ضرب‌المثل‌های مازندرانی

از ویکی‌گفتاورد

ضرب‌المثل‌های مازندرانی

آسمون ونه لا هسّه زمین ونه زیرانداز
آسمان لحافش است و زمین زیر اندازش.
آدم دل خش بوئه، خنه کلی پشت بوئه
دل که خوش بود، فقر جلوه نمی‌کند.
اما بامشی خامبی، گل بَیره
ما گربه‌ای می‌خواهیم که موش بگیرد.
جا دکته آش ره همه انگوس چینّه
آشی که جا افتاده را همه ناخونک می‌زنندش؛ همان‌طور که دختر جذاب، نگاه‌ها را جذب می‌کند.
خر موس بن یا گوزه یا لو
ماتحت خر بنشینی، یا گوزش نصیبت می‌شود، یا جفتکش.
سگ هر چی کال‌چرم بَوره، اَی تیساپه هسته
سگ هرچقدر چرم بدزدد، باز هم پابرهنه است.
اش ره ورف روز کاشنّه
خرس را روز برفی می‌کشند.
گسفن هرچی لاغر بوشه، شه می سر خسنه
گوسفند هرقدر هم که لاغر باشد، روی پشم خودش می‌خوابد.
بینج خوشه که ول بوو بینج کر پشت راس بونه
خوشهٔ برنج که دولّا شود، پشت کشاورز صاف می‌شود.
کـَمِل‌دَکارد ببره
ببری پوشالی است.
کارد هرچی تج بائه، شه دسته ره نَورینده
نوک چاقو هرچقدر تیز باشد، دسته خودش را نمی‌برد.
خی قلتِ سر و قِرآن؟
محل گذر خوک و قرآن؟
مه سر ره بشکن؛ مه نرخ ره نشکن
سرم را بشکن؛ ولی نرخم را نه.
دنیای ئو تا ونه ساخ نوونه
تمام آب‌های دنیا هم جمع شوند، به ساق پایش نمی‌رسند.
هچکی ناته یَقوب ته کتار ره چی‌یه؟
هیچ کس نپرسید: «یعقوب، چرا چهره‌ات غصه دارد؟»

آ[ویرایش]

  • آبرو ره بز نارنه که ونه دم هوائه
    • بی‌آبرو بز است که دمش را بالا می‌گیرد [نه من].
  • آبکش جری ره گِنه د سولاخه
    • آبکش به آفتابه میگه «دو سوراخه».
    • معادل: دیگ به دیگ میگه روت سیاه
  • آدم پر اتا دفعه میرنه
    • پدر هرکس یک بار می‌میرد [نه بیشتر]
    • معادل :اتفاق(بد)یکبار برای آدم می افته.کنایه از اینکه کار خطرناک انجام نده.
  • آدم وشنا تیرنگ خو وینه
    • آدم گرسنه خواب خوراک قرقاول می‌بیند.
    • معادل: شتر در خواب بیند پنبه دانه گهی لپ لپ خورد گه دانه‌دانه
  • آدم صدتا علی ره گانه ونه اتا عمر ره هم باوه
    • وقتی کسی از صدها فضیلت علی می‌گوید، خوبست یک فضیلت هم از عمر بگوید
    • نباید فقط از یک منظر به قضایا نگاه کرد
  • آخر ماسّه بشنّیه و یا ماست ره پَلی هدا
    • آخر ماست را ریخت
    • اتفاقی که نباید رخ می‌داد، نهایتاً به وقوع پیوست
  • آدم دل خش بوئه خِنه کِلی پِشت بوئه
    • دل آدم خوش باشد خانه آدم پشت لانه مرغ‌دانی باشد
    • اگر آدم دل خوشی داشته باشد زندگی در جاهای کوچک و فقیرانه نیز قابل تحمل است
  • آدم بی مار و خاخِر تونّه دَوّه بی همسایه نتّونه
    • انسان بدون مادر و خواهر می‌تواند زندگی کند اما بدون داشتن همسایه خوب زندگی مشکل است
  • آدم خاره شه مَله سر شال بوشه تا مردم مَله سر شیر
    • آدمی در محلهٔ خودش شغال باشد بهتر است تا در محلهٔ دیگران شیر باشد.
    • این مثل ناظر بر حمایت و پشتیبانی بستگان و دوستان است که دل را قوت و توانایی می‌بخشد.
  • آدم عجول یا چاه کَفِنه یا چِلو
    • انسانی که در کارهایش رفتار عجولانه داشته باشد به مقصد نمی‌رسد
  • آدم دعا جا نمو که نفرین جا بوره
    • آدمیزاد با دعا به دنیا نیامده و با نفرین نمی‌میرد. (نفرین تأثیری ندارد)
  • آسمون وِنه لا هسّه زمین وِنه زیرانداز
    • آسمون برایش لحاف است و زمین برایش زیرانداز
  • آش تا کاندا، پلا تا اِندا، نون تا فِردا
    • آش تا دمِ در، پلو به اندازه کافی، و نان تا فردا [تو را سیر نگه می‌دارند]
  • آش که جا دَکِرد بوئه همه وره انگوس زنّنه
    • آش آماده اگر در ظرفی ریخته شود ازهمه طرف به آن انگشت می‌زنند
    • اگر دختری خود را بزک کند همه چشم‌ها را به دنبال خود دارد
  • آش لَوه سَر مزه دارنه، زن نومزه سره
    • خوردن آش سر دیگ مزه دارد و زن هم در دوران نامزدی جذابیت بیشتری دارد
  • آشپج که دِتا بَیه پرزو ره سگ ورنه
    • معادل: آشپز که دو تا شد، آش یا شوره یا بی‌نمک
  • آشنا ور گیر، غریب موس ده
    • کسی که به آشنایانش توجه کمی دارد و با غریبه‌ها دمخور است
  • آغوز خانی بَخِری وِنه چَک چَک ره نشنویی؟
    • می‌خواهی گردو بخوری ولی صدای شکستنش را نشنوی؟
    • معادل: کسی که خربزه می‌خورد، پای لرزش می‌نشیند
  • آغوز تا دار سَر کَته؛ صد نفر وه ره کپّل زنّه.
    • تا وقتی گردو روی درخت است، همه برای گرفتنش چوب پرتاب می‌کنند و خواهانش هستند.
  • آفتاب و وارش، شال عروسیه
    • آفتاب و باران نشانه عروسی شغال است.
    • کنایه از روبه‌صفتی و فرصت‌طلبی است.

