پرش به محتوا

محمود دولت‌آبادی

از ویکی‌گفتاورد
سالخوردگی پختگی می‌آورد و پیری به‌نظرم چیزی نیست جز بی‌آیندگی، و اگر انسان دچار پیری زودرس می‌شود، برای این است که فردایی نمی‌بیند. چه فردای شخصی و چه فردای اجتماعی.

محمود دولت‌آبادی (۱۳۱۹-) نویسندهٔ ایرانی.

گفتاوردها

[ویرایش]
  • همانطور که به لزوم فراهم کردن زمینه برای نوشتن اعتقاد دارم، به نیاز به بالغ کردن یک موضوع در ذهن قبل از نوشتن نیز معتقدم. به نظر من، یک اثر داستانی یا یک اثر دراماتیک به‌واقع ابتدا در ذهن نوشته می‌شود و با گذشت مدتی نویسنده باید بنشیند تا آن را بنویسد - اغلب فقط برای اینکه بتواند او را آزاد کند- یا خودش را از آن.[۱]
  • باید بگویم که در کشور ما از آنجایی که تاریخ معمولاً تحریف می‌شود و به ندرت صادقانه ثبت می‌گردد و از سوی دیگر، بزرگترین منبع الهام من به عنوان یک نویسنده بیهقی مورخ و نویسنده ادبیات تاریخی است و از آنجایی که بزرگ‌ترین الهام‌بخش دیگر من، فردوسی شاعر، یک وقایع‌نگار تاریخی نیز بوده، بنابراین ترجیح می‌دهم آثار خودم در چارچوب نوشته‌های تاریخی بررسی شوند.[۲]
  • من معتقد نیستم که ادبیات باید به نوعی آیینه سیاست فعلی باشد. در واقع هیچ نویسنده جدی نمی‌تواند بنشیند و سعی کند یک اثر ادبی بنویسد که رویدادها را همان طور که اتفاق می‌افتد به تصویر بکشد - وقایع باید تجربه شوند، تا ردّی در ذهن نویسنده برای مدت طولانی باقی بگذارند که برای ظهور در صفحات نوشتاری آماده شده باشند.[۳]
  • امتناع نظام حاکم از کمترین میزان انعطاف لازم جامعه را به جایی رسانیده است که بار دیگر جز دو رنگ سیاه و سفید، هیچ رنگ دیگری را نه ببیند و نه به پندار آورد. یک بار بهرام بیضایی گفت «مردم حافظه تاریخی ندارند» بسیار قابل تامل بود این سخن او برای من در همان حدود نیم قرن پیش. اکنون لازم است بیفزایم حاکمان بر ما هم نیازی به حافظه تاریخی و تجربه‌اندوزی از آن احساس نمیکنند! دیگر توان گفت بیش‌تر؟!
  • من هیچوقت خودم و مردم را دوگانه و به صورت دو موضوع نگاه نکرده‌ام؛ یعنی هیچوقت فکر نکرده‌ام که من کسی هستم که از مردم مایه‌های کارم را می‌گیرم که یعنی من بك جا باشم و مردم یک جای دیگر. اصلاً این طور نیست من وجودی می‌اندیشم؛ به این معنی که وجود من متعلق است به این آب و خاک و این مردم. در وجود من این مردم زندگی می‌کنند همین طور که این آب و خاک و این آسمان و این گیاهان و این زندگی، زندگی می‌کند. بنا بر این من وجود توأمان و آمیخته‌ای هستم -اگر درست بتوانم گفته باشم- من وجود توأمی هستم که مایه این وجود به لحاظ سیر تجربی و اضطراری زندگی‌ام طبیعتاً مردم درش زیاد زندگی می‌کنند. خلاصه اینکه من این طور نیستم که بگویم حالا می‌نشینم برای مردم بنویسم؛ نه! این مردم هستند در من، این زندگی هست در من که آغاز می‌کند به نوشتن. پدر من -خدا بیامرزدش- همیشه می‌گفت از کوزه همان برون تراود که در اوست. از من آنچه برون می‌تراود جبرا نمی‌تواند چیز دیگری باشد. چون آنچه در من هست همین است که شما بهش می‌گویید مردم.[۵]

