محمدعلی اسلامی ندوشن
(تغییرمسیر از م. دیدهور)
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
محمدعلی اسلامی نُدوشَن (۱۹۲۵، ندوشن) حقوقدان و قاضی پیشین، استاد ادبیات فارسی، دانشگاهی، مؤلف، شاعر رباعیسرا و مقالهنویس ایرانی است که به داستاننویسی کوتاه، ترجمه و سفرنامهنویسی نیز پرداخته است.
گفتاوردها[ویرایش]
برپایهٔ تاریخ[ویرایش]
نقلقولهای این بخش برپایهٔ تاریخِ بیانشدن و به میلادی ترتیبیافتهاند.
۱۹۵۹[ویرایش]
- «از نامداران تاریخ خود که بگذریم، هزاران کس بودهاند که حتی نامی از آنان برجای نمانده[...] هیچ روزگاری از این مردان تهی نیست؛ مردان تنهارو و سرسخت، به منزل نرسید، کامنیافته که خوشبختیها و بلندپروازیها و تنپروریهای دیگران را به چشم تحقیر مینگرند و درون خود را از شعلههای مرموز و ناگفتنی روشن میدارند... به لطف این گمنامان است که زیبایییهای روح انسانیت زنده میماند و از دورانی به دوران دیگر انتقال مییابد.»
- «در نهاد هر آدمی روزنهای رو به روشنایی و بلندی است، ولی هرکسی را آن سعادت نیست که آن را بگشاید و از آن پنجرهای سازد؛ تنها روانهای ممتاز، دلهای برگزیده و سرهای بیقرار از این راز باخبراند.»
- ژانویه ۱۹۵۹/ دی ۱۳۳۷؛ مقالهٔ «سازندگان گمنام تاریخ» [۱]
۱۹۶۰[ویرایش]
- «من در قعر ضمیر خود احساسی دارم، چون گواهی گوارا و مبهمی که گاه به گاه بر دل میگذرد و آن این است که رسالت ایران به پایان نرسیده است و شکوه و خرّمیِ او به او بازخواهد گشت.»
- «من یقیم دارم که ایران میتواند قد راست کند، کشوری نامآور و زیبا و سعادتمند گردد و آنگونه که در خور تمدن و فرهنگ و سالخوردگی اوست، نکتههای بسیاری به جهان بیاموزد.»
- آوریل ۱۹۶۰/ فروردین ۱۳۳۹؛ مقالهٔ «ایران از نو قد راست خواهد کرد» [۱]
- «جای گفتگو نیست که کشور ما باید نو شود؛ از نظر جسمانی به صنعت جدید مجهز گردد و از نظر روحی با مقتضیات زندگی امروز هماهنگی یابد؛ بیگمان چنین خواهد شد. لیکن حرف بر سر این است که در این میانه، سرمایههای معنوی خود را نبازیم.»
- فوریه ۱۹۶۰/ بهمن ۱۳۳۸؛ مقالهٔ «ایران تنها کشور نفت نیست» [۱]
۱۹۶۱[ویرایش]
- «اینک بشریت پس از پوییدنها و سرگردانیهای بسیار به کیمیایی دستیافته، یعنی کشف کرده است که چرا بدبخت است، مسبّبین بدبختی او چه کسانی هستند و چه باید بکند که از این بدبختی نجات یابد. این بزرگترین کشف دوران ماست، دوران آگاهی و جنبش خیل محرومان…»
- ۱۹۶۱/ ب۱۳40؛ مقالهٔ «بزرگترین کشف دوران ما» از به دنبال سایهٔ همای [۱]
۱۹۶۲[ویرایش]
- «بین افسانهٔ قُقنُس و سرگذشت ایران تشابهی میتوان دید. ایران نیز چون آن مرغ شگفت بیهمتا، بارها در آتش خود سوخته است و باز از خاکستر خویش زائیده شده.»
- فوریه ۱۹۶۲/ بهمن ۱۳۴۰؛ مقدمهٔ ایران را از یاد نبریم [۱]
۱۹۶۵[ویرایش]
- «دربارهٔ آنکه چگونه باید زندگی کرد، در فرهنگ گذشتهٔ ما دستوری است که بیشک میتواند دنیای حریص پرتب-و-تاب کنونی را به کار آید. این دستور ناظر به مقام باریک حساسی است که در مرز نفی و قبول و ترک و استقبال قرار دارد. کسی که بدین مقام دست یافت، میکوشد تا بهرهمند و سرشار از زندگی کند، بیآنکه از پست و بلندیهای روزگار غافل بماند.»
- «دعوت فرهنگ گذشتهٔ ایران دعوت عام است؛ دعوتی است که از تجربیات تلخ و شیرین و نَفسِ زندگی مایه گرفته؛ دعوت روح آدمی است در جستجوی توافق با جسم، و دعوت مغز آدمی است در جستجوی توافق با دل؛ از این رنگ زمانی و ملی را نیز از دست داده و میتواند در هر زمان و با وضع هر ملت قابلیت تطبیق بیابد.»
- مه ۱۹۶۵/ اردیبهشت ۱۳۴۴؛ مقالهٔ «درس زندگی از فرهنگ ایران» [۱]
- «در وجود انسان متجدد دو کفّهٔ جسم و روح متعادل نیست. وی پیوسته در معرض وسوسهٔ برون است، عطشی فروننشستنی برای تولد و مصرف در او پدید آمده و این حالت مانند آب خوردن شور، چون خوری بیش بیشتر گردد.»
- مه ۱۹۶۵/ اردیبهشت ۱۳۴۴؛ مقالهٔ «انسان متجدد» از به دنبال سایهٔ همای [۱]
۱۹۶۷[ویرایش]
- «هرگز آشوب و ناسازگاری در جهان آنگونه که ما امروز میبینیم وجود نداشته … در واقع، کلیهٔ عوامل برای یک جنگ بنیانکن آماده است، و اگر میبینیم که جهان به نحو تصنعی و نسبی به زندگی صلحآمیز ادامه میدهد، به علت ترس از نابودی کامل کرهٔ خاک است. بدین گونه ما در دوران جنگی نهان، درونی و سرخورده زندگی میکنیم.»
- «در جنگ نبودن به معنای در صلح و عافیت بودن نیست. صلح واقعی آن است که از تفاهم سرچشمه گیرد، صلح برای خود صلح نه برای احتراز از جنگ.»
- «به نظر من بزرگترین بلیّهٔ دوران ما را باید در فاصلهٔ بین کردار و گفتار جست… دلها با زبانها همراه نیست.»
- «تا آنجا که تاریخ به یاد میآورد هرگز به اندازهٔ امروز دروغ گفته نشده، هرگز مانند امروز این قدر نیروی مغز و پول مصرف نشده است، به قصد آنکه خطا را درست جلوده دهد و درست را خطا…»
- تابستان ۱۹۶۷/ ۱۳۴۶؛ سخنرانی در دانشگاه هاروارد با عنوان «آزادی مجسمه» [۱]
۱۹۷۵[ویرایش]
- «مهمترین فصل تاریخ فکر یک قوم، تاریخ فکر معترض است، یعنی فکری که رام یا مرعوب قدرت نیست، و میکوشد تا خود را از جریان باد موافق که همواره از جانب دستگاه قدرت وزانده میشود، مستقل و بینیاز نگه دارد.»
- «ما فکر معترض به معنای واقعی و اصیل آن را تنها در آثار ادبی خود میتوانیم یافت. این اعتراض، از سپهر تا خاک، و از دستگاه امیر تا تعصب عوام را دربرمیگیرد. به همین سبب من گمان میکنم که اگر روزی بخواهند تاریخ فکر و فلسفه و جهانبینی ایرانی را بنویسند، بخش مهمی از آن از ادبیات استخراج خواهد شد.»
- دسامبر ۱۹۷۵/ آذر ۱۳۵۴؛ از مقدمهٔ «آواها و ایماها»
- «فرهنگ نشانهٔ کار و نشانهٔ انتخاب است. انتخاب، یعنی به آنچه هست قانع نبودن و بهتر جستن؛ از این رو انسان را در یکی از تعریفهایش موجود فرهنگی بخوانیم. موجود فرهنگی کسی است که در زندگی به سطح و به آنچه برآورندهٔ حوائج اولیه است اکتفا نمیکند، طالب عمق و زیبایی نیز هست. این عمق در چیست؟ جستن چیزی در ورای آنچه به وسیلهٔ حواس دریافت میشود.»
- دسامبر ۱۹۷۵/ آذر ۱۳۵۴؛ مقالهٔ «فرهنگ به معنای خاص»، در از فرهنگ و شبهفرهنگ [۱]
۱۹۷۶[ویرایش]
- «ما اگر درِ سؤال را به روی خود ببندیم و یا از سؤال وحشت داشته باشیم، خواهیم شد جامعهٔ بیسؤال و این صفت جامعهای است که یا خود را به کمالرسیده میبیند و یا در آن درجه از گمراهی غوطهور شده است که به ارزش سؤال واقف نیست؛ و این را نیز میدانیم که فرهنگ انسان، چیزی جز حاصل سؤال و جوب سؤال نیست.»
- دسامبر ۱۹۷۶/ آذر ۱۳۵۵؛ مقالهٔ ما را یک جامعهٔ بیسئوال کردهاند»، در گفتگوها [۱]
۱۹۹۷[ویرایش]
۱۲ دی ۱۳۷۵ – ۱۱ دی ۱۳۷۶
واقعاً نمیتوان آیندهٔ ایران را پیش بینی کرد… موجهای شدیدی در کاراَند. ایران کشوری است که اصولاً احساساتی است. در او هیجان بَر اندیشهٔ آرام غلبه دارد.
- «معتقدم که زبان فارسی زبانی است که خزانهٔ بزرگ شعر است و کسی که میخواهد شعر بگوید یا باید درجه اوّل بگوید و یا بگذارد کنار و شوخی نکند.»
- «وقتی انسان با احساس و روح طرف مقابل یعنی خواننده سر و کار داشت باید قدری هنجار در کلام بگذارد، تا این کلام به هدف مورد نظر اصابت نماید.»
- «آدمیزاد که بیشتر از یک زمان معیّن عمر نمیکند، باید هر کسی ببیند، چه کاره است، و در چه راهی بهتر میتواند خود را عرضه بکند.»
- «نگارش خیلی تابع قاعده و قانون نیست. آنچه مسلّم است، چه در نثر و چه در شعر، آدم باید یک حالِ مساعد داشته باشد. ساعتهایی آمادهتر است و ساعتهایی کُندتر. من در نوشتن کوشش دارم که عبارتها را طوری به کار ببرم که یک نوع چنگک داشته باشند، همانند قلّاب که میاندازیم و ماهی میگیریم. کلمه باید شکار معنی بکند، صِرف این که کلمه هست و معنی از آن ساطع میشود کافی نیست، بلکه این معنی باید جرقّهای به همراه داشته باشد. البتّه همة اینها نسبی هستند، چه در نثر و چه در شعر.»
- «کلمات بَر دو نوعاند: تعدادی در حکم مصالح اصلیاند؛ تعدادی در حکم ملاط. خواه و ناخواه این ملاطها باید باشند، تا این اصلیها را به هم وصل کنند؛ بنابراین نوع ترکیبها و درجه و مقدار آنهااست میگوید که اصلیها چقدر باشند. نوع ملاطها کمک میکند به این که نوشتهای بتواند استخواندار و مُحکم بیرون آید یا نیاید؛ ولی در هر حال قدری هدفمندی آهنگین باید در نوشته باشد.»[۲]
- «فرهنگ در واقع موتور روحی انسان است که او را بر آن میدارد که در چه جهتی جلو برود و چه راهی در پیش بگیرد. خطدهنده و جهتدهندهٔ جامعه است و بر اثر این خطّ است که مسائل سیاست در چگونگی فرهنگ تأثیرگذار میشود.»
- «اصولاً فرهنگ ایران، فرهنگ تلفیقی است و دلیل عمدهاش آن بوده که این کشور در نقطهای قرار داشته که جریانها از اطراف به سوی او سرازیر میشدند، مانند یک کارخانه، میگرفته، تبدیل میکرده و بیرون میداده. به همین علّت علاوه بر تلفیق، انعطاف و بِدِه بستان نیز خصوصیّت دیگر آن است.»[۳]
- «واقعاً نمیتوان آینده را پیش بینی کرد. هر چه بگویم یا فال بَد زدن میشود یا خوشبینی بیدلیل. موجهای شدیدی در کاراَند. ایران کشوری است که اصولاً احساساتی است. در او هیجان بَر اندیشهٔ آرام غلبه دارد. از سوی دیگر کشوری است که در آن یک سلسله تضادها با هم درگیرند. تفکر سنّتی با تجدّد، اقتصاد روستایی با درآمد نفت، فشار جمعیّت، جوان بودن نُفوس و پیر بودن کشور… من وقتی که سَبُک سنگین میکنم، عوامل مُثبتی میبینم و عوامل منفی نیز، تا کدام غلبه کنند.»
- «زن به طور کلّی در متن زندگی و متنِ فکرِ من همیشه بوده است. قابل انکار نیست که زن طیّ تاریخ تا چه اندازه، ادبیّات و تمدّن را رنگ و جلا داده است. من به هیچ وجه مُنکر برابری زن و مرد نیستم. هر دو انسان هستند، منتها هر یک گوشهای از کار را در دست دارد. امّا داشتن حقوق برابر، به معنای داشتن وظیفهٔ برابر نیست. این حُکم آفرینش است که زن و مرد، در مواردی وظایف متفاوت برعهده داشته باشند و جلوههای متفاوت از خود بُروز دهند. من هر جا حرفِ زن به میان آوردهام، این تفاوت را خواستهام بگویم، که علم زیستشناسی هم آن را تأیید میکند.»
- «اگر ریاکاری و شعار را کنار بگذاریم، به این عُمق قضیّه میرسیم که زن بر حسب ساختمان وجودی خود همیشه طالب آن است که زن بماند، «زنیّتش» ملحوظ و مأمون بماند. این در رأس همة حقوقِ دیگر قرار دارد.»
- «زنانِ ایران در دوران بعد از انقلاب، متانت و شخصیّت خود را خیلی بهتر نشان دادند. موقعیّتی بود برای باز شناختِ خود و بازیافت خود. آن لعاب تجدّد عارضی کنار رفت، و زن ایرانی آن گونه که فرهنگِ دیرینهٔ این کشور ایجاب میکرد، استواری خود را به آزمایش گذارد و در برابر آنچه باید بایستد ایستاد، و بیشتر از مردها استحکام از خود نشان داد.»
- «زن حاضرترین عُنصر در عالم هُنر بشری بوده. از این رو که اغلب ایجاد کنندگان اثر، مرد بودهاند.»
- «رژیم گذشته هیچیک از نوشتههای مرا قابل تحمّل نمیدانست، ولی به این احضارهای گاه به گاهی اکتفا میکرد. من چون هیچ تقاضا و مراجعهای نداشتم، و بهانهای هم به دست نمیآوردند، تعرّض بیشتری ندانستند.»[۴]
- «دو چیز متضاد در من بوده است: بلندپروازی و قناعت. این ترکیب خوبی شد. نسبت به چیزهائی بلند پرواز بودم و حتّی کمالطلب؛ همیشه میخواستم فراتر از آنچه در دسترسم بود بروم. برعکس، در مواردی قانع. آنچه به آنها بیاعتنا بودم، عبارت بود از خواستنیهای رایج زندگی، چون پول، مقام و تعیّن و بُر-و-بیای اجتماعی. گرد اینها نگشتم. همواره بر زندگی مماس بودهام. گمان میکنم که این بهترین نوعش باشد اگر افزون بر احتیاج باشد، خلاقیّت روح را میگیرد. کمتر از آن هم فاسد کننده است.»
