شیمی

از ویکی‌گفتاورد
«عدل، چه افتاد که منسوخ شد
رحمت و انصاف، چرا کیمیاست
- پروین اعتصامی.

شیمی یا کیما شاخه ای از علوم فیزیکی، مطالعه ترکیبات، خواص و رفتار ماده است. شیمی مربوط به اتم‌ها و تعامل آنها با سایر اتم‌ها به ویژه با خواص پیوندهای شیمیایی است. شیمی همچنین به تعامل بین گروه‌های اتم و اشکال مختلف انرژی مانند واکنش‌های فتوشیمیایی، تغییر در مراحل ماده، جداسازی مخلوط‌ها، خواص پلیمرها و غیره مربوط می‌شود.

درباره[ویرایش]

اشعار[ویرایش]

فردوسی، شاهنامه[ویرایش]

«دگر سام کو بود ما را نیا
ببرد از جهان دانش و کیمیا»
- فردوسی.
  • «نبیره چو شد رای زن بانیا//ازان جایگه بردمد کیمیا»
  • «فرستادم اینک به نزد نیا//بسازم کنون سلم را کیمیا»
  • «که ضحاک مهراب را بد نیا//دل شاه ازیشان پر از کیمیا»
  • «نکشتم بگشتم ز راه نیا//کنون ساخت بر من چنین کیمیا»
  • «کنون هرچه مانیده بود از نیا//ز کین جستن و چاره و کیمیا»
  • «به زین اندر افگند گرز نیا//همی رفت یکدل پر از کیمیا»
  • «گر او کینه جوید همی از نیا//ترا کینه زیباتر و کیمیا»
  • «بزین اندر افگند گرز نیا//پر از جنگ سر دل پر از کیمیا»
  • «بپیش پدر شد پر از کیمیا//سخن گفت با او ز بهر نیا»
  • «که کین پدر بازجست از نیا//بشمشیر و هم چاره و کیمیا»
  • «بدو گفت ار ایدونک کین نیا//نجویی نداری به دل کیمیا»
  • «چنین گفت کاین کین خون نیاست//کزو شاه را دل پر از کیمیاست»
  • «سرانشان ببرم به کین نیا//پدید آرم از هر دری کیمیا»
  • «یکی آنک گفتی که کین نیا//بجستم پر از چاره و کیمیا»
  • «و دیگر کزان پیر گشته نیا//ز دل دور کرده بد و کیمیا»
  • «دگر سام کو بود ما را نیا//ببرد از جهان دانش و کیمیا»
  • «پرستنده بودی همی با نیا//نجویم همی زین سخن کیمیا»
  • «پدر کشته و بند سایه نیا//به مغز اندرون خون بود کیمیا»
  • «یکی نامه بنوشت پیش نیا//پر از غم دل و سر پر از کیمیا»
  • «من اکنون بسازم یکی کیمیا//چو اسفندیار آنک بودم نیا»
  • «ز گرگان بیامد به شهر نسا//یکی رهنمون پیش پر کیمیا»
  • «ز یک سو نبیره ز یک سو نیا//به مغز اندرون کی بود کیمیا»
  • «تو رانیست از روم جز کیمیا//دلت خیره بینم بکین نیا»

حافظ، دیوان حافظ[ویرایش]

«تو که کیمیافروشی نظری به قلب ما کن
که بضاعتی نداریم و فکنده‌ایم دامی»
- حافظ.
  • «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند//آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند»
  • «چو زر عزیز وجود است نظم من آری//قبول دولتیان کیمیای این مس شد»
  • «غلام همت آن رند عافیت سوزم//که در گداصفتی کیمیاگری داند»
  • «از کیمیای مهر تو زر گشت روی من//آری به یمن لطف شما خاک زر شود»
  • «نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی//که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز»
  • «وفا مجوی ز کس ور سخن نمی‌شنوی//به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می‌باش»
  • «دریغ و درد که تا این زمان ندانستم//که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق»
  • «غبار راه طلب کیمیای بهروزیست//غلام دولت آن خاک عنبرین بویم»
  • «حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوی//کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری»
  • «تو که کیمیافروشی نظری به قلب ما کن//که بضاعتی نداریم و فکنده‌ایم دامی»
  • «دست از مس وجود چو مردان ره بشوی//تا کیمیای عشق بیآبی و زر شوی»
  • «ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزت//و ای دولت تو ایمن از وصمت تباهی»
  • «بیاموزمت کیمیای سعادت//ز همصحبت بد جدایی جدایی»
  • «هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی//کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را»

