ضرب‌المثل‌های عربی

از ویکی‌گفتاورد

ضرب‌المثل‌های عربی و متراف آن به‌فارسی


ا - ب - ت - ث - ج - ح - خ - د - ذ - ر - ز - س - ش - ص - ض

ط - ظ - ع - غ - ف - ق - ک - ل - م - ن - و - ه - ی

الف[ویرایش]

  • أباد الله خضراءهم
  • ابدء بِنَفسک
    • ترجمه: «از خود آغاز کن!»
    • مترادف: «اول خویش سپس درویش.»
  • ابذل لصدیقک دمک ومالک
    • ترجمه: «خونت و اموالت را برای دوستت بده»
  • إبرة فی کومة قش
    • ترجمه: «سوزن در کوهی از کاه»
  • أبرد من الثلج
    • ترجمه: «سردتر از یخ»
  • أبصر من الوطواط
  • أبصر من زرقاء الیمامة
    • ترجمه: «دوربین‌تر از زرقاء.»
    • تمثیل: «ای خداوندی که گر روی تو اعمی بنگرد// از فروغ روی تو بیناتر از زرقا شود.» قطران تبریزی
    • شرح: «زرقاء نام زنی از عرب است که از مسافتی بعید می‌دیده‌است.» امثال و حکم - دهخدا
  • أبصر من غراب
    • ترجمه: «دوربین‌تر از کلاغ.»
  • أبطأ من سلحفاة
    • ترجمه: «کندتر از لاکپشت»
  • أبعد من الثریا
    • ترجمه: «دورتر از ثریا»
  • اَبقض‌الاَشیا عندی‌الطلاق
    • مترادف: «تو برای وصل کردن آمدی// نی برای فصل کردن آمدی» جلال‌الدین محمد بلخی
    • مشابه: «بود سوزن به‌از تیغ برنده// که این دوزنده آمد آن درنده»
  • أبکی من یتیم
    • ترجمه: «گریان تر از یتیم»
  • أبلغ من قس بن ساعدة
  • أبیع من إخوة یوسف
  • أتب من أبی لهب
  • أتبع من الظل
  • اتق شَر مِن اَحسنت اِلیه
    • ترجمه: «از زیان و آسیب آن‌که بدو نیکویی کرده‌ای پرهیز کن.» امثال و حکم - دهخدا
    • تمثیل: «گفت حق است این ولی ای سیبویه// اتق شر من احسنت الیه» جلال‌الدین محمد بلخی
    • مشابه: «سزای نیکی بدی است.»
    • مشابه: «با هرکه دوستی خود اظهار می‌کنم// خوابیده‌دشمنی است که بیدار می‌کنم»
  • اتقوا فِراسَةالمؤمِن
    • ترجمه: «بپرهیزید از تیزمغزی مؤمنان» امثال و حکم - دهخدا
    • تمثل: «تو اگر مؤمنی فراست کو// ور شدی مؤتمن حراست کو// فال مؤمن فراست نظر است// وین زتقویم و زیج ما بدر است// مؤمن از رنگ چهره برخواند// هرچه دانا زدفترش داند// دل مؤمن بسان آینه است// همه نقشی در آن معاینه است» اوحدی
  • اتقوا مِن غَضَب الحَلیم
    • ترجمه: «از خشم بردباران پرهیز کنید.»
    • مترادف: «از آن مترس که‌های و هو دارد// از آن بترس که سر بتو دارد»
    • تمثیل: «بگاه صلح سبک‌روح‌تر زحلم شجاع// به‌روز حرب گرانمایه‌تر زخشم حلیم» رونی
  • اتقو مِن مَواضِع التهم
    • ترجمه: «از بهتان‌گاه‌ها اجتناب ورزید» امثال و حکم - دهخدا
    • مترادف: «جایی منشین که چون نهی پای// تهمت‌زده خیزی از چنان جای// صوفی که رود به‌مجلس می// وقتی بچکد پیاله بر وی// چون شهره شود عروس معصوم// پاکی و پلیدیش چه‌معلوم» امیر خسرو
    • مترادف: «چو من خلوت‌نشین باشم تو مخمور// زتهمت، رأی مردم که شود دور» نظامی
  • اتَّکَلْنا منه علی خُصٍّ
  • الاتحاد قوة
  • اترک الشر یترکک
  • اتسع الخرق علی الراقع
  • اتق الأحمق أن تصحبه إنما الأحمق کالثوب الخلق کلما رقعت منه جانبا صفقته الریح وهنا فانخرق
  • أثبت من الوشم
  • أثقل من جبل
  • أجبن من نعامة
  • اجتنب مصاحبة الکذاب فإن اضطررت إلیه فلا تُصَدِّقْهُ
  • اجع کَلبَک یتعبک
    • ترجمه: «سگ خویش گرسنه دار تا از دنبال تو آید» امثال و حکم - دهخدا
    • مشابه: «اسب فربه شود، شود سرکش» سنائی
    • تمثل: «آلت اِشکار جز سگ را مدان// کمترک انداز سگ را استخوان// زان‌که سگ چون سیر شد سرکش شود// کی سوی صید و شکاری خوش رود» جلال‌الدین محمد بلخی
  • اجلس حیث یُؤْخَذُ بیدک وَتُبَرُّ ولا تجلس حیث یؤخذ برجلک وتُجَرُّ
  • أجهل الناس من کان علی السلطان مدلا وللإخوان مذلا
  • أجود من حاتم
  • احذر الأحمق واحذر وُدَّهُ (إنما الأحمق کالثوب الْخَلَق)
  • احذر عدوک مرة وصدیقک ألف مرة فإن انقلب الصدیق فهو أعلم بالمضرة
  • احذر مباسطةالملوک
    • ترجمه: «از بساط پادشاهان دوری کن»
    • مترادف: «از صحبت پادشه بپرهیز// چون پنبهٔ نرم زآتش تیز» نظامی
  • أحذر من غراب
    • ترجمه: «ترسنده‌تر از کلاغ» امثال و حکم - دهخدا
    • تمثل: «بودم حذور همچو غرابی برای آنک// همچون غراب جای گرفتم در این خراب» مسعود سعد سلمان
  • احذروا من لا یرجی خیره ولا یؤمن شره
  • أحر من الجمر
  • إحراق طیبا
  • أحرس من کلب
  • أحرص من نملة
  • أحزن من الخنساء علی صخر
  • اَحسَن‌الشعر، یا اعذب‌الشعر اکذبه
    • ترجمه: «شعر هرچه به‌دروغ نزدیک‌تر زیباتر»
    • تمثل: «در شعر مپیچ و در فن او// چون اکذب اوست احسن او» نظامی
  • أَحْسِنْ إلی الناس تستعبد قلوبهم
  • اُحْسِن اٍلی مِن اساء
    • ترجمه: «با آن‌که بدی کرده نکویی میکن» امثال و حکم - دهخدا
    • مشابه: «بَدان‌را نیک دارید ای عزیزان// که خوبان خود عزیز و نیک‌روزند» سعدی
    • تمثل: «بدی را بدی سهل باشد جزا// اگر مردی احسن الی من اسا» سعدی
  • أحضر الناس جوابا من لم یغضب
  • احفر بئرا وَطُمَّ بئرا ولا تُعَطِّلْ أجیرا
  • احفظ قرشک الأبیض لیومک الأسود
  • أحکم من لقمان
  • أحمد البلاغة الصمت حین لا یَحْسُنُ الکلام
  • احمق من هبنقه
    • ترجمه: «احمق‌تر از هبنقه»
    • شرح: هبنقه از حمقای مشهور عرب است که وقتی گردن‌بندی به‌خود آویخت. پرسیدند: این تورا به‌چه‌کار است؟ گفت: تا با دیگران عوض نشوم.»
  • أحن من الأم علی أولادها
  • آخ الأْکْفاءَ وداه الأعداءأخوک من صَدَقک لا من صدّقک
  • أخاک أخاک إن مَنْ لا أخا له کَساعٍ إلی الهیجا بغیر سلاح
  • اختر أهون الشرین
  • اختلط حابلهم بنابلهم
  • آخر الحیاة الموت
  • آخر العنقود
  • اخطب لابنتک ولا تخطب لابنک
  • أَخْفَقَ حالب التیس
  • أخوک من صدقک النصیحة
    • ترجمه: «برادر تو آن‌کس باشد که تورا پند دهد»
    • مترادف: «برادر تو آن‌کس باشد که عیب تو از تو نپوشد» امثال و حکم - دهخدا
  • أخون من ذئب
  • ادب‌النفس خیر من ادب‌الدرس
  • ترجمه: «ادبی که در نهاد مرد باشد نیکوتر از ادبی است که از راه درس‌خواندن کسب شود
    • مشابه: «بربسته دگر باشد و بررسته دگر»
    • تمثل: «ملک بربسته چنان باشد ضعیف// ملک بررسته چنان باشد شریف» جلال‌الدین محمد بلخی
    • معنی: فطری و طبیعی از مصنوعی بهتر است.
  • ادخلوالبیوت من ابوابها
    • ترجمه: «از در خانه‌ها وارد منازل شوید»
    • مشابه: «کار را از راه درست انجام دهید»
    • تمثل: «گر همی جویید دُر بی‌بها// ادخلوالابیات من ابوابها» جلال‌الدین محمد بلخی
    • معنی: هرکاری را باید از راه و طریق مخصوص به‌خود آغاز نمود.
  • أَدّی قدراً مستعیرها
  • أدنی من حبل الورید
  • إذا أتاک أحد الخصمین وقد فُقِئَتْ عینه فلا تقض له حتی یأتیک خصمه. فلعله قد فُقِئَتْ عیناه
  • إذا أردت أن تطاع فأمر بما یستطاع
  • إذا الشعب یوما أراد الحیاة فلا بد أن یستجیب القدر
  • إذا المرء لم یدنس من اللؤم عرضه فکل رداء یرتدیه جمیل
  • إذا أنت أکرمت الکریم ملکته وإن أنت أکرمت اللئیم تمردا
  • إذا أنت لم تشرب مرارا علی القذی ظمئت وأی الناس تصفو مشاربه
  • إذا بلغ الرأی المشورة فاستعن بحزم ناصح أو نصیحة حازم
  • إذا تخاصم اللصان ظهر المسروق
  • إذا تفرقت الغنم قادتها العنز الجرباء
  • إذا تکلمت بالکلمة ملکتک وإذا لم تتکلم بها ملکتها
  • إذا تم العقل نقص الکلام
  • إذا تمنیت فاستکثر
  • إذا تولی عقداً أحکمه
  • إذا جاء الحین حارت العین
  • إذا حان القضاء ضاق الفضاء
  • إذا حضر الماء بطل التیمم
  • إذا دببت علی المنسأة من هرم فقد تباعد عنک اللهو والغزل
  • إذا ذکرت الذئب فأعد له العصا
  • إذا ذکرت الذئب فخذ الحذر
  • إذاذل مولی فهو ذلیل
  • إذا رأیت نیوب اللیث بارزة فلا تظنن أن اللیث یبتسم
  • إذازل العالِمُ زل بزلته العالَمٌ
    • ترجمه: «پای‌لغز دانشمندان پای‌لغز جهان است» امثال و حکم - دهخدا
    • مشابه: «هرچه بگندد نمکش می‌زنند// وای به‌وقتی که بگندد نمک»
  • إذا ساء فعل المرء ساءت ظنونه
    • ترجمه: «تبه‌کاران بدگمان باشند» امثال و حکم - دهخدا
  • إذا سأل ألحف وإن سئل سوّف
  • إذا سلمت من الأسد فلا تطمع فی صیده
  • إذا سمعت الرجل یقول فیک من الخیر ما لیس فیک فلا تأمن أن یقول فیک من الشر ما لیس فیک
  • إذا صدأ الرأی أصقلته المشورة
  • إذا صُنْتَ المودة کان باطنها أحسن من ظاهرها
  • إذا ضربت فأوجع فإن الملامة واحدة
  • إذا ظلمت من دونک فلا تأمن عقاب من فوقک
  • إذا عُرِفَ السبب بطل العجب
  • إذا غامَرْتَ فی شرف مروم فلا تقنع بما دون النجوم
  • إذا فرغ الفؤاد ذهب الرقاد
  • إذا قصرت یدک عن المکافأة فلیصل لسانک بالشکر
  • إذا قل ماء الوجه قل حیاؤه (ولا خیر فی وجه إذا قل ماؤه)
  • إذا کان الصبر مُرًّا فعاقبته حلوة
  • إذا کان الکلام من فضة فالسکوت من ذهب
  • إذا کنت تدری فتلک مصیبة وإن کنت لا تدری فالمصیبة أعظم
  • إذا کنت ذا رأی فکن ذا عزیمة
  • إذا کنتَ ذا رأیٍ فکن ذا مشورة فإن فساد الرأی أن تترددا
  • إذا کنت سنداناً فاصبر وإذا کنت مطرقة فأوجع
  • إذا کنت فی کل الأمور معاتبا صدیقک لم تلق الذی لا تعاتبه
  • إذا لم یکن إلا الأَسِنَّةُ مرکبا فلا رأی للمضطر إلا رکوبها
  • إذا لم ینفعک البازی فانتف ریشه
  • إذا نُصِرَ الرأی بطل الهوی