- «اعتراف میکنم که از ثروتمند شدن میترسیدهام، هر چند که استعداد آن را هم نداشتم. فکر میکردم که ثروت چیزی را میدهد و چیزی را میگیرد، که آنچه را که میگیرد گرانبهاتر است.»
- «هرگز آرزو نکردهام که از کشور دیگری جز ایران میبودم، و خوشبختی بزرگی برای خود میدانستم که زبانم فارسی است. بر هیچ مقام و موقعیّتی حسرت نخوردهام، هیچ میزی بلندتر از میزی که در خانهام پشت آن مینشینم، نشناختهام.»
- «اگر در زندگی چیزی به دست آوردهام، به اعتبار خودم بوده است. از دو چیز پرهیز داشتهام: یکی جلب نظر خواننده، یا حرف زدن بر وفق خوشآیند او، دیگری جلب عنایت ارباب قدرت.»
- [فرّخ امیرفریار: چه چیزی در غرب نیست که شما حاضر به زندگی در آن جا نیستید؟] «ریشه، اُنس. در آن جا احساسِ ریشهکن-شُدگی از بنیادِ خود دارید. مانند درختی میشوید که آن را در گلدان زیبایی غرس کنند… پیوستگی با خاک، با تاریخ. احساس آن که این سرزمین متعلّق به من است، غریبه و مهمان نیستم، مرا پایبند ایران میکند. برای این کشور احساسِ حُرمت و تَرحُّم هر دو دارم. مانند کسانی که میروند و بر سر گور عزیزشان مینشینند و نوعی تسلّی خاطر پیدا میکنند.»
- [فریده گلبو: چه دورانی از زندگیتان برای شما پُر خاطره و خوش بوده است؟] «دورانی که انسان جوانتر است و به آغاز زندگی پا میگذارد. پُر از امید و انتظار است و این تصوّر را دارد که زندگی آغوشِ گرمِ مُعطّر خود را به رویش گشوده. وقتی انسان خود جوان است، زندگی را جوان میبیند.»
- «چه ساعتی سرشارتر از صبح، بهخصوص در این نقطه از جهان، که بشارتدهندهٔ شفافّیت، پاکیزگی و گشایش است. صبح آسمانهای بیابر.»[۵]
- از ۵ ژوئن تا ۱۸ ژوئیه ۱۹۹۷/ ۱۵ خرداد تا ۲۷ تیر ۱۳۷۶؛ «مجموعه مصاحبههای از زندگی بگوییم» [۶]
۲۰۰۰[ویرایش]
۱۱ دی ۱۳۷۸–۱۲ دی ۱۳۷۹
- «باید فرهنگ از سیاست جدا شود تا بتواند آزادانه تنفس کند.»
- «باید حساب مسایل آموزش ادبیات و فرهنگ را از سیاست جدا کرد. اگر نظارت، سیاسی باشد ادبیات و فرهنگ نمیتواند به هدف خود دست یابد.»
- «ادبیات حزبی و سیاسی نمیتواند آزادانه تنفس کند. ادبیات نمیتواند در سایهٔ سیاست به زندگی آزادانهاش ادامه دهد و باید حساب ادبیات را از سیاست جدا کرد.»
- ۱۲ مه ۲۰۰۰/ ۲۳ اردیبهشت ۱۳۷۹[۷]
۲۰۰۱[ویرایش]
۱۲ دی ۱۳۷۹–۱۱ دی ۱۳۸۰
سخن، بهترین ودیعهای است که به انسان اعطا شده چرا که بیانگر انسانیت است - اندیشه به این علت اهمیت دارد که فاصله بین روشنایی و تاریکی را روشن میکرده است.
وظیفهٔ معلمان تنها آموزش علوم نظری و عملی نیست، بلکه استحکام بخشیدن به زیرساختهای شخصیت دانشآموزان است.
- «تحولی عظیم در جامعه ما پدید آمده، ولی روشن نیست که این تحول در چه مسیری حرکت میکند؛ آیا رو به انحطاط است یا رو به اعتلا؟ و تا چه زمانی از تمدن مغرب زمین متأثر میشود؟»
- «ما نمیدانیم این تحول تا چه حد از تمدن گذشته ایران نشات گرفته است و همچنین ما نمیدانیم به کدام سو باید بنگریم و آیا باید سوابق و سنین خود را چون بندهایی برپای خود انگاریم و یک باره آنها را به دور افکنیم تا بتوانیم به قافله تمدن جدید برسیم و یا آن که تلفیقی سالم از این دو برگزینم.»
- ۱ ژوئن ۲۰۰۱/ ۱۱ خرداد ۱۳۸۰؛ «همایش گفت و گوی تمدنها، دانشگاه بوعلی سینا، همدان» [۸]
- «سخن، بهترین ودیعهای است که به انسان اعطا شده چرا که بیانگر انسانیت است - اندیشه به این علت اهمیت دارد که فاصله بین روشنایی و تاریکی را روشن میکرده است.»
- ۲۸ اکتبر ۲۰۰۱/ ۶ آبان ۱۳۸۰؛ «مراسم بزرگداشت فریدون مشیری، تالار وحدت» [۹]
۲۰۰۲[ویرایش]
۱۱ دی ۱۳۸۰–۱۱ دی ۱۳۸۱
همواره عقیدهام این بوده که سعادت انسان در این است که گرایشهای درونیاش با شغلش همخوانی داشته باشد، یعنی آدم صبح که بلند میشود، با دلخوشی بلند شود که الان اگر بر سر این کار میروم سرخوش میروم. بدترین چیز این است که با اکراه و به ضرورت معاش بر سر کاری بروید که آن را دوست ندارید.
مسئلهٔ سفرنامهنویسی برمیگردد به کنجکاوی انسان نسبت به مسائل بشری. ارضاءکنجکاوی نیاز به تنوّع، به دیدن مناظر مختلف دارد که در سفر به دست میآید. ذهن میتواند از طریق سفر تغذیه شود. من همیشه این علاقه را داشتم.
اوّلین وظیفهٔ انسان این است که به طور جدّی با مسائل جهانی روبهرو شود. جدّی شدن یعنی اینکه استعدادهایی که دارد و این فرصتی که دارد، در جهتی کارساز به کار اندازد.
فرهنگ فقط به عامل مثبت اطلاق نمیشود. فرهنگ یعنی جهانبینی و طرز تلقّی ما نسبت به دنیای خارج و آنچه که از آن دریافت میکنیم. خرافهها هم جزو فرهنگ هستند...منظور کلّ دریافتهاست. منظور آن است که آنچه دریافت درونی انسان است، به بیرون انتقال مییابد...دریافتهای انسانی نسبت به دنیای خارج باید طوری باشد که بتواند یک جامعهٔ قابل قبول ایجاد بکند.
- «وظیفهٔ معلمان تنها آموزش علوم نظری و عملی نیست، بلکه استحکام بخشیدن به زیرساختهای شخصیت دانشآموزان است.»
- ۳ مارس ۲۰۰۲/ ۱۲ اسفند ۱۳۸۰ [۱۰]
- «در دنیای امروز سرنوشت بشر با علوم و تکنیکهای پیشرفته و بسته شده با افزایش جمعیت و توقعات هیچ راه بازگشت ندارند و باید نیازهای آموزش، بهداشت و رفاه و توقعات معنوی بشر برآورده شود و غفلت از پیشرفت علم میتواند یک ملت را به انقراض بکشاند.»
- ۱۱ مارس ۲۰۰۲/ ۲۰ اسفند ۱۳۸۰ [۱۱]
- «گاهی مسائل بسیار جزئی هم انسان را به جاهایی میکشاند.»
- «ادبیات تنها کلاس و یک حوزة معیّنی نیست. یک سلسله معلومات و محفوظات متعیّن نیست، بلکه یک جهان گسترده است، یک جهان بیرون است و در ارتباط با زندگی حرکت میکند، در ارتباط با تاریخ و سرشت انسان؛ بنابراین یک فضای باز لازم دارد.»
- «همواره عقیدهام این بوده که سعادت انسان در این است که گرایشهای درونیاش با شغلش همخوانی داشته باشد، یعنی آدم صبح که بلند میشود، با دلخوشی بلند شود که الان اگر بر سر این کار میروم سرخوش میروم. بدترین چیز این است که با اکراه و به ضرورت معاش بر سر کاری بروید که آن را دوست ندارید.»
- «مسئلهٔ سفرنامهنویسی برمیگردد به کنجکاوی انسان نسبت به مسائل بشری. ارضاءکنجکاوی نیاز به تنوّع، به دیدن مناظر مختلف دارد که در سفر به دست میآید. ذهن میتواند از طریق سفر تغذیه شود. من همیشه این علاقه را داشتم.»
- «سفر، مشاهده است، آدم میبیند و آن چیزهایی که در نظرش یادداشتکردنی میآید، یادداشت میکند و آن چیزهایی که گفتنی است انتخاب میکند، بعد روی کاغذ میآورد. البتّه ارزش آن در این است که آدم بتواند نکات خاصّ را بیرون بیاورد که به نوعی ارزش شنیدن برای دیگران داشته باشد، وگرنه هر دیدنی، نوشتنی نیست. باید بتواند تا حدّی روح محل را جذب بکند که چه در آن هست، چه حالتی در آن دیده میشود. تفاوت گزارش ساده با سفرنامه در آن است که توانسته باشد تا حدّی روح محل را جذب کند.»[۱۲]
- «افرادی که از طریق هنر بشری خود را عرضه میکنند، در سلک پیامآوران هستند.[...] من گمان میکنم که موضوع پیامآوری خیلی مهم است. یعنی کسی که بتواند به عمق زندگی بشری چنگ بزند و چیزی از آنجا بیرون بیاورد و جلوی چشم مردم بگذارد. این است که یک سخنگو را از سخنگویان دیگر جدا میکند، یک نقّاش، شاعر، یا موسیقیدان را برتر از امثال خود قرار میدهد.»
- «اگر بپرسیم کتاب ایران کدام است؟ باید تنها اسم شاهنامه را ببریم، یعنی کتاب کتابها.»
- «برجستهترین خصوصیّت سعدی، حتی برجستهتر از اخلاقیّات، این است که معلّم عشق است. هیچ بشری گمان نمیکنم به لطافت سعدی عشق را عنوان کرده باشد. حافظ هم اگر کرده چون آن را با مسائل دیگر مخلوط میکند یک مقداری از بُرد آن کم میشود، امّا عشق سعدی خالص و زلال است. زیبایی بشری و گنج وجود بشری را هیچکس مانند او وصف نکرده است.»
- «انسانِ سعدی یک انسانی ایدهآلی نیست مثل انسانِ مولوی. یک انسانِ ممکن است. سعدی به مردم میگوید کوشش کنید برجا بمانید و از آنچه هستید بهتر بشوید… او آیینهای در برابر مردم ایران قرار داد و همان اندازه عیبهایشان را جلو چشم آنها آورد که حسنهایشان را، و به آنها تذکّرهایی داد که خودشان را اصلاح کنند. سعدی ادّعای خاصی ندارد، ولی انسان بینظیری است. عصارهٔ هوش این ملّت پر از شگفتی و پیچیدگی است.»
- «هیچ چیز تا زمانی که به سرنوشت خود انسان برخورد نکند، کسی به آن علاقه نشان نمیدهد. خواندن هر کتاب، هر سطر شعر، دیدن نقّاشی یا هر چیزی باید به نوعی با رشتهای به زندگی و سرنوشت شما ارتباط پیدا کند تا به آن علاقه نشان دهید؛ بنابراین، برای اینکه این گذشتگان بتوانند بیایند و وارد زندگی امروز ایران بشوند، باید آن رشته را پیدا کرد و به دست جوانها داد.»[۱۳]
- «باید این احتیاج به دانستن ایجاد شود. یک جامعهٔ درست این است که احتیاجهای مثبت را تقویت کند، نه احتیاجهای منفی را. باید انسان از زندگی روزمرّه کمی فراتر برود و به مسائل دیگری روی کند.»
- «پایبندیهای ما، واقعاً گسیخته است. همه چیز در نظر ما رواست، به شرطی که گرهای از کار روزانهٔ ما باز کند.»
- «اوّلین وظیفهٔ انسان این است که به طور جدّی با مسائل جهانی روبهرو شود. جدّی شدن یعنی اینکه استعدادهایی که دارد و این فرصتی که دارد، در جهتی کارساز به کار اندازد.»
- «باید به ایران به عنوان کشوری که بارِ گرانی بر دوش آن است نگاه کرد، آنگاه باید دید با چه رشتهای میشود آن را به پایهٔ محکمی اتّصال داد.»
- «هر تمدّنی دو جنبه دارد: یک جنبهٔ زنده و قابل دوام، دیگری جنبهٔ مندرس، یعنی جنبهای که تلِّ حوادث است که پشت هم میآیند و هیچ چیز از آنها عاید نمیشود.»
- «وقتی گسیختگی از واقعیّات، علم، اخلاق و آن چیزهایی که ستون زندگی هستند پیش آید، معلوم نیست که کار به کجا خواهد کشید. اصلاً مسئلهٔ وطنپرستی مطرح نیست، مسئله حیات ملّی مطرح است. مسئولیت ما در برابر نسل آینده مسئولیّت کوچکی نیست.»
- «فرهنگ فقط به عامل مثبت اطلاق نمیشود. فرهنگ یعنی جهانبینی و طرز تلقّی ما نسبت به دنیای خارج و آنچه که از آن دریافت میکنیم. خرافهها هم جزو فرهنگ هستند. گاوبازی اسپانیا که در قلب اروپا انجام میشود، یک نوع فرهنگ است. منظور کلّ دریافتهاست. منظور آن است که آنچه دریافت درونی انسان است، به بیرون انتقال مییابد و استخوانبندی فکری جامعه اگر به گونهای حرکت کند که مختل یا سر در گم و منفی باشد، در آن صورت، باز تابش بر محیط بیرون، ویرانگر خواهد بود؛ بنابراین، دریافتهای انسانی نسبت به دنیای خارج باید طوری باشد که بتواند یک جامعهٔ قابل قبول ایجاد بکند. هیچ جامعهای بیفرهنگ نیست، منتها فرهنگ کارساز داریم و در مقابل، فرهنگی که دم به واپسگرایی، بازدارندگی و اختلال میزند.»
- «آموزش است که آماده کردن نسل آینده را بر عهده دارد. آموزش چیز کوچکی نیست. در آن محدود نمیماند که مقداری زبان فارسی یا جدول ضرب یا ریاضی و فیزیک به بچّه یاد داده شود و یک دیپلم به دستش بدهند، بلکه باید انسانی بپرورد که طرز تفکّر و تربیتش بتواند یک شهروند مفید به جامعه عرضه کند و نه یک آدمی که مصرفگر و سربار باشد و یک انسان پر توقّع.»
- «آموزش است که تفکّر و جهانبینی ما را شکل میدهد و وقتی درست نباشد، این جهانبینی مختل میماند.»
- «هر کسی در خانهای که زندگی میکند، طبیعتاً دلخواهش آن است که محیط آرامی داشته باشد؛ بنابراین ما هم حق داریم در وطنی که زندگی میکنیم، تا حدّی آن را مطلوب ببینیم. نمیگویم ایدهآل، ولی به هر ترتیب قابل زیست.»
- «فرهنگی که در این چهل یا پنجاه ساله، نضج گرفت، طوری بود که هر کس پولی به دست آورد، چمدانش را ببندد و به کشورهای دیگر مهاجرت کند. یک پا اینجا، یک پا آنجا. بقیّه هم بدْو بدْو، دنبال سکّهای که روی زمین سُر میخورد بدوند. خوب، این طرز فکر نمیتواند یک مملکت را بر سر پا نگه دارد. باید طوری بشود که بگوییم به هر قیمتی که شده ما اینجا زندگی میکنیم و کاری میکنیم که قابل زیست باشد.»[۱۴]
- چاپ ۲۳ سپتامبر ۲۰۰۲/ ۱ مهر ۱۳۸۱؛ «مجموعه مصاحبههای تابستان ۱۳۸۱ با عنوان بر مرز دو فرهنگ، کتاب ماه (ادبیات و فلسفه)» [۱۵]
- «تاریخ ایران، دولایه است؛ لایه رویی آن، همان مسائلی است که اغلب، بر شکلگیری سلطنتها و حکومتها حکایت میکند و نگاشته میشود. اما لایهٔ درونی که بر چرایی و چگونگی آن حکایت میکند، اغلب نوشته نمیشود.»