مولوی، دیوان شمس[ویرایش]

  • «زهی این کیمیای حق که هست از مهر جان او//که عین ذوق و راحت شد همه رنج و تعب ما را»
  • «چاه را چون قصر قیصر کرده‌ای//کیمیایی کیمیایی کیمیا»
  • «تو را عالمی غیر هجده هزار//زهی کیمیا و زهی کبریا»
  • «جان بنه بر کف طلب که طلب هست کیمیا//تا تن از جان جدا شدن مشو از جان جان جدا»
  • «ور شوی از سوز چو خاکستری//باشد خاکستر تو کیمیا
    بنگر در غیب چه سان کیمیاست//کو ز کف خاک بسازد تو را»
  • «ز کیمیاطلبی ما چو مس گدازانیم//تو را که بستر و همخوابه کیمیاست بخسب»
  • «اوست یکی کیمیا کز تبش فعل او//زرگر عشق ورا بر رخ من زرگریست»
  • «ای خنک آن جان و دل کو رهد از آب و گل//گر چه در این آب و گل دستگه کیمیاست»
  • «که کیمیاست پناه وی و تعلق او//مصرف همه ذرات اسفل و اعلاست»
  • «ای وای آن ماهی که او پیوسته بر خشکی فتد//ای وای آن مسی که او بر کیمیا عاشق نشد»
  • «کف تست کیمیایی لب بحر کبریایی//چه عجب که نیم حبه ز کفت رکاز گردد»
  • «به چه روز وصل دلبر همه خاک می‌شود زر//اگر آن جمال و منظر فر کیمیا ندارد»
  • «کیمیای کیمیاسازست عشق//خاک را گنج معانی می‌کند»
  • «هر حس معنوی را در غیب درکشید//هر مس اسعدی را هم کیمیا ببرد»
  • «سلام و خدمت کردم مرا بگفت که چونی//مهم مس چه برآید چو کیمیا نگذارد»
  • «ز کیمیا عجب آید که زر کند مس را//مسی نگر که به هر لحظه کیمیا سازد»
  • «خموش باش که کس باورت نخواهد کرد//که مس بد نخورد آنچ کیمیا گوید»
  • «سلام و خدمت کردم بگفتیم چونی//چنان بود مس مسکین که کیمیا خواهد»
  • «چه مردار مسی که مرد او ز مسی//که پنداشت کو کیمیایی ندارد»
  • «کیمیای سعادت همه‌اند//در همه فعل خود بدید کنند
    کیمیایی کنند همه افلاک//لیک در مدتی مدید کنند»
  • «مشتاب مرو که کیمیایی//تا مس بچرد ز کیمیا سیر»
«ای کیمیا ای کیمیا در من نگر زیرا که من
صد دیر را مسجد کنم صد دار را منبر کنم»
- مولوی.
  • «ای که تو از اصل کان زر و گوهر بوده‌ای//پس تو را از کیمیاهای جهان ننگست و عار
    جسم خاک از شمس تبریزی چو کلی کیمیاست//تابش آن کیمیا را بر مس ایشان گمار»
  • «کیمیایی که کند سنگ عقیق//آزمون کن بر او سنگ بیار»
  • «ای جان جان جان‌ها جانی و چیز دیگر//وی کیمیای کان‌ها کانی و چیز دیگر»
  • «ای قطب این هفت آسیا هم کان زر هم کیمیا//ای عیسی دوران بیا بر ما بخوان افسون خوش»
  • «ای کیمیا ای کیمیا در من نگر زیرا که من//صد دیر را مسجد کنم صد دار را منبر کنم»
  • «منم از کیمیای جان چه جای دل چه جای جان//نه چون تو آسیای نان که گرد نان همی‌گردم»
  • «خاک پای تو را به دست آرم//تا از او کیمیا بیاموزم»
  • «کور نه‌ام لیک مرا کیمیاست//این درم قلب از آن می‌خرم»