الف[ویرایش]

  • اتّا درزن شه خِدّ بزن اتّا گالوج اتّی ره
    • یک سوزن به خود بزن یک جوال دوز به دیگران
  • اتّا پیلکا ماس چنّه راغون دارنه
    • یک کاسه ماست چقدر روغن دارد
  • اتا گره شه موس جه وندمبه، شما دِ روز کَشِنه دندون جه وا هاکنین
    • گره‌ای با کونم می‌بندم که دو روز طول می‌کشد با دندان بازش کنید
    • کار کردن من ارزش بالایی در برابر کار سهل‌انگارانهٔ تو دارد
  • اتّا شفته، اتّا مَله وَسّه
    • یک دیوانه برای (بهم ریختن) یک محل کافی است
  • اتی که ته سر دکته، دابوی شالِ سر نکِته
    • این‌طور که برای تو اتفاق افتاد؛ برای شغالِ دابو (روستایی در آمل) رخ نداده.
  • اسا که در جندم شومبه، چه کینگ‌سو بورم؟
    • حالا که دارم به جهنم می‌روم، چرا با اکراه بروم؟ (کینگ‌سو: حرکت کودکی که هنوز راه رفتن یاد نگرفته روی دستانش)
    • معادل: آب که از سر گذشت، چه یک سطل چه صد سطل.
  • اسب هدائه خر بیته خشالی جه پر بیته
    • اسب خودش را داد و به جایش خری گرفت و از خوشحالی هم به هوا می‌پرید
    • کسی که چیز با ارزشی را بدهد و در ازایش چیز بی‌ارزشی را بگیرد و خوشحال هم باشد!
  • اسب پیغوم په جو نخرنه
    • با پیام فرستادن برای اسب، اسب جو نمی‌خورد
  • اسب خانی هایری یال ره هاریش زن خانی بوری مار ره هاریش
    • اسب خواستی، یالش را ببین. زن خواستی، مادرش را ببین.
  • اسب توره مَر بیّه.
    • مار توبرهٔ اسب شد. (موجب شر شد)
    • معادل: موی دماغ کسی شدن.
  • اسبِ بار کجه، باربن کشی ره قائم کانده.
    • بار اسب کج است، طناب باربندش را محکم می‌کند.
    • به جای علت به معلول می‌پردازد.
  • اش ره وَرفِ روز کشِننّه
    • خرس را روز برفی می‌کشند، شکار می‌کنند.
    • انجام هرکاری تابع زمان و مکان است.
  • اش تنگ تاش دکفه، شه کته ره خرنه
    • خرس در صورت سختی شاید فرزند خود را هم بخورد
  • اش ره باتنه ته ره خانه چپون هاکنن، برمه کرده که نوه دراغ بوهه.
    • خرس را گفتند: تو را می‌خواهند چوپان کنند، گریه می‌کرد نکند دروغ باشد.
  • اشِ کشمبه، پلنگ دار دمبه و یا اش گیرمه، پلنگ گیرمه
    • خرس را می‌کُشم پلنگ را می‌تارانم به درخت.
    • شاخ‌وشانه کشیدن تو خالی.
  • اشگر فدای کپر
    • سرشاخه‌های نرم فدای کنده‌های قطور زیرین
    • فقیر به پای غنی می‌سوزد.
  • اقبال داشت بوئیم، گره کتمی مِردمی
    • اگر شانس داشتیم در همان کودکی می‌مردیم.
  • اگه ته چکل آغوری، من ول سر چاقومه
    • اگه تو گردویی سخت هستی، من چاقویی نوک تیزم.
  • اگر اینکار بیّه، من تسّه، زنّه ورگ، ایارمه
    • اگر این کار انجام شد برای تو گرگ زنده می‌آورم.
    • این مثل در امور محال و غیرممکن گفته می‌شود.
  • اما درمی اسب ره نال کمی خر چه دس ره راس کننه
    • ما داریم اسب را نعل می‌کنیم، خر دستش را بلند کرده!
    • معادل: بر خرمگس معرکه لعنت
  • اِما بامشی خامی که گَل بخره
    • ما گربه‌ای می‌خواهیم که موش بگیرد (یعنی نیازمند نیرویی مؤثر و کارآمد هستیم.)
  • امساله میچکا خانه پارساله میچکا ره جیک جیک یاد بَده
    • بچه گنجشک امساله می‌خواهد به گنجشک بزرگ‌تر از خودش آواز خواندن یاد بدهد
  • امه پیت کلا لو ناشته؟
    • جغد ما لب نداشت.
    • معادل: باس ما خار داشت؟
  • اَمه خاشک کِله هم او سر کانده.
    • جوی خشکیدهٔ ما هم روزی می‌جوشد.
    • روزی هم دنیا به کام ما خواهد شد.
  • انده مر بخرده تا افعی بیّه
    • آنقدر مار خورد تا افعی شد
    • شخصی که به واسطه انجام کار خلاف زیاد به صورت یک خلاف کار حرفه‌ای درآمده باشد
  • او به امام ندنه، تش به یزید
    • آب به امام نمدهد و نیز آتش به یزید هم نمی‌دهد
    • کنایه از خسیسی
  • او که از سر بگذره، چه ات وَجه چه صد وجه.
    • آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب.
  • او جا وَل وِل داینه / پیرجایی شه خِل داینه
  • معادل: کبوتر با کبوتر، باز با باز / کند همجنس با همجنس پرواز
  • اون گادر ته ره حالی بوو، پلا لَوه خالی بوو
    • کنایه از دست دادن فرصت است.
  • اینجه تا آمل بسوجه / مه دسته کمل نسوجه
    • خدا کنه از اینجا تا آمل آتیش بگیره ولی یک دسته کاه من نسوزه (خودخواهی)

ب[ویرایش]