- «استفاده از ادبیات هر دوره میتواند تاحدودی، لایههای زیرین تاریخ را نمایان کند. درواقع، تاریخ ایران، زمینی است که نهالهای ادبی از آن سر برآوردهاند. بر همین اساس، تاریخ ایران بدون در نظر گرفتن این نهالها قابل فهم و درک نیست»
- «آگاهی از لزوم تغییر و حرکت، از ملزومات اصلی تداوم یک قوم و تمدن است که ایرانیان از آن برخوردارند.»
- ۱ اکتبر ۲۰۰۲/ ۹ مهر ۱۳۸۱؛ «نشست انجمن نویسندگان کودک و نوجوان» [۱۶]
۲۰۰۳[ویرایش]
۱۱ دی ۱۳۸۱–۱۱ دی ۱۳۸۲
ایران اولین کشوری است که خدای یگانه و ناپیدا را میپرستید و تا ظهور زرتشت و دین مزدایی، هیچ کشوری خدای یگانه را پرستش نمیکرد… از سوی دیگر، نخستین امپراطوری جهان در ایران به وجود آمده است. این امپراطوری با سلطنت کورش آغاز شد که معتقد بود با مسالمت و به دور از جنگ و خونریزی باید حکومت کرد. داریوش هم در کتیبهاش از خداوند میخواهد کشور را از دروغ، دشمن و خشکسالی محفوظ بدارد و پایههای این سرزمین بر روی این سه اصل استوار شد و اکنون نیز هست.
- «تاریخ ایران سه بدنه دارد؛ پیش از آمدن آریاییها که به صورت تهاجم ایران را گرفتند، پس از ورود آریاییها که با تشکیل قومی در ایران تاریخ مکتوب را از مادها و هخامنشیان ادامه میدادند و دوران پس از اسلام که با ورود مسلمانان به این کشور آغاز شد.»
- «ایران اولین کشوری است که خدای یگانه و ناپیدا را میپرستید و تا ظهور زرتشت و دین مزدایی، هیچ کشوری خدای یگانه را پرستش نمیکرد… از سوی دیگر، نخستین امپراطوری جهان در ایران به وجود آمده است. این امپراطوری با سلطنت کورش آغاز شد که معتقد بود با مسالمت و به دور از جنگ و خونریزی باید حکومت کرد. داریوش هم در کتیبهاش از خداوند میخواهد کشور را از دروغ، دشمن و خشکسالی محفوظ بدارد و پایههای این سرزمین بر روی این سه اصل استوار شد و اکنون نیز هست.»
- «تاریخ ایران شامل سرزمینهایی است که اکنون جزو سرزمین ما نیستند. قلمرو فرهنگی ایران بسیار وسیع است و امپراطوری ایران پیش از اسلام، به نوعی امپراطوری فرهنگی تبدیل شد؛ ضمن آنکه زبان فارسی کل آسیای میانه و قسمتی از هندوستان را در بر میگرفت؛ بنابراین ایران فرهنگی، ایرانی است که فرهنگ این کشور در آن مناطق نفوذ کرده و معماری، نقاشی و آثار هنری ایران به آن کشور رفته باشد.»
- «تمدن پیش از اسلام، تمدن یک ابرقدرت بوده است که در صحنهٔ وسیعی از جهان گسترده بود و پس از اسلام، تمدن ایران از طریق فرهنگ و زبان این کشور گسترش یافت.»
- «تمدن ایران در شرایطی تغییر ماهیت نداد که تمدنهای مشابه مانند تمدن بابل، سومر، آشور یا مصر به کلی از بین رفتند و حتی ایتالیای فعلی مانند رم قدیم نیست؛ ولی تمدن ایران تاکنون ادامه یافته است. دلیل این مسئله انتقال نقشهای دوران ساسانی و اشکانی به زمان حال است که نمونهٔ آن باقی ماندن نام دهات ایران تاکنون است؛ در حالی که چنین نامهایی در سایر کشورها سالها پیش از بین رفت. با ورود دین اسلام به ایران، تمدن گذشته با حفظ ماهیت خود در چهرهای دیگر منتقل شد و تمام کتابهای قرن چهارم، پنجم و ششم یادگارهای گذشته را در خود زنده کردند و موثرترین اثر در این زمینه، شاهنامه است.»
- «هر حکومتی که به ایران آمد، مردم به آن تن دادند؛ ایرانیان در تاریخ خود بخصوص پس از ورود اسلام، تساهل زیادی به خرج دادهاند. چرا که اگر به این شکل رفتار نمیکردند باید تا آخرین نفس میجنگیدند؛ ولی ایرانیان با اطمینان به فرهنگ منتظر میمانند که بیگانگان پس از ورود به کشور، فرهنگ ایران را بپذیرند که همینطور هم شد.»
- «ایرانیان با اطمینان به فرهنگ غنی خود به جای جنگیدن با بیگانگان، منتظر میماندند. البته چنین وضعیتی تا حدودی عزت نفس ایرانیان را لکهدار کرد؛ ولی حفظ ایرانیت برای مردم تا اندازهای اهمیت داشت که حاضر بودند با دیگران سازش کنند.»
- «از ۵۰ سال پیش [دهه ۱۹۵۰] حالت ستیز و وارونهاندیشی نسبت به تاریخ ایران به وجود آمده است که ریشهها سیاسی دارد. اکنون نسل جوان از تاریخ ایران بریده شده و نمیداند اهل کجاست و چه گذشتهای دارد؛ لذا باید ارتباط معقول، طبیعی و واقعبینانهای بین نسل جوان و گذشته برقرار شود.»
- ۲۵ آوریل ۲۰۰۳/ ۵ اردیبهشت ۱۳۸۲؛ «سخنرانی در خانهٔ هنرمندان ایران» [۱۷]
- «... چرا مشروطه ایجاد شد؟.... مشروطه بیشتر از یک جواب ندارد و آن این است که مردم عدالت میخواستند و از حکمهای ناقصی که صادر میشد خسته شده بودند و مرجعی برای دادخواهی ملت وجود نداشت.»
- «قدمت عدالتخواهی به قدمت تاریخ بشر میرسد. بشر همیشه طالب عدالت بوده است. چرا که بدون عدالت نمیشود زندگی کرد.»
- «در طی حوادث و جنگهای بسیار و اشغالها، ایران توانسته تداوم تاریخی خود را حفظ کند. بعد از اسلام، جریان جدیدی در این ایجاد شد که حدود پنجاه و پنج کشور را دربرگرفته است، اما تنها سرزمینی که توانست شخصیت باستانی خود [زردشت] را حفظ کند، ایران است.»
- «ایران نخستین کشوری است که امپراطوری جهانی تشکیل داده و به دست کوروش، مرکب از بیست و چهار کشور را یکپارچه کرد. درواقع تفکر جهانی شدن چیزی بود که از ایران سرچشمه گرفت.»
- ۱۲ دسامبر ۲۰۰۳/ ۲۱ آذر ۱۳۸۲؛ «همایش بزرگداشت سه هزار سال فرهنگ زرتشتی، تالار فردوسی دانشگاه تهران» [۱۹]
۲۰۰۴[ویرایش]
۱۱ دی ۱۳۸۲–۱۲ دی ۱۳۸۳
در ادبیات به معنای واقعی خود، باید یک پیام انسانی وجود داشته باشد که خوانندگانش را به سوی اعتلای انسانیت حرکت دهد.
اسطوره از متن طبیعی زندگی نشات میگیرد و به همین دلیل در دورههای بعدی ادامه مییابد و به فراموشی سپرده نمیشود. در درون هر ملتی میتوان از اسطورهشناسی نشانهای یافت؛ حتی اگر در دوران جدید باشیم.
- «فرهنگ ایران یک فرهنگ تلفیقی است که با جمعآوری و اقتباس از فرهنگهای دیگر و تطبیق این مسائل با اوضاع و احوال جغرافیایی، توانسته است فرهنگ خاص خود را به وجود آورد.»
- «اسطوره از متن طبیعی زندگی نشات میگیرد و به همین دلیل در دورههای بعدی ادامه مییابد و به فراموشی سپرده نمیشود. در درون هر ملتی میتوان از اسطورهشناسی نشانهای یافت؛ حتی اگر در دوران جدید باشیم.»
- ۱۲ دسامبر ۲۰۰۴/ ۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۳ [۲۰]
- «ایران کشوری مردسالار بوده است و آنچه هست از زبان مردان بیان شده است و درتمام آثار ادبی، زن و زیبایی و جمال او و نیز مسئله مادری و آفرینش و بقای نسل توسط او، مورد توجه ادبیات و هنر جهانی بوده است.»
- «نباید فراموش کرد که زن، زن است و مرد، مرد و هیچکدام نمیتوانند بجای دیگری بنشینند بلکه هر دو باید به حقوق انسانی خود دست یابند و زنان ایرانی فراتر از این باید مراقب باشند که بنام دستیابی به حقوق خود در عرصه پر خطر صنعت و تجارت مورد سوءاستفاده سیاسی و بهرهکشی اقتصادی قرار نگیرند، چنانکه در جوامع غربی چنین شده است.»
- «اعتدال باید رعایت شود؛ زن نه باید ضعیفه باشد و نه مرد صفت، بلکه باید وجه انسانی شخصیت خویش را تقویت و متجلی کند تا به جایگاه حقوقی متناسبی دست یابد.»
- «زن و مرد هر دو باید به حقوق و قانون و عرفی متناسب دست یابند و از آن بهرهمند شوند.»
- ۲۷ مه ۲۰۰۴/ ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۳ [۲۱]
- «از زمان پیدایش زبان فارسی و در تمام طول تاریخ، بار تفکر فرد ایرانی بر دوش ادبیات بوده است.»
- «تقلید کورکورانه از غرب به هیچ وجه با مزاج ایرانی سازگار نیست و باید این کار سنجیده و با پختگی انجام شود و به آرامی مراحل طی شود و بدون طی مراحل مثل این است که در خلاء گام برداریم.»
- «وقتی بین آثار گذشتگان و نسل کنونی بریدگی ایجاد شود، فرد دچار نوع خلأ و جدایی شده و نمیداند بر چه باید تکیه کند و نکته مهم دیگر اینکه اگر آثار تاریخی و بومی مردمی نتوانند بر او تأثیر بگذارند فرهنگ بیگانه و فرهنگ دیگر هم نمیتواند این جای خالی را پر کند. فرد ایرانی پرورده فضای خاصی است که لازم است اول خودش را بشناسد بعد برود سراغ آثار بیگانه.»
- «آموزش چیزی نیست که با تعداد آموزشگاهها و مدرسهها یعنی فقط با عدد و کمیت آنرا سنجید… برای اینکه نیمآموخته موجودی کم و بیش خطرناک است، نیمآموخته توقع یک انسان آموخته را دارد؛ ولی توانایی یک انسان آموخته را ندارد.»
- «هر نوع هنری اعم از شاعری یک امر کیفی است؛ چون ضرورت اجتماعی ندارد و بعد مادی ندارد و فقط جنبه معنوی دارد. اگر در سطح بالا بود، ارزش دارد؛ وگرنه اعتبارش را به کلی از دست خواهد داد و دست و پاگیر خواهد شد.»
- «تفکر دو شاخه عمده دارد؛ تفکر استدلالی و تفکر احساساتی و ایرانیها در طول تاریخ به تفکر احساساتی و کمتر تفکر استدلالی گرایش داشتهاند.»
- «در حال حاضر ما با نقطه ضعفی در نهاد فرد ایرانی روبهرو هستیم که از اسلافش برای او به یادگار مانده و آن احساساتی بودن است. با این که همه مردم شعر نمیگویند ولی گونهای از تفکر بین آنها جریان دارد که از درون دارای انسجام نیست و از هم گسیخته است؛ ضمن اینکه همراه با استدلال نیست و این یعنی نوعی حالت شاعرانه.»
- «دیگر نمیشود با تفکر صد سال پیش و با حالت خونسردی همه چیز را حواله به تقدیر و سرنوشت کرد و با تفکر روستایی و باری به هر جهت با مسائل روبهرو شد و باید اول از همه انسان امروز از نظر فکری تجهیز شده و از دور تفکر احساسی خارج شود.»
- «الزامی است که یکنوع انضباط فکری از همان بچگی در جوان ایرانی ایجاد بشود و به او یاد داده شود که چگونه مقداری منطق در تفکر خود راه بدهد و در واقع چیزی که لازمه زندگی امروز است؛ یعنی حسابگری و برنامهریزی به او آموزش داده شود.»
- ۱۳ اکتبر ۲۰۰۴/ ۲۲ مهر ۱۳۸۳؛ «دانشگاه فردوسی مشهد» [۲۲]
- «در ادبیات به معنای واقعی خود، باید یک پیام انسانی وجود داشته باشد که خوانندگانش را به سوی اعتلای انسانیت حرکت دهد. پیام ادبیات فارسی هم همین است.»
- ۵ دسامبر ۲۰۰۴/ ۱۵ آذر ۱۳۸۳ [۲۳]
- «کتب بزرگ جهان روی مسائل اصلی بشر دست میگذارند که از سرشت انسان شروع میشود. اینکه انسان چه موجودی است، به کجا حرکت میکند و چه میخواهد.»
- «عرفان ایرانی مانند کرهٔ ماه است که یک رویه آن تاریک و یک رویه روشن دارد و مقدار زیادی خرافه؛ اما رویهٔ روشن مهم است که به سمت حکومت جهانی سوق داده شود که همه انسانها فارغ از رنگ پوست و نژاد یکی هستند. این همان پیام اصلی مولاناست.»
- ۱۵ دسامبر ۲۰۰۴/ ۲۵ آذر ۱۳۸۳؛ همایش «آموزههای مولانا برای انسان معاصر» با عنوان «در محضر مولانا»، باشگاه دانشجویی دانشگاه تهران [۲۴]
- «در ایران نیروی مرموزی است که سالهاست این کشور را نگه داشته است. دفاع از مجموعیت ایران و مفهوم ایرانیت بار سنگینی بوده که مردم در طول تاریخ ایران به دوش کشیدهاند. هزاران چرا در تاریخ ایران هست که باید روشن شود؛ اینکه چطور امپراتوری از هخامنشی تا ساسانی پدید آمد و ماندگار شد، مسئله تفکر ایرانی که گرایش به تفکر اشراقی دارد و تبدیل میشود به آثاری در ادبیات فارسی که ذوق ایرانی را در ادبیات متمرکز میکند.»
- «ایران کشوری است که شهید مظلومیت خودش است؛ چون همه چیز دارد؛ اما مشکلاتی همواره داشته است از هر جهت که ببینیم چه به لحاظ سیاسی چه اجتماعی و چه به لحاظ هوش مردمش که خام است و باید به هوش پخته تبدیل شود و در مسیر درست هدایت شود.»
- ۲۳ دسامبر ۲۰۰۴/ ۳ دی ۱۳۸۳؛ «دومین همایش ملی ایرانشناسی»، تالار شماره ۳ ساختمان حافظیه [۲۵]
۲۰۰۵[ویرایش]
۱۲ دی ۱۳۸۳ - ۱۱ دی ۱۳۸۴
لازمهٔ عشق این است که خودبینی انسان فرو بریزد و پهناوری روح و گذشت و ایثار جایگزین آن شود که این، والایی اندیشه به انسان میبخشد و او را از اسارت تن خلاص میکند.