  • «وان سه برگ و آن سمن وان یاسمین گویند نی//در خموشی کیمیا بین کیمیا را تازه کن»
  • «در می باقی نشان پیوسته جان مردنی//کز جوار کیمیا آن مس زر کانی است آن»
  • «ای هفت دریا گوهر عطا کن//وین مس‌ها را پرکیمیا کن»
  • «طاعت و ایمان کند آن کیمیا//غفلت و انکار و جنایات من»
  • «گوهر طاعت شد از آن کیمیا//زلت و انکار و جنایات من»
  • «ای سنگ دلان جواب گویید//کان کان عقیق و کیمیا کو»
  • «کیمیا و زر نمی‌جویم مس قابل کجاست//گرم رو را خود کی یابد نیم گرمی سرد کو»
  • «آن کیمیای بی‌حد و بی‌عد و بی‌قیاس//بر هر مسی که برزد زر شد به ارجعوا»
  • «من خاک پای آن کسم کو دست در مردان زند//جانم غلام آن مسی در کیمیا آویخته»
  • «زر شد همه کوه از تجلی//یعنی همه کیمیاست دیده»
  • «دل چه شود چو دست دل گیرد دست دلبری//مس چه شود چو بشنود بانگ و صلای کیمیا»
  • «از پی آن جان جان جان‌ها چنان گوهر شده//مس جان با جان جان چون کیمیا آمیخته»
  • «پر کن زان می نهان تا بخوریم بی‌دهان//تا که بداند این جهان باز که کیمیا تویی»
  • «رو تو به کیمیای جان مس وجود خرج کن//تا نشوی از او چو زر در غم نیم پولکی»
  • «بیاموز از پیمبر کیمیایی//که هر چت حق دهد می‌ده رضایی»
  • «درونت گر نبودی کیمیاگر//به هر دم خون و بلغم جان نگشتی»
  • «بسوز ای تن که جان را چون سپندی//به دفع چشم بد چون کیمیایی»
  • «هر آن سنگی که در چرخش کشیدی//بیابد کان بیابد کیمیایی»
  • «گفتم که مکن نهان از این مس//ای کفو تو زر و کیمیا نی»
  • «ما چون مس و آهنیم ثابت//در حیرت چون تو کیمیایی»
  • «ای قلب و درست را روایی//پیش تو که زفت کیمیایی»
  • «انبیا عامی بدندی گر نه از انعام خاص//بر مس هستی ایشان کیمیا می‌ریختی»
  • «مس هستیت چو موسی نه ز کیمیاش زر شد//چه غم است اگر چو قارون به جوال زر نداری»
  • «بخرام شمس تبریز که تو کیمیای حقی//همه مس ما شود زر چو به کان ما درآیی»
  • «نه که روی و پشت عالم همه رو به قبله دارد//که ز کیمیاست مس را برهیدن از مسینی»
  • «نفسی سرشک ریزی نفسی تو خاک بیزی//نه قراضه جویی آخر همه کان و کیمیایی»
  • «چو رها کنی بهانه بدهی نشان خانه//به سر و دو دیده آیم که تو کان کیمیایی»
  • «یا رب ظلمت نفسی بردر حجاب حسی//گر مس نمود مسی آخر تو کیمیایی»
  • «گفتم که خوش عذارا تو هست کن فنا را//زر ساز مس ما را تو جان کیمیایی
    تسلیم مس بباید تا کیمیا بیابد تو گندمی ولیکن بیرون آسیایی»
  • «سیمرغ و کیمیا و مقام قلندری//وصف قلندرست و قلندر از او بری»
  • «چه کیمیای زری تو چه رونق قمری تو//چو دل ز سینه بری تو هزار سینه بیاری»

عطار[ویرایش]

«نفس ما هم رنگ جان شد گوییا
نفس چون مس بود و جان چون کیمیا»
- عطار نیشابوری.