  • بپته پلا خرنه میس بزه پیاز
    • برنج پخته میخورند و پیاز له شده.
  • بابل نرسّی شلوار ره در نیار
    • هنوز به بابل نرسیده شلوارت را بیرو نیاور!
  • بابل گدا، آمل ره ضرره.
    • حتی کمک به گدای بابلی، به ضرر اقتصاد آمل است.
  • بابل همیشه پنیر پوس نیارنه
    • همیشه اوضاع بر وفق مراد نیست
  • باجا باجا ره بد دارنه زن‌پِر هر دِتا ره
    • باجناغ از باجناغ بدش می‌آید و پدر زن از هر دو
  • بارک الله عظیم ره سوار بیه چوزین ره
    • معادل: از کرامات شیخ ما چه عجب؛ مشت را باز کرد و گفت یک وجب
  • باکله لاپه ره خرنه، دار سایه خسنه
    • باقالا را در سوراخی درخت می‌خورد و در سایهٔ درخت می‌خوابد
    • کنایه از تنبلی
  • بامشی ره گتنه ته زور دوائه ونه سر خاک دشنّیه
    • به گربه گفتند که ادرار تو دارو است گربه روی ادرار خود را با خاک پوشانید
    • اگر از آدم بد ذات چیز را بخواهی هرچند در توان او باشد از تو دریغ می‌کند
  • بامشی بدی مردم سره گل ره بَیره؟
    • گربه‌ای تاکنون دیده‌ای که موش خانه دیگران را شکار کند؟ (کنایه از کسانی که حتی اگر برایشان سود داشته باشد، به دیگری کمک نمی‌کنند)
  • بامشی که هستکا خانّه، شه موس ِاندا خانّه
    • [اگر می‌بینی که] گربه استخوان می‌خورد، به اندازهٔ سوراخ مقعدش می‌خورد.
  • بامشی که لاغر بئییه گـَل وه ره جول پرّنه
    • وقتی فردی ضعیف شد بقیه به او زور می‌گویند
  • بامشی حخ ره ماس کلا سر گیرنه
    • مجرم را در صحنهٔ جرم باید گیر انداخت.
  • بامشی‌کته میومیو ره شه مار جا یاد گیرنه
    • بچه گربه میومیو کردن را از مادرش می‌آموزد.
  • ببر ول هاکرده، ته ول نکاندی!
    • ببر ولمون کرد، تو ولمون نمی‌کنی! (اشاره به حکایت)
  • بپته خربزه شال نصیب بونه
    • خربزه رسیده نصیب شغال می‌شود
    • چیز خوبی نصیب کسی شده که لیاقتش را نداشته‌است
  • بپته پلایِ کدبانوئه
    • پس از پخته شدن پلو، کدبانوی خوبی است (همراه با تمسخر)
  • بخردن براره هاکردن بیماره
    • موقع خوردن برادر است و موقع کار، بیمار
  • بخرده مال ره، نخرده قال ره
    • مال را بالا کشید ولی صدای اعتراضی برنخاست و قصر در رفت.
  • برار که فقیره؛ هفت پشت غیره و یا براری که فقیر بو؛ به هفت پشت غیر بو
    • برادرش اگر فقیر باشد؛ می‌گوید نسبتی با من ندارد
  • برمه ره چـِش خانه؛ خنده ره خشحالی
    • برای گریه چشم می‌خواهی و برای خنده، خوشحالی
  • برمه کنّه؛ نون ندنه
    • گریه می‌کند ولی نان نمی‌دهد.
    • کسی که برای افرا د فقیر دلسوزی می‌کند ولی حاضر به کمک به آنها نیست.
  • برو هِنیش، مکه دیاره
    • بیا روش بشین، مکه از اینجا معلومه
    • معادل با: بیلاخ
  • بز گانه مه ره بکاشتن جه درد نکانده، مه ره میست هاکردن جه درد کانده
    • بز می‌گوید من از ذبح خود ناراحت نیستم، من از مشت زدن به بالینم (هنگام پوست کندن) اندوهگین هستم
    • موقعی که کسی را کمک بکنید و او قدر ناشناس باشد
  • بز ره غم جون، قصاب ره غم پی
    • بز قصّهٔ جانش را می‌خورد و قصاب قُصهٔ چربی گوشت را
    • هرکس منفعت خودش را می‌نگرد
  • بز، بزه اشنه پلم خورنه
    • بز، بز دیگری را می‌بیند و به تبعیت از او گیاهی را می‌خورد که ضرر دارد.
    • کنایه از تقلید کردن از دیگری
  • بز دره بغداد کله پاچه شونه سوغات
    • بز هنوز در بغداد است، کله‌پاچه‌اش به عنوان سوغات به ما رسیده
  • بز مرگ هارسی‌یه چپون چاشت ره خرنه
    • هنگامهٔ مرگ بز که رسید، غذای چوپان را می‌خورد.
  • بشسه لینگ بورده کاج، نشسّه لینگ بورده دواج
    • با پای شسته روی درخت می‌رود ولی با پای نشسته به لحاف می‌رود.
    • آن هنگام که لازم است، کار مناسب را انجام نمی‌دهد.
  • بکوش اتا دفعه بخر / بدوش همیشه بخر
    • اگر بکشی، فقط یک بار می‌خوری ولی اگر بدوشی، دائمی خواهد بود. (زجرکش کردن)
  • بنه بخرده آدم دار ره وِجِنه
    • آدم زمین‌خورده درخت را از ریشه می‌کند
  • بنگیته مال، مالِ حلاله
    • [میوه‌ای که] روی زمین افتاده باشد، برای هرکس حلال است.
  • بوتمی خرس کدخدائه، نَؤنِسمی خرس خی خدائه
    • فکر می‌کردیم خرس قوی است و اگر کدخدا باشد، حامی ماست؛ نمی‌دانستیم با قدرتش بلای جان ما می‌شود.
  • بوتنه که: «خی وچه زنه یا مرغنه کنّه؟» بوته: «از این حرامی هرچی بوّی، بر اِنه.»
    • گفتند: «خوک بچه می‌زاید یا تخم می‌کند؟» گفت: «از این حرامی هر چه بگویی بر می‌آید.»
    • دربارهٔ کید و مکر و شیادی برخی افراد بی‌مروت که از هیچ کار خلافی رویگردان نیستند این مثل را می‌زنند.
  • بورده ابروی بنّه رج هکنه بزوئه چشّه کور هکرده
    • رفت زیر ابرو را درست کند زد چشمش را هم کور کرد
    • کسی که می‌خواهد نقصی را بر طرف کند اما بیشتر خرابی به بار آورد
  • بهار پلاپج پییز ماه ره یاد بیار / زنبیل به دوش مردم کنا کنا ر یاد بیر
    • کنایه از آدم ولخرجی که توی خوشی هاش (فصل بهار) به یاد وقت سختی هاش (فصل پاییز و کار بر روی زمین کشاورزی) نیست
  • بورده بَپِره بَگُوزیه!
    • کنایه از این که کسی ادعای کاری را می‌کند اما قادر به انجام کار نیست/
  • بیکار وسه یار انه / کارگر وسه کار انه
    • برای بی‌کار یار می‌آید، برای کارگر کار.
  • بیمار که شفائه / حکیم در راهه
    • تقریباً فارسی است.
  • بینج په ورمز ئو خرنه
    • رک به: ورمز…
  • بینج خوشه که ول بوو بینج کر پشت راس بونه
    • خوشهٔ برنج که دولّا شود، پشت کشاورز بلند می‌شود. (دارای ایهام)
  • [فلانی] بی دسسه دازه
    • استعداد دارد و امکانات نه.
  • بی اوسار او بخرده، بی توره جو
    • بدون طناب از چاه آب خورد و بدون داس جو درو کرد.
  • بئوتنه بسم‌الله، کاسه دکته
    • گفتند بسم‌الله، کاسه افتاد.
    • کاری را شروع نکرده، خراب کردند.
  • بئوته بله دکته تله
    • بله را که گفت، به دام افتاد. (اشاره به مراسم ازدواج)

بدون ترجمه[ویرایش]

  • باغبون وره چپون تره
  • باکله پج نمک سو دارنه
  • بامشی واری چله زننه
  • بهانه وچه، ما ر زننه کچه
  • بهار اسب کره و پییز کرکوفا همه دل ره ونه
  • بچا پلا ره وا کننه
  • بخارد ماه، نخارد کاه
  • بخرد تک دارنه
  • بار ره کشی دارنه زن ره شی
  • بیه دس چو نیه کتلوم
  • بیه حلوا نیه فرنی
  • بیوه زن شی کر بیه شه وچه کری ره دمال دینگو
  • بیگار بوش بیکار نوش
  • بیمار که شفائه حکیم سر راهه
  • بی رسن ازال شونه
  • بور بور دله ونه بیار بیار هم دوو
  • بن دره لنگ و النگ سر دره شیر و پلنگ
  • بن درمه کل کنده
  • بلند پالتو و خالی بامبلو
  • بمرده گو شیردار بونه خشک کیله اودار بونه
  • بمرده گو پرشیر عمل انه
  • بلبل وچه خرپنو امل انه
  • اون زمون که ته خر خانه بزه مه خر کره زنه
  • بگردسه کینگ خور دارنه هنیشته کینگ هنر دارنه
  • بشتی بجر لوه بیه
  • بشنوسه اسازن سوسه خرده ندونسه سوسه خرده یا جوسه خرده

پ[ویرایش]

