ضربالمثلهای ترکی
ظاهر
برای ضربالمثلهای ترکی آذربایجانی، ضربالمثلهای آذربایجانی را ببینید.
ضربالمثلهای ترکی و مترادف آنها بهفارسی
ضربالمثلها |
---|
آلمانی • اسپانیایی • اسکاتلندی • اندونزیایی •
ایتالیایی • ایسلندی • بلغاری • ترکی • چینی • رومانی • ژاپنی • صربستانی • عبری • عربی • فارسی • فرانسوی • لاتینی • مازندرانی • مالایا • هلندی • هندی • |
A - B - C - Ç - D - E - F - G - H - I - İ - J - K - L - M - N - O - Ö - P - R - S - Ş - T - U - Ü - V - Y - Z
A
[ویرایش]- Aç tavuk rüyasında kendini buĝday ambarında sanırmış.
- ترجمه: «مرغ گرسنه در رؤیا، انبار غله خواب میبینند.»
- مترادف فارسی: «شتر در خواب بیند پنبه دانه// گهی لپ لپ خورد، گه دانه دانه»
- مترادف فارسی: «آدم گرسنه نان سنگک خواب میبیند.»
- مترادف فارسی: «آدم برهنه کرباس دولاپهنا خواب میبیند.»
B
[ویرایش]- Baba oğula bir bağ bağışlamış, oğul babaya bir salkım üzüm vermemiş
- ترجمه: «پدر بهپسرش یک تاکستان هدیه کرد، پسر حتی دانهای انگور بهپدر نداد.»
- مترادف فارسی: «دشمنی بالاتر از اولاد نیست.»
- مترادف فارسی: «نخل این بستان زبار خویشتن خواهد شکست// هیچکس از زادهٔ خود خیر در دنیا ندید» کلیم کاشانی
- Bilmemek ayıp değil öğrenmemek ayıptır.
- ترجمه: «چیزی را ندانستن عیب نیست، چیزی را نیاموختن عیب است.»
- مترادف فارسی: «پرسیدن عیب نیست، ندانستن عیب است.»
- مترادف فارسی: «دانا هم داند و هم پرسد، نادان نداند و نپرسد.»
- Bir ipte iki cambaz oynayamaz.
- ترجمه: «دو نفر بندباز روی یک طناب نمیتوانند نمایش دهند.»
- مترادف فارسی: «دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.»
- مترادف فارسی: «دو شمشیر در نیامی نگنجند.»
- مترادف فارسی: «ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.» سعدی
- مترادف فارسی: «آنجا که عشق خیمه زند جای عقل نیست// غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی» سعدی
- مترادف فارسی: «بزم دو جمشید مقامی که دید// جای دو شمشیر نیامی که دید» نظامی
- مترادف فارسی: «تنگ باشد یکی جهان و دو شـاه// تنگ باشد یکی سپهر و دوماه» سنایی
- Bir pire için ev yakılmaz.
- ترجمه: «بهخاطر یک شپش نباید خانه را بهآتش کشید.»
C
[ویرایش]- Çabuk parlayan çabuk söner.
- ترجمه: «روشنایی شدید زود خاموش میشود.»
- مترادف فارسی: «تب تند زود عرق میکند»
- Cahil dostum olacağına, akıllı düşmanım olsun.
- ترجمه: «دشمن دانا را بهدوست نادان ترجیح میدهم.»
- Can çıkar, huy çıkmaz.
- ترجمه: «جان از بدن بیرون میرود ولی عادت میماند.»
- Çürük iple kuyuya inilmez.
- ترجمه: «با طناب پاره نباید داخل چاه شد.»
- مترادف فارسی: «با بند پوسیدهٔ کسی نباید بهچاه رفت.»
- مترادف فارسی: «بهریسمان پوسیده کسی در چاه شدن.»
- مترادف فارسی: «با طناب پوسیده کسی بهچاه مرو.»
- مترادف فارسی: «با طناب پوسیده کسی بهچاه افتادن.»
D
[ویرایش]- Damlaya damlaya göl olur.
- ترجمه: «قطره قطره، دریا شود.»
- Denize düşen yılana sarılır.
- ترجمه: «کسی که در دریا درحال غرقشدن است، به مار هم چنگ میاندازد.»
- مترادف فارسی: «غریق بر هر گیاه خشک چنگ زند.» (الغریق یتشبث به کل حشیش)
- مترادف فارسی: «فروماندهمردم بهگرداب در// زند چنگ در هر گیاه ناگزر» ادیب پیشاوری
- Dereyi görmeden paçayı sıvama.