- «ابن سینا اولین کسی است که به نحو بنیادین از عشق سخن به میان آورده است و این مسئله را به طریقهٔ عقلانی مطرح کرده؛ در حالی که عرفا با یک جهش درونی عشق را فهمیدهاند و هدف خود را بر پایهٔ آن مشخص کردهاند.»
- «ابن سینا یک پایهٔ بنیادین برای عشق در نظر گرفته و جسم را از قلم نیانداخته است. هدف او این است که مشخص کند در این امر تا چه حد جسم سهیم است و تا چه حد، جان و روان دخیل میباشد؛ در حالی که عارفان همه به طرف جان میروند و جسم را به دلیل فانی بودنش، ناچیز میشمارند.»
- «بشر، زاییدهٔ هنجار است و ناهنجاری، زندگی او را مختل میکند. هنگامی که او از اعتدال خارج شود، به جای نفع، زیان میدهد و ناچار، به طرف هنجار و هماهنگی حرکت میکند.»
- «لازمهٔ عشق این است که خودبینی انسان فرو بریزد و پهناوری روح و گذشت و ایثار جایگزین آن شود که این، والایی اندیشه به انسان میبخشد و او را از اسارت تن خلاص میکند.»
- ۲۶ اوت ۲۰۰۵/ ۴ شهریور ۱۳۸۴؛ سخنرانی در آرامگاه ابن سینا [۲۶]
- «نویسنده وقتی که جو را جو مساعدی نمیبیند، خودش مرتب اثر را غربال میکند و اجازه نمیدهد که حرفش درست جلو بیاید؛ درواقع میترسد؛ بنابراین ما با دو نوع سانسور روبهروییم؛ سانسوری که از بیرون بر اثر تحمیل میشود و خودسانسوری که این یک بیشتر به کتاب لطمه میزند.»
- «یک نوع رکود اندیشهیابی در کشور وجود دارد؛ یعنی کنجکاوی دستخوش رکود است و خودش را بروز نمیدهد. مردم احساس احتیاج برای یادگرفتن ندارند. دانشگاه هم که وظیفه دارد ذهن جوان را بسازد و کنجاویاش را برانگیزد، چنین نیست؛ استاد در دانشگاه هم از ترس اینکه اگر حرفی بر زبان بیاورد که کج باشد، بازخواست خواهد شد، تلاش چندانی نمیکند و به استادی بیرمق برای دانشگاه تبدیل میشود.»
- «تجدد و رو به آینده داشتن، همیشه خوب است؛ اما اگر این نوگرایی پایهای نداشته باشد، کاری بیهوده صورت گرفته است.»
- «ادبیات و شعر، جوابش را از خواننده میگیرد و متاعی است که برای صاحبش نمیماند.»
۲۰۰۶[ویرایش]
۱۱ دی ۱۳۸۴ - ۱۱ دی ۱۳۸۵
- «تاریخ تنها بدنه هر دوران را ضبط میکند اما روح، جان و جوهره، عمق و کیفیت زندگی را تنها هنر ثبت و ماندگار میسازد.»
- «انسان تنها از راه هنر میتوانسته حضور خود را در هستی ثبت و دوام بخشیده و در برابر مظاهر طبیعت، محدودیتها و موانع زندگی مقهور نشود.»
- «هنر هر دوران بازتاب و تجلی روحیات جمعی و روح زمان است و اگر هنر نباشد روح زمان حفظ نمیشود.»
- «هنر از آغاز پیدایش حیات بشر، افق زیستن او را وسعت بخشیده و با نیروی خیال، دنیایی آزاد، پهناور و بیمرز برای خود آفریده است.»
- «در کنار مذهب و تفکر دینی، هنر نیز به شکل دیگری هستی انسان را سرشار از زیباییها و ظرافتهای معنوی میسازد.»
- ۲۴ ژوئیه ۲۰۰۶/ ۲ مرداد ۱۳۸۵؛ سخنرانی با عنوان «هنر در ایران»، نمایشگاه هنر افشار، زند و قاجار، موسسه صبا [۲۸]
۲۰۰۸[ویرایش]
۱۱ دی ۱۳۸۶ - ۱۲ دی ۱۳۸۷
ادبیات یک زینت یا تفنن برای زندگی نیست؛ بلکه زبان و ادبیات برای هر کس در هر شأنی لازم است؛ زیرا وسیلهٔ ابراز وجود است
- «دانش با دانایی با هم تفاوت دارند؛ دانش اندوختهٔ معلومات را شامل میشود؛ اما دانایی یک نوع روشنبینی است تا کل دانش بشری در خدمت انسانیت قرار گیرد؛ دانش زمانی ارزنده است که تبدیل به دانایی شود و دانایی برابر است با روش انسانی در زندگی.»
- ۱۴ مه ۲۰۰۸/ ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۷؛ «در همایش بزرگداشت روز ملی فردوسی با عنوان "دانش و خرد فردوسی"»[۲۹]
- «ادبیات فارسی مهمترین ستون و پایهٔ فکری ماست و تا زمانی که زبان فارسی را به قدر کافی یادنگیریم و تلطیف فکر از طریق ادبیات حاصل نشود، نمیتوانیم انسان دلنشین با فکر باز، لطیف و آزاد برای برقراری ارتباط شویم.»
- «ادبیات یک زینت یا تفنن برای زندگی نیست؛ بلکه زبان و ادبیات برای هر کس در هر شأنی لازم است؛ زیرا وسیلهٔ ابراز وجود است و ندانستن یا دانستن زبان فارسی شخصیت انسان را کوچک میکند.»
- ۱ ژوئن ۲۰۰۸/ ۱۲ خرداد ۱۳۸۷؛ «در جمع معلمان ادبیات فارسی استان یزد»[۳۰]
- «تمدّن قرن بیستم زمینهای فراهم کرد که عدّهای به نام «تروریست» پدید آیند که هم جان خود را خوار بشمارند و هم جان مردم بیگناه را. این قرن همهٔ چارههای زندگی را از تکنولوژی جست. تصوّر کرد که او به همهٔ سؤالهای او پاسخ میدهد، ولی فراموش کرد که صاحبخانه انسان است و او باید این تعبیه را بپذیرد.»
- ۲۲ اکتبر ۲۰۰۸/ ۱ آبان ۱۳۸۷؛ مقاله «دنیا علامت میدهد»[۳۱]
۲۰۰۹[ویرایش]
۱۲ دی ۱۳۸۷ – ۱۱ دی ۱۳۸۸
- «برای بررسی هویت ایرانی باید به سپیدهدم تاریخ رفت.»
- «ما در این کشور با دو نوع تاریخ مواجهیم؛ اول تاریخ ناظر به خاک و دوم تاریخ ناظر به قوم. تاریخ ناظر به خاک آن است که اقوامی از چند هزار سال پیش در سرزمینی که ایران نام گرفت ساکن شدند و تاریخ ناظر به قوم مربوط به زمانی است که آریاییها در این سرزمین حضور یافتند و با بومیها درآمیختند.»
- «مهمترین عاملی که ماهیت ایرانی را رقم زده است جغرافیاست؛ چرا که موقعیت جغرافیایی ایران نوعی خاص است که هم ثمربخش و تمدنساز بوده و هم دردسرآفرین.»
- «ایران توانسته است در مدت سه هزار سال تحت همین نام باقی بماند و مانند برخی همسایههایش دست به دست نچرخیده است؛ پس باید نیرویی زنده و پویا در آن بوده باشد. ایران در دورههایی از عمر خود در تنگناهای زیادی قرار داشته است؛ پس باید در مورد مردمی که این کشور را حفظ کردهاند با احتیاط بیشتری تحلیل و برخورد کرد.»
- «در دنیای کنونی دو مسئلۀ بنیادی در برابر ماست. یکی خود بودن و دیگری فرزند زمان بودن. خود بودن یعنی به تاریخ خود به چشم باز نگاه کردن و تمام ظرفیّت وجودی خود را به کار انداختن.»
- «آنچه بتواند کشوری را از کم نوائی نجات دهد، تنها منابع زیرزمینی نیست، نیروی مغزی و بدنی مردم آن است. دانش هم به تنهائی کافی نیست، باید دانشی باشد که تبدیل به دانائی شده باشد.»
- «اقتضای سرشت و ذات انسان آن است که نه بتواند با عقل خالص زندگی کند و نه با احساس خالص. باید حقّ هر دو را ادا کرد.»
- «بشر امروز هم متعلّق به خود است و هم متعلّق به جمع؛ هم ملّی است و هم قدری جهانی. یک جامعۀ متعقّل مسیر خود را طوری ترتیب می دهد که فرد مصلحت خود را در مصلحت اجتماع ببیند، و آبادانی خود را در آبادانی کشور به حساب آورد. ما هنوز با این مرحله فاصله داریم.»
- «یک جامعه با اخلاق، قانون و ایمان بر سر پا میماند. هر یک از اینها اگر سست شوند، خلل در کار اجتماع پدید میآید. بهخصوص اخلاق که بیشتر از آن دو به عنوان ملاط اجتماع شناخته میشود. ایمان اگر با مصالح شخصی تضاد پیدا کند، آن را به نوع دلخواه تفسیر میکنند و از کنارش میگذرند و قانون اگر ترس از مجازات به همراهش نباشد، میتواند نادیده گرفته شود. امّا اخلاق که از عمقیترین نهاد انسانیّت سرچشمه میگیرد، تضعیفش پایهها را فرو میریزد. انسانیّت انسان باید چنان باشد که نه از ترس از مجازات، نه از چشمداشت پاداش مادّی، و نه حتّی از امید اجر اخروی سرچشمه گرفته باشد، و اخلاق نابترین تجلّی انسانیّت انسان است.»
- «هویّت ایرانی در انتظار آن است که جنبه های مثبت فرهنگ خود را فرا خواند، و جنبه های منفی را به دور اندازد. این نصیحت را از یاد نبریم: دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای/ فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد.»
- ۶ اکتبر ۲۰۰۹/ ۱۴ مهر ۱۳۸۸؛ درسگفتار «مبادی هویّت ایرانی» در همایش ملی «آیندهشناسی هویتهای جمعی در ایران»، مرکز تحقیقات استراتژیک[۳۲] [۳۳]
۲۰۱۰[ویرایش]
- «ویژگی اصلی اندیشههای خیام پرسشگری است و او همواره بر روی نقاط اصلی زندگی بشر دست گذاشته و هسته اصلی و بنیادین رباعیات خیام طرح همین پرسشهاست.»
- ۱۷ مه ۲۰۱۰/ ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۹[۳۴]
۲۰۱۱[ویرایش]
زندگی برخورد اضداد است. اگر ضدها نباشد، زندگی از کشش و کوشش بازمیماند. ضد لازمهٔ این است که تحرک زندگی به کار بیافتد. در کائنات هم به همین صورت است؛ در مقابل روز، شب است، در مقابل تابستان، زمستان و در مقابل بلندی، پستی قرار دارد.
- «زندگی برخورد اضداد است. اگر ضدها نباشد، زندگی از کشش و کوشش بازمیماند. ضد لازمهٔ این است که تحرک زندگی به کار بیافتد. در کائنات هم به همین صورت است؛ در مقابل روز، شب است، در مقابل تابستان، زمستان و در مقابل بلندی، پستی قرار دارد.»
- ۱۶ مه ۲۰۱۱/ ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۰ [۳۵]
۲۰۱۲[ویرایش]
- «کودکی من در میان پنجرههای رنگی و نور و آفتابی که از پشت آنها میتابید، شناور گشت.»
- «مانند گذشته در جستجو هستم.»
- «زندگی هم ساده و طبیعی است، و هم معماگونه. از این رو کل کتابهایی که در دنیا نوشته شده است، بر گرد این موضوع گشته است که زندگی چیست و چه سرانجامی دارد؟ در سراسر گیتی که بگردید، آسمان را به همین رنگ میبینید. باشندگان زمین همگی یکسان هستند. با هم مو نمیزنند، با این حال، هیچ دو تنی به هم شبیه نیستند. شگفتی زندگی در این است. انسان در میان موجودات هم زبونترین است و هم بزرگترین. او میداند که این عمر روزی به سر میرسد و با همه توهمی که دربارهٔ زندگی در دنیای دیگر دارد، باز در ژرفای درون خود، نمیخواهد که از این زندگی خاکی دست بردارد، مگر آنکه دردی بزرگ –جسمی یا روحی- او را به آن آرزومند سازد.»
- « من البته از همان سن نوجوانی سرنوشت خود را به قلم بستم.»
- «بزرگترین شادی و توفیق خود را در نوشتن یافتم. شاید علتش آن بود که بشر در زندگی، خود را تنها و بیپناه مییابد و از طریق گفتن و نوشتن چنین میپندارد که در دیگران پخش میشود، تنهایی خود را با دیگران در میان میگذارد، هر کسی دست به شاخهای میزند. این، برای او تسلای خاطر است. من از نوشتن چنین انتظاری داشتم. گمان میکنم همه کسانی که به نوشتن دست زدهاند، دستخوش چنین انتظاری بودهاند. از کوچک و بزرگ.»
- «گمان میکنم که اگر قلم در دستم نبود، زندگیام بیهوده و تلخ میگذشت. با ناهمواریهایی که در زندگی هر کسی هست، فرد باید تکیه گاهی داشته باشد تا در زندگی احساس پوچی نکند.»
- «این مهم نیست که هر کس آنچه مینویسد، ارزنده باشد یا نباشد، در درجه اول میخواهد خود او اقناع شود.»
- «ادبیات مرا در اختیار خود گرفت، ولی حقوق هم چیزهایی به من آموخت. این دو نزد من به منزله دو خواهر ناتنی هستند.»
- «در مورد دمکراسی و رای اکثریت، تجربه این سالها نشان داده است که هر گردی گردو نیست. این تجربه مینماید که موضوع تا چه اندازه میتواند مورد سوءاستفاده قرار گیرد. صدام حسین زمانی که بر سر کار بود، در یک رایگیری، ۹۵درصد آرا را از آن خود کرد، و بعد همان مردم مجسمه او را فرو افکندند. رأی زمانی قابل احترام است که بیخدشه به عمل در آید، ساخته و پرداخته تبلیغهای فریبنده و سادهلوحی عامه نباشد.»
- «ملت ایران در درازمدت، ترازویی دارد که چندان پاره سنگ نمیبرد، زمانه، داور بیگذشتی است.»
- در مصاحبه محمد صادقی با او، ماهنامه مهرنامه، فروردین ۱۳۹۱/ مارس ۲۰۱۲ [۳۶]
۲۰۱۳[ویرایش]
زیبایی از ترکیب یک سلسله اجزای هماهنگ، یا گاه متعارض شکل میگیرد که در نهایت به هنجار منتهی گردد.
- «زیبایی از ترکیب یک سلسله اجزای هماهنگ، یا گاه متعارض شکل میگیرد که در نهایت به هنجار منتهی گردد.»
- «هنجار پایهٔ کارهاست. گردش کاینات بر هنجار استوار است؛ یعنی ترکیب متوازن.»
- «زیبایی آنگونه که ظاهرش مینماید، یک تجمل و تفنن نیست، یک اصل است، یک نیاز. هرچه در یک جامعه از بُرد آن کم شود، به همان نسبت حاکی از رویکرد انحطاط میگردد، و این انحطاط در سایر شئون هم، چون اقتصاد و اجتماع اثرگذار میشود.»
- «نسخ، زاویهدار است؛ یعنی تیز و قاطع، در حالی که نستعلیق انحنایی است؛ یعنی نرم و گردان. هر یک از آن دو تاریخ قوم خود را بازگو میکنند.»