  • پتک پِتک زنّه راه شونه
    • با ناز و کرشمه راه می‌رود
  • پر کنگِ شلوار خشتک ندارنه وچه باد کنّه
    • شلوار پدرش کهنه و پاره است بچه‌اش تکبر می‌کند!
    • فرزندی که پدرش فقیر باشد، ولی با این حال افاده داشته باشد
  • پز عالی، جیف خالی
    • افاده زیاد با جیب خالی
    • کسی که آه در بساط نداشته باشد ولی اهل تکبر و افاده باشد
  • پسته بی‌مغز دهون واز هکنه رسوا بونه
    • هنگامی که پسته دهان بسته بدون مغز را باز کنی رسوا می‌شود
    • کسی که نسنجیده سخنی بگوید و خود را رسوا نماید
  • پشیل کدخدا بئیه
    • پشیل (آبدزدک شالیزار) کدخدا شد
    • فرد بی‌تجربه و بی‌لیاقتی به پست مهمی رسید
  • پلا احمدِشه فاتح ممدِ
    • پلوی احمد را می‌خوری و برای محمد فاتحه می‌خوانی!
    • از کسی که به تو نیکی کرد تشکر نمی‌کنی ولی از دیگری تشکر می‌کنی
  • پلنگِ لاش سر ارمجی، تن نشونه
    • جوجه‌تیغی بر سر لاشهٔ پلنگ نمی‌رود.
  • پلنگ و بامشی دایی و خِرزانه
    • پلنگ و گربه، دایی و خواهر زاده‌اند.
    • این مثل را در مورد افرادی که از یک قماشند به کار می‌برند.
    • معادل: سگ زرد برادر شغال
  • پیش دکتی پشت سر ره هم هارش
    • جلو که افتادی به پشت سرت نیز نگاهی بنداز
    • اگر به مال و مقامی رسیدی به افراد زیر دست خود نیز گوشه چشمی داشته باش
  • پیر گوی اشکمه
    • کنایه از کسی که همه چیز را می‌داند وبا تجربه است.
  • پیری عقل ونه؛ جوونی قد
    • در پیری عقل بایست و در جوانی قدرت و غرور
  • پیر امسن بغداد دره
    • تربیت کننده پیر در بغداد است(پیر تربیت شدنی نیست)

ت[ویرایش]

  • تا تشنی دل نخاهه، تلا کته وه ره سوار ننه.
    • تا مرغ دلش نخواد خروس جوان سوارش نمیشه.
  • تا ته دار دارنه ولک، ته سلام دارنه علِک
    • تا هنگامی که درخت تو برگ دارد، به سلام تو جواب می‌دهند.
    • تا موقعی که صاحب ثروت هستی به تو احترام می‌گزارند.
  • تا گتِ سگ غره نکانه، سگ‌کاته لووه نکانده.
    • اگر بزرگ‌تر کار بدی نکند، کوچک‌تر از او نمی‌آموزد.
  • تا مادیون دم نزنه، یابو سم نزنده
    • تا اسب ماده دمش را نجنباند، اسب نر سم نمی‌زند.
    • معادل: از تو به یک اشاره، از من به سر دویدن.
  • ترشِ انار شیره نئؤنه
    • انار ترش شیرین نمی‌شود.
  • ترش شیر ماست نوونه / ول چو راست نوونه
    • تغییر ایجاد کردن در شخصی که عادت به بد بودن دارد، سخت است.
  • تش سر ئو بشنی‌ین
    • روی آتش آب ریخت.
    • عصبانیتش را فرونشاند.
  • تش سر تش بشته
    • روی آتش، آتش گذاشت.
    • هنگامی که دو خبر بد را پشت سر هم به یک نفر بدهند.
  • تشی شه وچه پشت دست کشنه گنه چنه نرمه!
    • جوجه تیغی دست پشت بچه‌اش میکشه میگه چقدر نرمه!
  • تشی کِلی سر، باغ بیتی؟
    • بالای لانه جوجه تیغی باغ خریدی؟
    • اگر کسی در همسایگی فردی نابکار خانه‌ای تهیه کند یا با چنان آدمی وصلت کند یا شریک شود دیگران در نکوهش از عملش این مثل را می‌زنند که تو کنار لانه جوجه تیغی که دشمن صیفی‌جات است باغ گرفته‌ای؟
  • تلاکته، بورده شالِ پیشواز
    • جوجه‌خروس به پیشوار شغال رفته.
    • با پای خودش به جای خطرناک رفت.
  • ته آقا، مِن آقا، لَنگِ خرِ کی وَرنه چِرا؟
    • تو هم آقا من هم آقا، خر لنگ را چه کسی به چرا ببرد؟
    • کنایه از افرادی به کار می‌رود که از روی بی اعتنایی یا خود پسندی از انجام کارها خودداری می‌کنند.
  • ته جن ره ورگ بخرده.
    • جن تو را گرگ خورد.
    • حیله‌ات دیگر اثر نمی‌کند.
  • ته تش مه ره گرم نکرد ته دی مه ره کور هکرده
    • آتش تو ما را گرم نکرد که هیچ؛ دودش چشم ما را کور کرد.
    • کسی که بخواهد کمکی بکند، اما ضرر زیادی برساند.
  • ته پِر سَرین، لرگه کتین بی‌یه، اسا کینگِ بن سه بالش قو خانی!
    • تو که پدرت سرش را روی چوب جارو می‌گذاشت و می‌خوابید، حالا برای زیر باسنت بالشی از پر قو می‌خواهی!
  • ته موس ِکَک در بمو؟
    • کک‌های باسنت درآمدند؟
    • کنایتاً به معنای «حسابی کار کردی و خسته شدی؟»
  • ته موس سر بشته
    • سرت کلاه گذاشت
  • تو بوّی گل دسته، همه گننه هسّه
    • تو که بگویی دسته گل، همه می‌گویند درست است.
    • خانم‌هایی که از شوهرانشان می‌خواهند احترام آن‌ها را داشته باشند تا دیگران هم از شوهرانشان تبعیت کنند.
  • تی شی شال بوهه، ته آرد گوآل بوهه
    • همسرت که شغال باشد، آردت در کیسهٔ پشمینه است.
  • تیم جار خس، همه شو پادشاه ره خو ویندن
    • کسی که کنار خزانه برنج می‌خوابد خواب پادشاه شدن خود را می‌بیند.
    • فردی که با داشتن مال اندکی آرزوهای بزرگی را در سر بپروراند.
  • تیردار سائه نوونه کویی همسائه نوونه
    • تیردار درخت خوبی نمی‌شود؛ چونانکه آدم پشت کوهی همسایه خوبی نخواهد شد.

بدون ترجمه[ویرایش]

  • تشی ره خانی بی کئی هاکنی مارینه ره بکش
  • تا ته دری درویش باغ سیر نچین

ج[ویرایش]

  • جایی نخاسِنه که ونه پلی‌مال ئو بوره.
    • جایی نمیخوابد که محل نشستن یا بستر او را آب بگیرد.
    • بسیار مراقب و هوشمند است.
  • [فلانی] جنگ‌نکارد شهیده
    • هنوز نجنگیده و شهید است (کنایه تنبلی)

چ[ویرایش]

  • چاکی، لَلِه‌چی نانِه
    • آدم دهن گشاد نی نواز نمی شود
    • باید قابلیت کار را دارا بود
  • چپو بینج هپاچ-هپاچ‌کور نی
    • چپا (برنج کوچک‌تر از نیم‌دانه، یک‌چهارم دانه) را نمی‌توانی پاک کنی.
    • کاری که می‌کنی ارزش هدر رفتن وقتت را ندارد.
  • چپون که دزد بوه ورگ علاج‌کور نی
    • چوپان که دزد باشد، نمی‌توانی جلوی گرگ را بگیری.
    • وقتی دوستان خیانت می‌کنند، چه انتظاری از دشمنان است؟
  • چمازین خی ارطه چه تله کفنه?
    • چمازین نام یک روستا در بابل و ارطه نام یک شهر در قائمشهر است

ح[ویرایش]

  • حسِن سِوا، رَسِن سِوا
    • حسن جدا، ریسمان جدا (حساب هرکسی جداست)