  • إذا هَبَّتْ ریاحک فاغتنمها
  • اذالم تستحی فأفعل ما تشاء
  • أذل البخل أعناق الرجال
  • أراق ماء وجهه
  • أرخص من التمر فی البصرة
  • أرسل حکیما ولا توصه
    • مترادف: «حکیم را به‌وصیت‌کردن حاجت نیست» قرةالعین
  • أرفع من السماء
  • أرق من النسیم
  • أری کل إنسان یری عیب غیره ویعمی عن العیب الذی هو فیه
  • أریق من ماء شبابه
  • ازرع کل یوم تأکل
  • أزهی من طاووس
  • أساء سمعا فأساء إجابة
  • أسبق من الأجل
  • أسبق من الأفکار
  • استر عورة أخیک لما یعلمه فیک
  • استقبال الموت خیر من استدباره
  • استندت إلی خصٍ مائلٍ
  • استنوق الجمل
  • أسد علیَّ وفی الحروب نعامة
  • أسرع من البرق
  • أسرع من الریح
  • أسرع من الطرف
  • أسرع من سهم
  • أسقط فی یده
  • أسمع جعجعة ولا أری طحنا
  • الإشارات تُغْنی اللبیب عن العبارات
  • أشأم من البسوس
  • أشأم من طویس
    • ترجمه: «بدشگون‌تر از طویس»
    • تمثل: «بلی شوم‌تر از طویسی که فعلت// همی رخنه در حکم فرقان نماید» ادیب پیشاوری
    • شرح: «طویس نام مخنثی از عرب است که به‌شومی و نافرخندگی مشهور بوده و او خود می‌گفته‌است، ای مردمان مدینه تا من زنده باشم خروج دجال و دابه را چشم دارید و چون بمیرم دل آسوده کنید… ساعتی که مادر مرا بزاد پیامبر خدای از جهان بشد و گاهی که از شیر بازگرفت ابی‌بکر فرمان یافت؛ و بدان روز که به حد مردان رسیدم عمر را بکشتند؛ و در شب کدخدایی من عثمان به قتل رسید.» امثال و حکم - دهخدا
  • اشتدی یا أزمة تنفرجی
  • أشجع من دیک
  • أشجی من حمامة
  • أشد الجهاد مجاهدة الغیظ
  • أشد الفاقة عدم العقل
  • اشکر من أَنْعَمَ علیک وأَنْعِمْ علی من شکرک
  • أشم من نعامة
  • أشهر من النار علی الْعَلَمِ
  • اصبر تنل
  • اصبر قلیلا فبعد العسر تیسیر وکل أمر له وقت وتدبیر
  • اصبر لکل مُصِیبةٍ وتجلًّدِ واعلم بأن الدهر غیر مُخَلَّدِ
  • أصبر من حمار
  • أصحاب العقول فی نعیم
  • أصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم
  • أصفی من الدمعة
  • إصلاح الموجود خیر من انتظار المفقود
  • أصنع من دود القز
  • اضحک یضحک العالم معک وابک تبک وحدک
  • اِضْرِبْ ما دام الحدید حامیاً
  • أضعت شاة جعلت الذئب حارسها أما علمت بأن الذئب حراس
  • أضیع من قمر الشتاء
  • أضیق‌الأمر أدناه الی‌الفرج
    • ترجمه: «هرچند کار تنگ‌تر به‌گشایش نزدیک‌تر»
    • مترادف: «تا پریشان نشود کار به‌سامان نشود»
    • مشابه: «کی شود بستان و کشت و برگ و بر// تا نگردد نظم آن زیر و زبر» جلال‌الدین محمد بلخی
    • مشابه: «نروید هیچ تخمی تا نگندد// نه‌کاری برگشاید تا نبندد» نظامی
  • أضیق من ثقب الإبرة
  • اطلب تظفر
  • اطلب من العلوم علماً ینفعک ینفی الأذی والعیب ثم یرفعک
  • اطلبوا العلم من المهد إلی‌اللحد
    • مترادف فارسی: «زگهواره تا گور دانش بجوی»
  • اطلبوا العلم ولو بالصین
    • ترجمه: «دانش را اگرچند در چین باشد بجویید»
    • اقتباس: «در پی علم دین بباید رفت// اگرت تا به چین بباید رفت» اوحدی
    • تمثیل: «هست آن پر در نگارستان چین// اطلبوا العلم ولو بالصین ببین» عطار نیشابوری
  • أطمع من أشعب
  • أطهر الناس أعراقاً أحسنهم أخلاقاً
  • أطوع له من یمینه
  • أطول من لیل الشتاء
  • أطول من یوم الفراق
  • أظلم من أفعی
  • أظلم من اللیل
  • أعدّوا لکلب السوء کلبا یعادله
  • أعدل الشهود التجارب
  • أعدل من المیزان
  • أعرف الناس بالله أرضاهم بما قسم الله له
  • اعرف صاحبک واترکه
  • أعز مکان فی الدنا سرج سابح وخیر جلیس فی الزمان کتاب
  • أعز من الولد ولد الولد
  • أعزب دهر ولا أرمل شهر
  • أعط الخبز لخبازه ولو أکل نصفه
  • أعط القوس باریها
    • ترجمه: «کمان را به‌کمانگر ده»
    • مشابه: «نان را بده نانوا یک نان هم بالاش»
  • اعطنی عمر وارمینی بالبحر
  • اعف عما أغضبک لما أرضاک
  • أَعقَلُ الناس أَعْذَرُهُمْ للناس
  • اعقلها وتوکل
  • أعلمه الرمایة کل یوم// فلما أستد ساعِدُهُ رمانی
    • مشابه: «کس نیاموخت علم تیر از من// که مرا عاقبت نشانه نکرد» سعدی
  • أعلی الممالک ما یبنی علی الأسل
  • اعمل الطیب وارمه البحر
  • الأعور فی وسط العمیان ملک
  • أغدر من ذئب
  • أغزل من امرئ القیس
  • أغشم من السیل
  • أغن من ولیته عن السرقة
  • أغنی الأغنیاء من لم یکن للبخل أسیراً
  • أغیرة وجبنًا
  • آفة الحدیث الکذب
  • آفة الرأی الهوی
  • آفة العِلْم النسیان
  • الإفراط فی التواضع یجلب المذلة
  • أفرغ من فؤاد أم موسی
  • أفسد من السوس
  • أفْضَلُ الجهاد کلمة عدل عند سلطان جائر
  • أفضل الجود العطاء قبل الموعد
  • أفضل الجود أن تبذل من غیر مسألة*
  • الأفعال أبلغ من الأقوال
  • أقبح التیه تیه بلا فضل
  • أقبح من السحر
  • أقبح من الغول
  • أقبح من خنزیر
  • أقبح من زوال النعمة
  • أقبح من قرد
  • أقبح من قول بلا فعل
  • أقبح من منّ علی نیل
  • الاقتصاد فی النفقة نصف المعیشة
  • اقتلوا الموذی قبل ان یوذی
    • ترجمه: «جانوران موذی را پیش از این‌که آسیب رسانند نابود سازید.»
  • أقرب من اللسان للأسنان
  • الأقربون أولی بالمعروف
  • أقسی من الحجر
  • أقسی من صخرة
  • أقل الناس سروراً الحسود
  • أقلل طعامک تجد منامک
  • أقلل عتابک فالبقاء قلیل والدهر یعدل تارة ویمیل
  • أکبر منک بیوم یعرف عنک بسنة
  • أکتم من الأرض
  • اکذب النفس إذا حدثتها
  • أکذب من سراب
  • أکذب من مسیلمة
  • إکرام المیت دفنه
  • أکرم نفسک عن کل دنیء
  • أکل علیه الدهر وشرب
  • آکل من النار
  • آکل من حوت
  • أکل وحمد خیر من أکل وصمت
  • أکلوا خیری وعصوا أمری
  • ألا کل ما هو آت قریب وللأرض من کل حی نصیب
  • آلف من کلب
  • ألقاب مملکة فی غیر موضعها کالهر یحکی انتفاخا صولة الأسد
  • ألقمه الحجر
  • إلی حتفی مَشَتْ قدمی
  • الأم مدرسة إذا أعددتها أعددت شعباً طیب الأعراق
  • الإمارة حلوة الرضاع مُرَّةُ الفطام
  • إمام فعال خیر من إمام قَوَّالٍ
  • الأمانی حلم فی یقظة والمنایا یقظة من حلم
  • الأمانی رءوس مال المفالیس
  • الأمر یعرض دونه الأمر
  • أمرّ من العلقم
  • أملک الناس لنفسه من کتم سره
  • آمن من حمام مکة
  • أمنع من أنف الأسد
  • إن أخاک من واساک
  • إن الأیادی قروض
  • إن البعوضة تُدْمی مُقْلةَ الأسد
  • إن البغاث بأرضنا یستنسر
  • إن الجبان حتْفُه من فوقه
  • إن الجواد قد یعثر
  • ترجمه: «اسب اصیل نیز گاهی بلغزد.»
  • مترادف فارسی: «اسب خوش‌رو نیز گاهی خورد سکندری.»
  • إن الحیاة عقیدة وجهاد
    • ترجمه: «زندگی یعنی عقیده و کوشش در راه آن.»
  • إن الذلیل من دل فی سلطانه
  • إن السماء تُرْجَی حین تحتجب
  • إن الشباب والفراغ والْجِدَة// مفسدة للمرء أی مفسدة «ابوالعتاهیه»
    • ترجمه: «جوانی و بیکاری و توانگری باعث انحراف و مایه تباهی است.»
  • إنَّ ِلشَيطان جنود منها الحلتیت ". يعني شيطان را اعوان و لشكر بسيار است؛ يكي را از آنها حلتیت(آنغوزه) خوانند
  • إن الشفیق بسوء ظن مولع
  • إن العیون آلتی فی طرفها حور قتلننا ثم لم یحیین قتلانا یَصرَعْنَ ذا اللب حتی لا
  • إن الغریق بکل حبل یعلق
  • إن الغصون إذا قومتها اعتدلت
  • إن الغنی والعز فی القناعة والذل فی الحرص وفی الوضاعة
  • إن القذی یؤذی العیون قلیله ولربما جرح البعوض الفیلا
  • إن الله جَوَّادٌ یحب کل جَوَّادٍ
  • إن الله یحب معالی الأمور ویبغض سفاسفها
  • إن الله یمهل ولا یهمل
  • إن المعارف فی أهل النهی ذمم
  • إن المقْدِرة تُذْهِبَ الحفیظة
  • إن جهد المقل غیر قلیل
  • إن زاد الشیء عن حده ینقلب لضده
  • إن غدا لناظره قریب
  • إن غلا اللحم فالصبر رخیص
  • إن کبر ابنک آخیه
  • إن کنت ریحا فقد لاقیت إعصارا
  • إن کنت کذوباً فکن ذکوراً
  • إن لم یکن وفاق ففراق
  • إن مع الیوم غدا یا مسعدة
  • إن مفاتیح الأمور العزائم
  • إن من البیان لسحرا
  • إن وراء الأَکَمةِ ما وراءها
  • أنا الغریق فما خوفی من البلل
  • أنا لها ولکل عظیمة
  • أنت علی رد ما لم تقل أقدر منک علی رد ما قلت
  • انتظر حتی یشیب الغراب
  • أنجز حر ما وعد
  • الإنسان بالتفکیر والله بالتدبیر
  • أنفک منک ولو کان أجدع
  • إنک تضرب فی حدید بارد
  • إنما سُمِّیتَ هانئاً لتهنأ
  • إنه لأشبه به من التمرة بالتمرة
  • إنه نسیج وحده
  • أول الحزم المشورة
    • ترجمه: «پایه دوراندیشی بر مشورت است.»
    • مشابه: «اوفتد بر گردن او کاندیشهٔ تنها کند»
    • مشابه: «اول استشاره پس استخاره»
  • أول الشجرة بذرة
  • أول الغضب جنون وآخره ندم
  • مترادف فارسی: «خشم، اولش دیوانگی است و آخرش پشیمانی
  • أول القصیدة کفر
  • أول ما شطح نطح
  • أولی الناس بالعفو أقدرهم علی العقوبة
    • ترجمه: «آن‌کس که به‌کیفر و بادافراه تواناتر باشد گذشت و بخشایش از او پسندیده‌تر و سزاوارتر است» امثال و حکم - دهخدا
  • أوهن من بیت العنکبوت
  • أیأس من غریق
  • إیاک عنی واسمعی یا جارة
    • مترادف فارسی: «در به‌تو می‌گویم، دیوار تو بشنو»
    • مترادف فارسی: «دختر به‌تو می‌گویم، عروس تو گوش‌کن»
  • إیاک وأن یضرب لسانک عنقک
  • إیاک وصاحب السوء فإنه یحسن منظره ویقبح أثره
  • إیاک وما یعتذر منه
  • الأیام دول
  • أیقظ من ذئب

