خراسان
خراسان سرزمینی است که از غرب از دامغان و سبزوار آغاز میشود، و در شرق تا بلخ و رود جیحون کشیده شدهاست. از جنوب، تا شمال سیستان و غزنی و از شمال، به بخارا میرسد.خُراسان از زمان ساسانیان به اینطرف نامی سنتی و کلی برای اشاره به نواحی شرقی ایران امروزی و شامل بخش عمدهٔ از افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان و بخشهایی از قرقیزستان امروزی بودهاست.زبان های رایج در خراسان بزرگ:
- فارسی دری
- پشتو
- ازبکی
- ترکمنی
- نورستانی
- بلوچی
- پشتو
- پشه یی
- شغنانی
- کردی
- ترکیِ خراسانی
- کرمانجی
- عربی
و ساختار تباری مردم خراسان:
- فارس
- تاجیک
- هزاره
- پشـتون
- ازبک
- ترکمن
- بلوچ
- نورسـتانی
- کرد و کرمانج
- ترک،ایماق
- عرب
ساختار مذهبی:
- اسلام،مذهب شیعه جعفری
- اسلام،سنی حنفی
- اسلام،شیعه اسماعیلی
شعر
[ویرایش]ای حجت زمین خراسان به شعر زهد جز طبع عنصریت نشاید به خادمی سلام کن ز من ای باد مر خراسان را مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را نگه کنید که در دست این و آن چو خراس به چند گونه بدیدید مر خراسان را کنون که دیو خراسان به جمله ویران کرد ازو چگونه ستانم زمین ویران را مرا به دل ز خراسان زمین یمگان است کسی چرا طلبد مر مرا و یمگان را
- ناصرخسرو
دین را حرمیست در خراسان دشوار ترا به محشر آسان زین معنی زاد در مدینه این دعوی کرده در خراسان باد کم کن جان خود را تا توانی همچنو خاک پای خاکپاشان خراسان داشتن
- سنایی غزنوی
رهروم مقصد امکان به خراسان یابم تشنهام مشرب احسان به خراسان یابم گرچه رهرو نکند وقفه، کنم وقفه از آنک کشش همت اخوان به خراسان یابم دل کنم مجمر سوزان و جگر عود سیاه دم آن، مجمر سوزان به خراسان یابم برکنم شمع و وفا را به خراسان طلبم کاین کلید در رضوان به خراسان یابم طلب از یافت نکوتر من و مرکوب طلب کن براق از در میدان به خراسان یابم عزم جفت طلب است و طلب آبستن یافت یافت را در طلب امکان به خراسان یابم لوح چل صبح که سیسال ز بر کردم رفت بهر چل صبح دبستان به خراسان یابم در جهان بوی وفا نیست و گر هست آنجاست کاین گل از خار مغیلان به خراسان یابم هفت مردان که منم هشتم ایشان به وفا کهفشان خانهٔ احزان به خراسان یابم سالکان را که چو دریا همه سرمستانند چون صدف عرفهٔ عطشان به خراسان یابم از سر زانو کشتی و ز دامان لنگر بادبانشان ز گریبان به خراسان یابم بیسران را که چو گویند کمر کش همه را طوق سر چون سر چوگان به خراسان یابم ز آتش سینهٔ مردان که ز دل آب خورند جگر آتش بریان به خراسان یابم همه دل گوهر و رخ کرده حلیدار چو تیغ تن خشن پوش چو سوهان به خراسان یابم آهشان فندق سربسته و چون پسته همه ز استخوان ساخته خفتان به خراسان یابم دل مرغان خراسان را من دانه دهم که ز مرغان دل الحان به خراسان یابم مرغ دل را که در این بیضهٔ خاکی قفسی است دانه و آب فراوان به خراسان یابم بس که پیران شبیخون به خراسان بینم بس که میران شبستان به خراسان یابم ملک کیخسرو روز است خراسان چه عجب که شبیخونگه پیران به خراسان یابم من مرید دم پیران خراسانم از آنک شهسواران را جولان به خراسان یابم آسمان نیز مرید است چو من ز آن گه صبح چاک این ازرق خلقان به خراسان یابم چند جویم به کهستان که نماند اهل دلی آنچه جویم به کهستان به خراسان یابم حجرهٔ دل را کز کعبهٔ وحدت اثر است در به فردوس و کلیدان به خراسان یابم بختیان نفس من که جرسدار شوند از دهان جرس افغان به خراسان یابم نزد من کعبهٔ کعبهاست خراسان که ز شوق کعبه را مجمره گردان به خراسان یابم به ردای طلب احرام همی گیرم از آنک عرفات کرم آسان به خراسان یابم گرچه احرامگه جان ز عراق است مرا لیک میقاتگه جان به خراسان یابم بهر قربان چنین کعبه عجب نیست که من عید را صورت قربان به خراسان یابم بامدادان کنم از دیده گلاب افشانی کاتشین آینه عریان به خراسان