نونِ نوشتن

[ویرایش]
  • «اندیشیدن را جدّی بگیریم. اندیشیدن. آنچه که ما کم داریم، مردان و زنانی هستند که اندیشیدن را جدی گرفته باشند. اندیشیدن باید به مثابه یک کار مهم تلقی بشود. اندیشه ورزیدن. بند زبان را ببندیم و بال اندیشه را بگشاییم. نویسنده نباید فقط در بند گفتن باشد. برای گفتن همیشه وقت هست، اما برای اندیشیدن ممکن است دیر بشود. چرا یک نویسنده نباید مغز خود را برای اندیشیدن و برای تخیل تربیت کند؟»
  • «به فکرم رسیده است که «وقتی هنر تحت‌الحمایه سیاست قرار می‌گیرد» درست بدان می‌ماند که زنی نتواند بدون اجازه شوهرش جایی برود یا کار مستقلی انجام بدهد.»
  • «ما به توده‌های محروم نباید تلقین کنیم که دل‌تان به حال خودتان بسوزد، چون حق با شماست! ما به عنوان نویسنده، شاید بتوانیم به آدمیان این ظرفیت‌ها را بشناسانیم که می‌توانند در سرنوشت و تاریخ خود سهمی داشته باشند؛ و این‌که آن‌ها هم در مقابل سرنوشت و زندگانی خود، مسئولیت دارند؛ بنابراین دلسوزی‌های آبکی، الزاماً، باید از پهنهٔ ادبیات ما رخت بربندند و جای خود را به تحلیل دقیق و عمیق و همه‌جانبه زندگی مردم سُم‌کوب‌شدهٔ ایران بدهند. شاید این تحلیل همه‌جانبه به مردم ما این امکان را بدهد تا نسبت به خود و سرنوشت خود، مطالعه‌ای جدّی را آغاز کنند. زیرا این مردم سرانجام بایستی خود را بشناسند، ارزش‌های پنهانی خود را کشف کنند و از پوسته‌ای که آن‌ها را در خود حبس کرده است بیرون بیایند. در این سمت و جهت، امیدوارم که ادبیات بتواند به نسبت توانش، فریضهٔ خود را ادا کند.»
  • «احساس می‌کنم دشوارترین کارها برای نویسنده - دست‌کم برای من - زندگی‌کردن است. واقعاً چگونه باید زندگی کنم؟ همیشه احساس می‌کرده‌ام بلد نیستم زندگی کنم؛ و آیا برای دیگران، دشوارترین امور زندگی کردن نیست؟ چه قدر دشوار است زندگی کردن!»
  • «هیچ‌چیز برای انسان مطلوب‌تر از این نیست که سرانجام احساس کند دِین خود را ادا کرده است. آرزو می‌کنم به ادای این دِین بزرگ.»
    • "پس از پایان نگارش جلد پنجم کلیدر"
  • «احساس می‌کنم از کتاب‌ها می‌ترسم. هر وقت خود را در میان کتاب‌ها می‌بینم، با صراحت بی‌رحمانه‌ای احساس نادانی می‌کنم. جهل! هیهات! با این جهل ثقیل و انبوه، چگونه می‌توان زندگی کرد؟ چگونه می‌توان زندگی را شناخت و توجیه کرد؟ چگونه می‌توان در سرنوشت آن دخالت داشت؟»
  • «هیچ فردای روشنی در چشم‌انداز نیست. هیچ‌کس نمی‌داند چه خواهد شد. با دریغ باید گفت مردم پذیرفته‌اند تا دیگران دربارهٔ سرنوشت‌شان تصمیم بگیرند، و همچنان منتظر تصمیماتی هستند که امیدوارند درباره‌شان گرفته بشود. این خیلی بد است؛ خیلی بد است که یک ملّت بپذیرد هیچ نقشی در تعیین سرنوشت خود نمی‌تواند داشته باشد. پذیرفتن حالت انفعالی صِرف برای یک ملّت مثل زهر او را مسموم می‌کند.»
  • «برخی افراد از حالت من دچار تعجب می‌شوند و می‌پرسند "تو چه کم داری؟" و اشاره‌شان مثلاً به توفیق‌های هنری-ادبی، و احمقانه این‌که اشاره‌شان به حُسن شهرت من است؛ و من از این پرسش آن‌ها دچار تعجب می‌شوم که فکر می‌کنند انسان در حالتی حق دارد دچار باشد که شخصاً چیزی کم داشته باشد! غافل از این‌که یکی از علل اساسی چنین حالتی در من این است که حس می‌کنم و می‌بینم تک به تک مردم، هرکس فقط به مشکل خودش و راه‌حل فردی مشکل خودش فکر می‌کند؛ و لابد نمی‌داند که فاجعهٔ اجتماعی از همین ناشی می‌شود که هر کس فکر می‌کند باید گوش و گلیم خود را از آب به‌درکشد. چه انبوه‌اند مشکلات زندگی ما، و چه اندک‌اند کسانی که آن را مشکل خود بدانند.»