خ[ویرایش]

  • خار خِراک نخاش اشکم نشونه.
    • معادل: غذای خوب تو شکم بد نمیره.
  • خارش؛ هارش
    • ابتدا به مقدار خورشت نگاه کن و سپس برای خودت بکش (حواست به دیگران هم باشد)
  • خدا هاده با سر انه.
    • خدا [روزی] بدهد، وفور نعمت می‌شود.
  • خر خده از چِکل اینگله، تا خشه صوب ضرر بَزنه.
    • خر خودش رو از چکل (صخره‌ای بزرگ روی کوه) می‌ندازه تا به صاحابش ضرر بزنه.
  • خرِ موسِ بـِن؛ یا گوزه یا لو. و یا خرِ کینگِ بِن؛ یا گوزه یا لو.
    • ماتحت خر بنشینی؛ یا گوزش نصیبت می‌شود یا لگدش
  • خر ره بَوِردنه گالِ باغ، باته:های کنگل، های کنگل.
    • معادل: خر قابل کنگل است
  • خرچنگ ره بوتنه، وری وری چه راه شونی؟ بوته مه نجیبی‌یه
    • به خرچنگ گفتند: چرا کج کجی راه میری؟ گفت: بخاطر نجابت من است!
  • خرس دست هلی جه نرسنه، گنه ترشه
    • دست خرس به آلوچه نمی‌رسد، می‌گوید ترش است.
  • خمیر که شل بیه لاک او پَس دِنه
    • خمیر اگر شل باشد، ظرف زیرش هم آب پس می‌دهد. (اثرگذاری)
  • خنده نزن کَسون ره، سر شونه ته وچون ره و یا خنّه نزن بی‌بی ره، اِنه ته سرکِتی ره
    • به مشکل دیگری نخند که همان بلا نصیب فرزندت می‌شود
  • خو ره بالش نونه / وشنا ره خارش نونه.
    • خواب‌آلود بالش طلب نمی‌کند و گرسته خورشت نمی‌خواهد.
  • خون ره خون جا نشورنه
    • خون را با خون نمی‌شورند. (توصیه به انتقام نگرفتن)
  • خی ره باتنه ته خنه خراب بیه، باته این دارِ بن نیه اون دارِ بن
    • به گراز گفتند خانه‌ات خراب شد؛ گفت زیر این درخت نشد، می‌روم زیر آن درخت (سبک‌پا بودن)
    • معادل: آن را که جای نیست همه جای اوست.
  • خی بخره پاره بونه
    • خوک بخورد پاره می‌شود (بدپخت بودن)
    • معادل: سگ بخورد پیشواز گرگ می‌رود.
  • خی کله، خی عملِ انه و یا خی کاته، خی وانه
    • معادل: گرگ‌زاده عاقبت گرگ شود.
  • خی مرغنه نکرده؛ اسا امروزِ روز هاکرده
    • گراز که هیچ وقت تخم‌مرغ نمی‌گذاشت، امروز (که وقت مناسبی نیست) تخم‌مرغ گذاشته!
    • در توصیف بخت بد
  • خیِ قـَلتِ سر و قرآن؟ و یا خیِ قـَورِ سَر و قرآن؟
    • محل عبور گراز و جایگاه قرآن؟ و یا روی قبر گراز و قرآن؟
    • معادل: هر کلام جایی و هر نقطه مکانی دارد.
  • خی موس جه گیرنه ونه داهون دنّه
    • از باسن گراز برداشته و به دهانش می‌دهند.
    • جنس کسی را به خودش غالب می‌کنند.

د[ویرایش]

  • دار ره میس بَزنه، ئو دریارنه.
    • به درخت مشت بزند، آبش در می‌آید.
    • قدرت فوق‌العاده زیادی دارد.
  • در ره زِنی، دیوار گوش هاکنه و یا در ره گانی، دیفار بشنوئه
    • به در می‌گویی تا دیوار بشنود
  • دریویِ ئو تا ونه ساخ نوونه.
    • آب دریاها تا ساق پایش هم نمی‌رسد.
    • معادل: دلش دریاست.
  • دِ زن‌دار مردی ونه مسجد بخاسه.
    • مردی که دو زن دارد، نهایتاً در مسجد باید بخوابد.
  • دست که نمک ندارنه بل ساتور بن.
    • دست که نمک ندارد باید آنرا زیر ساتور گذاشت.
  • دست دسه گندنه، دوتادست دیم شورنه.
    • کمک گرفتن ازچندنفر، باعث پیشروی در کارها می‌شود.
  • دس به خر نرسنه ونه پالون ره تپ تپ دِنه
    • دلش نمی‌آید خر خود را بزند، هِی زین خر را می‌زند.
  • دله گزنا، دیا امزنا و یا بریم اسپنا، دله گزنا
    • از درون مانند گزنه خشن و از بیرون همچون گشنیز لطیف. کنایه از ظاهر و باطن افراد
  • دمّال‌دکت آدم پیاز جا پلا خرنه
    • آدم عقب‌افتاده با پیاز، پلو می‌خورد
  • دمالِ ماه سی روزه
    • مشابه فارسی جوجه را آخر پاییز می شمرند
  • ده ره خانی بزنی، ونه کدخدا ره بوینی
    • می‌خواهی روستا را بدزدی، باید با کدخدا هماهنگ کنی
  • دیگری خر ره سواری، اتا چک بنه لَد کشنه.
    • بر خر کس دیگر سوار شوی، پاهایت روی زمین کشیده می‌شوند.
    • وقتی محتاج کسی باشی، مجبوری کم و کاستی‌هایش را بپذیری و همه چیز باب میل نیست.

ذ[ویرایش]

  • ذره ذره پشم قالی وونه، ذره ذره ئو جاری وونه
    • معادل: قطره قطره جمع گردد، وانگهی دریا شود.

ر[ویرایش]

  • راغون نداشتی، وینگوم چه کاشتی
    • تو که روغن نداشتی، چرا بادمجان (که روغن زیادی برای سرخ شدن می‌خواهد) کاشتی؟
  • رَندی بن مس‌ئه.
    • پس از ته‌دیگ، کف دیگ است.
    • کار از کار گذشته؛ دیر شده.
  • روز وه ره دو دره؛ شو وه ره خو دره
    • روز پی غذا و شب پی خواب

ز[ویرایش]

  • زرنگی هاکردمه؛ مه ره لینگ‌لو بَیته، دِتا میس ونه اشکم ره بزومه
    • [گاوی صاحب خود را زیر لگد و شاخ گرفت و داشت او را می‌کشت، همسایگان فرد را نجات که دادند، حالش را جویا شدند…] گفت: «زرنگی کردم، وقتی داشت من رو می‌کشت، دو تا مُشت هم من توی شکمش زدم»
    • کار احمقانه‌اش را مهم می‌داند و با کوتاه‌بینی به منافعی کوچک می‌نازد.
  • زن و شی دعوا، باهارِ هوا
    • مشابه فارسی زن و شوهر دعوا کنند ابلهان باور کنند
  • زور شونه، زار اِنه
    • به زور می‌رود و با گریه و زاری برمی‌گردد.
    • دل شخص نمی‌خواهد از حالت فعلیش تکان بخورد.
  • زوون بـِن زوون‌وَچه دره
    • زیر زبانش بچه‌زبان دیگری هم هست. (کنایه از وراجی)
  • زوون دره پلا یارنه، زوون دره بلا یارنه
    • زبانی هست که پلو می‌آورد، زبانی هم هست که سر را به باد می‌دهد.
  • زوون که بوِه چکّوشی؛ اِلا ّوه ره بَکوشی
    • زبانی که چکُّشی و تند شد؛ چاره کار کشتن است.
  • زیگ موس دانّه، خانه کرگِ مرغانه هاکنه
    • در مورد کاری که توانایی آن را ندارد، لاف می‌زند.