ب[ویرایش]

  • بئس الشعار الحسد
  • الباب الذی یأتیک بالریح سده واسترح
  • باب النجار مخَلَّع
  • باع کرمه واشتری معصرة
  • بالأرض ولدتک أمک
  • بالتأنی تُدْرَکُ الفُرَصُ
  • بالرفاء والبنین
  • البخیل عظیم الرواق صغیر الأخلاق
  • البخیل غناه فقر ومطبخه قفر
  • البخیل لا تَبُلُّ إحدی یدیه الأخری
  • بدن فاجر وقلب کافر
  • بذات فمه یفتضح الکذوب
  • بِشْرُ الکریم فی وجهه یلوح
  • الْبِشْرَ دال علی الکرم
  • البِشْر یعقد القلوب علی المحبة
  • البصر بالزَّبُونِ تجارة
  • البطن لا تلد عدواً
  • البطنة تزیل الفطنة
  • بُعد السما من الأرض
  • بُعدُالدٌار کَبُعدِالنَسَب
  • ترجمه: «دوری خانه مانند دوری نسب است.»
  • البعد جفاء
  • بعض الحلم ذل
  • بعض العفو ضعف
  • البعید عن العین بعید عن القلب
  • بغاث الطیر أکثرها فراخاً
  • بقدر الرأی تعتبر الرجال وبالآمال ینتظر المآل
  • بلغ السکین العظم
  • بلغ السیل الزُّبَی
  • بنفسی فَخَرْتُ لا بجدودی
  • البیاض نصف الحسن
  • بیت الظالم خراب
  • بیت المحسن عمار
  • بین وعده وإنجازه فترة نبی
  • بینهم داء الضرائر

ت[ویرایش]

  • تأبی الدراهم إلا کشف أرؤسها إن الغنی طویل الذیل میاس
  • تأبی الرماح إذا اجتمعن تکسرا وإذا افترقن تکسرت أفرادا
  • تاج المروءة التواضع
  • التأنی من الرحمن والعجلة من الشیطان
  • ترجمه: «آهستگی از خدا و شتاب از اهریمن است.»
  • مترادف فارسی: «شتاب است دیو و فرشته درنگ (خوی کبک صلح و خوی باز جنگ...)» ادیب پیشاوری
  • مترادف فارسی: «شتاب و بدی کار اهریمن است// پشیمانی و رنج جان و تن است» فردوسی
  • التَّحَسُّنُ خیر من الْحُسْنِ
  • التجارب لیست لها نهایة والمرء منها فی زیادة
  • التجربة العلم الکبیر
    • ترجمه: «تجربه بزرگترین دانش است.»
  • تجری الریاح بما لا تشتهی السفن
  • تجوع الحرة ولا تأکل بثدییها
  • التدبیر نصف المعیشة
  • التدبیر یثمر الیسیر والتبذیر یبدد الکثیر
  • ترک الذنب أیسر من الاعتذار
  • ترکتهم فی حیص بیص
  • ترکه غنیمة والظفر به هزیمة
  • تزاوروا ولا تتجاوروا
  • التسلُّطُ علی الممالیک دناءة
  • تطلب أثراً بعد عین
  • تعاشروا کالإخوان وتحاسبوا کالغرباء
  • تعاشروا کالإخوان وتعاملوا کالأغراب
    • ترجمه: «با هم مثل برادر باشید ولی مثل غریبه کار کنید.»
  • تعدو الذئاب علی من لا کلاب له وتتقی صولة المستنفر الحامی
  • تفرقوا أیدی سبأ
  • تقاربوا بالمودة ولا تتکلوا علی القرابة
  • تقطع أعناق الرجال المطامع
  • تکاثرت الظباء علی خراش فما یدری خراش ما یصید
  • التکبر علی المتکبر تواضع
  • تکلم فقد کلم الله موسی
  • تمام الصدق الإخبار بما تحمله العقول
  • تمخض الجبل فولد فأرا
  • تناس مساوئ الإخوان یدم لک وُدُّهُمْ
  • التواضع من مصائد الشرف
  • توبة الجانی واعتذاره

ث[ویرایش]

  • الثروة تأتی کالسلحفاة وتذهب کالغزال
  • ثمرةُ‌العجبِ‌المقتُ
    • مترادف فارسی: «ثمره خودپسندی مغضوب عامه شدن است.»
  • ثوُلوُلُ جَسَدِه لایُنزَع
    • ترجمه: «خال میخکی (گوک) بدنش کنده نمی‌شود.»
    • مترادف فارسی: «اصلاح‌پذیر نیست
    • مترادف فارسی: «درخت کج را نمی‌توان راست کرد

ج[ویرایش]

  • جاء لک الموت یا تارک الصلاة
  • جاءوا عن بکرة أبیهم
  • الجار أولی بالشُّفْعَةِ
  • الجار قبل الدار
  • ترجمه: «همسایه قبل از خانه.»
  • مترادف فارسی: «همسایه را بپرس، خانه را بخر.»
  • مترادف فارسی: «تا ندانی که کیست همسایه// به‌عمارت تلف مکن مایه// مردمی آزموده باید و راد// که بنزدیکشان نهی بنیاد» اوحدی
  • تمثیل: «پس تو هم الجار ثم الدار گوی// گر دلی داری برو دلدلر جوی» جلال‌الدین محمد بلخی
  • جزاء سنمار
  • توضیح: «نام مهندس و معمار رومی که به‌امر نعمان قصر خورنق را در نزدیکی کوفه برای بهرام گور ساخت. پس از اتمام بنای کاخ، او را به‌فرمان نعمان از بالای همان قصر سرنگون و هلاک کردند تا نظیرش را برای دیگری نسازد. جزای سنمار در زبان عربی مثل است.»
  • جزاء مُجیرِ أُمِّ عامِرٍ
  • الجزاء من جنس العمل
  • الجزع عند المصیبة مصیبة
  • جلیس المرء مثله
  • جمعت أمرین ضاع الحزم بینهما تیه الملوک وأفعال الممالیک
  • الجنة بدون ناس لا تُداس
  • الجنة تحت أقدام الأمهات
    • مترادف فارسی: «بهشت زیر پای مادران است
  • جنت علی نفسها براقش
  • جَندَلَتانِ اصطَکٌتا
    • ترجمه: «دوسنگ به‌هم خورند.»
    • معنی: «کنایه از دونفر هم‌شأن و هم‌زور است که به‌هم درآویزند و یا با هم ضدیت کنند
  • الجهل شر الأصحاب
  • الجهل موت الأحیاء
  • جواهر الأخلاق تصفها المعاشرة
  • الجود بالنفس أقصی غایة الجود
  • الجودة من الموجودة
  • الجوع کافر
    • مترادف فارسی: «آدم گرسنه ایمان ندارد
  • جولة الباطل ساعة وجولة الحق إلی قیام الساعة

ح[ویرایش]