- غزلیات

  • «نفس ما هم رنگ جان شد گوییا//نفس چون مس بود و جان چون کیمیا»
  • «کیمیای سعادت دو جهان//گرد خاک در سرای تو است»
  • «فانی مطلق شود از خویشتن//هر دلی که کو طالب این کیمیاست»
  • «ذره‌ای گر ز پرده در تابد//شرق تا غرب کیمیا بخشد»
  • «ای عشق تو کیمیای اسرار//سیمرغ هوای تو جگرخوار»
  • «چون غم تو کیمیای شادی است//چون شکر زهر غمت زان می‌خورم»
  • «عمری مس نفس را بپالودیم//گفتیم مگر که کیمیا گشتیم»
  • «ما مسیم و این نفس‌های به درد//بر امید کیمیایی می‌زنیم»
  • «کان بود کل عالم و او بود آفتاب//مس بود خاک آدم و او بود کیمیا»
  • «چون مس بود وجود عدو کیمیای اوست//یک ذره آفتاب ضمیر منورم»
  • «در نسخهٔ کیمیای توحید//خواندم که فناست مغز ایمان این است»
  • «چون غم تو کیمیای شادی است//من غمت را مرحبایی می‌کنم»

- الهی نامه

  • «دو پر در سایهٔ سیمرغ کن باز//بر ادریس بنشین کیمیا ساز»
  • «پدر را گفت آن خواهم همیشه//که باشد کیمیا سازیم پیشه
    اگر یابم بعلم کیمیا راه//شوند از من جهانی کیمیا خواه»
  • «پدر گفتش که حرصت غالب آمد//دلت زان کیمیا را طالب آمد»
  • «بزر چون دین و دنیا می‌شود راست//ز حق هم کیمیا هم زر توان خواست»
  • «ولی زانم هوای کیمیا خاست//کزو هم دین و هم دنیا شود راست»
  • «پسر گفت ای پدر این کیمیا چیست//که بی اودست می‌ندهد مرا زیست
    بیان کیمیا کن تا بدانم//که بی آن دست می‌ندهد جهانم»
  • «چنان از جوهر خود کیمیا کرد//که از نورش دو عالم پر ضیا کرد»
  • «کنون گر عاقلی این کیمیا ساز//دو عالم در ره این کیمیا باز»
  • «چو قشر بیضه و موی سر امروز//ز جهدت کیمیائی گشت مکنوز
    گر اکسیری کنی از جوهر خویش//بود آن کیمیا از عالمی بیش»
  • «چنان اکسیر کرد و معتبر کرد//که ز اندک کیمیا بسیار زر کرد»
  • «ولیکن کیمیا آنست مادام//که نورالله نهندش سالکان نام»
  • «اگر تو کیمیا سازی چنین ساز//ولی این کیمیا در راهِ دین باز
    چو نیست این کیمیا در عرش و کرسی//ز جان خود طلب، دیگر چه پرسی
    بساز این کیمیاگر مردِ راهی//که جان را کیمیائیست از الهی»

- خسرونامه

  • «زر خالص ز کان کبریا اوست//همه عالم مس آمد کیمیا اوست»
  • «غبار کوی تو از توتیا بیش//ز وصلت ذرهیی از کیمیا بیش»

- مختارنامه

  • «آن نقطه که کیمیای دولت آن است//بگذر ز جهان که بیخ آن در جان است»
  • «ای عشقِ تو کیمیای سرگردانی//وی کوی تو در بادیهٔ حیرانی»
  • «عشق رخ تو که کیمیای خطرست//از یک جو او دو کون زیر و زبرست»

- بیان الارشاد

  • «خوشا مرغی که اصل کیمیا شد//بصورت درد و در معنی دوا شد»
  • «مثال کیمیا دان صحبت چند//که بر افعال و اعمال تو افکند»
  • «بود چون کیمیا آن وقت و آن حال//بگردد جمله رازان جمله احوال»

- منطق الطیر

  • «گر نخواهی کرد تو این کیمیا//یک نفس باری بنظاره بیا»