- ترجمه: «پیش از دیدن نهر، پاچهٔ شلوارت را بالا نزن.»
- مترادف فارسی: «آب ندیده موزه کشیدن.»
- Dil kılıçtan keskindir.
- ترجمه: «زبان، تیزتر از شمشیر است.»
- مترادف فارسی: «زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است.»
- مترادف فارسی: «زخم تیر بر تن است و زخم سخن بر جان.»
- مترادف فارسی: «زخم سنان بر تن است، زخم زبان بر جان.»
E
[ویرایش]- Eşek hoşaftan ne anlar. Suyunu içer, denesi kalır.
- ترجمه: «خر نداند قدر مربا.»
- مترادف فارسی: «خر چه داند قدرحلوای نبات.»
- مترادف فارسی: «قیمت زعفران چه داند خر.»
- مترادف فارسی: «قدر لوزینه خر کجا داند.»
- تمثیل: «پیش خر، خرمهره و گوهر یکی است.» مولوی
- تمثیل: «من آنم که در پای خوکان نریزم// مر این قیمتی لفظ دُرّ ِ دَری را» ناصرخسرو
- تمثیل: «تو قدر فضل شناسی که اهل فضلی و دانش// شبهفروش چه داند بهای دُرّ ثمین را» سعدی
ettin alinnan somok gamir makh olmuor ازدست سگ نمی تونیم استخون لیس بزنیم
H
[ویرایش]- Halep orada ise arsIn buradadIr.
- ترجمه: «اگر حلب دور است، آرشین اینجاست.»
- مترادف فارسی: «اگر یزد دور است، گز نزدیک است.»
- مترادف فارسی: «اگر یزد نیست، گـَز هست!»
- مترادف فارسی: «همدان دور است؟ کردوش نزدیک است!»
- مترادف فارسی: «اگر سیستان دور است، میدانش نزدیک است.»
I
[ویرایش]- İğneyi kendine, çuvaldızı ele batır.
- ترجمه: «یک سوزن به خودت بزن یک جوالدوز به دیگری.»
- مترادف فارسی: «اول یک سوزن به خودت بزن بعد یک جوالدوز به دیگران.»
- İnsanın vatanı doğduğu yer değil, doyduğu yerdir.
- ترجمه: «وطن انسان جایی است که شکم سیر است، نهآنجا که زادهشده است.»
- مترادف فارسی: «سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است درست// نتوان مرد بهسختی که در اینجا زادم» سعدی
- İnsan yedisinde ne ise yetmişinde de odur.
- ترجمه: «آدم هرچه در هفتسالگی باشد، در هفتادسالگی هم هست.»
- مترادف فارسی: «عقل به هفت که نرسید به هفتاد هم نمیرسد.»
- İp inceldiği yerden kopar.
- ترجمه: «طنابها از جای نازک پاره میشوند.»
- مترادف فارسی: «طناب از جای باریک پاره میشود.»
- Isıracak köpek dişini göstermez.
- ترجمه: «سگهایی که میخواهند گاز بگیرند، دندانشان را نشان نمیدهند.»
K
[ویرایش]- Kefenin cebi yoktur.
- ترجمه: «کفن جیب ندارد.»
- مترادف فارسی: «کفن جیب ندارد.»
- Kendi düşen ağlamaz.
- ترجمه: «هرکه بهتقصیر خویش برزمین افتد، نباید گریه کند.»
- مترادف فارسی: «خودافتاده نگرید.»
- مترادف فارسی: «خودکرده را چه درمان.»
- مترادف فارسی: «خودکرده را تدبیر نیست.»
- مترادف فارسی: «خودم کردم که لعنت بر خودم باد.»
- Keskin sirke küpüne zarar.
- ترجمه: «سرکهٔ تند، بهخمرهاش آسیب وارد میکند.»
- مترادف فارسی: «حسود هرگز نیاسود.»
- Komşunun tavuğu komşuya kaz görünürmüş.
- ترجمه: «مرغ همسایه بهچشم همسایه، غاز است.»
- مترادف فارسی: «مرغ همسایه غاز است.»
- مترادف فارسی: «مرغ همسایه غاز مینماید.»
- مترادف فارسی: «مرغ همسایه تخم غاز میکند.»
- مترادف فارسی: «آش همسایه روغن غاز دارد.»
- مترادف فارسی: «دوغ در خانه ترش است.»
