. . . از طریق مهدی هاشمی به بهرام بیضایی معرفی شدم که به دنبال بازیگری برای ایفای نقش یک سرباز در فیلم مرگ یزدگرد میگشت. . . . این یک نقش جدی بود اما من واکنشی جدا از آنچه در متن بود بروز میدادم و موقع کار میخندیدم. مثلاً بایستی وارد صحنه میشدم و میگفتم که: «مرده که سخن نمیگوید!» اما این جمله را با خنده میگفتم. بیضایی میگفت: «چرا میخندی؟» میگفتم: «نمیدانم!» بعد خودش میگفت: «بگذار بخندد، لابد دیوانه است!»
بلاغت سینمایی بهرام بیضایی . . . در اقامهی کلام، فضاسازی، بازی بازیگران، لحن، تسخیر ناگهانی لحن و عصیان کلام . . . در فیلم مرگ یزدگرد . . . . بیضایی با استادی توانسته است با بازی شگفت بازیگران، لحن، تغییر ناگهانی لحن و عصیان کلام بر آن فضای بستهی آسیاب مستولی شود و زمان و مکان را نفی کند. تماشاچی در سلطهی بیضایی است و لحظهای رهایی ندارد.