  • الحاجة تفتق الحیلة
  • حاسد النعمة لا یرضیه إلا زوالها
  • الحاسد یری زوال نعمتک نعمة علیه
  • حافٍ یسخر بناعل
  • الحب أعمی
  • مترادف فارسی: «عشق کور است
  • حب الوطن من الإیمان
    • ترجمه: «میهن‌پرستی از ایمان است.»
  • حبر علی ورق
    • ترجمه: «جوهر روی کاغذ.»
    • مترادف فارسی: «دلیل مستند
  • توضیح: «برای بیان اعتبار و وضوح چیزی گویند، مانند: نقش سیاه‌روی کاغذ سفید.»
  • حبل الکذب قصیر
  • ترجمه: «ریسمان دروغگو کوتاه است.»
  • مترادف فارسی: «دروغگو تا در خانه‌اش
  • حج والناس راجعون
  • حراک به وهن أضعف خلق‌الله إنسانا
  • حرامی بلا بَیِّنةٍ شریف
  • الحرب سجال
  • الحرکة برکة
    • مترادف فارسی: «برکت در حرکت است
  • حسبک من الشر سماعه
  • حسبه صیدا فکان قیدا
  • الحسد ثِقْلٌ لا یضعه حامله
  • الحسد داء لا یبرأ منه
  • الحسد والنفاق والکذب أثافی الذل
  • حُسْنُ الخلق خیر قرین
  • حُسْنُ الخلق یذیب الخطایا کما تذیب الشمس الجلید
  • حُسْنُ الخلق یوجب المودة
  • الحسود لا یَسُودُ
    • مترادف فارسی: «حسود هرگز نیاسود.»
  • الحصاة من الجبل
  • حظ فی السحاب وعقل فی التراب
  • حفظ السر أمانة
  • الحق أبْلَجُ والباطل لجلج
  • الحق دولة والباطل جولة
  • الحق ظل ظلیل
  • حق من کتب بمسک أن یختم بعنبر
  • الحق یعلو ولا یعلی علیه
  • الحِلْم أجَلُّ من العقل
  • الحُمْقُ داء ولا دواء له
  • حنانیک بعض الشر أهون من بعض
  • حوالینا لا علینا
  • الحی أبقی من المیت
  • حیلة العاجز دموعه

خ[ویرایش]

  • خادم سیدین یکذب علی أحدهما
  • الخاذل أخو القاتل
  • خاطر من استغنی برأیه
  • خالف تُعْرَفْ
  • خالف هواک ترشد
  • خُذْهُ بالموت حتی یرضی بالحُمَّی
  • خذو الحکمة من أفواه البسطاء
  • خرج من المولد بلا حُمّص
  • خلأ لک الجو فبیضی واصفری
  • خلقت مُبَرَّأً من کل عیب کأنک قد خُلقْتَ کما تشاء
  • خیر الإخوان أقدمهم
  • خیر الأشیاء جدیدها
    • ترجمه: «بهترین چیزها جدیدترین‌هاست.»
    • مشابه: «نو که اومد به بازار کهنه میشه دل‌آزار.»
  • خیر الأصدقاء من ترک المزاح
  • ترجمه: «بهترین دوست کسی است که شوخی را ترک کند.»
  • خیر الأعمال ما کان دیمة
  • خیر الخلال حفظ اللسان
  • خیر الکلام ما قل ودل و لاتمل
  • مترادف فارسی: «سخن هرچه کوته بود خوش‌تر است (بگویم گرت هوش اندر سر است…)» ادیب پیشاوری
  • خیر المال ما وَجَّهْتَهُ وِجْهتَه
  • خیر المحادث والجلیس کتاب تخلو به إن ملّک الأصحاب
  • خیر الناس للناس خیرهم لنفسه
  • خیر الناس من فرح للناس بالخیر
  • خیر صِلاتِ الکریم أَعْوَدُها
  • الخیر علی قدوم الواردین
  • خیر مالک ما نفعک
  • الخَیْرُ یُخَیِّر والشر یغَیّر
  • الخیل أعرف بفارسها

د[ویرایش]

  • دخان الأقارب یُعمِی
  • الدراهم مراهم
  • دع الأیام تفعل ما تشاء وطب نفسا بما حکم القضاء
  • الدم لا یصیر ماء
  • الدنیا سجن المؤمن وجنة الکافر
  • ترجمه: «جهان، زندان مردم با ایمان و بهشت کافران است.»
  • تمثیل: «کافران چون جنس سجین آمدند// سجن دنیا را خوش‌آیین آمدند» جلال‌الدین محمد بلخی
  • الدهر یومان حلو ومر
  • دواء الدهر الصبر علیه
  • الدین النصیحة

ذ[ویرایش]

  • ذکر الفتی عمره الثانی
  • ذل من لا سیف له
  • ذُلَّ من یغیظ الذلیل بعیش
  • ذنبه علی جنبه
  • الذی لا یعرف الصقر یشویه
  • الذی لا یعرفک یجهلک

ز[ویرایش]

  • زرع آباؤنا فأکلنا ونزرع لیأکل أبناؤنا
  • زرعوا فأکلنا ونزرع فیأکلون
  • زعم الفرزدق أن سیقتل مربعاً أبشر بطول سلامة یا مربع
  • زمَّارُ الحی لا یُطْرِبُ
  • زیادة القول تحکی النقص فی العمل ومنطق المرء قد یهدیه للزلل

س[ویرایش]

  • سائل البخیل محروم وماله مکتوم
  • سارت به الرُّکْبانُ
  • سافر تجد عوضا عما تفارقه
  • ساقی القوم آخرهم شراباً
  • الساکت عن الحق شیطان أخرس
  • سبق السیف العذل
  • ستبدی لک الأیام ما کنت جاهلا
  • سحابة صیف تذروها الریاح
  • سر النجاح علی الدوام هو أن تسیر إلی الأمام
  • سرک أسیرک
  • السَّرْج المُذهَّب لا یجعلُ الحمار حصاناً
  • السعادة صحة جیدة وذاکرة سیئة
  • سفیر السوء یفسد ذات البین
  • سکت دهرا ونطق کفرا
  • السکوت علامة الرضا
  • ترجمه: «سکوت علامت رضا است.»
  • مترادف فارسی: «خاموشی، هم‌داستانی است
  • مترادف فارسی: «خاموشی نشان رضا است
  • السلاح ثم الکفاح
  • سلامة الإنسان فی حلاوة اللسان
  • السلطان من بَعُدَ عن السلطان
  • السماء لا تمطر ذهباً ولا فضة
    • ترجمه: «از آسمان طلا و نقره نمی‌بارد.»
  • سماعک بالْمُعَیْدِیِّ خیر من أن تراه
  • سمک فی ماء
  • سمن علی عسل
  • سید القوم خادمهم
  • السیف أصدق أنباء من الکتب
  • سیف السلطان طویل
  • السیف أهول ما یُری مسلولا
  • السیف یقطع بحده المرء یسعی بجده

ش[ویرایش]

  • شاور فی أمرک الذین یخشون الله
  • شاور لبیباً ولا تعصه
  • الشبعان یفُتُّ للجائع فتا بطیئا
  • شدة الألفة تزیل الکلفة
  • شدة وتزول
  • شر البلاد بلاد لا صدیق فیه
  • شر البلیة ما یضحک
  • شر الحدیث الکذب
  • شر السمک یکدر الماء
  • شر الناس من لا یبالی أن یراه الناس مسیئا
  • الشر فی الناس لا یفنی وإن قُبِرُوا
  • الشر قلیله کثیر
  • الشر للشر خُلِقَ
  • الشرط نور
  • الشریر لا یظن بالناس خیراً
  • الشریف إذا تَقَوَّی تواضع والوضیع إذا تَقَوَّی تکبر
  • الشُّبْهَةُ أخت الحرام
  • شعیرنا ولا قمح غیرنا
  • شفیت نفسی ولکن جدعت أنفی
  • شق عصا الطاعة
  • شکرت جمیل صنعکم بدمعی ودمع العین مقیاس الشعور
  • الشکوی سلاح الضعفاء
  • الشکوی لغیر الله مذلة
  • الشماتة بالمنکوب لؤم
  • شَمِّرْ وائتزر والبس جلد النمر
  • شنشنة أعرفها من أخزم
  • الشیب قبل العیب

ص[ویرایش]

  • صاحب إذا صاحبت کل ماجد سهل المحیا طلق مُسَاعِدِ
  • صاحب الحق عینه قویة
  • صاحب القرش صیاد
  • الصباح رباح
  • الصبر صبران: صبر علی ما تکره وصبر علی ما تحب
  • الصبر عند الصدمة الأولی
  • الصبر مفتاح الفرج
  • مترادف فارسی: «صبر کلید کارها است
  • تمثیل: «صبر کن، کالصبر مفتاح الفرج (ما نمی‌گفتیم کم نال از فرج…)» جلال‌الدین محمد بلخی
  • صبرک عن محارم الله أیسر من صبرک علی عذاب الله
  • صبری علی نفسی ولا صبر الناس علیّ
  • صحبة السوء مفسدة للأخلاق
  • صدرک أوسع لسرک
  • الصدق دلیل التقوی
  • الصدق یحسن بالفتی والکذب یحسب من عیوبه
  • صدور الأحرار قبور الأسرار
  • الصدیق إما أن ینفع وإما أن یشفع
  • الصدیق وقت الضیق
  • صدیقک حین تستغنی کثیر وما لک عند فقرک من صدیق
  • الصِّیتُ ولا الغنی
  • صلاح أمرک بالأخلاق مرجعه فَقَوِّم النفس بالأخلاق تستقم
  • صلی وصام لأمر کان یأمله حتی قضاه فما صلی ولا صاما
  • صواب الجاهل کزلة العاقل

ض[ویرایش]

  • الضامن غارم
  • الضحک بلا سبب من قلة الأدب
  • ضرب أخماسا بأسداس
  • الضرب فی المیت حرام
  • ضَرْبَة مُعَلِّمٍ
  • ضربنی وبکی وسبقنی واشتکی
  • الضرورات تبیح المحظورات

ط[ویرایش]

  • الطبع غلب التطبع
  • طبیب یداوی الناس وهو علیل
  • طفح الکیل
  • طمع إبلیس فی الجنة
  • طول البال یهدم الجبال
  • الطیور علی أشکالها تقع

ظ[ویرایش]

  • ظاهر العتاب خیر من باطن الحقد
  • الظَّفَرُ بالضعیف هزیمة
  • ظل السلطان سریع الزوال
  • الظلم أسرع شیء إلی تعجیل نقمة وتبدیل نعمة
  • ظلم الأقارب أشد وقعا من السیف
  • الظلم مرتعه وخیم
  • ظَنُ‌العاقِلِ خَیر مِن یَقینِ‌الجاهِلِ
  • ترجمه: «گمان دانا از یقین نادان بهتر است.»
  • طوله طول النخل و عقله عقل الصخل
  • ترجمه: «قدش به بلندی نخل خرماست ولی عقلش عقل بز است.»