س[ویرایش]

  • سالی که نکوست از بهارش پیداست: شامی که کدوست از نهارش پیداست.
    • فارسی است
  • سال هفت بار کنه ادعای پادشاهی / شه سره قند نارنه بخره چایی
    • سالی هفت بار ادعای پادشاهی می‌کند ولی در خانه قند هم ندارد.
  • سازه ره گانّه سازه کتیم
    • معادل: کشمش هم دُم داره.
  • سر انجیلی؛ بن تسکا
    • ر. ک. به «دله گزنا، دیا امزنا»
  • سره که تلا دنیه، مار کرگ سالاره
    • توی خونه‌ای که خروس نباشه، مرغ سالاره.
  • سگ بیتی خار وانه، آدم بیتی خار نوانه
    • گازگرفتگی سگ خوب می‌شود؛ ولی چشم زخم انسان خوب نمی‌شود.
  • سگِ تعریف ره هاکنی، مرغنه‌خار وونه.
    • از سگ هم زیاد تعریف و تمجید کنید، تخم‌مرغ خور می‌شود.
  • سگ هر چی کال‌چرم بَوره، اَی تیساپه هسته
    • سگ هرچه چرم بدزدد، باز هم پابرهنه است.
    • طمع‌کار هرچه مال‌اندوزی کند، باز هم طمع دارد.
  • سگ مگه خنه‌سازه؟ سگ کَت-کَت په درازه
    • سگ توانایی ساخت خانه ندارد؛ بنابرین کنار دیوار دیگران می‌خوابد
  • سر ره سگ کشنه دم ره بامشی
    • سر رو سگ میکشه دم رو گربه.
  • سنگینی به زمینه
    • از مرگ کسی شاد نخواهیم شد چون چیزی به ما نمی‌رسد.
  • سنگ گِلِ بِن حیفه
    • حتی سنگ هم زیر گِل باشد، حیف است.
    • مرگ برای هرکسی عذاب آور است.
  • سوؤآل باز بائه پلا-خرش پیاز بائه
    • آدم خوشحال باشد، فرقی ندارد که چه می‌خورد.
  • سیر بچی، رج دچی
    • سیر (که ارزش زیادی ندارد) چیدی، ولی مرتب چیدی (و این در عوض، ارزشمندست)
  • سیر نخرد تک به نکننه
    • تا سیر نخوری که دهانت بو نمی‌گیرد

بدون ترجمه[ویرایش]

  • سنگ شه سنگ رج دارنه، گسفن شه دیما
  • سو که خنه ره ونه اسونه ره پیته دی کننه
  • سگ خور بئوتنه چو ره ونه دس داشتن
  • سر ره اشکننه کشه ره اغوز کنه

ش[ویرایش]

  • شال پوستِ کلاه ره گیر بیارده
    • شغال کلاه پوستی رو پیدا کرد
    • یعنی شخصی به چیزی که لیاقتش را ندارد، رسید
  • شال شکار شونی، شیر تفنگ همراه دار.
    • شکار شغال می‌روی اسلحه شیر با خودت ببر.
    • آمادگی برای شرایط پیش بینی نشده
  • شالِ بوتنه: «ته گواه کیه؟» بوته: «مه دِم»
    • به شغال گفتند: «گواه تو کیست؟» گفت: «دمم»
    • هرگاه دربارهٔ موضوعی از شخصی شاهد و گواه بطلبند و او یکی از نزدیکان و حامیان خود را معرفی کند، این مثل آورده می‌شود.
  • شال ره بَوتنه: «ته دو چنّهِءِ؟» بوته: «ون بوینم پشتِ سر تو چنّهءِ؟»
    • به شغال گفتند: «دوغت چند؟» گفت: «باید ببینم پشت سر تو چقدرست؟»
  • شالِ دست بَرنِنهِ کَسوُ بَخِره!
    • کنایه از کسی که کاری از دستش بر نمی‌آید، اما اقدام به آن کار می‌کند.
  • شال کار بی‌بو کسو بخره، خی دار کوفا له دا
    • معادل: خدا خر را می‌شناخت که به آن شاخ نداد.
  • شالی که ماهی بخرِده، دِریو رِ میون کنه.
    • شغالی که ماهی بخورد، به وسط دریا می‌پرد.
  • شال که چشته بخرده، دریوکنار رِ چش اینگنّه.
    • شغالی که پررو شود، به دریاکنار هم چشم طمع دارد.
  • شالِ دس، گو بتیم بسپرسی؟
    • معادل: گوشت رو به گربه سپردی؟
  • شال بئوت هوا وارشی نکنه
    • به خواستهٔ شغال هوا بارانی نمی‌شود (در باور محلی عروسی شغال‌ها در روز بارانی است)
  • شاه شاخ دار بخاسته لیسک هم راه دکته و یا شاخ-به-شاخ بیّه، لِسِک هم شاخ دربیارده
    • شاه خواستار حیوان شاخ دار شد حلزون هم به عنوان شاخ دار به راه افتاد
  • ملهم به کوص گربه بزو
    • معادل:کنایه از کار ظریفی انجام دادن
  • شاه که سیره، خانه چکنه زیردستون وشنائی بمیرن.
    • شاه که سیر باشد می‌خواهد چکند که زیردستها گرسنه‌اند.
  • شلِ ورگ روزی، راه دره.
    • روزی گرگ تنبل در راه است.
  • شو بی وقتی نونه جارو بزوئن فرشته ملائکه ره از شه سره بیرون کاندی
    • شب بی موقع نباید جارو بزنی چون فرشته و ملائکه را از خانه خود بیرون می‌کنی
  • شو سیو، گو سیو
    • شب سیاه و گاو سیاه.
    • همان‌گونه که گاوِ سیاه در شبِ تاریک به چشم نمی‌آید، دزدی در دلِ شب هم از دید بسیاری مخفی می‌ماند بنابراین این مثل هشداری است که در این موقع ذکر می‌شود. (در مواقع خاص کسی متوجه عیب‌هایت نمی‌شود)
  • شونس نداری کرک نونه، کرک بییه، کرچه نوونه
    • شانس که نداشته باشی، مرغ نمی‌شود، اگر هم شد، کُرچ نمی‌شود.
  • شه سره بسم الله، اتی سره استغفرالله
    • در خانه خود می‌گوید بسم‌الله و در خانهٔ دیگری می‌گوید استغفرالله (خودخواهی)
  • شه تن گو ره نوینّه، اتی تن کک ره وینّه
    • اگر یک گاو هم روی لباسش باشد نمی‌بیند، ولی کک بدن دیگری را می‌بیند!
    • فقط اشتباه دیگری را به رخ می‌کشد؛ حا آن که خود بدتر است.
  • شه گی ره انگوس زنده خارنه
    • در گوه خود انگشت می‌زند و از آن می‌چشد.
    • معادل: هر غلطی دلش خواست، می‌کند.
  • شه موس ره بـِل یخ ئو
    • باسنت را در یخ فرو کن.
    • از جای دیگر که عصبی هستی، بر سر دیگری تخلیه نکن.
  • شیر ره بَوِردنه زندون، شال دکته میدون
    • شیر که به زندان افتاد، شغال میدان گرفت.
    • معادل: مرد چون میرد، نامرد پای گیرد.