  • «در جامعهٔ ما یک تغییر عجیب رخ داده است که اثرات و نشانه‌های آن را در فرد فرد مردم می‌توان مشاهده کرد و آنچه را اکنون می‌بینیم چیزی جز بازتاب تأثیرات همین دگرگونی نیست. اما این‌جا یک نکتهٔ ظریف را نباید نادیده گرفت و آن توجه به این سؤال است که: آیا دگرگونی شرایط، خصلت‌های جدیدی پدیدآورده است یا این خصائل در نهفت مردم ما وجود داشته و در شرایط تازه بروزی تازه یافته است؟ نه؛ خصلت‌ها تازه نیستند، حادث نشده‌اند، و اتفاقاً بسیار قدیم‌اند. دزدی، ارتشاء، مفتخواری، تنبلی، فقدان حس مسئولیت، کلاه‌گذاری، فرومایگی و دونمایگی، نوکربابی، میل به تهاجم به حقوق دیگری، فقدان حسّ مسئولیت اجتماعی، ندانستن و نشناختن جای خود در مناسبات اجتماعی، گرایش به تلقّی یک‌شبه ره صدساله رفتن، حقد و حسد، نفی دیگری به استنباط اثبات خود، خواری‌پذیری تا حدّ یک سگ در مقابل قبلهٔ قدرت، چشم بستن بر ستمی که روا بر دیگری می‌شود و شانه خالی کردن از زیر بار احتمال خطر، کلاه خود را دودستی چسبیدن، دروغ گفتن، ریا کردن، و در همه حال جانب قدرت را گرفتن و لازم و غیرلازم آب به آسیاب ستمگر ریختن، چشم‌ها را به‌روی حقیقت بستن، زشتی را ستودن و نیکی را خوار شمردن ... این همه اصلاً حادث نیست، بل به طول عمر آدمیزاد، قدیم است و جزءجزئش در نهفت ما مردم وجود داشته که در این دوره، به شگون موجه شمرده‌شدنِ «ریا» بروز عام یافته است. ریا و تقیّه، به‌خصوص وقتی انسان از باورهای نیکِ خود، از باورهای وجدانی‌اش جدا افتاده و فاصله گرفته باشد، همان بار می‌آورد که بار آورده است.»
  • «کدام نویسنده‌ای را در جهان می‌شناسید که از خود نپرسیده باشد "برای چه می‌نویسم؟" و کدام نویسنده‌ای را می‌شناسید که به دنبال این سؤال دست از نوشتن کشیده باشد؟ ”»
  • «ای سرزمین! کدام فرزندها، در کدام نسل تو را آزاد آباد و سربلند، با چشمان باور خود خواهند دید؟ ای مادر ای ایران! جان زخمی تو در کدام روز هفته التیام خواهد پذیرفت؟ چشمان ما به راه عافیت تو سفید شد. ای ما نثار عافیت تو.»
  • «من در زندگانی ادبی‌ام هیچ استادی نداشته‌ام و در آینده، به‌خصوص پس از مرگم نیز هیچ‌یک از کسانی که امروزه به‌نحوی خود را کبّاده‌کش ادبیات معاصر حساب می‌آورند، حق ندارند برای من و در مرگ من اشک تمساح بریزند...»
  • «هنگامی بود که مست خلاقیت چنان بودم، نخست نگران کارم بودم و سپس نگران زندگی‌ام! اما اکنون... اکنون مدتی می‌گذرد که فرو نشسته‌ام؛ مستی در من فرو نشسته است و به آسمان، به درختان، به آب رودخانه و خاک نگاه می‌کنم، اما لابد جور دیگری نگاه می‌کنم. به خصوص به زمان می‌نگرم، و گذر زمان را فقط حس می‌کنم، نه فقط می‌بینم، بلکه می‌توانم آن را بشناسم.»
  • «تمام گذشته در ذهنم فشرده و چکیده شده است، و تمام آدم. آدم که در جوهر همانی‌ست که بوده است و همانی است که خواهد بود که هست. این معنا توضیح وسیع و عمیق می‌طلبد، اما من نیازی به حجت و دلیل نمی‌بینم. چنین است و نمی‌دانم.»