- «نستعلیق حالت زنده دارد؛ یعنی پیچ و خمهای آن نشأت گرفته از اجزای بدن آدمی است. در آن باریک شویم. انحناها و خمهای حروف آن، که پر از غنج و نازند، یادآور چشم و ابرو و کسمه و طرّه و دهان و لب و لالهٔ گوش میگردند. خوشنویسان گذشته، به نحو آگاه یا نیمهآگاه به آن واقف بودهاند و به آن اشاره کردهاند. پیامی که از خط فارسی شنیده میشود، حاکی از نرمی و اعتدال است، و ارتباط رازگونهٔ آن با اجزای بدن انسان، آن را با سرنوشت آدمی پیوند میدهد.»
- «در غزل فارسی، خط به نقش نزدیک میشود و نقش به کلام، و کلام به نهاد انسانی. یک ارتباط سهگانه در مبانی آنها پدید میآید؛ بنابراین در این دنیای متصنع، برای شکار اندکی زیبایی ناب، میتوان بر هر دری کوفت.»
- ۲۳ آوریل ۲۰۱۳/ ۳ اردیبهشت ۱۳۹۲ [۳۷]
- «سیاست را از طریق فرهنگ دنبال کردهام، زیرا فرهنگ پایه سیاست است.»
- «رفتار و جهانبینی مردم است که سیاست را میسازد. مردم به منزله یاختههای تن کشورند. اگر جهانبینی نادرست در آنان رسوخ کند، همانگونه میشود که یاختهها از غذای نادرست تغذیه کنند و بدن از کارکرد سالم بازبماند.»
- «این احساس خشنودی را نمیتوانم پنهان دارم که بیش از هر کس دیگر، دو کلمه ایران و فرهنگ بر قلمم رفته است. در مورد ایران سوءتفاهم نشود، همانگونه که بارها گفتهام منظورم وطنپرستی خام و احساساتی نیست. منظور قدرشناسی نسبت به یک دفینهٔ تمدن است. اما فرهنگ، مفهوم وسیع و عام آن را در نظر داشتهام، یعنی جهانبینی و رهیافت زندگی. یعنی آنچه هویت قومی و شخصیت انسانی یک ملت را تشکیل میدهد؛ و از نوشتن بیش از یک هدف نداشتم و آن این بود که حق انسانیت خود را ادا کنم.»
- ۲۲ مه ۲۰۱۳/ ۱ خرداد ۱۳۹۴ [۳۸]
۲۰۱۴[ویرایش]
- «خط نستعلیق، تنها خط نیست بلکه نوعی نقش هم در خود دارد و با قوس و انحناء و پیچشهایی که در آن است یاد اعضای بدن انسان، چون چشم، گوش، ابرو و دهان و زلف را در ذهن بیدار میکند و بدین گونه حالت زندهای از خود به جلوه میآورد.»
- ۱۹ فوریه ۲۰۱۴/ ۳۰ بهمن ۱۳۹۲ [۳۹]
۲۰۱۵[ویرایش]
۱۱ دی ۱۳۹۳–۱۱ دی ۱۳۹۴
فرهنگ ما علاوه بر میراث تاریخی باستان، با ورود اسلام بسیار شکوفا شد و روحی تازه در آن دمیده شد و لذا نباید فقط در آثار شعرا دنبال هویت فرهنگی بگردیم. اسلام منبع هویت فرهنگی ماست.
- «جان برای بشر چیز کوچکی نیست، حفظ جان، اقتضای ذات بشر است، وقتی کسی آماده شد که عملیات تروریستی را به صورت انتحاری انجام دهد، نشانهٔ این است که کاسهٔ صبر بشر لبریز شده است، میخواهد راه تازهای پیدا کند، چیزی که تا حالا بوده، مورد پسندش نیست، راه تازه را به قیمت از دست دادن جان خودش میخواهد به دست بیاورد.»
- «پایهٔ هر چیزی سرشت انسانی است یعنی طبیعت بشر چه میخواهد و چطور میخواهد زندگی کند، چه چیزهایی برایش خوشایند و چه چیزهایی برایش بدآیند است. هر حکومتی باید بتواند مطابق با موازین و سرشت انسانی رفتار کند. باقی مسئله، اقتضائات زمان است.»
- «در حال حاضر نفوذ معمولاً از طریق وسایل ارتباط جمعی و فرهنگی انجام میشود. دنیا در قالب یک چهار دیواری کوچک درآمده، تلویزیون را که روشن کنید دنیا در دست شماست؛ بنابراین حملهها، حملههای تبلیغات فرهنگی است، هر روز ۷۰۰، ۸۰۰ کانال تلویزیونی امواج خود را به خانههای بینندگان میفرستند و به آنها تعلیم میدهند. اختلافات و برخوردها هم همهاش، فرهنگی است، تجاوز کشوری به کشور دیگر ظاهراً معنی ندارد، اگر تهاجمی هم انجام شود، با شکست روبهرو میشود… در حال حاضر حمله مستقیم سرزمینی به سرزمین دیگر کمتر اتفاق میافتد و یا به ثمر نمیرسد.»
- «فرهنگ ما دو جنبه دارد. یکی جنبه روشن و دیگری جنبه تیره. در جنبه روشن فرهنگی، روی موج انسانیت حرکت کرده است. … جنبه منفی هم یک مشت خرافات، پایبندیها و تعصبات غلط است که جنبه تاریک قضیه را تشکیل داده است. وظیفه ما این است که این فرهنگ را پالوده کنیم و جنبههای منفی را کنار زده و پاک کنیم؛ بچهها را آموزش داده و جنبههای مثبت را نگه داریم.»
- «فرهنگ ما علاوه بر میراث تاریخی باستان، با ورود اسلام بسیار شکوفا شد و روحی تازه در آن دمیده شد و لذا نباید فقط در آثار شعرا دنبال هویت فرهنگی بگردیم. اسلام منبع هویت فرهنگی ماست.»
- «هویت به معنای شخصیت است، هر مملکتی، آیین و هویتی دارد، خصوصیات قومی که فرهنگ گذشته این خصوصیات را به آن بخشیده است، فرهنگی که در طول قرنها تشکیل و متراکم شده است، این چیزی است که ایران به صورت یک کشور بسیار سالخورده با آن روبهرو است،... ایران اسلامی یک فرهنگ متفاوت و مستقل خاص داشته که هویتش را تشکیل داده است.»
- «زبان تابع و ترجمان فکر است. اگر زبان در خطر بیفتد و ضعیف شود، دلیل بر این است که فکر ضعیف بوده و نتوانسته فکر را بپروراند.»
- «ایرانی باید به فضای آزاد اندیشه راه داشته باشد، از این مشغله روزانه که جلوی فکر را گرفته باید بیرون بیاید، سازمان اجتماعی سالمتری بهوجود بیاید تا مردم از این حالت آشفتگی فکری بیرون بیایند، در این صورت زبان هم راه خودش را پیدا خواهد کرد.»
- «اگر بخواهیم زبان زندهتر و بهتری داشته باشیم باید از فکرمان شروع کنیم، فکرمان را آزاد کنیم و به خود فرصت فکر کردن بدهیم تا بتوانیم قضاوتهای بیطرفانه کنیم. خود را مقداری از قید آزاد کنیم، آنوقت زبان هم رشد خود را در پیش خواهد گرفت.»
- «تمام حرفهایم در ۵۰ سال اخیر این بوده که آینده را هیچکس نمیتواند پیشبینی کند، آینده بسیار مشوش و ناروشن به نظر میآید، هیچ نوع پیشبینی نسبت به آینده ممکن نیست. چون دنیا کوچک شده است تمام کشورها و بشر ساکن دنیا اگر یک چارهاندیشی اساسی و بنیادی نکنند دنیا به طرف هرج و مرج، تروریسم، آشفتگی فکری و روحی برای مردم میرود.»
- «انسان باید وجودش برای نیازهای مادی و معنوی متوازن شود.»
- «تعادل فرهنگی به هم خورده است. همه تکیهها روی مادیگری است. اگر بشر قادر باشد که چارهجویی متناسب با وضع این زمان انجام دهد راه سومی باید پیدا کند تا بتواند دنیا را به تعادل بین خواستهای مادی و معنوی نزدیک کند. این راه سوم را میتوان در آموزههای دین یافت.»
- «خاطرات، اندیشهها، تجربهها و نوع زندگی بشر، خلاصه و چکیدهاش فرهنگ را تشکیل میدهد. این فرهنگ حاصل تجربیات و آموزشهای گذشته است که عصاره و چکیدهاش فرهنگ آن کشور شده است.»
- «این فرهنگ است که زندگی را در یک کشور پیش میبرد، برای اینکه صبح که برمیخیزید، به چه فکر میکنید، چه چیزهایی را میخواهید انجام بدهید به چه طرفی میخواهید رو کنید، چه راهی را در پیش بگیرید چه احتیاجاتی دارید که میخواهید برآورده بشود، مجموعه اینها فرهنگ شماست.»
- «توسعه باید همهجانبه باشد، چند تا کارخانه و جاده کافی نیست. جنبه مادی و معنوی توسعه باید هر دو با هم حرکت کنند.»
- «آنچه در مدارس تدریس میشود، باید درس آینده و تقویت جنبه مثبت زندگی بشر باشد.»
- «افت اخلاقی یک ملت را نابود و منقرض میکند، برای اینکه چیزی که جلو فساد یک مملکت را میگیرد قبل از قانون، اخلاق است. باید خود آدم تشخیص بدهد که این کار خوب نیست و نباید انجام شود.»
- «روزنامه، منعکسکنندهٔ وضع عمومی کشور و تبسنج جامعه است.»
- ۲۵ آوریل ۲۰۱۵/ ۵ اردیبهشت ۱۳۹۴؛ مصاحبه با روزنامهٔ ایران [۴۰]
۲۰۱۷[ویرایش]
۱۲ دی ۱۳۹۵ - ۱۱ دی ۱۳۹۶
حقوق بشر چیزی نیست که تنها حکومتها مراعاتش کنند، بلکه خود مردم باید آن را حیاتی بشناسند. مردم باید متوجه باشند و به این نتیجه برسند که به نفع ماست که حقوق دیگران را به رسمیت بشناسیم، حقوق دیگران را مراعات کنیم و اگر چنین نکنیم، زیان متوجه خود ما میشود.
- «من آینده را برای ایران در ابهام میبینم… بارها گفتهام که به آیندهٔ ایران، با کل سوابقی که دارد و با کل چارهجوییهای تاریخیاش، خوشبین هستم؛ اما از طرف دیگر برای ایران مسائلی پیش آمده است که خوشبینی را تا حدودی تعدیل میکند.»
- «مردم را بهآسانی نمیتوان تغییر داد. عوض کردن مردم کار مشکلی است، همچنان که ساختن آنها دشوار است.»
- «برخورد انبوه جمعیت با یک اقلیت فنمدار که الگوی آنها تمدن غربی است، مسائلی را به وجود آورده که اکنون در شرایط جدید محسوس است و همین، آیندهٔ دنیا را به طرف تزلزلی غیرقابل پیشبینی پیش میبرد.»
- «مشکل در این است که عدهٔ زیادی از انبوه جمعیت جهانی در زیر خط فقر زندگی میکنند و بخش دیگر مردم هم، اگر زیر خط فقر نباشند، فزونتر از آنچه دارند، میخواهند. این فزونطلبی را فقر فرهنگی میتوان خواند. این فقر، فقر اقتصادی روزمره نیست، بلکه احساس بیشترخواهی است که در نتیجه، کینه و دشمنی ایجاد میکند. به این جهت، آیندهٔ متزلزلی در پیش است. برای رسیدن به آرامش، باید نظارت بر تقسیم مواهب جهان صورت گیرد. همچنین بر محیط زیست.»
- «یک مشکل مردم ایران در دوگانهاندیشی است: اینکه نتواند ایرانیت و اسلامیت را با هم رایگان سازد.»
- «مردم، اسلام را پذیرفتهاند؛ اما ایران و ریشههای ایرانی را نتوانستهاند از خود جدا کنند. تهنشین اندیشههای باستانی ایران در وجود آنان به طور ناآگاه وجود دارد. این موضوع برخوردهایی را به وجود آورده است و به همین دلیل عدهٔ زیادی از ایرانیها نمیدانند که چه سمت و سویی را باید انتخاب کنند.»
- «من فکر میکنم بهترین راه این است که سعی شود روش میانهای موافق طبع ایران به دست آید، و اقتضای زمان هم در این میانه فراموش نشود.»
- «با درنظر گرفتن خصوصیات ایرانی، آموزش از کودکی باید به گونهای باشد که کودک را به عنوان یک شهروند کارآمد تربیت کند. این آموزش تنها در مدرسه و دانشگاه حاصل نمیشود، بلکه رسانهها نیز نقش بسیار مهمی در این نوع از آموزش دارند. روزنامهها و رادیو و تلویزیون، باید به عنوان کارگزاران اندیشهپروری، احساس مسئولیت بکنند.»
- «حقوق بشر چیزی نیست که تنها حکومتها مراعاتش کنند، بلکه خود مردم باید آن را حیاتی بشناسند. مردم باید متوجه باشند و به این نتیجه برسند که به نفع ماست که حقوق دیگران را به رسمیت بشناسیم، حقوق دیگران را مراعات کنیم و اگر چنین نکنیم، زیان متوجه خود ما میشود.»
- «ایران در طول تاریخ کشوری ناامن بوده است و در معرض انواع و اقسام هجومها. از اینرو در دوران پیش از اسلام چون در ایران، امپراتوری تشکیل شد، تا حدی از روی ضرورت بود که کشور نیرومند بماند و پایمال نشود.»
- «در ایران هیچوقت حزب آنگونه که در غرب وجود دارد و فرنگیها آن را جا انداختهاند، پا نگرفته است. همچنین سازمان و گروه و سندیکا و امثال آن نیز از حد صورت ظاهری فراتر نرفته. اینها از علل رشد فردگرایی است.»
- «سِیرِ تربیتی بشر باید به طرف اجتماع باشد تا فرد نسبت به مملکت و اجتماع وظیفهشناس بشود و به فکر همنوعان خودش هم باشد و تنها به فکر شخص خود و خانواده خود نباشد. افراد اکنون باید خود را فردی از بدنه اجتماع بدانند.»
- «دنیای امروز به مصداق دهکدهٔ جهانی است؛ برای چنین دنیایی چارهجوییهای موضعی فایدهای ندارد.»
- «اگر فرهنگ ناکارساز بشود، بشر بیسرپرست میماند و مهارگسیخته میشود.»
- «عشق در واقع نوعی گزینش است. انسان معشوقی را انتخاب میکند و خواست خودش را روی او متمرکز میکند و از دیگران چشم میپوشد.»
- «هیچ چیز جای عشق انسانی را نمیگیرد. چون عشق از غریزهٔ ذات سرچشمه میگیرد. نوعی درخواست طبیعت از انسان است. درست است که حس پولپرستی و مقامخواهی و جاهطلبی در انسان خیلی قوی است، اما عشق در تمام مفاهیم معنوی و غیرمعنوی خودش برای انسان مهمتر از هر چیزی بوده است.»
- «عشق تغییر شکل میدهد، ولی از انسان خارج نمیشود.»
- مصاحبه با روزنامه اطلاعات؛ چاپشده با عنوان «آینده و آیندهٔ ما» در ۲۰ تیر ۱۳۹۶/ ۱۱ ژوئیه ۲۰۱۷ [۴۱] [۴۲]
بر پایهٔ موضوع[ویرایش]
این بخش، دربرگیرندهٔ نقلقولها از اسلامی ندوش بر پایهٔ موضوعات ادبی و خاصِّ مطالعات اوست.
حافظ و دیوان او[ویرایش]
از لحاظ فکری حافظ بیشتر بر لایه زیرین اندیشه ایرانی حرکت کرده است و سعدی بر لایه رویین و به عبارت دیگر حافظ مقدار زیادی ترجمان وجدان ناآگاه تاریخ ایران و سعدی ترجمان وجدان آگاه است؛ بنابراین در میان این دو همان نزدیکی و دوری دیده میشود که میان وجدان آگاه و ناآگاه و این دو در مواردی به هم میرسند و در مواردی فاصله میگیرند.