ص[ویرایش]

  • صد کَشه کَئی، ونه کئی آشه
    • اگر صد بغل کدو هم داشته باشد، انگار فقط به اندازه‌ی یک وعده آش کدو دارد.
    • معادل: چشم و دلش سیر نیست.

ع[ویرایش]

  • عروس سِما بلد نی‌یه، گنه بنه تپه-چاله دارنه و یا عاروس راه بوردِن بلد نی‌یه، گانه بنه تپه-چاله دانّه
    • عروس رقص بلد نیست می‌گوید زمین پستی و بلندی دارد و هموار نیست
    • زمانی که به کار می‌رود که فرد مُصر بهانه‌های بی‌موردی می‌آورد.
  • عاروس هرچی قشنگ بوئه، ات بار رونما کنه
    • هرچقدر عروس زیبا باشد، باز هم یک‌بار به او هدیهٔ عروسی می‌دهند. (رونما هدیه‌ای است که عروس در اولین مهمانی رفتن‌های پس از عروسی‌اش از میزبانان خود دریافت می‌کند)

غ[ویرایش]

  • غنیمت نیی، غنی نووش
    • معادل: ما را به خیر تو امید نیست، شر مرسان

ک[ویرایش]

  • کار ورزا کنه، پیچا کته (بامشی، منگو) خسته وانه
    • کار را گاو نر انجام می‌دهد، بچه گربه خسته است.
  • کارد هرچی هم تِج بائه، شه دسته ره نـَورینده
    • چاقو هرچقدر هم تیز باشد، دستهٔ خودش را نمی‌برد
    • معادل: فامیل گوشت رو بخوره، استخونش رو نمی‌اندازه
  • کارد قشنگ بائه، شه کش نزنّه که…
    • کاردی که زیباست را نباید به شکم خود فرو کنی.
    • به طور مثال: اگر بچه عزیز است، نباید خطایش را ندید گرفت.
  • کاره مار ره پیش دکته
    • کرّه از مادرش سبقت گرفته
  • کاتی ره ونه پله-پله یور بوردِن
    • از نردبان باید پله-پله بالا رفت
    • پله‌های ترقی را باید آهسته و پیوسته طی نمود
  • کاس هاده، کِلا هاده، دِ قارت و نیم بالا هاده
    • همه چی به کسی می‌دهی و باز هم دو قرت و نیم بالا دارد!
  • کچیک خی وراز وونه، کچیک رود هراز وونه
    • تولهٔ خوک حداکثر گراز می‌شود و جویبار کوچک حداکثر رودخانهٔ هراز.
    • سرشت و استعداد افراد متفاوت است.
  • کربلا من دیمه، مهر و تسبیح خَوِر ره تو دارنی؟
    • ادعای دروغ نکن
  • کرک هرچی پرپیشو هاکنه، خاک ره شه سر ریزنه و یا کرک که پرپشو کانده، دنیا خاک ره شه سر کانده
    • مرغ هرچه بال بال بزنه، خاک عالم به سر خودش می‌کنه (کنایه از کار بیهوده کردن)
  • کـَل، کور ره شـِپـِل اینگِنده
    • آدم کچل با سوت زدن، نابینا را مسخره می‌کند
    • خودش مشکل دارد و دیگری را مسخره می‌کند
  • کمل‌دَکِرده ببره
    • ببر پوشالی است؛ یعنی ببر مُرده‌ای است که در پوستش کاه ریخته‌اند.
    • این کنایه را در مورد افرادی که به ظاهر نیرومند و شجاعند ولی در باطن کم‌رو و ترسو هستند، به کار می‌برند. (معادل پهلوان پنبه)
  • کمل کوپا ره تش بزوئن
    • کنایه از شیطنت (علی‌الخصوص راجع به کودکان به کار می‌رود)
  • کوز پشت ره چو نَوِنه، چه تیم‌جار شونه؟
    • اگر لاک‌پشت تنش نمی‌خوارید، به شالیزار نمی‌رفت.
    • به جایی نرو که فقط اسباب مشکلاتت شود.
  • کیر نقدلی، ونه کمر وجه بیه قلی
    • کنایه از آدمی که خودش باعث نابودیش شود.

گ[ویرایش]

  • گالش نئونه مه تلم دو ترشه
    • دوغ‌فروش نمی‌گوید دوغم ترش است.
    • معادل: عطر آنست که ببوید، نه آن‌که عطار بگوید.
  • گالش که گودوش نی‌یه، گنه چاله لو وله
    • کسی که توانایی ندارد، بهانه می‌آورد.
  • گپ، گپ یارنه و میاه، ابر
    • صحبت کردن هرچه رود بیشتر می‌شود؛ همچنان که ابر هرچه بگذرد بیشتر می‌شود.
    • در موقع صحبت از بحثی به بحث دیگر شاخه به شاخه پریده می‌شود.
  • گپ دل ره خش کانده، شی‎خنه ره خراب
    • درد و دل با دیگران، دل آدم را آرام می‌کند ولی زندگی زناشویی را خراب می‌کند.
  • گت آغوز بی‌دلوئه
    • کنایه از فردی با ظاهر برومند و باطن بی‌عرضه.
  • گتِ موس، گتِ شلوار خانه
    • باسن بزرگ نیازمند شلوار بزرگ است.
    • معادل: هر که بامش بیش، برفش بیشتر.
  • گدا خر بخری‌یه
    • گدا خر خرید. (کنایه از کسی که داشته‌هایش را به رخ دیگران می‌کشد.)
  • گسفن هرچی لاغر بوشه، شه می سر خسنه
    • گوسفند هرقدر هم که لاغر باشد، روی پشم خودش می‌خوابد.
    • این مثل را در مورد افرادی می‌زنند که با فقرشان می‌سازند و دست نیاز پیش دیگران دراز نمی‌کنند.
  • گوز و شورماهی ره تشخیص ندنه
    • فرق میان گوز و ماهی‌شور را نمی‌داند.
  • گو ره پوس هکرده، دم ره سر بی‌هشته و یا گو ره پوست هاکرده، ونه دم جه برسی‌یه
    • گاو را تا دُمش پوست کرده.
  • گوزنگو گی‌کش خانه
    • سرگین‌غلطان برای جابه‌جای تپاله‌ها عمله می‌طلبد.
    • کنایه از کسی که از زیر مسئولیت شانه خالی می‌کند.
  • گناه وَگ دانّهُ و کَوِز
    • فقط قورباغه و لاک پشت گناه دارند. (مظلومند)
    • به عنوان پاسخ منفی به «فلانی گناه داره» گفته میشه.
  • گی ره خاشک کانده، خانّه
    • از فرط خسیسی، گوه خشک شده می‌خورد.