- مترادف فارسی: «علف در آغل تلخ است.»
- مترادف فارسی: «شتر، در قطار دیگران خوش نماید.»
- مترادف فارسی: «نعمت ما به چشم همسایه// صدبرابر فزون کند پایه// چون ز چشم نیاز میبیند// مرغ همسایه غاز میبیند» رشید یاسمی
- Köpek ürür, kervan yürür.
- ترجمه: «سگ میغرد، کاروان میرود.»
- Kulaĝına küpe olsun.
- ترجمه: «این باید گوشوارهای در گوش تو باشد.»
- مترادف فارسی: «آویزهٔ گوش کردن.»
- مترادف فارسی: «پشت گوش نوشتن.» (پشت گوشت بنویس!)
- Kurunun yanında yaş da yanar.
- ترجمه: «تر، که درکنار خشک باشد با او هم میسوزد.»
- مترادف فارسی: «تر و خشک باهم میسوزد.»
- مترادف فارسی: «آتش دوست و دشمن نداند.»
- مترادف فارسی: «آتش که بهبیشه افتاد، تر و خشک نپرسد.»
- مترادف فارسی: «آتش چو بهشعله برکشد سر// چه هیزم خشک و چه گل تر» امیرخسرو دهلوی
M
[ویرایش]- Meyve veren ağaç taşlanırmış.
Ö
[ویرایش]- Öfkeyle kalkan zararla oturur.
- ترجمه: «کسی که با غضب بلند شود، با ضرر مینشیند.»
- مترادف فارسی: «غضب اولش دیوانگی است و آخرش پشیمانی.»
- مترادف فارسی: «عاقبت خشم پشیمانی است.»
- تمثیل: «غضب از شعلههای شیطانی است// عاقبت موجب پشیمانی است»
P
[ویرایش]- Parayı veren, düdüğü çalar.
- ترجمه: «هرکه پول بدهد، نی هم میزند.»
- مترادف فارسی: «تو نیات را زدی.»
- توضیح: «مردی که عزم سفر کرده بود، دوستان و آشنایانش بهبدرقه او آمده و هرکدام سفارش کالایی را دادند. از آن میان فقط جوانی نزدیک رفته و گفت این پول را بگیر و برایم یک نیلبک بیاور. مرد مسافر گفت: تو نیلبکت را زدی.»
R
[ویرایش]- Rüzgar eken fırtına biçer
- ترجمه: «آنکسی که باد میکارد، طوفان خواهد دروید.»
- مترادف فارسی: «هرکه باد بکارد، طوفان درو خواهد کرد.»
T
[ویرایش]- Tatlı söz yılanı deliğinden çıkarır.
- ترجمه: «یک جمله دلنشین، مار را از سوراخش بیرون میآورد.»
- Ters giderse insanın işi, muhallebi yerken kırılır dişi.
- ترجمه: «کسی که پشت هم بد میآورد، هنگام خوردن فرنی هم دندانش میشکند.»
- مترادف فارسی: «بخت چون برگشت، پالوده دندان بشکند.»
- مترادف فارسی: «بخت که برگردد، عروس در حجله نر گردد.»
- مترادف فارسی: «بدبخت اگر مسجد آدینه بسازد// یا طاق فرود آید و یا قبله کج آید»
U
[ویرایش]- Üzüme yetişemeyen tilki, üzüme ekşi dermiş.
- ترجمه: «روباه دستش بهانگور نرسید، گفت ترش است.»
V
[ویرایش]- Vakitsiz öten horozun başını keserler.
- ترجمه: «خروسی را که بیموقع بخواند سر میبرند.»
- ترجمه: «خروسی را که بیموقع اذان گوید باید سر برید.»
- مترادف فارسی: «مرغ بیوقتخوان را سر برند.»
- مترادف فارسی: «مرغی را که بیوقت میخواند باید سربرید.»
- تمثیل: «ندانی که چون مرغ بیوقت خواند// بهجای پرافشاندن سرفشاند» نظامی
Y
[ویرایش]- Yenilen pehlivan, güreşe doymaz.
- ترجمه: «پهلوان بازنده. از کشتیگرفتن خسته نمیشود.»
Z
[ویرایش]- Zaman sana uymazsa, sen zamana uy.
- ترجمه: «اگر زمانه، مناسب حالت رفتار نکرد، تو خود را با او هماهنگ کن.»
- مترادف فارسی: «زمانه باتو نسازد، تو با زمانه بساز!»
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |