ضرب‌المثل‌های آلمانی

از ویکی‌گفتاورد

ضرب‌المثل‌های آلمانی و مترادف آن به‌فارسی



A - B - C - D - E - F - G - H - I - J - K - L - M - N - O - P - Q - R - S - T - U - V - W - X - Y - Z


A[ویرایش]

  • Alles zu seiner Zeit
  • ترجمه: «همه چیز در زمان خودش.»
مترادف فارسی: «گر صبر کنی زغوره حلوا سازی.»
  • Aus den Augen, aus dem Sinn
  • ترجمه: «.»
مترادف فارسی: « از دل برود هر آنچه از دیده رود.»
  • Auch der kleinste Feind ist nicht zu verachten
  • ترجمه: «حتی کوچکترین دشمنان نیز نباید دست کم گرفته شوند.»
مترادف فارسی: «.»
  • Anfangen ist leicht, beharren eine Kunst
  • ترجمه: «شروع کارها آسان است، هنر این است که آنها را به پایان برسانیم.»
مترادف فارسی: «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها.»
  • An den Früchten erkennt man den Baum
  • ترجمه: «شروع کارها آسان است، هنر این است که آنها را به پایان برسانیم.»
مترادف فارسی: «پسر کو ندارد نشان از پدر.»
  • Andere Länder, andere Sitten
  • ترجمه: «.»
مترادف فارسی: «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو.»
  • Aas ist keine Speise für den Adler
  • Adler fängt nicht Fliegen
  • Adler fängt keine Mücken
مترادف فارسی: «اگر عنقا زبی‌برگی بمیرد// شکار از صید گنجشکان نگیرد» سعدی
  • Alter Wolf verspotten die Hunde
مترادف فارسی: «گرگ که پیر شد، رقاص شغال می‌شود.»
مترادف فارسی: « شیر که پیر شه، مسخره شغال می‌شه.»
  • Altes Pferd bekommt der Schinder
  • ترجمه: «اسب پیر نصیب دباغ می‌گردد»
مترادف فارسی: «درخت که پیر شد پایش اره می‌گذارند.»
  • Am Abends zeigt es sich, ob die Nacht hell sein wird
  • ترجمه: «شبی که به روشنایی می‌گراید، از غروبش هویدا است»
مترادف فارسی: «سالی که نکوست از بهارش پیداست.»
  • Aus einer Bohne einen Berg machen
  • Aus einer Mücke einen Elefanten machen
  • Aus jedem Splitter einen Balken /Wiesbaum
  • ترجمه: «از یک لوبیا کوه ساختن»
  • ترجمه: «از یک شپش شتر ساختن»
  • ترجمه: «از یک پشه فیل ساختن»
  • ترجمه: «از یک تراشه چوب، تیر سقف درست کردن»
مترادف فارسی: «از کاه، کوه ساختن.»

B[ویرایش]

  • Bald reif hält nicht steif
  • ترجمه: «موفقیت‌هایی که بدون زحمت بدست آمده اغلب زود از بین می‌روند»
مترادف فارسی: «باد آورده را باد می‌برد»
  • Besser laufen, als faulen
  • ترجمه: «بهتر است بدوی تا به زوال بروی»
مترادف فارسی: «به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل اگر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم»
  • Besser allein als in schlechter Gesellschaft
  • ترجمه: «تنهایی بهتر از همنشین بد است»
مترادف فارسی: «»
  • Beiß nicht in die Hand, die dich füttert
  • ترجمه: « دستی که بهت غذا داده را گاز نگیر»
مترادف فارسی: «»
  • Beckerkindern Stuten schenken
  • ترجمه: «نان‌قندی به بچه‌های قناد دادن»
مترادف فارسی: «زیره به کرمان بردن»
  • Berg und Berg kommen nicht zusammen, aber Mensch und Mensch
  • Berg und Tal kommen nicht zusammen, aber Menschen
  • Man trifft sich zwei mal im Leben
  • ترجمه: «کوه به طرف کوه نمیآید اما آدم به طرف آدم»
  • ترجمه: «کوه و دره به هم نمی‌رسند اما آدم‌ها»
  • ترجمه: «آدم در زندگی دوبار همدیگر را ملاقات می‌کند»
مترادف فارسی: «کوه به‌کوه نمی‌رسد، آدم به‌آدم می‌رسد!»
  • Besser ein Sperling in der Hand, als ein Kranich auf dem Dach
  • Besser ein Vogel im Bauer, als Tausende in der Luft
  • Besser ein Vogel im Netz als hundert im Fluge
  • Besser ein Vogel in der Hand, als zehn am Strand / in der Weite
  • Besser heute ein Ei, als morgen ein Küchlein /die Henne
  • Besser einen haben als zwei kriegen
  • Besser heute ein Groschen als morgen ein Gulden
  • Besser eine Feder in der Hand, als einen Vogel in der Luft
  • ترجمه: «گنجشک در دست بهتر از لک‌لک روی بام است»
  • ترجمه: «پرنده‌ای در قفس بهتر از هزاران در هوا است»
  • ترجمه: «پرنده‌ای در دام بهتر از صد در پرواز»
  • ترجمه: «پرنده‌ای در دست بهتر از ده در ساحل/ در دوردست»
  • ترجمه: «یکی داشتن بهتر از دوتا خواستن»
  • ترجمه: «یک‌شاهی امروز بهتر از صدتومان فردا است»
  • ترجمه: «یک پر در دست بهتر از پرنده‌ای در هوا»
مترادف فارسی: «سرکه نقد به‌از حلوای نسیه.»
مترادف فارسی: «سیلی نقد از عطای نسیه به.»
مترادف فارسی: «نقد موجود به که نسیه موعود.»
مترادف فارسی: «جگرک امروز بهتر از دنبه فردا است.»
مترادف فارسی: «گنجشک نقد به از طاووس نسیه.»
مترادف فارسی: «موجود را به‌مفقود و یافته را به‌نایافته مفروش!»
مترادف فارسی: «خولی به‌کفم به که کلنگی به‌هوا.»
مترادف فارسی: «سيلي نقد، به از حلواي نسيه.»
  • Bier nach München tragen
  • ترجمه: «آبجو به مونیخ بردن»
مترادف فارسی:«چشمه پیش دریا بردن.»
مترادف فارسی: «زیره به کرمان بردن»

