ها هستند که نبوغ ذاتی دارند و کاریزمایشان هم مثال‌زدنی است اما هرگز به جایگاهی که خانم تسلیمی یا پرویز فنی‌زاده به آن دست پیدا کردند، نمی‌رسند. دلیلش این است که آنها فقط به آن نبوغ بسنده کردند در حالی که مثلاً خانم تسلیمی سعی در پرورش آن نبوغ و ارتقای آن داشتند و در نتیجه بازیگر بزرگی شدند که نقش‌آفرینی‌هایشان برای همیشه در تاریخ فرهنگ و هنر این کشور خواهد درخشید. هر چند جایش برای همیشه در سینما و تئاتر ما خالی است.
  • … بازیگر بی‌تکرار سینمای ما؛ کسی که ارزش و احترام ویژه‌ای به بازی و بازیگری داد… بازیگری که در اوج کار خود، بسیار نامهربانی دید و عطای سینما را به لقایش بخشید و الان سال‌هاست دور از سینما و دور از ما زندگی می‌کند و حیف از تجربه‌های او که می‌توانست چقدر برای جوانان ما مفید باشد.

نوشتارهای وابسته[ویرایش]

منابع[ویرایش]

  1. امید، جمال. فرهنگ سینمای ایران. تهران: نگاه، ۱۳۷۷ش-۱۹۹۸م. ۱۱۹. شابک ‎۹۶۴۶۱۷۴۸۹۲. 
  2. «موی زن ایرانی «در گفت‌وگو با سوسن تسلیمی»». دویچه وله، ۱۰ اوت ۲۰۱۱. 
  3. «سوسن تسلیمی: وضعیت اقتصادی بازیگران ایران اسفبار است». رادیو فردا، ۲۶ شهریور ۱۳۸۷. 
  4. «به عبارت دیگر: گفتگو با سوسن تسلیمی - BBC». بی‌بی‌سی فارسی، ۲۴ اوت ۲۰۱۰. 
  5. «سوسن تسلیمی: سعی کردم دویدنی را اختراع کنم که سانسور نشود». رادیو فردا، ۲۷ دی ۱۳۸۹. 
  6. «در پی درگذشت خسرو تسلیمی، «سوسن تسلیمی» از استکهلم به پدر نامه نوشت». ایسنا، ۱ آذر ۱۳۸۷. 
  7. «بهرام بیضایی: رفتن سوسن تسلیمی باعث افتخار تمام سیاست‌گذاران سینما و تئاتر ایران است! /2/». ایسنا، ۱۸ دی ۱۳۸۱. 
  8. «سوسن تسلیمی؛ بازیگری که می‌توانست ستاره بماند / به بهانه اکران فیلم ˝باشو غریبه کوچک˝». هنرآنلاین، ۲۴ خرداد ۱۳۹۴. 
  9. «یادکرد یک بازیگر پیشکسوت از سوسن تسلیمی». ایسنا، ۲۵ بهمن ۱۳۹۷. 
  10. «سوسن تسلیمی در دوره اوج کاری‌اش نامهربانی دید/ «طلسم» دربارهٔ غیبت عشق بود». ایلنا، ۲ اردیبهشت ۱۳۹۸. 

پیوند به بیرون[ویرایش]

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