شعبدهباز: امروز پایان عمرها از دست من بیرون است. هر گاه سروقت تنابندهای میروم میبینم که پیش از رسیدن من او پایان یافته است؛ به دست یک میرندهی دیگر! گاهی به دست یک دوست!
. . . یک کس دیگری هم به اسم خودش چاپ کرد. حتا این را هم نگفت که همچین چیزی هم بوده. از آن بامزهتر اینکه، چون نمایشنامه را سرسری نوشته بودم، اسم یک پرسناژ را دو جور آورده بودم. یکیش رجب یکیش وهب. اما کسی که بعدها هشتمین سفر سندباد را نوشت آنها را جدا کرد و یکی را دو تا حساب کرد!