- «ماجرای حافظ پایان ناپذیر است… ماجرای او ماجرای زندگی کل بشریت است، نه یک فرد در یک دوران کوتاه.»
- «حافظ سخنگوی قوم ایرانی است و این معماها و تعارضها و یا هر چه در اوست وابسته به قوم ایرانی است و به طور کلی وابسته به بشریت و سرنوشت انسان. [...] خصوصیت دیگر حافظ این است که او سخنگوی وجدان ناآگاه ایرانی نیز میباشد.»
- ۱۴ اکتبر ۲۰۰۰/ ۲۳ مهر ۱۳۷۹[۴۳]
- «علت این که همه مردم از عوام و خواص حافظ را محبوبترین شاعر ایرانی میدانند این است که با خواندن اشعار او، تاریخ و سرگذشت خود را لمس میکنند.»
- «حافظ هیچ حرف تازهای ندارد و تنها چیزهایی را که دیگران گفتهاند، تکرار کرده است. اما کار تازه او در نحوه بیان و گردآوری این سخنان است که توانسته روح تازهای به کلام بدهد.»
- «حافظ اعتقاد داشت که مسایل جهان باید به درستی فهم شود و بشر نباید اسیر توهمات، خرافات و ساختههای ذهن خود گردد.»
- ۲۳ اکتبر ۲۰۰۰/ ۲ آبان ۱۳۷۹[۴۴]
- «دیوان حافظ تنها کتابی است که از آن فال میگیرند، در گرداگرد واژههای دیوان حافظ هالهای هست که خواننده را پرواز میدهد و یک مرتبه از جا میکند. حتماً مردم چیزی از حافظ میشنوند که بعد از این همه سال او را رها نمیکنند.»
- «حافظ در ۵۰۰ غزل خلاصه، تاریخ ایران را آورده است؛ یعنی کمحجمترین و کوچکترین کتابی که در دنیا در این باره نوشته شده است. او با وجود گوشه نشینی بر اندیشههای بشری محیط شده است.»
- «هیچ حرف تازهای در حافظ نیست و این از عجایب است. کسی که حرف تازهای نزده، توانسته بر حرفهایی که دیگران زدهاند غالب شود و مردم همین حرف تکراری او را قبول دارند.»
- ۸ اکتبر ۲۰۰۳/ ۱۶ مهر ۱۳۸۲؛ «در نشست یکصدوسوم کتاب ماه ادبیات و فلسفه؛ سخنرانی دربارهٔ موضوع معمای حافظ» [۴۵]
- «از لحاظ فکری حافظ بیشتر بر لایه زیرین اندیشه ایرانی حرکت کرده است و سعدی بر لایه رویین و به عبارت دیگر حافظ مقدار زیادی ترجمان وجدان ناآگاه تاریخ ایران و سعدی ترجمان وجدان آگاه است؛ بنابراین در میان این دو همان نزدیکی و دوری دیده میشود که میان وجدان آگاه و ناآگاه و این دو در مواردی به هم میرسند و در مواردی فاصله میگیرند.»
- ۲۷ آوریل ۲۰۱۰/ ۷ اردیبهشت ۱۳۸۹[۴۶]
سعدی[ویرایش]
- «روانی و دلنشینی زبان سعدی به گونهای است که از کودک تا پیر، هر کسی را در مییابد. من تعجب میکنم که چرا نوجوانان امروز، به سعدی علاقهای نشان نمیدهند. برای آنکه زمانه دگرگون و سرگرمیها و دلخوشیهای تازهای وارد زندگی شده است. شاید سی سال دیگر، فرزندان، کتاب خواندن هم برایشان جایگاه چندانی نداشته باشد. همه چیز با اینترنت و کلمه، افاده معنی بکند.»
- در مصاحبه محمد صادقی با او، ماهنامه مهرنامه، فروردین ۱۳۹۱/ مارس ۲۰۱۲ [۴۷]
فردوسی و شاهنامه[ویرایش]
خطاب شاهنامه یک خطاب جهانی و همیشگی به مردم است و این خطاب همه جاها و همه مکانها را در بر میگیرد؛ شاهنامه راه سعادت و سرنوشت انسان را بصورت سمبلیک نشان میدهد.
- «به نظر من زنهای شاهنامه باید مایهٔ افتخار نوع زن شناخته شوند. گمان نمیکنم که هیچ اثر برزگ ادبی در جهان پایگاهی که شاهنامه به زن بخشیده، به او داده باشد.»
- از ۵ ژوئن تا ۱۸ ژوئیه ۱۹۹۷/ ۱۵ خرداد تا ۲۷ تیر ۱۳۷۶؛ «مجموعه مصاحبههای از زندگی بگوییم» [۴۸]
- «اکثر زنان شاهنامه نمونهٔ زنِ تمام عیار هستند، در عین برخورداری از فرزانگی، بزرگمنشی و حتی دلیری از جوهر زنانه به نحو سرشار نیز بهرهمندند. زنانی چون سیندخت، رودابه، تهمینه و فرنگیس، منیژه و گردآفرید، کتایون و شیرین؛ هم عشق برمیانگیزند و هم احترام، هم زیبایی درونی دارند و هم زیبایی بیرونی.»
- «عشقهای شاهنامه، بسیار پاک و نجیبانه است. رودابه و تهمینه از طریق شنیدهها و وصفها دل میسپارند. هر دو این زنان به طرز عجیبی جسارت عاشقانه را با پاکدامنی میآمیزند. زنان شاهنامه زمانی خوب شناسانده میشوند که با آزمایش رو به رو میشوند. در چنین وصفی است که حساسیت و عاطفه و شخصیت آنان نشانداده میشود.»
- «زنان شاهنامه، خوبی خاص زنانه خود را دارند. سعادت خویش را در سعادت مردان خویش میدانند. در عین پارسایی و بیادعایی، بسیاری از آنان، همراه با شوهران و فرزندان خود، مردانه در راهی گام برمیدارند که باید به پیروی نیکی بر بدی منتهی گردد.»
- ۲۱ ژانویه ۲۰۰۱/ ۲ آبان ۱۳۷۹؛ مقاله «شاهنامه و درخشش سیمای زن ایرانی» [۴۹]
- «شاهنامه تبلور مبارزه بین آزادی و بندگی است و خطاب این کتاب به تمام جهانیان است.»
- «تاریخ بعد از اسلام را باید به پیش و پس از سرایش شاهنامه تقسیم کنیم، چون ایران پیش از شاهنامه مانند لختهای بود که شکل نگرفته بود و فردوسی مانند یک پیکرتراش آن را شکل داد. این هزار ساله ترکیبش را از شاهنامه گرفته است. باید قبول کنیم که چه خوب و چه بد، پروردهٔ این کتاب هستیم که راهنما و نشانهٔ هویت ماست.»
- «خطاب شاهنامه یک خطاب جهانی و همیشگی به مردم است و این خطاب همه جاها و همه مکانها را در بر میگیرد؛ شاهنامه راه سعادت و سرنوشت انسان را بصورت سمبلیک نشان میدهد.»
- ۳ مارس ۲۰۰۲/ ۱۲ اسفند ۱۳۸۰ [۵۱]
- «از آن جا که ما ایرانیان قومی احساساتی و افراطی هستیم و کتاب شاهنامه از موضوعات بسیار متفاوتی برخوردار است باید سعی کنیم موضوع کتاب این حماسهسرا را به افراط نکشانیم.»
- «در هیچ کجا نمیشناسیم که رابطهٔ نویسنده با نوشتهاش به اندازهٔ رابطهٔ فردوسی با شاهنامه باشد. چرا که این شاعر، کتاب را در وجودش شکوفاند و خودش را نیز به اندازهای ارتقا داد تا در کتاب بگنجد.»
- «اگر به زندگی او بنگریم از آغاز تا پایان یکدست است. زیرا هیئت و عظمت شاهنامهٔ او چنان در شخصیتاش اثر کرده بود که دیگر نمیتوانست خود را به جریانهای حقیر و روزمرهٔ زندگی تسلیم کند.»
- ۱۵ مه ۲۰۰۲/ ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۱؛ «نخستین همایش رهروان فرهنگ و ادب پارسی، خانهٔ هنرمندان ایران» [۵۲]
- «شاهنامه، تاریخ دوران گذشته را جمع کرد و به مقطع بعد از اسلام انتقال داد و متصل کرد؛ به گونهای که ایران بدون شاهنامه حافظهٔ تاریخی نداشت.»
- ۲۵ آوریل ۲۰۰۳/ ۵ اردیبهشت ۱۳۸۲؛ «سخنرانی در خانهٔ هنرمندان ایران» [۵۳]
- «شاهنامه، ایرانی را از نو ایرانی کرده، اجازهٔ افول جنبههای ایرانیت در ایرانیان را نداد. شاهنامه درحقیقت شناسنامهٔ ایرانیان است.»
- «آموزههای بزرگی در شاهنامه نهفته است و ما میتوانیم چیزهای بسیاری از شاهنامه بیاموزیم؛ چرا که اساس و بنیان زندگی در شاهنامه گفته شده است.»
- ۱۲ دسامبر ۲۰۰۴/ ۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۳ [۵۴]
- «واقعیت این است که اگر شاهنامه نبود ایران حافظه تاریخیاش را از دست میداد یعنی که از یک دورانی به قبل حافظه ایرانی گم شده بود، نتوانسته بود به یاد آورد و البته ایران، دوران تمدنسازی را گذرانیده بود و لازم بود این گذشته به یاد بماند و شاهنامه این کار را کرده است. هیچ کتاب دیگری نمیتوانست این کار را بکند. اگر شاهنامه نبود این حافظه از دست میرفت.»
- ۹ مه ۲۰۰۸/ ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۷؛ «نشست علمی و فرهنگی نکوداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی، گروه هنر و ادبیات موسسه بینالمللی گفتوگوی فرهنگها و تمدنها»[۵۵]
- «شاهنامه یک پنجرهٔ تنفسی معنوی برای ایرانیان ایجاد کرد؛ زیرا تمرکز اصلی شاهنامه بر روی جوهرهٔ انسانی و انسانیت است.»
- «اتاقی که پنجره ندارد و نور و روشنایی و هوای خوب ندارد. شاهنامهٔ فردوسی نقش پنجره را برای کشور ایران دارد»
- «شاهنامه به طور کلی جریان نبرد بین نیکی و بدی است که این نبرد به جایی میرسد که نیکی حتماً باید در آن به بدی غلبه کند و ارزش شاهنامه در این است که سرایندهٔ انسانیت است. شاهنامه یک کتاب بیطرف است که انسانیت را وصف میکند؛ نه اینکه طرفدار روح ایرانی باشد.»
- «هیچ زبانی مثل زبان فارسی در جهان اینقدر ستون اصلی استقلال و آزادی این ملت نبوده است… این یک رکن جداییناپذیر از هویت ایرانیان ملی است و زبان فارسی در ایران تضمینکنندهٔ اعتبار ایرانی است و اگر شاهنامه نبود، زبان فارسی اینگونه نمیماند.»
- «فردوسی، ایران را به دست ایرانی سپرده است و ما اگر میخواهیم آینده جایی قابل زیست باشد، یکی از آن بنیادهای اندیشه و تمدن بشری را باید از همین شاهنامهٔ فردوسی بیرون کشید و اگر شاهنامه اثری قابل توجه مانند آثار شکسپیر نشده است، تقصیر فردوسی نیست؛ بلکه تقصیر زبان فارسی است که برد اقتصادی و سیاسی ندارد.»
- ۱۴ مه ۲۰۰۸/ ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۷؛ «در همایش بزرگداشت روز ملی فردوسی با عنوان "دانش و خرد فردوسی"»[۵۶]
- «تاکنون کتابهای زیادی در ایران نوشته شده؛ اما فقط یک کتاب است که در رأس همه کتابها قرار دارد و آن شاهنامه است. این کتابی است که نقش اول را در ایران داشته و در جهان، هیچ شاهکار ادبی را ندیدهایم که در سرنوشت ملتی تغییر ایجاد کند؛ اما شاهنامه سرنوشت ایران را تغییر داد. اگر شاهنامه گفته نشده بود، ما کشور دیگری میشدیم. این را که چه میشد، نمیتوان با قوه تخیل مشخص کرد؛ اما گذشته خود را فراموش میکردیم.»
- «شاهنامه روی نقطه اصلی بشری دست گذاشته و آن جدال نیکی با بدی است. تفکر شاهنامه بر این محور است که عاقبت باید با کوششهای بسیار، نیکی بر بدی موفق شود. خوبی و بدی دائم در حال کشاکش هستند. در جامعهٔ خوب، مردم به خوبی گرایش دارند؛ اما یک جامعه کمتمدن و نارسا بشر را رها میکند که به هر سو که میخواهد، برود. این مرحله خیر و شر در زندگی انسان جریان دارد و شاهنامه اصل قضیه را گرفته و کتاب را نبرد نیکی و بدی کرده است.»
- ۱۶ مه ۲۰۱۱/ ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۰ [۵۷]
- «شاهنامه صور اسرافیلی بود که بر تمدن ایرانی نواخته شده و ذهن به خواب رفته ایرانیان را بیدار کرد؛ تا ایران از نو ایران شود.»
- «شاهنامه کتاب شاهان نیست؛ بلکه کتاب ایران و تبلور یک ملت است، چکیده تمامی تلخ و شیرین ملت ایران در شاهنامه جمع شده است و همین امر علت جهانی شدن این کتاب میباشد.»
- «ایدئولوژی شاهنامه در حقیقت پیکار زیبائیها و پلشتیها است.»
- «شاهنامه کتاب جنگ است، سرگذشت جنگی که در برابر تجاوز بدیها صورت میپذیرد؛ تا نیکی پیروز شود.»
- ۱۴ دسامبر ۲۰۰۴/ ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۳؛ «در دانشگاه زنجان» [۵۸]
- «شاهنامه نبرد خوبی و بدی است و این سرنوشت بشر است و سازندگان این داستان که تفکر ایرانی دارند، خواستهاند بگویند نیکی و بدی با هم روبهرو میشود.»
- «شاهنامه زاییده طبع یک نفر نیست؛ بلکه زاییده طبع و آمال یک ملت است.»
- «تمامی جنبههای انسانی در شاهنامه مورد توجه قرار گرفته و این کتاب مختص شاهان ایرانی نیست؛ بلکه جهانی است.»
- «شاهنامه به نام خداوند جان و خرد شروع میشود؛ یعنی خداوند سراسر جهان و این نشان دهنده جهانی بودن شاهنامه است.»
- «سرودن شاهنامه باعث نجات ایران شد و شاهنامه مقاومت در مقابل بدی، جنگ خوبیها و بدی و انسانیت را مطرح میکند.»
- ۱۵ دسامبر ۲۰۰۴/ ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۳؛ «همایش بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی، دانشگاه سیستان و بلوچستان» [۵۹]
مولوی و مثنوی معنوی[ویرایش]
- «اگر شاهنامه حماسه پیش از اسلام است، مثنوی مولوی حماسه ایران پس از اسلام است.»
- «مولوی حماسه فردی را میسراید؛ یعنی در نظر او هر کسی باید خود را برای زندگی آماده کند.»
- «توصیه مولانا برای رسیدن به کمال انسانی از طریق عشق است و او همچنین بر کشتن نفس هم که همان آز پیش از اسلام است، تأکید دارد.»
- ۲۰ دسامبر ۲۰۰۳/ ۲۱ آذر ۱۳۸۲؛ همایش «آموزههای مولانا برای انسان معاصر» [۶۰]
- «مثنوی مولوی به عنوان کتابی است که کل مسائل اسلامی، ایرانی و بشری را در خود جای داده و فشرده فرهنگ و تاریخ و معتقدات قوم ایرانی است.»