ع[ویرایش]

  • عاد الأمر إلی نصابه
  • العاقل لا یبطل حقا ولا یحق باطلا
  • العاقل لا یستقبل النعمة ببطر ولا یودعها بجزع
  • العاقل من عقل لسانه والجاهل من جهل قدره
  • عامل الناس برأی رفیق والق من تلقی بوجه طلیق
  • عامل الناس بما تحب أن یعاملوک به
  • عَبدُ غَیرِکَ حُرٌ مِثلکَ
  • ترجمه: «بنده دیگران نسبت به تو مانند تو آزاد است
  • العبد یقرع بالعصا والحر تکفیه الإشارة
  • العتاب خیر من الحقد
  • العتاب صابون القلب
  • العتاب قبل العقاب
  • العتاب هدیة الأحباب
  • العتب علی النظر
  • عثرة القدم أسلم من عثرة اللسان
  • العدد فی اللیمون
  • العدل أساس الْمُلْک
  • العدیم من احتاج من اللئیم
  • عذر لم یتول الحق نسجه
  • العز فی نواصی الخیل
  • عَزَّ من قنع وذل من طمع
  • عش رجبا تری عجبا
  • عش عزیزا أو مت وأنت کریم
  • عش عزیزا أو مت وأنت کریم بین طعن القنا وخفق البنود
  • عصفور فی الید خیر من عشرة علی الشجرة
  • ترجمه: «یک گنجشک در دست بهتر از ده گنجشک روی درخت است
  • مترادف فارسی: «سرکه نقد به‌از حلوای نسیه
  • مترادف فارسی: «سیلی نقد به‌از عطای نسیه
  • مترادف فارسی: «نقد موجود به که نسیه موعود
  • مترادف فارسی: «جگرک امروز بهتر از دنبه فردا
  • مترادف فارسی: «گنجشک نقد به از طاووس نسیه
  • تمثیل: «ما درخورصید تو نباشیم ولیکن// گنجشک به‌دست است به‌از باز پریده» سعدی
  • تمثیل: «بدست آوریده خردمند سنگ// به‌نایافته‌دُر به‌ندهد زچنگ» اسدی طوسی
  • تمثیل: «به‌نسیه مده نقد اگر چند نیز// به‌خرما بود وعده و نقد خار» ناصرخسرو
  • العفة جیش لایهزم
  • العفو عند المقدرة
  • العفو یصلح الکریم ویفسد اللئیم
  • العقل أشرف الأحباب
  • العقل زینة
  • العقل صدق الحکم علی الأمور
  • العقل صفاء النفس والجهل کدرها
  • العقل غریزة تربیها التجارب
  • العقل یُهَابُ ما لا یُهابُ السیف
  • عقوبة الحاسد نفسه
  • عقول کل قوم علی قَدْرِ زمانهم
  • علامة الکذاب جوده بالیمین من غیر مستحلف
  • العِلْمُ أشهر الأحساب
  • عِلْمُ الرجل ولده المخَلَّدُ
  • علم بلا عمل کشجر بلا ثمر
  • ترجمه: «علم بی‌عمل درخت بی‌ثمر است
  • مترادف فارسی: «علم بی‌عمل زنبور بی عسل استسعدی
  • تمثیل: «بار درخت علم نباشد مگر عمل// با علم اگر عمل نکنی شاخ بی‌بری» سعدی
  • تمثیل: «علم چندان‌که بیشتر خوانی// چون عمل در تو نیست نادانی» سعدی
  • تمثیل: «علم داری عمل نه، دان که خری// بار گوهر بری و کاه خوری» سنایی
  • تمثیل: «علم کز اعمال نشانیش نیست// کالبدی دارد و جانیش نیست» امیر خسرو
  • العلم زین فکن للعلم مکتسبا وکن له طالبا ما عشت مقتبسا
  • العلم فی الصِّغَرِ کالنقش علی الحجر
  • العلم کالسراج من مر به اقتبس منه
  • علم لا ینفع ککنز لا یُنْفَقُ منه
  • العلم یُؤْتَی ولا یَأْتِی
  • العلم یجدی ویبقی للفتی أبدا والمال یفنی وإن أجدی إلی حین
  • العلم یرفع بیتا لا عماد له والجهل یهدم بیت العز والشرف
  • العلماء ورثة الأنبیاء
  • علی الباغی تدور الدوائر
  • علی أن أسعی ولیس علی إدراک النجاح
  • علی رأسه ریشة
  • علیک بالإخوان فإنهم فی الرخاء زینه وفی البلاء عُدَّةٌ
  • علیک بالجنة فإن النار فی الکف
  • علیه ما علی أبی لهب
  • العمر واحد والرب واحد
  • العمل أبلغ خطابٍ
  • عمل البحر طحینة
  • عمی العین ولا عمی القلب
  • ترجمه: «از چشم کور باش، نه از قلب
  • عن المرء لا تسأل وسل عن قرینه
  • عند الامتحان یکرم المرء أو یهان
  • عند البطون تعمی العیون
  • عند الرهان تعرف السوابق
  • عند الشدائد تعرف الإخوان
  • عند الصباح یحمد القوم السری
  • عند جُهَیْنَةَ الخبر الیقین
  • عندما تغیب الهرة تلعب الفیران
  • عندما تکون فی روما تصرف کما یتصرف الرومان
  • عنز استتیست
  • العنزة ترعی بمرعاها
  • العیش فی الدنیا جهاد دائم
  • عیش وملح
  • العین بالعین والسن بالسن
  • ترجمه: «چشم به‌ازای چشم، دندان به‌ازای دندان
  • تمثیل: «محتسب خم شکست و من سر او// سن بالسن والجروح قصاص» حافظ
  • العین لا تعلو علی الحاجب

غ[ویرایش]

  • الغائب عُذْرُه معه
  • غاب حولین وجاء بِخُفَّیْ حنین
  • غابت السباع ولعبت الضباع
  • الغالی ثمنه فیه
  • غبن الصدیق نذالة
  • الغریب أعمی ولو کان بصیراً
  • غضب الجاهل فی قوله وغضب العاقل فی فعله
  • الغضب صدأ العقل
  • غضبه علی طرف أنفه
  • غنی المرء فی الغربة وطن وفقره فی الوطن غربة
  • غنی النفس خیر من غنی المال
  • الغنی غنی القلب لا غنی المال
  • الغنی فی ید اللئیم قبیح قدر قبح الکریم فی الإملاق
  • الغنی یورث البطر
  • غیری یأکل الدجاج وأنا أقع فی السیاج

ف[ویرایش]

  • فاقد الشیء لا یعطیه
  • فالوجه مثل الصبح مبیض والشعر مثل اللیل مسود
  • فإن قلیل الحب بالعقل صالح وإن کثیر الحب بالجهل فاسد
  • فت فی عضد فلان
  • فخیر ما کسبت إخوان الثقة أنس وعون فی الأمور الموبقة
  • الفُرَصُ تَمُرُّ مَرَّ السحاب
  • فرط الأنس مکسبة لقرناء السوء
  • الفضل ما شهدت به الأعداء
  • فلان برق بلا مطر وشجر بلا ثمر
  • فلان بوجهین
  • فلان دُرَّةُ التاج وواسطة العقد
  • فلان قد رکب الفیل وقال لا تبصرونی
  • فلان کالکعبة تُزارُ ولا تُسْتَزارُ
  • فلان یسرق الکحل من العین
  • فما تحمد العینان کل بشاشة ولا کل وجه عابس بذمیم
  • فوا عجبا کم یدعی الفضل ناقص ووا أسفا کم یدعی النقص فاضل
  • فوت الحاجة خیر من طلبها إلی غیر أهلها
  • فی التأنی السلامة وفی العجلة الندامة
  • فی الجریرة تشترک العشیرة
  • فی الشدائد یعرف الإخوان
  • فی تقلب الأحوال علم جواهر الرجال
  • فی سعة الأخلاق کنوز الأرزاق
  • فی فمی ماء وهل ینطق من فی فمه ماء
  • فیا لیت الشباب یعود یوما فأخبره بما فعل المشیب
  • فیا موقدا نارا لغیرک ضوؤها

ق[ویرایش]

  • قد حمی الوطیس
  • قد یتوقی السیف وهو مغمد
  • قد یجبن الشجاع بلا سلاح
  • قد یجمع المال غیر آکله ویأکل المال غیر من جمعه
  • قد یخرج من الصدفة غیر الدُّرَّة
  • قد یخلق من ظهر العالم جاهلاً
  • قد یدرک المتأنی بعض حاجته وقد یکون مع المستعجل الزلل
  • قد ینبت الشوک وسط الزهور
  • قَدِّرْ لِرِجْلِکَ قبل الخطو موضعها
  • القِدْر الکبیر یتسع للکبیر
  • القدوة الحسنة خیر من النصیحة
  • القدوة الحسنة خیر من الوصیة
  • قرة عین
  • القرد فی عین أمه غزال
  • القرش الأبیض ینفع فی الیوم الأسود
  • القَصَّابُ لا تهوله کثرة الغنم
  • قضی نحبه
  • قلب المؤمن دلیله
  • قلب له ظهر المِجَنِّ
  • القلة ذلة
  • القلوب عند بعضها
  • قلیل المال تصلحه فیبقی ولا یبقی الکثیر مع الفساد
  • قلیل دائم خیر من کثیر منقطع
  • قلیل فی الجیب خیر من کثیر فی الغیب
  • القناعة کنز لا یفنی
  • قول الحق لم یدع لی صدیقا
  • قیل للبغل: «من أبوک» قال «الفرس خالی»
  • قَیِّدُوا العلم بالکتابة
  • قَیِّدُوا نعم الله بالشکر

ک[ویرایش]