- هیلاج نامه

  • «که بیشک آمد آن را کیمیایست//که او از کیمیای آن بقایست
    تو اندر کیمیاگر راه داری//کنی مس را بزرگر هوشیاری
    ز دید کیمیای شرع بگذر//که گردد ناگهانت مس چون زر»
  • «تو اینجا کیمیا جوی ار توانی//که باشد کیمیا گنج نهانی
    حقیقت کیمیا دیدار جانست//که نور روحها از عکس آنست
    تو اصل کیمیای گنج یاری//که نقد هر چه می‌خواهی تو داری
    تو همچون کیمیائی در دل و جان//بزن بر صورت و سکه بگردان
    تو قلب خویشتن بارز کن اینجا//حقیقت جسم ما جان کن مصفا
    حقیقت این به جز ایندیگری نیست//که قلب از کیمیا کم از زری نیست»

- مصیبت نامه

  • «گاه سنگ از فیض گوهر می‌کنی//گاه مس بی کیمیا زر می‌کنی»
  • «در چنین معرض که هستم من بپا//کژنشین و راست گو کو کیمیا
    زیر بار عرش در جان باختن//کیمیای عشق نتوان ساختن»

- تذکرة الأولیاء

  • «ارادت و همت امانت حق است پیش ارباب بدایات و اصحاب نهایت ارباب بدایت بارادت طاعت مجاهده توانند کرد و اصحاب نهایت بهمت بمکاشفه و مشاهده توانند رسید و همت چون کیمیاست طالب مال را و همت قراریست بی‌آرام که هرگز ساکن نشود نه در دنیا و نه در آخرت

سعدی[ویرایش]

«گر نگهی دوست وار بر طرف ما کنی
حقه همان کیمیاست وین مس ما زر شود»
- سعدی.

- غزلیات

  • «با همه جرمم امید با همه خوفم رجاست//گر درم ما مس است لطف شما کیمیاست»
  • «به دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت//هنوز جهل مصور که کیمیایی هست»
  • «گر نگهی دوست وار بر طرف ما کنی//حقه همان کیمیاست وین مس ما زر شود»

- بوستان

  • «طلبکار باید صبور و حمول//که نشنیده‌ام کیمیاگر ملول
    چه زرها به خاک سیه در کنند//که باشد که روزی مسی زر کنند»

- گلستان

  • «کیمیاگر به غصه مرده و رنج//ابله اندر خرابه یافته گنج»

- مواعظ

  • «استاد کیمیا را، بسیار سیم باید//در خاک تیره کردن، تا آنکه زر بباشد
    بسیار صبر باید، تا آن طبیب دل را//در کوی دردمندان، روزی گذر بباشد»
  • «سیم دغل خجالت و بدنامی آورد//خیز ای حکیم تا طلب کیمیا کنیم»
  • «سهلست اگر به چشم عنایت نظر کنی//اصلاح قلب را چه محل پیش کیمیا؟
    اولیتر آنکه هم تو بگیری به لطف خویش//دستی، وگرنه هیچ نیاید ز دست ما»
  • «گر کیمیای دولت جاویدت آرزوست//بشناس قدر خویش که گوگرد احمری»

پروین اعتصامی[ویرایش]

  • «از مس دل ساختن با دست دانش زر ناب//علم و جان را کیمیا و کیمیاگر داشتن»
  • «بی حضور کیمیا، از هر مسی زر ساختن//بی وجود گوهر و زر، گنج قارون داشتن»
  • «آن کیمیا که میطلبی، یار یکدل است//دردا که هیچگه نتوان یافت، آرزوست»
  • «عدل، چه افتاد که منسوخ شد//رحمت و انصاف، چرا کیمیاست»
  • «تو، کیمیای بزرگی بجوی، بی‌خبران//بهل، که قصه ز خاصیت گیاه کنند»
  • «ز جد و جهد، غرض کیمیای مقصود است//وگر نه بر صفت کیمیا گیاهی نیست»
  • «گویند عارفان هنر و علم کیمیاست//وان مس که گشت همسر این کیمیا طلاست»

سنایی[ویرایش]

- قصاید

  • «سیم نااهلان نجویی زان که نپسندد خرد//خاکروبی کردن آن کس را که داند کیمیا»
  • «آن سیه کاری که رستم کرد با دیو سپید//خطبهٔ دیوان دیگر بود و نقش کیمیا»
  • «بی نعمت خواست کردن مر ترا تلقین حرص//پیش از آن کانعام ما تعلیم کردت کیمیا»

اقبال لاهوری[ویرایش]