  • «در واقع نداشتن استاد و راهنما و ابراز آن از طرف من، نه تنها افتخار نیست، بلکه بیان این نکته از طرف من اکنون نیز چون همیشه توأم با غبن و تأثر است. چون من در تمام عمرم به جست‌وجوی آموختن بوده‌ام و حتی به دیدن کسانی که فکر می‌کرده‌ام ممکن است بتوانند چیزی به من بیاموزند رفته‌ام. اما از ایشان و در ایشان چیزی به‌جز حقارت و خودپسندی و تنگ‌نظری نیافته‌ام...»
  • «جامعة ما از اخلاق و باورهای متعلق به نظامِ زمین و کشت و زرع برکنده شد تا به شهرها هجوم بیاورد برای هیچ ارزشی نیافریدن... مردم روستایی ما، شهرها را تصرف کردند و در آن‌ها گم شدند.»
    • نون نوشتن، ۵۷
  • «اینجا، در این سرزمین هنوز مرز میان تشخّص و خودبینی مشخّص نشده است و از آنجا که نفوس انسانی از نخستین لحظات شکل‌پذیری‌شان تحقیر و سرکوب می‌شوند، بختِ دستیابی به بلوغ را از دست می‌دهند و پیچ‌خوردگی و گره در گرة غرایز اولیه است که در هر شخص مثل سگی هار در زنجیر قیدهای اجتماعی، اسیر نگه‌داشته شده است و در انتظار روزی به سر می‌برد که بتواند آن زنجیر را بگسلد؛ و آن لحظه هنگامة هجوم فرا می‌رسد، هجوم و تجاوز به حقوق امثال خود.»
    • نون نوشتن، ۵۷
  • «گذر زمان، می‌تواند آدمی را تا حدّ یک کودک حسّاس و نازک کرده باشد.»
    • نون نوشتن، ۵۶
  • «آنچه مشاهده و تجربه می‌شود، ولع وحشیانه‌ای است که هیچ ملاحظه‌ای ندارد. درست مثل شبی تاریک و برداشته شدن هرگونه منع برای غارت و تجاوز! هر که را می‌بینی که به تو می‌نگرد، احساس می‌کنی نگاه و نظرش در جست‌وجوی چیزی است که مگر بتواند آن را بریابد.»
    • نون نوشتن، ۵۴
  • «هرکس به من نزدیک شده، خواسته است چیزی را برباید.»
    • نون نوشتن، ۵۴
  • «زیباترین روحیة سنّتی ما، عشق به بهار و نوروز است.»
    • نون نوشتن، ۵۲
  • «حس می‌کنم و می‌بینم تک به تک مردم، هرکس فقط به مشکل خودش و راه‌حل فردی مشکل خودش فکر می‌کند؛ و لابد نمی‌داند که فاجعة اجتماعی از همین ناشی می‌شود که هرکس فکر می‌کند باید گوش و گلیم خود را از آب به‌درکشد. چه انبوه‌اند مشکلات زندگی ما، و چه اندک‌اند کسانی که آن را مشکل خود بدانند.»
    • نون نوشتن، ۴۹
  • «سالخوردگی پختگی می‌آورد و پیری به‌نظرم چیزی نیست جز بی‌آیندگی، و اگر انسان دچار پیری زودرس می‌شود، برای این است که فردایی نمی‌بیند. چه فردای شخصی و چه فردای اجتماعی
    • نون نوشتن، ۴۹
  • «گریه روح را سبک می‌کند.»
    • نون نوشتن، ۴۸
  • «به‌عبارتی می‌توان بیست و نهم اسفندماه هرسال را، روز مصدّق هم نامید. روزِ مردی از مردم ایران که هر از قرنی یکی ـ دو تن چون او ظهور می‌یابد تا با قدر خود به ما بفهماند که می‌توانیم به خود امیدوار باشیم... شخصیتی که هرچه در زمان از او بیشتر دور می‌شویم، درک عمیق‌تری از او به‌دست می‌آوریم.»
    • نون نوشتن، ۴۱
  • «من همچنان بر این اعتقاد هستم که یک ملّت تا نتواند خود را بازشناسی و بازیابی کند، نخواهد توانست آهنگ حرکت خود را به‌سوی آینده، نظم و سیاق ببخشد.»
    • نون نوشتن، ۳۹
  • «برای یک فرد انسانی و همچنین برای یک جامعة انسانی، فاجعه وقتی به اوج خود می‌رسد که احساس کند هیچ نقشی در پیش‌برد، تحوّل و دگرگونی سرنوشت خود ندارد. همین احساس فجیع کافی است تا انسان از درون متلاشی شود و با چشمان باز ببیند که دارد از پا در می‌آید.»