- ۱۵ دسامبر ۲۰۰۴/ ۲۵ آذر ۱۳۸۳؛ همایش «آموزههای مولانا برای انسان معاصر» با عنوان «در محضر مولانا»، باشگاه دانشجویی دانشگاه تهران [۶۱]
سرودهها[ویرایش]
ایراننامه[ویرایش]
هر کس که در این زمانه آبی دارد | دانست که هر آبی سرآبی دارد | |
ایران که بر زلف خویش تابی دارد | خود را به هزار اضطرابی دارد |
ایران به هزار جلوه در کار آید | گه دل بنشاط و گاه بیمار آید | |
او را که دو صد یار به بازار آید | آن نیست که هر سفله خریدار آید |
ایران بنهاد خود معما دارد | بس معرکه نهان و پیدا دارد | |
هم کوه یخ است و نیز هم شعله تاک | آتشکدهای درون دریا دارد |
آن دخت پریوار که ایران منست | پیدا و نهان بر سر پیمان منست | |
هم نیست ولی نهفته در جان منست | هم هست ولی دور زدامان منست |
سر تا بقدم رنگ و نگاری جانا | من پائیزم تو نوبهاری جانا | |
آن گوهر یکدانه که من میطلبم | دانم داری نگو نداری جانا |
بر بستر ناز آنکه خفته است تویی | رؤیا بدو زلف نهفته است تویی | |
با مژه ره نیاز رفته است تویی | وین راز نگو بکس نگفته است تویی |
آبی طلبم سبوی بر دوش توأم | رازی شنوم حلقه درگوش توأم | |
من گرد جهان جان جهان میجویم | زان معتکف حریم آغوش توأم |
آن روز کجاست کایدم کام از تو | بینم که شراب از من و جام از تو | |
وانگاه شکار از من و دام از تو | افتادن طشت با من و بام از تو |
زین سوی اگر نیم به آنسوی توأم | درخانه و لیک در کوی توأم | |
چون آب روان رونده درجوی توأم | چون باد وزان وزنده در موی توأم |
از من مطلب که یار من باشی تو | من پائیزم بهار من باشی تو | |
در رهگذری که گز مه استان باشد | استاده در انتظار من باشی تو |
آن یار که از یار سراغی دارد | در گوشهای از بهشت باغی دارد | |
در رهگذر عمر چراغی دارد | از نیک و بد دهر فراغی دارد |
پرسان پرسان خرام تا شهر گزین | در سایه زلف جای بگزین و نشین | |
این است مقام امن و این است یقین | آن گمشده فردوس همین است همین |
آن روز که تاریخ سیهپوش نبود | آمیخته شرنگ با نوش نبود | |
ویرانه هزار در جهان بود و لیک | بشکوهتر از خزائه شوش نبود |
البرز ز برف کوه سیمین شده است | تهران بهزار جلوه آذین شده است | |
هر چند که چون دو روز دیگر گذرد | بینی که همان عجوز پیشین شده است |
البرز سترک و برف همتای حریر | رفتند بخواب ناز چون شکر و شیر | |
تهران اسیر خفته در درد و نفیر | آلوده ابتذال و اندوه قیر |
برف آمد و برنشست بر شاخ درخت | وین شهر ملول گشت چون خانه بخت | |
گلبرگ هزار بوسه بارید به باغ | بانوی هزار حجله بنشست بتخت[۶۲] |
بدرودنامه[ویرایش]
افسوس که از سوختگی خام شدیم/
اندر طمعِ شکار در دام شدیم//
چون کودکِ گول بر لب بام شدیم/
تا افتادیم و بیسرانجام شدیم.
اندر طمعِ شکار در دام شدیم//
چون کودکِ گول بر لب بام شدیم/
تا افتادیم و بیسرانجام شدیم.
هر چند که زندگی به گفتن گذرد | آن حرف بزرگ در نهفتن گذرد | |
پوئیدنها با نارسیدن ماند | بیداریها بسان خفتن گذرد |
آبی است که تشنگی فروننشاند | ابری است که باران سیه باراند | |
سیلی است که ره به سوی ویرانه برد | داننده نداند به چه نامش خواند |
آن شام که آبستن بادیست کدام | آن روز که مادر مراد است کدام | |
آن ملک که شهر داد میگفتندش | سرچشمهٔ داد و یا فساد است کدام؟ |
پیشانی صبح را دگر پاکی نیست | اندر نفس نسیم چالاکی نیست | |
بوئی اگر از خاک وزد خاکی نیست | احساسی هست لیک ادراکی نیست |
این کار به بیراه کشاند نه به راه | وین روز به بیگاه رساند نه به گاه | |
این گام به چاه راه دارد نه پناه | پس جمله سفیدها سیاه است سیاه |
افسوس که از سوختگی خام شدیم | اندر طمع شکار در دام شدیم | |
چون کودک گول بر لب بام شدیم | تا افتادیم و بیسرانجام شدیم |
گر حکم طبیعت است وگر حکم خدای | نامرد به جای مرد نگذارد پای | |
هر چند که بر فراز این کهنه سرای | گه سایه کرکس است و گه فرَ همای |
سرتاسر این جهان اگر پیمائی | با این همه سرگشته پای بر جائی | |
زان روست که بند آز را افزائی | دندانی کو که بندها را خائی |
آن صبج که بر پنجره زد صبح نبود | وان پنجره رخ به روشنائی نگشود | |
هم چشم بدر ماند و کس از ره نرسید | هم دل به طلب رفت و کس او را نربود |
در شام سیاه راه و بیراه کدام | در شهر سراب چشمه و چاه کدام؟ | |
گمراه کدام و مرد آگاه کدام ؟ | شبتاب کدام و خرمن ماه کدام |
دوری گذارندیم که هنجار نبود | و یار به حکم عقل در کار نبود | |
چون یوسف ملک را خریدار نبود | تب کرد و بخفت گرچه بیمار نبود |
آواره کوه گشت از شهر ستوه | روزی برسد ستوه آید از کوه | |
آن را که درون تهی شد از مهر و شکوه | نز خویش قرار باشدش نز انبوه |
زان سیل که بر شیب دوان است بگو | توفنده چو خشم آسمان است بگو | |
شوینده ز تستی رمان است بگو | برهمزن خواب ناکسان است بگو |
آیند و روند و حکم گیرند به دست | کاین دور به کام ماست از روز الست | |
لیکن چو به ذیل عزل یابند نشست | چون زاغ پشت گردد آن بلبل مست[۶۳] |
بیراههنامه[ویرایش]
روز از پی روز میرود و هر شب و روز/
ما غرّه که بر عمر سواریم هنوز//
در پنجهٔ بی قلب زمان دست آموز /
چون آهو کاینم دوان از پی یوز.
ما غرّه که بر عمر سواریم هنوز//
در پنجهٔ بی قلب زمان دست آموز /
چون آهو کاینم دوان از پی یوز.
این خواب و خیال و وعده و هجر و وصال/
گردونهٔ عمر میبرد رو به زوال//
در کام گذشته میخزد لحظه حال/
واینک مائیم و دخمهای از مه و سال.
گردونهٔ عمر میبرد رو به زوال//
در کام گذشته میخزد لحظه حال/
واینک مائیم و دخمهای از مه و سال.
آینه که در حکم صدای جرس است | گوید به سفر کرده که این دور بس است | |
پایان سفر چرا نه دلخواه کس است | چون زنده «به یاد» این سر پر هوس است |
روز از پی روز میرود و هر شب و روز | ما غرّه که بر عمر سواریم هنوز | |
در پنجهٔ بی قلب زمان دست آموز | چون آهو کاینم دوان از پی یوز |
بگذشت بهار و مهرگان گشت پدید | دیگر باید زمهر بُگسست امید | |
اکنون که درخت عمر لرزید چو بید | باری بشنو نصیحت از موی سپید |
از دور خزان امید برگیر بهار | هر چند که بار میوه دارد بکنار | |
چون باغ نماند میوه آید بچه کار | کاین بار چو رفت برنگردد بُدو بار |
نازیم بعدل مرگ کافزون بادا | کاو یکسان بُرد خسرو فرهادا | |
هر چند که خلق نابرابر زادا | او وصلتِ خویش را برابر دادا |
این خواب و خیال و وعده و هجر و وصال | گردونهٔ عمر میبرد رو به زوال | |
در کام گذشته میخزد لحظه حال | واینک مائیم و دخمهای از مه و سال |
گر داهی دهر و میر تدبیر شوی | بیهوده بخود مناز چون پیر شوی | |
چون پیر شوی مخواه تا دیر شوی | گر دیر شوی بسا که اکبیر شوی |
پتیاره پیری از کران میآید | لنگان لنگان عصا زنان میآید | |
آنگونه که این دشمن جان میآید | پس مرگ چو یار دلستان میاید |
از مرگ خطا مبین که گر مرگ نبود | بر شاخ درخت عمر یکبرگ نبود | |
نه صولت حسن بود و نه دولت عشق | آرایش باغ و زیب گلبرگ نبود |
زودا باشد که روز بدرود رسد | هر چند که دیر خوانیش زود رسد | |
وان بود بسر منزل نابود رسد | بادی وزد و بشمع بی دود رسد |
گویند که از مرگ بتر هیچ نبود | هم خوبتر از مرگ نیامد به وجود | |
هم این وهم آن از آنچه باشد مقصود | این راز مهیب ژرف را کس نگشود |
آنگونه که زندگی روان است چو رود | ریزنده بدریای زمان است چو رود | |
اندر در پی نیستی دوان است چو رود | از نیست جوان جاودان است چو رود |
دستی بطلب فراشتیم و رفتیم | خطی بهوس نگاشتیم و رفتیم | |
هشتیم هر آنچه داشتیم و رفتیم | سر بر سر هم گذاشتیم و رفتیم |
گز مرگ بداند که بهنگام آید | به زان نبود، نغز و دلارام آید | |
ناگه خبر از شکستن جام آید | چون یار بود بر لب بام آید |
گویند که از مرگ بتر چیزی نیست | هم خوبتر از مرگ دلاویزی نیست | |
چه نیک و چه بد گریز آویزی نیست | زیرا که از این سلیطه پرهیزی نیست[۶۴] |
تأملنامه[ویرایش]
ناسودگی ار نبود آن میجستیم | آن را که نداریم همان میجستیم | |
بر انده ناخواسته دل میبستیم | از شادی پیوسته امن میجستیم |
ناآمده را ز آمدن نیست خبر | از آمدگان پرس، ملا چیست خبر | |
گوید چو بغیر تشنه کامان کس نیست | نه سرخ و سیه برنگ، آبیست خبر |
گر دخمه سهراب نه با آذین است | از فر جوانیش گهر آگین است | |
او زنده به «یاد» است که خاکستر یاد | بر باد نمیرود که هستی این است |
زنجیر دو زلف گر درآید در دست | با چنبر آن پای زمان باید بست | |
تا در خم ناز دل نبندد بگسیل | تا در شب تار ره نیاید به گسست |
چون زلف به روی شانه افکنده شود | کفر است و بنام دین پراکنده شود | |
بس دست به سوی او شتابنده شود | جوینده کفر بود و یابنده شود |
اندشه نبود اگر گنه نیز نبود | زین هر دو بود معرکه بود و نبود | |
نابوده گنه نبود از علم خبر | نه شوق برآمد و نه فرهنگ فزود |
کیسوی امید تا سیاه است و دراز | گه رو بنشیب دارد گه به فراز | |
ره میسپرد تا به سراپرده راز | همسایه حسرت است و همخانهٔ آز |
بی نقد نیاز رهگشائی نبود | به حاجت بندگان خدائی نبود | |
گر خلق بهشت فارق آید «زنیاز» | بیهوده تر از بهشت جائی نبود[۶۵] |
جام جهاننامه[ویرایش]
گر میوهای از باغ زمان بگرفتم | تا ظن نبری که رایگان بگرفتم | |
یک عمر عزیز در ازایش دادم | این دادم و آن جان جهان بگرفتم |
آن جان جهان مرا قلم بود قلم | وان روی نگاه گون وان زلف بخم | |
در صبح امید بخش و در شام دژم | وینها همه رفتند و عدم ماند عدم |
آن جان جهان که میرود دست بدست | جویند او را ولی ندانند چه هست | |
سیمرغ وجود است و پیام آور هست | بر کوه نشیند نه بر آبشخور پست |
گر عشق برزلف زندگی آویزد | زان است که مرگ از میان برخیزد | |
معشوق هزار ماجرا انگیزد | تا جان جهان بپای عاشق ریزد[۶۶] |
زندگینامه[ویرایش]
یک بهره زندگی بگفتن گذرد | وان بهره دگر به ناشنفتن گذرد | |
گر شاهد بی پرده نیاید بسخن | آن راز بزرگ در نهفتن گذرد |
دیدیم که زندگی همین است که هست | گه شیب و فراز و گاه پیوست و گسست | |
از حاصل عمر آنچه ماند دردست | گوید که نجات نیست در ساحل پست |
گفتیم و شنیدیم و خبر هیچ نبود | وین عمر بسر رسید در گفت و شنود | |
وان گفت و شنود ره به جائی نگشود | چون آن صنم راه گشا رخ ننمود |
چو نیم و کهایم می ندانیم همه | هر چند که غوغای زمانیم همه | |
گه ققنس و گاه ماکیانیم همه | خود آنچه گمان بریم آنیم همه |
افسانه زندگی ندارد پندی | کاو نیست مگر روندی و آیندی | |
بخشد به هزار عشوه نوبت چندی | وانگاه برد بخواب نادلبندی |
از خواب و خیال و گفت و او گفت چه سود | کاین عمر دو گونه بود چون آتش و دود | |
گه سوخت چو کهنه کفش و گه سوخت چو عود | گه اشک بکار برد و گه خنده فزود |
این سوی جهان گهی بدان سوی شدیم | در رهگذر امید رهپوی شدیم | |
سرگشته از این کوی بدان کوی شدیم | دلخوش بخیال اوی بی اوی شدیم |
زان روز که بر خاک فتادم زنده | سر بر قدم مهر نهادم زنده | |
راهی بسوی خرد گشادم زنده | چون عمر بشد کنون بیادم زنده[۶۷] |
سرونامه[ویرایش]
با خود گویم زعمر بر توچه رسید | پیمانه چگونه پر شد از بیم و امید | |
پاسخ شنودم سرو نلرزد چون بید | این است تو را امیدو این است نوید |
از حاصل عمر رفته جز یاد نماند | وان یاد چو شمع بر ره باد نماند | |
وانگاه زباد نیز بنیاد نماند | بر جای بغیر سرو آزاد نماند |
آن پسر و دلفروز که یکتا باشد | با عمر هزار ساله بر پا باشد | |
هر روز در انتظار فردا باشد | تا آید آنکه عالم آرا باشد |
آن سرو دلارا ببر آید روزی | ایام سترونی سرآید روزی | |
آغوش گشاید و درآید روزی | حکم است که روز دیگر آید روزی[۶۸] |
نویدنامه[ویرایش]
گوئی خبر هست بلی یکخبر است | آن یک خبر از هزار پر بار تر است | |
گوید که طلیعه و رود سحر است | او در راه است گر چه ره پر خطر است |
روزی آید که روز روزان باشد | رخساره دلبران فروزان باشد | |
در مجمر مهر عود سوزان باشد | وین دود نه از کتاب سوزان باشد |
آن چشمهٔ جوشنده چو در کار آید | بس میوهٔ نوباوه ببار آراید | |
آن نیست که هر حریف دلدار آید | باید که گرانترین خریدار آید |
باشد که از یک سوی ندائی برسد | ناگاه کجا ز ناکجائی برسد | |
بنشین بسر راه که رائی برسد | شاید که ز ره صدای پائی برسد |
افسانه بگو بهار افسانه بگو | شب میگذرد ز صبح جانانه بگو | |
بی برگی پائیز به انگور ببخش | وز بادهٔ گلرنگ بهارانه بگو |
کی گفت عروس ملک نازا باشد | زیبائیش از بهر تماشا باشد | |
فردا که بساط حجله بر پا باشد | بینی که بهر کار مهیا باشد |
هر باغ که در کنار دریا باشد | از زائر تشنه لب پذیرا باشد | |
این زائر تشنه گر شکیبا باشد | زودا که کلید باغ پیدا باشد[۶۹] |
دربارهٔ او[ویرایش]
- «در مورد جامعه و فرهنگ ایرانی آثار دکتر اسلامی ندوشن دریچههای تازهای از شناخت را برای جوانان باز مینماید. هر ایرانی که کتابهای دکتر اسلامی ندوشن را میخواند میتواند خویشتن خویش را مورد ارزیابی مجدد قرار دهد.»