  • کاد الفقر أن یکون کفراً
  • کالإبرة تکسی غیرها وهی عریانة
  • کالأطرش فی الزَّفَّة
  • کالجراد: لا یبقی ولا یذر
  • کالحادی ولیس له بعیر
  • کالذئب: إذا طلب هرب وإذا تمکن وثب
  • کالضریع لا یسمن ولا یغنی من جوع
  • کالقابض علی الماء
  • کالقشة آلتی قصمت ظهر البعیر
  • کالمحتمی ببیت العنکبوت
  • کالمستجیر من الرمضاء بالنار
  • کالنحل: فی أفواه‌ها عسل یحلو وفی أذنابها السم
  • کالنعامة: لا تطیر ولا تحمل
  • کأن الحاسد إنما خلق لیغتاظ
  • کأن الشمس تطلع من حرامه
  • کأن علی رءوسهم الطیر
  • الکتاب یقرأ من عنوانه
  • کثرة الضحک تذهب الهیبة
  • کثرة العتاب تفرق الأحباب
  • کثرة العتاب تورث البغضاء
  • الکذب داء والصدق دواء
  • کذلک غمر الماء یروی ویغرق
  • کرامة العبد من کرامة سیده
  • کریشة فی مهب الریح
  • الکریم من أکرم الأحرار
  • الکریم یظلم من فوقه واللئیم یظلم من تحته
  • کطالب الصید فی عرین الأسد
  • کعبة الله لا تکسی لإعواز
  • کفی المرء فضلا أن تُعَدَّ معایبه
  • کل ابن أنثی وإن طالت سلامته یوماً علی آلة حدباء محمول
  • کل آت قریب
  • کل امرئ بما یحسنه
  • کل إناء بالذی فیه ینضح
  • کل بؤس وکل نعیم زائل
  • کل حبل علی غاربه
  • کل ذات ذیل تختال
  • کل رأس به صُداع
  • کل زائد ناقص
  • کل سر جاوز الاثنین شاع
  • کل شاة برجلها ستناط الامثال المولدة: 471؛ الامثال: 190 معنی نموده: کلّ امرئ مأخوذه بما جناه؛ العقدالفرید ج3: 131شيخ در تفسير آيه 41 سوره يونس: «فَقُلْ لِي عَمَلِي وَلَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَأَنَا بَرِى ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ» به اين مثل تمسك جسته، مى گويد: «اين هم چنان است كه گفت: «لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِىَ دِينِ» [3] و چنان كه در مثل گويند كلّ شاةٍ برجلها ستناط»
  • کل شیء یختال فیه الرجال غیر أن لیس للمنایا احتیال
  • کل غریب للغریب نسیب
  • کل کلب ببابه ینبح
  • کل ما تشتهی والبس ما یشتهی الناس
  • کل ما فی البلاد من أموال لیس إلا نتیجة الأعمال
  • کل ما قَرَّتْ به العین صالح
  • کل مبذول مملول
  • کل ممنوع مرغوب
  • کل هم إلی فرج
  • کل واحد له قادح ومادح
  • الکلاب النباحة نادراً ما تعض
  • الکلاب تنبح والقافلة تسیر
  • کلام اللیل یمحوه النهار
  • ترجمه: «سخن شب، تا ظهر از بین می‌رود
  • تمثیل: «هیچ دانی که باد هست امروز// رأی عالیت را کلام‌اللیل» انوری
  • تمثیل: «گفتم ای‌جان وعده دوشین خود را کن وفا// گفت نشنیدی کلام‌اللیل یمحوه‌النهار؟» خواجه نظام‌الملک
  • کلام کالعسل ووغزٌ کالأسل
  • کلب جَوَّالٌ خیر من أسد رابض
  • کلکم طلب صید
  • کلما طار قص جناحه
  • کلما کثر الذباب هان قتله
  • کما أن السؤال یُذِلُّ قوما کذاک یعز قوم بالعطاء
  • کما تزرع تحصد
  • کمن یربی الذئب
  • کن دافنا للشر بالخیر تسترح من الهم
  • کن لینا من غیر ضعف وشدیدا من غیر عنف
  • کن لَیِّنًا فی غیر ضعف وشدیداً فی غیر عنف
  • کناطح صخرة یوما لیکسرها فلم یضرها وأوهی قرنه الوعل
  • کهرة تأکل أولادها

ل[ویرایش]

  • لا یلدق المومن من حجرمرتین
  • ترجمه به فارسی: «مومن از یک سوراخ دوبار گزیده نمی‌شود.»
  • مترادف فارسی: «خر یکبار پاش تو چاله میره»
  • لا بد دون الشهد من إبر النحل
  • لا بد للمصدور من أن ینفث
  • لا تؤجل عمل الیوم إلی الغد
    • مترادف فارسی: «کار امروز را به‌فردا میفکن
  • لا تأکل خبزک علی مائدة غیرک
  • لا تأمن من کذب لک أن یکذب علیک
  • لا تبع نقداً بدین
  • لا تبع یوماً صالحاً بیوم طالح
  • لا تجعلن دلیل المرء صورته
  • لا تجن یمینک علی شمالک
  • لا تخاصم من إذا قال فعل
  • لا تخف ما صنعت بک الأشواق.. واشرح هواک فکلنا عشاق
  • لا تُرَخِّص الضرورة بالإلحاح
  • لا ترم سهما یعسر علیک رده
  • لا تسقط من کفه خردلة
  • لا تسقنی ماء الحیاة بذلة بل فاسقنی بالعز کأس الحنظل
  • لا تشکون إلی خلق فتشمته شکوی الجریح إلی الغربان والرخم
  • لا تشن وجه العفو بالتأنیب
  • لا تطلقن القول فی غیر بصر إن اللسان غیر مأمون الضرر
  • لا تعنف طالبا لرزقه
  • لا تقطعن ذنب الأفعی وترسلها إن کنت شهما فأتبع رأسها الذنبا
  • لا تقعن البحر إلا سابحا
  • لا تکن حلواً فتؤکل ولا مراً فترمی
  • لا تکن رأساً فالرأس کثیر الأذی
  • لا تکن رطبا فَتُعْصَرَ ولا یابسا فتکسر
  • لا تکن کالعنز تبحث عن المُدْیَةِ
  • لا تلتقی الجبال
  • لا تلم المفشی إلیک سرا وأنت قد ضقت بذاک صدرا
  • لا تَلُمْ کفی إذا السیف نبا صح مِنِّی العزم والدهر أبی
  • لا تمازح الشریف فیحنق علیک ولا الدنیء فیتجرأ علیک
  • لا تمدّن إلی المعالی یدا قصرت عن المعروف
  • لا تنه عن خلق وتأتی مثله عار علیک إذا فعلت عظیم
  • لا تهرف بما لا تعرف
  • لا جدوی من البکاء علی اللبن المسکوب
  • لا جدید تحت الشمس
  • لا جُرْمَ بعد الندامة
  • لا حذر من قدر
  • لا حر بوادی عوف
  • لا حی فیرجی ولا میت فینسی
  • لا خیر فیمن لا یَأْلَفُ ولا یؤلف
  • لا خیر فیمن لا یدوم له أحد
  • لا راحة لحسود
  • مترادف فارسی: «حسود هرگز نیاسود
  • لا رأی لکذوب
  • لا رأی لمن لا یطاع
  • لا رسول کالدرهم
  • لا طال توت الشام ولا عنب الیمن
  • لا فی العیر ولا فی النفیر
  • لا فی العیر ولا فی النفیر
  • لا کرامة لنبیّ فی وطنه
  • لا مروءة لبخیل
  • لا مصیبة أعظم من الجهل
  • لا نار بدون دخان
  • مترادف فارسی: «هیچ آتشی بدون دود نیست
  • لا ناقة لی فیها ولا جمل
  • لا یبصر الدینار غیر الناقد
  • لا یبقی شیء علی حال
  • لا یبلغ الأعداء من جاهل ما یبلغ الجاهل من نفسه
  • لا یثمر الشوک العنب
  • لا یجتمع الذئب والحمل
  • لا یُجْمَعُ سیفان فی غمد
  • لا یحمل الحقد من تعلو به الرتب
  • لا یذهب العُرْفُ بین الله والناس
  • لا یرضی عنک الحسود حتی تموت
  • لا یستقیم الظل والعود أعوج
  • لا یستمتع بالجوزة إلا کاسرها
  • لا یُشَقُّ له غبار
  • لا یشکر الناس من لا یشکر الله
  • لا یضر السحاب نباح الکلاب
  • لا یضیر الشاة سلخها بعد ذبحها
  • لا یضیع حق وراءه مطالب
  • لا یعجبه العجب ولا صیام رجب
  • لأمر ما جدع قصیر أنفه
  • اللبیب بالإشارة یفهم
  • لسان الجاهل مفتاح حتفه
  • لسان الفتی عن عقله ترجمانه متی زل عقل المرء زل لسانه
  • لسان المرء من خدم الفؤاد
  • لسانک حصانک إن صنته صانک، وإن هنته هانک
  • لست أول من غره السراب
  • لقد أسمعت لو نادیت حیا ولکن لا حیاة لمن تنادی
  • لقد هان علی الناس من احتاج إلی الناس
  • لکل جدید لذة
  • لکل جَوَادٍ کَبْوَةٌ
  • لکل حی أجل
  • لکل داء دواء
  • لکل داء دواء یستطب به إلا الحماقة أعیت من یداویها
  • لکل دهر دولة ورجال
  • لکل ساقطة لاقطة
  • لکل عالِمٍ هفوة ولکل جَوَادٍ کبوة
  • لکل قدیم حُرْمَهٌ
  • لکل مقام مقال ولکل زمان رجال
  • للحیطان آذان
  • للشدائد تُدَّخَرُ الرجال
  • لِلَّهِ دَرُّه
  • لله در الحسد، ما أعدله بدأ بصاحبه فقتله
  • لمن تشکو إذا کان خصمک القاضی!
  • له قدم فی الخیر
  • اللهم قنی شر أصدقائی أما أعدائی فأنا کفیل بهم
  • لو ترک القطا لنام
  • لو خُیِّرْتُ لاخترت
  • لو کان الکذب ینجی فالصدق أنجی
  • لو کان فی البومة خیر ما ترکها الصیاد
  • اللی تقرصه الحیة یخاف من الحبل
  • اللی یخاف من العفریت یطلع له
  • لیس الحریص بزائد فی رزقه
  • لیس الخبر کالمعاینة
  • لیس المشِیرُ کالخبیر
  • لیس للباطل أساس
  • لیس للحاسد إلا ما حسد
  • لیست یدی مُخَضَّبةً بالحناء
  • اللیل أخفی للویل
  • اَللَیلُ حُبلی، لَستَ تَدری ماتَلِد
    • مترادف: «سحر تا چه زاید، شب آبستن است» حافظ
    • تمثیل: «یکی امشب صبوری کرد باید// شب آبستن بود تا خود چه زاید» نظامی

م[ویرایش]