    • نون نوشتن، ۳۳
  • «آنچه در میان ملّت ما کم است، عشق به ارزش‌های ملّی است که از گرایش‌های ناگزیر قومی و منطقه‌ای ناشی می‌شود.»
    • نون نوشتن، ۳۲
  • «صمیمیت و صدق در هنر نویسندگی نکاتی عمده هستند که به منش هنرمند مربوط می‌شوند، و در این معنا اگر نویسنده‌ای به آنچه بیان می‌کند باور ندارد و نسبت به عرضه‌داشت‌های خود برخوردی غیرصادقانه و دروغ‌ورزانه دارد، بسیار وقیح است اگر توقّع داشته باشد که دروغ‌هایش را مردم باور کنند.»
    • نون نوشتن، ۳۰
  • «هنرمند آن انسان مشتاق و بی‌تابی است که در ذهن خود از مرزهای واقعیّات عینی می‌گذرد؛ ولی آنچه از ورای واقعیّت به ارمغان می‌آورد، چیزی جز بازآفرینی واقعیّات نیست به‌علاوة تصوّری از گذر در ورای واقعیّات.»
    • نون نوشتن، ۲۱
  • «زندگی در اوج خود به هنر تبدیل می‌شود. یعنی که زندگی در هنر به جلوة عشق عیان می‌شود.»
    • نون نوشتن، ۲۰
  • «فکر می‌کنم هنرمند باید بتواند در هر لحظه از زندگی خود، سه حالت عمدة انسانی را در خود فراهم داشته باشد. یعنی در آنِ واحد، باور کودکانه، سرشاری و شوقِ جوان‌سرانه و تأمل و بردباری پیرانه‌سر را یک‌جا در خود داشته باشد تا بتواند متأثر بشود مثل یک کودک؛ عاشق و برانگیخته بشود مثل یک جوان؛ و در تأمل و بردباری زندگی را و مسائل آن را بکاورد و کارِ خود را بسنجد و بیازماید.»
    • نون نوشتن، ۱۹
  • «سؤال می‌کنید هنرمند جوان چه‌طور می‌تواند پیری را آزموده باشد؟ من از شما می‌پرسم مگر هنرمند جوان مدّعی نیست که هنرمند است؟ و هنرمند آیا باید همة مقدارهای زندگانی را بی‌واسطه لمس کرده باشد تا بتواند زندگی را درک کند؟ نه! هنرمند جوهر زندگانی را می‌چشد نه اینکه همة مقدارهای آن را بخورد!»
    • نون نوشتن، ۱۹
  • «امید به ادبیات کشور خود دارم، آرزومندم نویسندگان شایسته‌ای از میان مردم ایران ظهور کنند تا بتوانند در هر سبک و سیاق آینة تمام‌نمای زندگی متنوّع تمام مردم ما باشند، یعنی که نمایشِ تمام لایه‌ها و اقوام ما.»
    • نون نوشتن، ۱۶
  • «انسان‌دوستی برای نویسنده‌ای که شروع به‌کار می‌کند، لازم و خوب است اما کافی نیست. نویسنده باید از مرحلة انسان‌دوستی، بتواند به‌درک روابط و مضامین حاکم بر انسان و بر جامعه پی ببرد و در بازتاب این روابط و مضامین، در کار خود اعتلاء بیابد.»
    • نون نوشتن، ۱۲
  • «ای سرزمین! کدام فرزندها، در کدام نسل، تو را آزاد، آباد و سربلند؛ با چشمان باور خود خواهند دید؟ ای مادر ما، ایران! جان زخمی در کدام روز هفته التیام خواهد پذیرفت؟ چشمان ما به راهِ عافیّت تو سفید شد؛ ای ما نثار عافیّت تو!»
    • نون نوشتن، ۶
  • «کدام نویسنده‌ای را در جهان می‌شناسید که از خود نپرسیده باشد «برای چه می‌نویسم؟» و کدام نویسنده‌ای را می‌شناسید که به دنبال این سؤال دست از نوشتن کشیده باشد؟»
    • نون نوشتن، ۵
  • «اینکه فقیر بوده یا نبوده‌ام، اینکه رنج بسیار کشیده یا نکشیده‌ام، اینکه شوخ‌چشمی‌هایی داشته یا نداشته‌ام به پشیزی نمی‌ارزد مگر آنکه توانسته باشم یا بتوانم به مدد و بهره‌گیری درست آن، ادبیات ناب اجتماعی بیافرینم.»
    • نون نوشتن، ۳