ل[ویرایش]

  • لختِ موس جولِ او جه نترسنه.
    • آدم لخت از آب عمیق نمی‌ترسد.
    • معادل: آدم بیچیز در امان خداست

م[ویرایش]

  • مال مصطفی علی ره حرامه
    • کنایه از دریغ کردن از چیزی که حق فرداست
  • ماهی دِریو دله، جفتی چنِ؟
    • ماهی در دریا جفتی چند؟ (در توصیف برخی معاملات می‌آید)
    • اگر کسی بخواهد جنسی را ندیده بخرد یا به کسی بفروشد، طرف، این مثل را به کار می‌برد که: چگونه می‌شود ماهی صید نشده را قیمت گذاشت؟
  • مرده‌شور آخرت ضامن نی‌یه
    • مرده‌شور ضامن خوشی آخرت نیست
    • کسی که مسئولیتی را برعهده می‌گیرد، مسئولیت موارد مرتبط با آن را مسئول نیست و درحد آنچه پذیرفته وظیفه دارد.
  • مَگِر مکه مِلکه؟
    • مگر سرزمین مکّه است؟
    • جا برای استفاده زیاد است و نباید همان جایی که دیگری برگزیده را اشغال کنی
  • ملّا ماست بخارده
    • شیخ ماست خورد
    • کنایه از انجام کار راحت
  • ملّا ره مِفت گیر بیارده، بامشی‌کاته وسّه دعا کانده
    • شیخ رو مفت گیر بیاورد، برای بچه‌ها گربه‌ها هم تقاضای دعا می‌کند
    • در صورت رایگان کردن چیزی، از آن سوءاستفاده می‌شود
  • ملّا موس واری صافه
    • مانند کون شیخ تمیز است
  • موس که ته شه، دار بوره
    • اگر باسن توست، [اهمیتی نمی‌دهم که] درخت را در آن فرو کنند
    • کنایه: فقط به منافع خودم فکر می‌کنم
  • موس دنه، کوب گیرنه، النه مسجد
    • به عمل جنسی مقعدی تن می‌دهد، کوب (نوعی حصیر) می‌گیرد، تا بگذارد مسجد
  • موقع کار، حسن براره؛ موقع مِزد، حسن دزده
    • سوءاستفاده از دیگران
  • مه ره دارنی، انگار توسکا دار ره دارنی
    • کنایه: روی من حساب باز نکن
  • مه سر ره بشکن، مه نرخ ره نشکن
    • سرم رو بشکن ولی نرخ جنسم رو پایین نیار (چونه نزن)
  • مه موس، مه همراه نئه، گند کانده
    • باسنم بو میده، همراهم نیاید
    • از زبان شخص افاده‌ای گفته می‌شود
  • مهمون، اول شو طلا، دوم شو نقره، سوم شو مرس، چهارم شو خرس
    • مهمان در اول شب مانند طلا عزیز است، در شب دوم مانند نقره گرامی، در شب سوم مانند مس کم بها و در شب چهارم مانند خرس پرزحمت است.
  • موس خواهش نکن
    • خواهش بیجا نکن

ن[ویرایش]

  • نا کاشنه، نا مِردال کانده
    • تکلیف دیگران را مشخص نکرده و آن‌ها را دو دل می‌گذارد
  • نا سر گیرنه نا رم کنه
    • نه بعهده می‌گیرد و نه بی‌خیال می‌شود
  • نتومبه - بَتومبه؛ جان راحت
    • یک کلمه می‌گوید نمی‌توانم و جانش راحت است
  • نخارای مالا خارا خارنه
    • مال آدم خسیس را خورنده‌اش مصرف می کند
  • [فلانی] نر و ما نکانده
    • برای فلانی نر و ماده فرقی ندارد. (در اشاره به داستانی است)
  • نه در سر کلای و نه در پای کش / در عقب درم خایای بنفش
    • فارسی است: کنایه از فلاکت و بی‌چیزی و در عین حال بی خیالی گوینده است
  • نئی‌نزا، اسم ره گیرنه غلامرضا
    • برای بچهٔ نزاییده نام گذاشتند

و[ویرایش]

  • وَچه ره باوّی بلاره، تـَب زنده ته کِلا ره
    • با بچه‌ها شوخی کنی، ظرفیت نداشته و پررویی می‌کنند
  • وَچه ره مِلّا هاکن، شه جانِ بِلا هاکن.
    • بچه را باسواد کنی، بلای جانت می‌شود
    • اگر بچه را به مدرسه ببری و باسواد شود، روزی اشکالات تو را به رُخت می‌کشد.
  • وچه عزیزه، ادب عزیزته
    • بچهٔ هرکسی برایش عزیز است ولی ادبش مهم‌ترست
  • ورگ دکته صد تا ره، بورده مه اتا ره
    • گرگ در میان صدها رأس افتاد و فقط یک دام مرا برد.
    • کنایه از بدشانسی.
  • ورزا کش بزا، چکه بپاته
    • کنایه از فامیل (خیلی) دور. ورزا همان گاو نر است.
  • ورمز، بینج پشتی ئو خارنه
    • کنار برنج علف هم آب می‌خورد. (البته در اصل ورمز حشره‌ای موذی در شالیزار است)
    • کسی که با چسبانیدن خود به بزرگی برای خودش شهرتی به هم بزند و به این طریق امرار معاش کند.
  • وِنه دِل خَله چی خانه
    • او طالب همه چیز هست و من پاسخگوی نیاز او نیستم
  • وَشنا ره خورش نِوَنه، خو ره بالش نِوَنه
    • آدم گرسنه اهمیتی به خورشت غذا نمی‌دهد آدم خواب آلود بهانه بالشت نمی‌گیرد.
    • این ضرب‌المثل زمانی بکار می‌رود که فردی برای انجام یک عمل بهانه‌های بی‌مورد می‌آورد.
  • وشنا کرک، شو دونه خو وینه
    • مرغ گرسنه شب خواب غذا را می‌بیند.
  • وک، کـَوِز ره کول هایته
    • قورباغه لاکپشت را به دوش گرفته.
    • فردی کاری بیش از توانایی خود برعهده گرفته و از پسش برنمی‌آید.
  • ونه شیر شکار هکنه، شال بخره
    • تا شیر شکار نکنه، شغال گشنه میمونه
  • وچه که زن بورده، شه پر همسائويه
    • معادل حساب حسابه، کاکا برادر

ه[ویرایش]

  • هچکی ناته: «یاقوب، ته کتار ره چیه؟»
    • هرچه کردم، هیچ‌کس نگفت «یعقوب چی شده»
    • کسی دلش برای من نمی‌سوزد. (اهمیتی به من نداد)
  • هر کی زرده ریشه، ته خیشه؟
    • معادل با: هر کی ریش داره، بابائه؟
  • هستم بائو، هستم را
    • کار خود را به دیگری نسپار
  • هلی بکش، تلی بکش
    • کنایه از سختی کشیدن
  • همادا گب تا کنّای سر
    • کنایه از نیاموختن
  • هوجی-ووجی‌کر گی دله کفنه
    • کسی که دائماً در انتخاب کردن تعلل کند، درنهایت بدترین گزینه نصیبش خواهدشد.

ی[ویرایش]

  • یه‌شنبه دِشنبه ره دِ لینگ پیش اِستا و یا دِشنبه سه‌شنبه ره پیش دَره
    • یک‌شنبه از دوشنبه دو گام جلوتر ایستاده و یا دوشنبه از سه‌شنبه پیش افتاده
    • اوضاع بی‌نظمی حاکم است. (کاربرد نمونه: وقتی که لباس زیر از بغل‌های لباس رو بیرون بزند.)
  • یک قایده بیاردی، دِ قایده خانی بَوِری؟
    • به یک اندازه چیزی آوردی، حالا در ازایش دو بار همان را می‌خواهی ببری؟

منابع[ویرایش]

  • پارپیرار
  • ضرب‌المثل (زبانزدها) و کنایه‌های مازندران، تعدادی از پژوهشگران.
  • پیر بئوته مثال، آقای قوام الدین بینایی [۱]
  • مهرآوا