  • «کیمیا پیدا کن از مشت گلی//بوسه زن بر آستان کاملی»
  • «حال ما از فکر تو بالاتر است//شعله ی ما کیمیای احمر است»
  • «کیمیا بودی و مشت گل شدی//سر حق زائیدی و باطل شدی»

خاقانی[ویرایش]

- غزلیات

  • «از امل بیمار دل را هیچ نگشاید از آنک//هرگز از گوگرد تنها کیمیائی برنخاست»
  • «در جهان هیچ سینه بی‌غم نیست//غمگساری ز کیمیا کم نیست»
  • «مایهٔ من کیمیای عشق توست//مایه در وجه زیان نتوان نهاد»

جامی[ویرایش]

- هفت اورنگ

  • «لیک گر بازجویی آن انسان//که بود فعل و سیرتش این سان
    یابیش زیر گنبد دولاب//همچو سیمرغ و کیمیا نایاب»
  • «چه حاصل زانکه دانی کیمیا را//مس خود را نکرده زر سارا»
  • «بیا ساقی آبی چو آذر بیار//نه می بلکه کبریت احمر بیار
    که بر مس ما کیمیایی کند//به نقد خرد رهنمایی کند»

دیگران[ویرایش]

- خیام

  • «می خور که ز دل کثرت و قلت ببرد//و اندیشه هفتاد و دو ملت ببرد
    پرهیز مکن ز کیمیایی که از او//یک جرعه خوری هزار علت ببرد»
    • (رباعیات)

- عبید زاکانی

  • «به دست هرکه فتد خاک آستانهٔ تو//نظر حرام بود گر به کیمیا دارد»
    • (مقطعات)
  • «نسیم باد سحر عزم بوستان دارد//دمید و بازدمش کیمیای جان دارد»
    • (قصاید)

- ابن حسام خوسفی

  • «قلب مرا رواج به اکسیر مهر توست//کز کیمیای آن زر خالص شود رصاص»
  • «چو بنزد جوهری هنر زر ناسره نتوان نمود//تو به کیمیای عنایتی مس قلب ما چو زری کنی»
    • (غزلیات)

- ابوسعید ابوالخیر

  • «درویشانند هر چه هست ایشانند//در صفهٔ یار در صف پیشانند
    خواهی که مس وجود زر گردانی//با ایشان باش کیمیا ایشانند»
  • « محتاج به کیمیای اکسیر توایم//بیش از همه عقل گشته سیراب از تو»
    • (رباعیات)


- باباطاهر

  • «غم عالم نصیب جان ما بی//بدور ما فراغت کیمیا بی
    رسد آخر بدرمان درد هرکس//دل ما بی که دردش بیدوا بی»
    • (دوبیتی‌ها)


- ملک‌الشعرای بهار

  • «از شیمی و جغرافی و تاریخ، نفوریم//از فلسفه دوریم
    وز قال وان قلت، بهر مدرسه غوغاست//زماست که‌برماست»
    • (مستزادها. از ماست که بر ماست)
  • «این وکالت نه به آزادی و خوش تعلیمی است//نه به دانستن تاریخ و حقوق و شیمی است»
    • (ترجیعات. دوز و کلک انتخابات)

- رهی معیری

  • «چو مفلسی که به دنبال کیمیا گردد//جهان بگشتم و آزاده‌ای نگشت پدید»
    • (غزل‌ها)

سخنان[ویرایش]

زندگی می‌تواند از فیزیک و شیمی به اضافۀ اتفاقات زیادی بوجود آید.
- ماری گل-من، ۲۰۰۷.

دهه ۶۰[ویرایش]

  • مانند ادبیات، فلسفه با رویکردی خاص به یک موضوع مستقل از آن، از سایر موضوعات متمایز نیست. شیمی با مواد شیمیایی، زیست‌شناسی با زندگی و نجوم با اشیاء بسیار بزرگ و بسیار دور سروکار دارد. فلسفه هیچ موضوعی قطعی ندارد.

دهه ۷۰[ویرایش]

  • هنگامی که من در شیمی شروع به کار کردم، من آن را به همان شکلی که ماهیگیری می‌کردم انجام دادم. برای هیجان، کشف، ماجراجویی، برای رفتن به دنبال دست نیافتنی‌ترین تصور در دریاهای ناشناخته.