بدون منبع

[ویرایش]
  • «نوشتن برای من همواره با درد و رنج همراه بوده است.»

" در مقدمه ی کتاب سلوک متنی با همین مضمون از نویسنده نوشته شده است."

دربارهٔ او

[ویرایش]
  • «... حقیقتاً خلاقیت او در خلق کهکشانی از قهرمان و شخصیت در رمانِ فارسی کم‌نظیر و حتی بی‌نظیر است...»
  • محمدعلی سپانلو[۶]
  • «... دولت‌آبادی تجربه‌هایی در زندگی دارد که حصول آنها برای هر کسی امکان‌پذیر نیست که بی‌شک یکی از مهم‌ترین اقبال‌های داستان‌نویسی ما بوده که ذهن هوشیار و خلاق وی در کشاکش زندگی، تجربه کارهایی چون چوپانی و پادویی و کار در کارگاه گیوه‌کشی و تعمیر دوچرخه، سلمانی، حروفچینی چاپخانه، کار در سلاخ‌خانه، رکلاماتور برنامه‌های تئاتر، سوفلر، کنترلچی سینما و ویزیتور، و نهایتاً هنرپیشگی تئاتر و سینما به شناختی وسیع از زندگی برای وی منجر شده است که هر آدم و واقعه‌ای را چنان می‌شناسد که انگار از جنس آنهاست و در بطن آن واقعه بوده است و وقتی اجزای واقعه را مصالح خیالش می‌سازد و با خلاقیتش می‌آمیزد، چون کیمیاگری آنها را بدل به ادبیات می‌سازد و به پشتوانه ادبیات داستانی ما می‌افزاید...»
  • «همیشه علاقه‌ای مفرط به هر آنچه می‌نویسد داشته‌ام. نثرش را دوست دارم. روش بازتاباندن لحظات ناب پر از عشق، پر از حس و پر از رنج و درد را در نوشته‌هایش دوست دارم... تعاریف‌اش از آدم‌ها، پیشینه زندگانی‌اش، بلندنظری‌اش، بحث‌وجدل‌کردن‌هایش، درکش از اطرافیان؛ و احساس تعهد و مسئولیت‌اش. همه درست‌اند... خودش و هنرش دلپذیر و جذاب و قابل‌احترام و تکریم‌اند. تمام اینها را گفتم تا در نهایت بگویم: او نویسنده محبوب من است.»
  • «... در هیچ‌کدام از آثار او از خط‌کشی‌های معمول بین خیر و شر اثری نیست و ایدئولوژی بر این آثار سیطره ندارد. قهرمانان رمان‌های دولت‌آبادی آدم‌های عادی هستند که ممکن است ضعف بشری هم بر آنها سیطره یابد...»
  • «آدم‌ها در طول زندگی، مثل فولاد آبدیده می‌شوند نه تحت تعالیم یک مرام و حزب خاص. خوب یا بد بودن آنها، آزادی‌خواه‌بودن آنها ربطی به عضویت‌شان در یک حزب و وابستگی‌شان به مرامی مشخص ندارد...»
  • «می‌توانم بگویم که دولت‌آبادی یکی از بزرگ‌ترین رمان‌نویس‌های امروز ماست و ذاتاً رمان‌نویس است. ای کاش در ایران، قدر نویسندگانی مانند او را بیشتر بدانند. خوشحالم که این مرد در دوران ما زندگی می‌کند و می‌نویسد و مرتب هم می‌نویسد و کوتاه نمی‌آید.»
  • «دولت‌آبادی در نگارش آثارش دیدی فراگیر و جامعه‌شناسانه دارد، بی‌آنکه بر کرسی خطابه بنشیند و حکم صادر کند. شخصیت‌های او در قالب داستان تبلور می‌یابند و ویژگی‌های خود را بروز می‌دهند. برعهده خواننده تیزبین است که بکوشد به لایه‌های زیرین اثر پی ببرد و دریابد که دولت‌آبادی بر آن است که نقاط عطف تاریخ معاصر ایران را به تصویر بکشد.»
  • «دولت‌آبادی اگر در هر جای دیگر دنیا بود و نوشته‌هایش مخصوصاً کلیدر به زبان دیگری بود حتماً در شمار بهترین نویسندگان جهان معاصر شناخته می‌شد.»