یابم آسمان شیشهٔ نارنج نماید ز گلاب کز دمش بوی گلستان به خراسان یابم چون دم اهل جنان کان به جنان شاید یافت لذت اهل خراسان به خراسان یابم آنچه گوئی به یمن بوی دل و رنگ وفاست به خراسان طلبم کان به خراسان یابم صبح خیزان به یمن کز پی من خوان فکنند شمهٔ لذت آن خوان به خراسان یابم از خراسان مدد خون به یمن بینم لیک از یمن تحفهٔ ایمان به خراسان یابم غم ترکان عجم کان همه ترک ختناند نخورم چون دل شادان به به خراسان یابم عشق خشکان عرب کان خنکان یمنند نو کنم چون دم ایشان به خراسان یابم گر خراسان پسر عالم سام است، منم که ز عالم سر و سامان به خراسان یابم گاو عنبر فکن از طوس به دست آرم لیک بحر اخضر نه به عمان به خراسان یابم به خراسان شوم انصاف ستانم ز فلک کان ستم پیشه پشیمان به خراسان یابم بر سر خوان جهان خرمگسانند طفیل پر طاووس مگس ران به خراسان یابم بازئی میکند این زال که طفلان نکنند زال را توبه ز دستان به خراسان یابم شکل در شکل نماید به من اوراق فلک شکلها را همه برهان به خراسان یابم دل چو سیپاره پریشان شد از این هفت ورق جمع اجزای پریشان به خراسان یابم اختران بینم زنبور صفت کافر سرخ شاه زنبور مسلمان به خراسان یابم در بیابان سماوات همه غولانند دفع غولان بیابان به خراسان یابم این سویدای دل من که حمیرا صفت است صافی از تهمت صفوان به خراسان یابم گر ز شروان بدر انداخت مرا دست و بال خیروان بلکه شرف وان به خراسان یابم ترک اوطان ز پی قصد خراسان گفتم عوض سلوت اوطان به خراسان یابم منم آن، موم که دل سوختم از فرقت شهد وصلت مهر سلیمان به خراسان یابم گم شد آن گنج جوانی که بسی کم کم داشت از پی گم شده تاوان به خراسان یابم گر بهین عمر من آمیزش شروان گم کرد عمر گم بودهٔ شروان به خراسان یابم یافت زربفت خزانم علم کافوری من همان سندش نیشان به خراسان یابم درد دل دارم از ایام و بتر آنکه مرا نگذارند که درمان به خراسان یابم هست پستان کرم خشک و من از انجم دل فتح باب از پی پستان به خراسان یابم مصحف عهد سراپای همه البقره است حرف والناس ز پایان به خراسان یابم آه صبح است مگر نحل که بر شه ره غار عورش افکنده و عریان به خراسان یابم مادر نحل که افکانه کند هر سحرش چون شفق خون شده زهدان به خراسان یابم رخت عزلت به خراسان برم انشاء الله که خلاص از پی دوران به خراسان یابم از ره ری به خراسان نکنم رای دگر که ره از ساحل خزران به خراسان یابم به پر پشه اگر بر لب دریا گذرم میل آن پشهٔ پران به خراسان یابم سوی دریا روم و بر طبرستان گذرم کافخار طبرستان به خراسان یابم چو ز آمل رخ آمال به گرگان آرم یوسف دل نه به گرگان به خراسان یابم گرچه کم ارز چو انگشتری پایم لیک قدر تاج سر شاهان به خراسان یابم گر جهان در فزع سال قران بینم من نشرهٔ امن ز قرآن به خراسان یابم تا کی از خادمی و خازنی احکام خطا کان خطا را خط بطلان به خراسان یابم چند گوئی که دو سال دگر است آیت خسف دفع را رافت رحمان به خراسان یابم جنس این علم ز دیباچهٔ ادیان بدر است من طراز همه ادیان به خراسان یابم این سخن خال سپید تن خذلان دانم من خط امن ز خذلان به خراسان یابم فلسفی فلسی و یونان همه یونی ارزند نفی این مذهب یونان به خراسان یابم ای فتی فتوی دین نیست در فتنه زدن نتوان گفت که فتان به خراسان یابم نکنم باور کاحکام خراسان این است گرچه صد هرمس و لقمان به خراسان یابم حکم بومشعر مصروع نگیرم گرچه نامش ادریس رصد دان به خراسان یابم مصطفی ساکن خاک و من و تو در غم خسف این چه نقل است کز اعیان به خراسان یابم کان یاقوت و پس آنگاه و با ممکن نیست شرح خاصیت آن کان به خراسان یابم انت فیهم ز نبی خوانده و ما کان الله کی عذاب از پی ماکان به خراسان یابم گیر خسف است بر غم همه در روم و خزر نه امان همه پیران به خراسان یابم گر ز باد است و گر از آب دو طوفان به مثل هر دو نوح از پی طوفان به خراسان یابم هفت رخشان