دهه ۸۰[ویرایش]

  • «زندگی می‌تواند از فیزیک و شیمی به اضافۀ اتفاقات زیادی بوجود آید.»
    • ماری گل-من، سخنرانی‌های TED در مورد زیبایی و حقیقت در فیزیک. (۱۳۸۶–2007) [۱]
  • شیمی علم ماده و تغییراتی است که می‌تواند متحمل شود؛ بنابراین، دنیای شیمی همه مواد اطراف ما را شامل می‌شود، سنگ‌هایی که روی آن ایستاده‌ایم، غذایی که می‌خوریم، گوشتی که از آن ساخته شده‌ایم و سیلیکونی که در کامپیوتر ایجاد می‌کنیم. هیچ ماده ای فراتر از دسترس شیمی نیست، خواه زنده باشد یا مرده، سبزیجات یا مواد معدنی، روی زمین یا در یک ستاره دوردست.
    • پیتر اتکینز و لورتا جونز، اصول شیمیایی: تلاش برای بینش، چاپ ۴. (۱۳۸۷–2008)
  • من یک ملحد بودم و دلیلی برای فرض وجود هر حقیقتی خارج از ریاضیات، فیزیک و شیمی پیدا نکردم. اما بعد به دانشکده پزشکی رفتم و در بستر بیمارانم با مشکلات زندگی و مرگ روبرو شدم. توسط یکی از آن بیماران به چالش کشیده شده شدم، که پرسید: "شما چه چیزی باور دارید دارید، دکتر؟"، من شروع به جستجوی پاسخ‌ها کردم.
  • کار در مورد چالش‌هایی که جواب آن را نمی‌دانید جالب است. در شیمی، باید با مولکول‌ها وارد یک ماجراجویی شوید.
    • بن فرینگا، ما باید بتوانیم نشان دهیم که علم چگونه برای جامعه سودمند است. کیمیا ۶۳/۶. ص. ۳۵۳.(۱۳۸۸–2009).

دهه ۹۰[ویرایش]

  • «این علم رشته‌ای است که در تمام شئون زندگی انسان‌های کره زمین به نحوی مورد استفاده قرار می‌گیرد که اگر به آن توجه زیادی شود، می‌توان با مدیریت صحیح تولید ثروت کرد. در ضمن ارزش افزوده آن نیز بسیار نامحدود است.»
  • «دنیا بدون علم شیمی معنا ندارد، چون بدون داشتن این علم، ناتوان از درک بسیاری از مسائل و روابط حیاتی محیط پیرامون خود خواهیم بود. این علم در همه زمینه‌ها کاربرد دارد. همه وسایل دور و اطرافمان مانند مواد غذایی، شیمیایی، پوشیدنی، دارویی و ترکیبات آن مانند عطرها و رنگ‌ها یا تجهیزات عمومی که استفاده می‌کنیم همه مرتبط با علم شیمی است و در هیچ جای دنیا نمی‌توانیم بدون دخالت این علم به زندگی خود ادامه دهیم..»
  • تمام عناصر غیر از هیدروژن و هلیوم فقط ۰٫۰۴ درصد از جهان را تشکیل می‌دهند. از این دیدگاه، به نظر می‌رسد سیستم تناوبی بسیار ناچیز است. اما واقعیت باقی مانده‌است که ما بر روی زمین زندگی می‌کنیم، که کاملاً از ماده عادی تشکیل شده‌است، تا آنجا که می‌دانیم، و جایی که فراوانی نسبی عناصر کاملاً متفاوت است.
    • اریک اسکری، جدول تناوبی: داستان و اهمیت آن، صفحه 258. (۱۳۹۴–2016)

منابع[ویرایش]

  1. «Beauty, truth and ... physics?». ted.com. March 2007. 
  2. Why this scientist believes in God، cnn.com.
  3. «زندگی آرمانی با علم کیمیاگری». روزنامهٔ جام‌جم. ۱ تیر ۱۳۹۲. 

پیوند به بیرون[ویرایش]

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
شیمی
دارد.
معنای واژهٔ
شیمی
را در ویکی‌واژه ببینید.