پانویس

[ویرایش]
  1. Rastegar, K., & Dawlatʹābādī, M. (2007). Interview with Mahmoud Dowlatabadi. Comparative Critical Studies, 4(3), 441–446. doi:10.1353/ccs.2008.0001
  2. Rastegar, K., & Dawlatʹābādī, M. (2007). Interview with Mahmoud Dowlatabadi. Comparative Critical Studies, 4(3), 441–446.
  3. Rastegar, K., & Dawlatʹābādī, M. (2007). Interview with Mahmoud Dowlatabadi. Comparative Critical Studies, 4(3), 441–446.
  4. دولت‌آبادی، محمود. «ملاحظات اندیشیدن: در باب مفهوم «روشنفکری ادبی» در ایران». سالنامه اعتماد، نوروز ۱۴۰۲، ۹۳. 
  5. دولت‌آبادی، محمود. (1366). روشنفکرها بامن وآثارم برخورد کینه توزانه داشته اند اما مردم...، آدینه، شمارۀ 14، صفحۀ 21.
  6. http://www.sharghdaily.ir/News/71268/بازآفرینی-واقعیتِ-نویسنده*
  7. http://www.sharghdaily.ir/News/71271/رشته‌کوهی-در-دوردست
  8. http://www.sharghdaily.ir/News/71272/نویسنده-محبوب-من
  9. http://www.sharghdaily.ir/News/71273/قهرمانان-عادی
  10. http://www.sharghdaily.ir/News/71273/قهرمانان-عادی
  11. http://www.sharghdaily.ir/News/71273/قهرمانان-عادی
  12. http://www.sharghdaily.ir/News/71275/داستان-روزگارانی-که-دیروز-و-امروز-ماست
  13. سایرمحمدی، «حسرت کتاب‌های نخوانده را دارم: گفت وگو با استاد فتح‌الله مجتبایی، مرد ماندگار فرهنگ»، روزنامه ایران، شمارهٔ ۵۹۷۵، ۲۱ تیر ۱۳۹۴، صفحهٔ ۷.

پیوند به بیرون

[ویرایش]
ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
در ویکی‌انبار پرونده‌هایی دربارهٔ