  • المؤمن کالنحلة تأکل طیبا وتضع طیبا
  • ما أبعد ما فات وما أقرب ما هو آت
  • ما أبعد ما فات وما أقرب ما یأتی
  • ما أحسن الدین والدنیا إذا اجتمعا
  • ما استبقاک من عرضک للأسد
  • ما أشبه السفینة بالملاح
  • ما أشبه اللیلة بالبارحة
  • ما أشبه اللیلة بالبارحة
  • ما أضیق العیش لولا فسحة الأمل
  • ما أقصر اللیل علی راقد
  • ما المرء إلا بدرهمیه
  • ما الناس إلا الماء یحییه جریه
  • ما أول إلا ویتلوه آخر
  • ما تواصل اثنان فطال تواصلهما إلا لفضلهما أو لفضل أحدهما
  • ما حک جلدک مثل ظُفْرِکَ فتول أنت جمیع أمرک
  • ما صنع الله فهو خیر
  • ما طار طیر وارتفع إلا کما طار وقع
  • ما کل بارقة تجود بمائها
  • ما کل ما یتمنی المرء یدرکه تجری الریاح بما لا تشتهی السفن
  • ما کل ما یتمنی المرء یدرکه رب امرئ حتفه فیما تمناه
  • ما کل ما یلمع ذهباً
  • ما کل من قال قولا وفی
  • ما کلُّ ما یُعلم یُقال
  • ما لجرح بمیت إیلام
  • ما من ظالم إلا سیبلی بظالم
  • ما هلک امرؤ عرف قدر نفسه
  • ما وعظ امرئ کتجاربه
  • ما یأتی بسرعة یذهب بسرعة
  • ما یداوی الأحمق بمثل الإعراض عنه
  • الماء أهون موجود وأعز مفقود
  • ماذا تأخذ الریح من البلاط
  • المال یجلب المال
  • المال ینفد حله وحرامه یوماً ویبقی بعد ذلک إثمه
  • المأمول خیر من المأکول
  • مُتْخَمٌ یقسو علی جائع
  • المتکبر کالواقف علی الجبل یری الناس صغاراً ویرونه صغیراً
  • متی یبلغ البنیان یوما تمامه إذا کنت تبنیه وغیرک یهدم
  • مثل السمک یأکل بعضه
  • مثل القطط بسبع أرواح
  • المذبوحة لا تتألم من السلخ
  • مُرْ ذوی القرابات أن یتزاوروا ولا یتجاوروا
  • المرء بأصغریه: قلبه ولسانه
  • المرء بالأخلاق یسمو ذکره
  • المرء تواق إلی ما لم ینل
  • المرء حیث یضع نفسه
  • المرء کثیر بأخیه
  • المرء یجمع والدنیا مفرقة
  • مرآة الحب عمیاء
  • المزاح لقاح الضغائن
  • المزاح هو السباب الأصغر إلا أن صاحبه یضحک
  • المزاحة تذهب المهابة وتورث الضغینة
  • المزح أوله فرح وآخره ترح
  • المزح یجلب الشر صغیراً والحرب کبیرة
  • المستجیر بعمرو عند کربته کالمستجیر من الرمضاء بالنار
  • المستشیر مُعَانٍ
  • المستشیر معان والمستشار مؤتمن
  • المستنیر علی طریق النجاح
  • مسکین ابن آدم: تؤذیه البقة وتقتله الشرقة
  • المشورة راحة لک وتعب لغیرک
  • المشورة عین الهدایة
  • المشورة لقاح العقول
  • مصائب قوم عند قوم فوائد
  • المصائب لا تأتی فرادی
  • مصارع الرجال تحت بروق الطمع
  • معالجة الموجود خیر من انتظار المفقود
  • معظم النار من مستصغر الشرر
  • مقتل الرجل بین فکیه
  • المکر حیلة من لا حیلة له
  • مُکْرَهٌ أخاک لا بطل
  • المکیدة أبلغ من النجدة
  • ملکت نفسی یوم ملکت منطقی
  • من أحب ولده رحم الأیتام
  • من أحسن السؤال عَلِمَ
  • من استحیا من بنت عمه لم یولد له ولد
  • من استغنی بعلمه زل
  • من أسرع کثر عثاره
  • من اشتری الحمد لم یُغْبَنْ
  • من أشتری ما لا یحتاج إلیه باع ما یحتاج إلیه
  • من أطاع غضبه أضاع أدبه
  • من أطاع غضبه أضاع أدبه
  • من اعتاد البطالة لم یفلح
  • من أعجب برأیه ضل
  • من أفشی سره کثر المستأمرون علیه
  • من أکل السمین أتخم
  • من أکل علی مائدتین اختنق
  • من أکل للسلطان زبیبة ردها تمرة
  • من الحبة تنشأ الشجرة
  • من الحیلة ترک الحیلة
  • من الخواطئ سهم صائب
  • من السرور بکاء
  • من العجائب أعمش کَحَّالٌ
  • من القلب للقلب رسول
  • من أَمِنَ الزمان خانه
  • من أنفق ولم یحسب هلک ولم یدر
  • من أهان ماله أکرم نفسه
  • من أوقد نار الفتنة احترق بها
  • من بکی من زمان بکی علیه
  • من بلغ السبعین اشتکی من غیر علة
  • من تأنی أدرک ما تمنی
  • من تَدَخَّلَ فیما لا یعنیه لقی ما لا یرضیه
  • من تدخل فیما لا یعنیه لقی ما لا یرضیه
  • من ترک الشهوات عاش حرا
  • من ترک حرفته ترک بخته
  • من تَسَمَّعَ سمع ما یکره
  • من تَعَدَّی الحق ضاق مذهبه
  • من تعرض للمصاعب ثبت للمصائب
  • من ثقل علی صدیقه خَفَّ علی عدوه
  • من جال نال
  • من جاور السعید یسعد ومن جاور الحداد ینحرق بناره
  • من جد وجد ومن زرع حصد
  • من جعل نفسه عظمی أکلته الکلاب
  • من جهل قدر نفسه کان بقدر غیره أجهل
  • من حاول الغدر وخلف الوعد عدا علیه الذم بعد الحمد
  • من حسن خُلُقُه استراح وأراح
  • من حسن خُلقُه وجب حقُّه
  • من حسن من دونه فلا عذر له
  • من حفر حفرة لأخیه وقع فیها
  • من خَدَمَ الرجال خُدِمَ
  • من خشی الذئب أعد کلبا
  • من دخل مداخل السوء اتهم
  • من رأی مصائب غیره هانت مصائبه
  • من رعی غنما فی أرض مسبعة ونام عنها تولی رعیها الأسد
  • من زرع المعروف حصد الشکر
  • من سابق الدهر عثر
  • من سار علی الدرب وصل
  • من ساواک بنفسه ما ظلمک
  • من سعادة المرء أن یکون خصمه عاقلا
  • من سعی جنی ومن نام رأی الأحلام
  • من سل سیف البغی قتل به
  • من سَلّ سيف الجور سُلّ عليه سيف الغلبة(هر که شمشیر ظلم و تعدّی برکشید بر او تیغ قهر غلبه کشند).«نگارستان معین الدین جوینی»
  • من سلک الجدد أمن العثار
  • من سَلِمَتْ سریرته سلمت علانیته
  • من شابه أباه فما ظلم
  • من شَبَّ علی شیء شاب علیه
  • من صارع الحق صرعه
  • من صبر ظفر
    • مترادف فارسی: «گر صبر کنی زغوره حلوا سازی
  • من صدقت لهجته ظهرت حجته
  • من ضعف عن کسبه اتکل علی زاد غیره
  • من طلب العلا سهر اللیالی
  • من طلب شیئا وجده
  • من ظَلَمَ نفسه فهو لغیره أظلم
  • من ظهر غضبه قل کیده
  • من عرف نفسه عرف ربه
  • من عَفَّ عن ظلم العباد تورعا (جاءته ألطاف الإله تبرعا)
  • من عمل دائماً أکل نائما
  • من عَیَّرَ عُیِّرَ
  • من غربل الناس نخلوه
  • من غشنا فلیس منا
  • من غضب من لا شیء رضی بلا شیء
  • من غُلبْ سُلبْ
  • من غلبه الهوی فلیس لعقله سلطان
  • من فاته الأدب لم ینفعه الْحَسَبُ
  • من فاته الأدب لم ینفعه الْحَسَبُ
  • من فسدت بطانته کان کمن غص بالماء
  • من فسدت بطانته کان کمن غص بالماء
  • من فعل ما شاء لقی ما ساء
  • من قلة الخیل شددنا علی الکلاب سروجا
  • من قلة الخیل شددنا علی الکلاب سروجا
  • من کان بیته من زجاج فلا یرشق بیوت الناس بالحجارة
  • من کان بیته من زجاج فلا یرشق بیوت الناس بالحجارة
  • من کتم سره کان الخیار بیده
  • من لا یخطئ لا یفعل شیئا
  • من لاحاک فقد عاداک
  • من لاحاک فقد عاداک
  • من لانت کلمته وجبت محبته
  • من لم یحترف لم یَعْتَلِفْ
  • من لم یحسن إلی نفسه لم یحسن إلی غیره
  • من لم یرکب الأهوال لم ینل الآمال
  • من لم یرکب الأهوال لم ینل المطالب
  • من لم یصبر علی کلمة سمع کلمات
  • من لم یقنع بالیسیر لم یکتف بالکثیر
  • من لم یکن ذئبا أکلته الذئاب
  • من لم یکن لسره کتوما فلا یلم فی کشفه ندیما
  • من لیس له قدیم لیس له جدید
  • من مأمنه یؤتی الحذر
  • من ملک غضبه احترس من عدوه
  • من نام رأی الأحلام
  • من نام عن عدوه نبهته المکائد
  • من هانت علیه نفسه فهو علی غیره أهون
  • من وَطَّنَ نفسه علی أمر هان علیه
  • من یزرع الشوک لا یجنی به العنب
  • من یغرق یتعلق بعود قش
  • من یمدح العروس إلا أهلها
  • من یهُنْ یسهل الهوان علیه
  • الْمَنُّ مفسدة الصنیعة
  • المنِّیَّة ولا الدَّنِیَّة
  • مواعید عرقوب
  • الموت حوض مورود
  • الموت علی رقاب العباد
  • موت فی عز خیر من حیاة فی ذل
  • مودة الآباء قرابة فی الأبناء
  • مودة العدو لا تنفع

ن[ویرایش]

  • النار أهون من العار

ترجمه: سوختن به آتش به که در ننگ زیستن (امثال و حکم دهخدا). نظیر: المنیة ولا الدنیة.

  • النار تأکل بعضها إن لم تجد ما تأکله
  • النار قد تُخَلِّفُ رماداً
  • الناس أتباع من غَلبْ
  • ترجمه: «مردمان، پیروان چیره‌شدگان و پیروزی‌یافتگانند
  • ترجمه: «مردمان، هرآنچه را ندانند دشمن گیرند.» (امثال و حکم دهخدا)
  • الناس سواسیة کأسنان المشط
  • الناس عبید الإحسان

ترجمه: انسانها بنده احسانند.

  • الناس علی دین ملوکهم
  • ترجمه: «مردمان، به‌آیین پادشاهان خود گروند
  • تمثیل: «آن رسول حق قلاووز سلوک// گفت الناس علی دین ملوک» جلال‌الدین محمد بلخی
  • الناس لبعضها
  • الناس لولا الدین لأکل بعضهم بعضاً
  • نام ساعة الرحیل
  • نحاول ملکا أو نموت فنعذرا
  • الندم علی السکوت خیر من الندم علی القول

ترجمه: پشیمانی بر سکوت به که ندامت از گفتار. نظیر: پشیمان ز گفتار دیدم بسی/ پشیمان نشد از خموشی کسی

  • نزل بواد غیر ذی زرع
  • نزه جمیلک من قبح الْمَنِّ
  • النصح بین الملأ تقریع علی ابن ابیطالب
  • ترجمه: «کسان را در جمع اندرز گفتن، گونه‌ای از سرزنش باشد.»
  • نصف العقل مُدَاراةُ الناس
  • النظافة من الإیمان
  • ترجمه: «نظافت از ایمان است
  • مترادف فارسی: «تمیزی نشانه ایمان است.»
  • نظر العدو بما أسر یبوح
  • نعم الثوب العافیة إذا انسدل علی الکفاف
  • نعم الجدود ولکن بئس ما خلفوا
  • نعم العون علی المروءة المال
  • نعم المؤَدِّبُ الدهر
  • نعم حاجب الشهوات غض البصر
  • النعمة عروس مهرها الشکر
  • نعیب زماننا والعیب فینا وما لزماننا عیب سوانا
  • نفاق المرء من ذله
  • النفس مولعة بحب العاجل
  • نوم الظالم عبادة

ترجمه: خواب ستمگر عبادت است! سعدی: ظالمی را خفته دیدم نیمروز/ گفتم: این فتنه ست خوابش برده به!

