ضربالمثلهای هندی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
ضربالمثلها |
---|
آلمانی • اسپانیایی • اسکاتلندی • اندونزیایی •
ایتالیایی • ایسلندی • بلغاری • ترکی • چینی • رومانی • ژاپنی • صربستانی • عبری • عربی • فارسی • فرانسوی • لاتینی • مازندرانی • مالایا • هلندی • هندی • |
آ - الف - ب - پ - ت - ث - ج - چ - ح - خ - د - ذ - ر - ز - ژ - س - ش - ص - ض - ط - ظ - ع - غ - ف - ق - ک - گ - ل - م - ن - و - ه - ی
آواز دهل شنیدن از دورخوش است
ا[ویرایش]
- «ابری که با رعد همراه باشد، نمیبارد.»
- «اگر خروس را هم زندانی کنی باز خورشید طلوع خواهد کرد.»
- مترادف فارسی: «خروس نباشد سحر نمیشود؟»
- مترادف فارسی: «بلال که مرد اذانگو قحط نمیشود.»
- مترادف فارسی: «مگر بلال مرد کس دیگر اذان نگفت؟»
- «اگر سر داشته باشی هزاران عمامه هم خواهی داشت.»
- مترادف فارسی: «سر باشد، کلاه بسیار است.»
- مترادف فارسی: «گوش باشد، گوشواره بسیار است.»
- تمثیل: «چو من باشم مرا دلدار کم نیست» فخرالدین اسعد گرگانی
- «انسان بدون پول، جسد بیجانی بیش نیست.»
- مترادف فارسی: «پول را روی تابوت مرده بگذاری مرده برایت ابوعطا میخواند.»
ب[ویرایش]
≥،
پ[ویرایش]
- «پیش از مرگ به بهشت نمیتوان راه یافت.»
ت[ویرایش]
- «تردید، اطاق انتظار شناخت است.»
ث[ویرایش]
ج[ویرایش]
- «جواب ناخدا با ناخدا توپ است در دریا.»
چ[ویرایش]
کلوخ انداز را پاداش سنگ است / جواب است ای برادر این نه جنگ است
ح[ویرایش]
خ[ویرایش]
د[ویرایش]
- «دانا میداند و میپرسد، نادان نمیداند در مورد چه موضوعی سؤال کند.»
- «در جمع کورها یک چشمی پادشاه است.»
- مترادف فارسی: «در شهر کوران یک چشمی پادشاه است.»
- مترادف فارسی: «خرس در کوه، بوعلی سیناست.»
ذ[ویرایش]
ر[ویرایش]
ز[ویرایش]
س[ویرایش]
ش[ویرایش]
ص[ویرایش]
- «صبحانه بد، روز آدمی را، لباس بد، سال آدمی را و زن بد زندگی آدمی را خراب میکند.»
- «صدای طبل از دور دلنشین است.»
- مترادف فارسی: «آواز دهل شنیدن از دور خوش است»
- مترادف فارسی: «به چشم، از دور هر دشتی بساط پرنگار آید»
- تمثیل: «باشد از دور خوش به گوش مجاز// از من آوازه از دهل آواز» سعدی
- «صدضربه چکش زرگر، یک ضربه پتک آهنگر»
- مترادف فارسی: «صدسوزن سوزنگر، یک پتک آهنگر»
- مترادف فارسی: «صد پتک زرگر، یک پتک آهنگر»
ض[ویرایش]
ط[ویرایش]
ظ[ویرایش]
ع[ویرایش]
غ[ویرایش]
ف[ویرایش]
ق[ویرایش]
ک[ویرایش]
- «کسی که در آب زندگی میکند، نباید با تمساح دشمنی کند.»
گ[ویرایش]
ل[ویرایش]
م[ویرایش]
- «مادر و میهن هرکسی از آسمان هم بزرگتر است.»
- «میمون، مزه زنجبیل چهداند؟»
- مترادف فارسی: «پیش خر، خرمهره و گوهر یکی است» مولوی
- مترادف فارسی: «خر چهداند قدر حلوای نبات»
- مترادف فارسی: «قیمت زعفران چهداند خر»
- مترادف فارسی: «قدر لوزینه خر کجا داند»
- تمثیل: «من آنم که در پای خوکان نریزم// مر این قیمتی لفظ دُرّ ِ دَری را» ناصرخسرو
- تمثیل: «تو قدر فضل شناسی که اهل فضلی و دانش// شبهفروش چهداند بهای دُرّ ثمین را» سعدی
ن[ویرایش]
- «نمیتواند برقصد، میگوید حیاط کج است.»
و[ویرایش]
هـ[ویرایش]
ی[ویرایش]
![]() |