- منصور رستگار فسایی ۱۵ ژوئن ۲۰۰۱/ ۲۵ خرداد ۱۳۸۰ [۷۰]
- «محمدعلی اسلامی ندوشن بیشک شخصیتی چندبعدی دارند، ایشان حقوقدانی بزرگ هستند، شاعر، پژوهشگر، استاد دانشگاه، منتقد ادبی، مترجم و روشنفکر هستند… فردی که به معنای واقعی روشنفکری بزرگ در این سرزمین بودهاند.»
- مصطفی ملکیان ۲۲ مه ۲۰۱۳/ ۱ خرداد ۱۳۹۴ [۳۸]
- «دکتر ندوشن را بیشتر از دید اجتماعی و ادبی میشناسند در حالی که او در رشته حقوق تحصیل کرده است و دکترای قضایی دارد و یک قاضی بزرگ است.»
- فریدون مجلسی[۳۸]
نوشتارهای وابسته[ویرایش]
پیوند به بیرون[ویرایش]
منابع[ویرایش]
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ ۱٫۵ ۱٫۶ ۱٫۷ ۱٫۸ ۱٫۹ اسلامی ندوشن، محمدعلی. کارنامهٔ چهلساله (گزیدهٔ نوشتهها در زمینهٔ اجتماع و فرهنگ). انتشارات یزدان، ۱۳۸۰. شابک ۹۶۴۵۵۴۵۱۵۷.
- ↑ «گفت و شنود از زندگی بگوئیم - بخش اول». وبسایت دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، ۱۵ خرداد تا ۲۷ تیر ۱۳۷۶.
- ↑ «گفت و شنود از زندگی بگوئیم - بخش سوم». وبسایت دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، ۱۵ خرداد تا ۲۷ تیر ۱۳۷۶.
- ↑ «گفت و شنود از زندگی بگوئیم - بخش چهارم». وبسایت دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، ۱۵ خرداد تا ۲۷ تیر ۱۳۷۶.
- ↑ «گفت و شنود از زندگی بگوئیم - بخش چهارم». وبسایت دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، ۱۵ خرداد تا ۲۷ تیر ۱۳۷۶.
- ↑ «گفت و شنود از زندگی بگوئیم». وبسایت دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن.
- ↑ «دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن در گفت و گو با ایسنا:باید فرهنگ از سیاست جدا شود تا بتواند آزادانه تنفس کند». ایسنا، ۲۳ اردیبهشت ۱۳۷۹.
- ↑ «دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن: فرهنگ در جامعه ما مورد ارزیابی و سنجش قرار نگرفته است». ایسنا، ۱۱ خرداد ۱۳۸۰.
- ↑ «دکتر اسلامی ندوشن: فریدون مشیری شاعر اعتدال بود». ایسنا، ۶ آبان ۱۳۸۰.
- ↑ «در همایش دانشجویی شناخت شاهنامه فردوسی و تأثیر آن بر ادب فارسی محمد علی اسلامی ندوشن: خطاب شاهنامه یک خطاب جهانی و همیشگی به مردم است». ایسنا، ۱۲ اسفند ۱۳۸۰.
- ↑ «مراسم بزرگداشت نویسنده “کتاب خوب برای بچههای خوب“ صاحبنظران دربارهٔ مهدی آذریزدی نویسنده این کتاب میگویند». ایسنا، ۲۰ اسفند ۱۳۸۰.
- ↑ «بر مرز دو فرهنگ - بخش اول». وبسایت دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، تابستان ۱۳۸۱.
- ↑ «بر مرز دو فرهنگ - بخش دوم». وبسایت دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، تابستان ۱۳۸۱.
- ↑ «بر مرز دو فرهنگ - بخش سوم». وبسایت دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، تابستان ۱۳۸۱.
- ↑ «گفتوشنود». وبسایت دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن.
- ↑ «/گزارش خبری/ محمدعلی اسلامی ندوشن: استفاده از ادبیات هر دوره میتواند لایههای زیرین تاریخ را نمایان کند». ایسنا، ۱۰ مهر ۱۳۸۱.
- ↑ «محمدعلی اسلامی ندوشن: ایران بدون شاهنامه حافظهٔ تاریخی نداشت ایران نخستین کشوری است که خدای یگانه و ناپیدا را پرستش کرد». ایسنا، ۵ اردیبهشت ۱۳۸۲.
- ↑ «دکتر اسلامی ندوشن در همایش علمی مشروطه: مشروطه طرح آرزوی دیرینه ایرانیان بود». ایسنا، ۱۵ مرداد ۱۳۸۲.
- ↑ ««زرتشت، یکتاپرست نخستین ایرانباستان» رئیس مجلس در همایش بزرگداشت سههزار سال فرهنگ زرتشتی: افتخار ما این است که نیاکانمان قبل از اسلام، یکتاپرست بودهاند». ایسنا، ۲۱ آذر ۱۳۸۲.
- ↑ «/درآستانه ۲۵ اردیبهشت ـ روز بزرگداشت فردوسی/ محمدعلی اسلامی ندوشن: شاهنامه، شناسنامه ایرانیان است رستم حتی اگر سهراب را میشناخت، باز هم او را میکشت». ایسنا، ۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۳.
- ↑ «* دومین جلسه سخنرانیهای علمی انجمن زنان پژوهشگر برگذار شد * اسلامی ندوشن: زنان باید مراقب باشند که مورد سوء استفاده سیاسی و بهرهکشی اقتصادی قرار نگیرند». ایسنا، ۷ خرداد ۱۳۸۳.
- ↑ «اسلامی ندوشن از دستگاههای آموزشی بهخاطر گسیختگی ارتباط میان نسل جدید و آثار ادبی گذشته انتقاد کرد «تمام بار تفکر ایرانی در طول تاریخ بر دوش ادبیات بوده است»». ایسنا، ۲۲ مهر ۱۳۸۳.
- ↑ «محمدعلی اسلامی ندوشن: روزنامهها و مجلات، کمبود دانشگاهها را در پرداختن به ادبیات معاصر جبران میکنند زبان فارسی در حالت تاسفباری بهسر میبرد». ایسنا، ۱۵ آذر ۱۳۸۳.
- ↑ «همایش ”در محضر مولانا“ برگزار شد استاد دانشگاه آمریکا: تحقیقات امروز دربارهٔ مولانا بسیار ابتدایی است اسلامی ندوشن: عرفان ایرانی دست و پا میزند». ایسنا، ۲۵ آذر ۱۳۸۳.
- ↑ «”چو ایران نباشد تن من مباد“ درآخرین نشست عمومی آخرین روز همایش ملی ایرانشناسی، اسلامی ندوشن، رستگار فسایی و صدری افشار از ایران و ایرانی گفتند». ایسنا، ۳ دی ۱۳۸۳.
- ↑ «”بنیاد عشق از نگاه ابن سینا“ محمدعلی اسلامی ندوش: ابن سینا نخستین کسی است که بهصورت بنیادین از عشق سخن گفته است». ایسنا، ۴ شهریور ۱۳۸۴.
- ↑ «/با پیشکسوتان فرهنگ و ادب/ در محضر دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن؛ نویسندهای عمیقاً ایرانی». ایسنا، ۸ مهر ۱۳۸۴.
- ↑ «محمدعلی اسلامی ندوشن: تاریخ، بدنه و هنر، جان دوران را ماندگار میکند». ایسنا، ۲ مرداد ۱۳۸۵.
- ↑ «اسلامی ندوشن در همایش روز فردوسی: شاهنامه برای ایرانیان پنجرهٔ تنفسی معنوی ایجاد کرد». ایسنا، ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۷.
- ↑ «محمدعلی اسلامی ندوشن: وضع آشنایی جوانان با ادب پارسی خوشایند نیست». ایسنا، ۱۲ خرداد ۱۳۸۷.
- ↑ «دنیا علامت میدهد». وبسایت دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، ۱ آبان ۱۳۸۷.
- ↑ «دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن در همایش «آیندهشناسی هویتهای جمعی در ایران»: باید در مورد مردمی که ایران را حفظ کردهاند با احتیاط بیشتری تحلیل و برخورد کرد». ایسنا، ۱۴ مهر ۱۳۸۸.
- ↑ «مبادی هویّت ایرانی». وبسات دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، ۱۴ مهر ۱۳۸۸.
- ↑ «اسلامی ندوشن در آستانهٔ روز خیام: مضامین شعری خیام در زمینهٔ رباعی بیمانند است». ایسنا، ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۹.
- ↑ «اسلامی ندوشن در روز فردوسی: «شاهنامه» کتاب اول ایران است». ایسنا، ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۰.
- ↑ محمد صادقی. «ديدار با نويسندگاه: چهره». ماهنامه مهرنامه. فروردین ۱۳۹۱/ مارس ۲۰۱۲، ویژه نوروز ۱۳۹۱ (ش ۲۰) ش ۲۰،ص ۵۲.
- ↑ «راز زیبایی خط در زبان فارسی». ایسنا، ۳ اردیبهشت ۱۳۹۲.
- ↑ ۳۸٫۰ ۳۸٫۱ ۳۸٫۲ «اسلامی ندوشن: طلبکار نیستم». ایسنا، ۱ خرداد ۱۳۹۴.
- ↑ «پیام دکتر محمد علی اسلامی ندوشن به مجلس بزرگداشت مقام هنری استاد محمود رهبران». یزد فردا، ۳۰ بهمن ۱۳۹۲.
- ↑ «حوصله بشریت سرآمده است». روزنامهٔ ایران، ۵ اردیبهشت ۱۳۹۴.
- ↑ «گفتگو با دکتر محمدعلى اسلامى ندوشن - کریم فیضی - بخش اول». روزنامه اطلاعات، ۲۰ تیر ۱۳۹۶.
- ↑ «آینده و آینده ما درگفت وگو با دکتر محمدعلى اسلامى ندوشن - کریم فیضی». مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۲۷ تیر ۱۳۹۶.
- ↑ «گزارش نشست علمی به مناسبت یادروز حافظ در شیراز(۱)». ایسنا، ۲۳ مهر ۱۳۷۹.
- ↑ «دکتر اسلامی ندوشن: شعر حافظ عصاره تاریخ ایران است». ایسنا، ۲ آبان ۱۳۷۹.
- ↑ «/درآستانه روز بزرگداشت خواجهٔ فارس/ اسلامی ندوشن: معمای «حافظ» معمای بشریت است حتماً مردم چیزی از «حافظ» میشنوند که بعد از این همه سال او را رها نمیکنند». ایسنا، ۱۶ مهر ۱۳۸۲.
- ↑ «نشست «سعدی، خاک شیراز و بوی عشق» در دانشگاه حافظ اسلامی ندوشن: سعدی در نزد فارسیزبانان، «معلم اول» است». ایسنا، ۷ اردیبهشت ۱۳۸۹.
- ↑ محمد صادقی. «ديدار با نويسندگاه: چهره». ماهنامه مهرنامه. فروردین ۱۳۹۱/ مارس ۲۰۱۲، ویژه نوروز ۱۳۹۱ (ش ۲۰) ش ۲۰،ص ۵۲.
- ↑ «گفت و شنود از زندگی بگوئیم - بخش چهارم». وبسایت دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، ۱۵ خرداد تا ۲۷ تیر ۱۳۷۶.
- ↑ «نقش زن در گفت و گوی تمدنها/۵/ دکتر اسلامی ندوشن: شاهنامه یک کتاب ضد زن نیست». ایسنا، ۲ بهمن ۱۳۷۹.
- ↑ «دکترمحمد علی اسلامی ندوشن: خطاب شاهنامه فردوسی به تمام جهانیان است». ایسنا، ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۰.
- ↑ «در همایش دانشجویی شناخت شاهنامه فردوسی و تأثیر آن بر ادب فارسی محمد علی اسلامی ندوشن: خطاب شاهنامه یک خطاب جهانی و همیشگی به مردم است». ایسنا، ۱۲ اسفند ۱۳۸۰.
- ↑ «محمدعلی اسلامی ندوشن: فردوسی کتاب را در وجودش شکوفاند و خود را در آن گنجاند». ایسنا، ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۱.
- ↑ «محمدعلی اسلامی ندوشن: ایران بدون شاهنامه حافظهٔ تاریخی نداشت ایران نخستین کشوری است که خدای یگانه و ناپیدا را پرستش کرد». ایسنا، ۵ اردیبهشت ۱۳۸۲.
- ↑ «/درآستانه ۲۵ اردیبهشت ـ روز بزرگداشت فردوسی/ محمدعلی اسلامی ندوشن: شاهنامه، شناسنامه ایرانیان است رستم حتی اگر سهراب را میشناخت، باز هم او را میکشت». ایسنا، ۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۳.
- ↑ «سید محمد خاتمی: میتوان از نگاه فردوسی و هویت ممتاز ایران با فرهنگها وارد گفتوگو شد». ایسنا، ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۷.
- ↑ «اسلامی ندوشن در همایش روز فردوسی: شاهنامه برای ایرانیان پنجرهٔ تنفسی معنوی ایجاد کرد». ایسنا، ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۷.
- ↑ «اسلامی ندوشن در روز فردوسی: «شاهنامه» کتاب اول ایران است». ایسنا، ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۰.
- ↑ «محمدعلی اسلامی ندوشن در دانشگاه زنجان: شاهنامه بیدارباش فکرهای خفته ایرانیان است». ایسنا، ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۳.
- ↑ «محمدعلی اسلامی ندوشن در دانشگاه سیستان: شاهنامه دستورالعمل یک زندگی شرافتمندانه در دنیاست هیچ کتابی به اندازهٔ شاهنامه از زنان بزرگمنش تجلیل نکرده است». ایسنا، ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۳.
- ↑ «محمدعلی اسلامی ندوشن: مثنوی معنوی حماسه ایران پس از اسلام است شمس وجود خارجی داشته؛ اما فردی که مولوی از او یاد میکند نمیتواند وجود خارجی داشته باشد». ایسنا، ۲۹ آذر ۱۳۸۲.
- ↑ «همایش ”در محضر مولانا“ برگزار شد استاد دانشگاه آمریکا: تحقیقات امروز دربارهٔ مولانا بسیار ابتدایی است اسلامی ندوشن: عرفان ایرانی دست و پا میزند». ایسنا، ۲۵ آذر ۱۳۸۳.
- ↑ «ایران نامه». وبسایت دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن.
- ↑ «بدرودنامه». وبسایت دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن.
- ↑ «بیراهه نامه». وبسایت دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن.
- ↑ «تامل نامه». وبسایت دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن.
- ↑ «جام جهان نامه». وبسایت دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن.
- ↑ «زندگی نامه». وبسایت دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن.
- ↑ «سرو نامه». وبسایت دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن.
- ↑ «نوید نامه». وبسایت دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن.
- ↑ «مراسم بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی در دانشگاه علوم پزشکی شیراز برگزار شد». ایسنا، ۲۵ خرداد ۱۳۸۰.