  • نومة أهل الکهف
  • ترجمه: «خواب اصحاب کهف

ه[ویرایش]

  • هذا الشبل من ذاک الأسد
  • هذا المیت لا یساوی ذلک البکاء
  • هذه بتلک والبادئ أظلم
  • الهزیمة تحل العزیمة
  • هما کفرسی رهان
  • هَمّ یبکِّی وهَمّ یضحِّک
  • همّه علی بطنه
  • همه لا یتجاوز طرفی ردائه
  • الهموم بقدر الهمم
  • هو کالکمأة لا أصل ثابت ولا فرع نابت
  • هو من أهل الجنة
  • هو یرقم علی الماء
  • هی الأخلاق تنبت کالنبات إذا سقیت بماء المکرمات
  • هی الدنیا تُحَبُّ ولا تُحابِی
  • هی النفس ما حَمَّلْتَها تتحمل وللدهر أیام تجور وتَعْدِلُمن یخشی البلل لا یصطاد السمک
  • هیهات تکتم فی الظلام مشاعل

و[ویرایش]

  • وأحسن منک لم تر قط عینی وأجمل منک لم تلد النساء
  • واحفظ لسانک لا تقول فتبتلی إن البلاء موکل بالمنطق
  • وإذا أتتک مذمتی من ناقص فهی الشهادة لی بأنی کامل
  • وإذا القلوب استرسلت فی غَیِّها کانت بَلِیَّتُهَا علی الأجسام
  • وإذا المنیة أنشبت أظفارها ألفیت کل تمیمة لا تنفع
  • وإذا کانت النفوس کبارا تعبت فی مرادها الأجسام
  • وإذا ما خلأ الجبان بأرض طلب الطعن وحده والنزالا
  • وإذا وصلت بعاقل أملا کانت نتیجة قوله فعلاً
  • وأغیظ من عاداک من لا تُشَاکِلُ
  • وأفضل أخلاق الرجال التَّصَبُّرُ
  • والفقر ذل علیه باب مفتاحه العجز والتوانی
  • والمرء ساع لأمر لیس یدرکه والعیش شُحٌّ وإشفاق وتأمیل
  • والمرء لیس بصادق فی قوله حتی یؤید قوله بفعاله
  • وأنفس ما للفتی لُبُّهُ
  • وإنما الأمم الأخلاق ما بقیت فإن هم ذهبت أخلاقهم ذهبوا
  • وإنی وإن کنت الأخیر زمانه لآت بما لم تستطعه الأوائل
  • وأی الناس تصفو مشاربه
  • وأی الناس لیس به عیوب
  • وبعض القول یذهب فی الریاح
  • وبعض خلائق الأقوام داء کداء البطن لیس له دواء
  • وتأتی علی قدر الکرام المکارم
  • وتعظم فی عین الصغیر صغارها وتصغر فی عین العظیم العظائم
  • وَجُرْحُ اللسان کَجُرْحِ الید
  • الوَحْدَةُ خیر من جلیس السوء
  • وحسبک من غنی شبعاً وری
  • وحق علی ابن الصقر أن یشبه الصقر
  • وخیر جلیس فی الزمان کتاب
  • ترجمه: «بهترین همنشین اوقات کتاب است
  • مترادف فارسی: «بهتر ز کتابخانه جایی نبود
  • وداونی بالتی کانت هی الداء
  • وذی علة یأتی علیلا لیشتفی به وهو جار للمسیح بن مریم
  • ورأیت الهموم باللیل أدهی
  • وشر البلیة ما یضحک
  • وضع العقدة فی المنشار
  • اَلوَطَن الاُم الثانی قابوس‌نامه
  • ترجمه: «زادگاه مرد، مادر دوم اوست
  • وطنی لو شُغِلْتُ بالخلد عنه نازعتنی إلیه فی الخلد نفسی
  • وَظُلْمُ ذوی‌القربی أشد مرارة علی النفس من وقع الحسام المهند
  • وعاقبة الصبر الجمیل جمیلة
  • الوعد سحاب والإنجاز مطره
  • وعند جهینة الخبر الیقین!
  • وفی الصمت ستر للغیّ وإنما صحیفة لب المرء أن یتکلما
  • وفی الناس شر لو بدا ما تعاشروا ولکن کساه الله ثوب غطاء
  • الوقت کالسیف إن لم تقطعه قطعک
  • الوقت سیف قاطع
  • ترجمه: «زمان چون شمشیری بران باشد
  • تمثیل: «مکن عمر ضایع به افسوس و حیف// که فرصت عزیز است و الوقت سیف» سعدی
  • الوقت من ذهب
    • مترادف فارسی: «وقت طلاست.»
  • وقد أعذر من أنذر
  • وقعت الفاس فی الراس
  • وکل شجاعة فی المرء تغنی ولا مثل الشجاعة فی الحکیم
  • وکل قرین بالمقارن یقتدی
  • وکم علمته نظم القوافی فلما قال قافیة هجانی
  • وکم من غراب رام مشی الحمامة فأنسی ممشاه ولم یمش کالحجل
  • وکنت أذم إلیک الزمان فقد صرت فیک أذم الزمان
  • وکیف تنام الطیر فی وکناتها
  • ولا تجزع لحادثة اللیالی فما لحوادث الدنیا بقاء
  • ولا خیر فی حسن الجسوم وطولها إذا لم یزن طول الجسوم عقول
  • ولا فرار علی زأر من الأسد
  • ولا یرد علیک الفائت الحزن
  • ولا یعد ذو الغنی غنیا إن لم یکن فی قومه مرضیا
  • ولست بمستبق أخا لا تَلُمُّهُ علی شعث أی الرجال المهذب!
  • ولفظة زائغة سبیلها قد سلبت نعمة من یقولها
  • وللسیوف کما للناس آجال
  • وللمساکین أیضا بالندی ولع
  • ولله أوس آخرون وخزرج
  • ولم أر أمثال الرجال تفاوتت إلی الفضل حتی عد ألف بواحد
  • ولم أر فی عیوب الناس شیئا کنقص القادرین علی التمام
  • ولو لم یکن فی کله غیر روحه لجاد بها فلیتق الله سائله
  • ولی وطن آلیت ألا أبیعه وألا أری غیری له الدهر مالکا
  • ولیس الذئب یأکل لحم ذئب ویأکل بعضنا بعضاً عیانا
  • ولیس لنا إلا السیوف وسائل
  • وما استعصی علی قوم منال إذا الإقدام کان لهم رکابا
  • وما المال والأهلون إلا ودیعة ولا بد یوما أن تُرَدَّ الودائع
  • وما الموت إلا سارق دق شخصه یصول بلا کف ویسعی بلا رِجْلِ
  • وما الناس إلا الماء یحییه جریه ویردیه مکث دائم فی قراره
  • وما الیوم إلا مثل أمس الذی مضی
  • وما أنا إلا من غُزَیَّةَ إن غوت غویت وإن ترشد غُزَیَّةُ أرشد
  • وما تنفع الخیل الکرام ولا القنا إذا لم یکن فوق الکرام کرام
  • وما خیر لیل لیس فیه نجوم
  • وما نفع السیوف بلا رجال
  • وما نیل المطالب بالتمنی ولکن تؤخذ الدنیا غلابا
  • وما ینهض البازی بغیر جناحیه
  • ومن خطب الحسناء لم یغلها الْمَهْرُ
  • ومن طلب العلی من غیر کد سیبلغه اذا شاب الغراب
  • ومن لا یتق الشَّتْمَ یُشْتَم
  • ومن لا یصانع فی أمور کثیرة یضرس بأنیاب ویوطأ بمنسم
  • ومن لا یُکرم نفسه لا یُکَرَّم
  • ومن نکد الدنیا علی الحر أن یری عدوا له ما من صداقته بد
  • ومن یجعل الضرغام بازا لصیده تَصَیَّدَهُ الضرغام فیما تصیدا
  • ومن یجعل المعروف فی غیر أهله یکن حمده ذما علیه ویندم
  • ومهما تکن عند امرئ من خلیقة وإن خالها تخفی علی الناس تُعْلَمِ
  • ومهما یکن عند امرئ من خَلیقَةٍ وإن خالها تَخْفَی علی الناس تُعْلَمِ
  • ونهجو ذا الزمان بغیر ذنب ولو نطق الزمان لنا هجانا
  • وهل شمس تکون بلا شعاع
  • وهل یصلح العطار ما أفسد الدهر
  • ووضع الندی فی موضع السیف بالعلا مضر کوضع السیف فی موضع الندی.
  • ویأتیک بالأخبار من لم تزود

ی[ویرایش]

  • یؤذن فی مالطة
  • یا طالب الرزق إن الرزق فی طلبک
  • یا ظالم لک یوم
  • یا مستعجل عطلک الله
  • یأکلون تمری وأُرمی بالنوی
  • یبنی قصراً ویهدم مصراً
  • یخاطبنی السفیه بکل قبح فأکره أن أکون له مجیبا یزید سفاهة وأزید حلما کعود زاده ال
  • یخاف من خیاله
  • یخاف من ظله
  • یخبط خبط عشواء
  • یخلق من الشبه أربعین
  • ید الحر میزان
  • یدالله مع الجماعة
  • ید واحدة لا تحمل بطیختین
  • ید واحدة لا تصفق

فارسی:یک دست صدا ندارد

  • یُدْخِلُ شعبان فی رمضان
  • یدع العین ویطلب الأثر
  • یدهن من قارورة فارغة
  • یذبح الطاووس لجمال ریشه
  • یرکب الصعب من لا ذلول له
  • یری بأول رأیه آخر الأمور
  • یساعد الله الذین یساعدون أنفسهم

فارسی:از تو حرکت از خدا برکت

  • یسرق الکحل من العین
  • یسقط الطیر حیث یُنْثَرُ الحب وتغشی منازل الکرماء
  • یصطاد فی الماء العکر
    • مترادف فارسی: «از آب گل‌آلود ماهی گرفتن
  • یصوم یصوم ویفطر علی بصلة
  • یضحک کثیرا من یضحک أخیرا
  • یضع سره فی أضعف خلقه
  • یعمل من الحبة قُبَّةً
  • یَغْرِفُ من بحر
  • یقتل القتیل ویسیر فی جنازته
  • یقولون «الزمان به فساد» وهم فسدوا وما فسد الزمان
  • یکفیک من الحاسد أنه یَغْتَمُّ عند سرورک
  • یمشی رویدا ویکون أولا
  • یمضی أخوک فلا تلقی له خلفا والمال بعد ذهاب المال یکتسب
  • یناطح بقرنی طین
  • یَهُبُّ مع کل ریح ویسعی مع کل قوم
  • یهرم کل شیء من ابن آدم ویشب منه الحرص والأمل
  • یوم السرور قصیر
  • الیوم خمر