مه آبان بهم آیند چه باک که سعود از مه آبان به خراسان یابم بیست و یک نوع قران است به میزان همه را من همه لهو ز میزان به خراسان یابم زانیاتند که در دار قمامه جمعند من از آن جمع چه نقصان به خراسان یابم هر امان کان هرمان یافت به صد قرن کنون زین قران حاصل اقران به خراسان یابم بر سر خاک محمد پسر یحیی پاک روم و رتبت حسان به خراسان یابم از سر روضهٔ فاروق فرق صدر شهید بوی جان داروی فرقان به خراسان یابم چون به تازی و دری یاد افاضل گذرد نام خویش افسر دیوان به خراسان یابم من که خاقانیم ار آب نشابور چشم بنگرم صورت سحبان به خراسان یابم ور مرا آینه در شانهٔ دست آید من نفس عنقای سخنران به خراسان یابم چون ز من اهل خراسان همه عنقا بینند من سلیمان جهانبان به خراسان یابم محیی الدین که سلیمان صفت است و خدمش دیو و انس و ملک و جان به خراسان یابم شافعی بینم در دست و هر انگشت از او مالک و احمد و نعمان به خراسان یابم هادی امت و مهدی زمان کز قلمش قمع دجال صفاهان به خراسان یابم گوهر افسر اسلاف که از خاک درش افسر گوهر سامان به خراسان یابم سخن و لهجت یحیی و محمد نگرم عیسی و ابنة عمران به خراسان یابم دل او ثانی خورشید فلک دانم و باز خلق او ثالث سعدان به خراسان یابم اتصالات فلک دانم و دل را به قیاس خالیالسیر ز شیطان به خراسان یابم خضر موسی کف و نیل از سر ثعبانش روان نیل نزد من و ثعبان به خراسان یابم دستم از نامهٔ او نافهگشای سخن است کاهوی تبت توران به خراسان یابم چون بدو نامه کنم بر سرش از خط ملک قدوهٔ اعظم عنوان به خراسان یابم بهر آن نامه کبوتر صفت آید ز فلک نسر طائر که پر افشان به خراسان یابم از ضمیرش که به یک دم دو جهان بنماید جام کیخسرو ایران به خراسان یابم درد و آتش که نیستان هزاران شیر است شور صد رستم دستان به خراسان یابم در خراسان دلش سنجر همت چو نشست بدل سنجر سلطان به خراسان یابم ثانی مصری او یوسف مصری است به جود صاع خواهندهٔ کنعان به خراسان یابم بر درش همچو درش حلقه به گوش است فلک کز مهش حلقهٔ فرمان به خراسان یابم دور باش قلمش چون به سه سرهنگ رسد از دوم اخترش افسان به خراسان یابم گر گشاد از دل سنگی ده و دو چشمه کلیم من بسی معجز ازین سان به خراسان یابم از ده انگشت و دو نوک قلم صدر انام ده و دو چشمهٔ حیوان به خراسان یابم پایهٔ منبر او بوسم و بر سر گیرم که در این ناحیه ثقلان به خراسان یابم گر زمان یابم از احداث زمان شک نکنم کز معالیش گذربان به خراسان یابم من که خاقانیم از نعل سمندش بوسم به خدا کافسر خاقان به خراسان یابم
- از خاقانی
هرجا که رفت زورق حافظ به بحر شعر جامی سفینه تو به دنباله میرود نظم تو میرود ز خراسان به شاه فارس گر شعر او ز فارس به بنگاله میرود
هر نسيمي كه به من بوي خراسان آرد | چون دم عيسي در كالبدم جان آرد | |
دل مجروح مرا مرهم راحت سازد | جان پردرد مرا مايه درمان آرد |
- نقشه ی قلبم بسیار تغییر کرده است
آن قلب بزرگ که مستان
از خراسان تا بغداد در آن می رقصیدند
آن قلب بزرگ که از بامیان تا بدخشان
دره دره فواره ورود بود
دره دره لاجورد ولالایی بودا
آن قلب سرخ که از قندهار تا مزار انار وگل سرخ می داد
اینک خلاصه شده در سرحدات پر خون
دهلیزچپش قندهار
باخون تازه در فوران
دهلیز راستش بامیان
با استخوان های شکسته بودا
نقشه قلبم تغییر کرده است ونفسم قید می شود
بر دهانم چپلک چوپان پاکستانی
در سینه ام گلوله روسی
در نگاهم سگ آمریکایی
ومن افتاده برخاک با قلبی آویزان از چنگک قصابی
- شریف سعیدی
دیگر
[ویرایش]- «همه خارجیان را در هندوستان خراسانی میخواندند».
- ابن بطوطه در سفرنامه خود
- «ما در خراسان با مشکلِ روانی امنیّت روبرو هستم.»
- موسوی لاری، دربارهٔ ناآرامی مرزی خراسان در در دهۀ هفتاد و هشتاد، منبع: روزنامهٔ همشهری، شمارهٔ ۲۳۹۷، ۱۸/۲/۸۰ صفحات ۱ و ۲
همچنین ببینید
[ویرایش]پیوند به بیرون
[ویرایش]
|