D[ویرایش]

  • Das Glück hilft dem Kühnen
  • ترجمه: «موفقیت با شجاعان است»
مترادف فارسی: «»
  • Die Ratten verlassen das sinkende Schiff
  • ترجمه: «هنگام خطر افراد ترسو از همه زودتر فرار می کنند»
مترادف فارسی: »
  • Der Schein trügt
  • ترجمه: «ظاهر فریب دهنده است»
مترادف فارسی: »
  • Die besten Gedanken kommen allzeit hinterdrein
  • ترجمه: «بهترین ایده ها همیشه اول به ذهن انسان نمی رسند.»
مترادف فارسی: »
  • Die Ochsen hinter dem Wagen spannen
  • ترجمه: «چرخ دستی نباید جلوی اسب قرار بگیرد.»
مترادف فارسی: «کارها باید با نظم انجام شوند»
  • Die beste Verteidigung ist der Angriff
  • ترجمه: «حمله بهترین دفاع است..»
مترادف فارسی: «»
  • Die besten Schwimmer ertrinken
  • ترجمه: «بهترین شناگران غرق می شوند.»
مترادف فارسی: «»
  • Der Stärkere hat immer Recht
  • ترجمه: «حق همیشه با قدرتمندان است.»
مترادف فارسی: «»
  • Das Leben gehört den Lebenden an, und wer lebt, muss auf Wechsel gefasst sein
  • ترجمه: «زندگی به زندگان تعلق دارد و هر کس که زنده است باید آماده تغییر باشد.»
مترادف فارسی: «»
  • Der Backofen ist eingefallen
  • ترجمه: «تنور رمبید»
مترادف فارسی: «تاپو ترکید.»
مترادف فارسی: «پا سبک کردن.»
  • Der Berg hat ein Mäuslein geboren
  • Der Berg kreißte und gebar eine Maus
  • Der kreißende Berg, gebiert nur eine Maus
  • ترجمه: «کوه یک موش کوچک زائید»
  • ترجمه: «کوه وضع حمل کرد و موشی به دنیا آورد»
  • ترجمه: «کوه حامله، یک موش زائید»
مترادف فارسی: «کوه کندن و موش بر آوردن.»
مترادف فارسی: «کوه البرز، پس از درد فراوان موش زائید.»
  • Der Fisch fängt am Kopf an zu stinken
  • ترجمه: «ماهی از سر میگندد»
مترادف فارسی: «ماهی از سر گنده گردد، نی ز دُم.» مولوی
  • Die dümmsten Bauern haben die dicksten Kartoffeln
  • ترجمه: «احمق‌ترین کشاورزان، بزرگترین سیب‌زمینی‌ها را حاصل می‌آورند»
مترادف فارسی: «جاهل را غنی‌تر می‌رسد روزی.»
مترادف فارسی: «انگور خوب را شغال میخورد.»
مترادف فارسی: «خربزه ی خوب را خر میخورد.»
مترادف فارسی: «به نادانان خدا چندان رساند// که صد عاقل در آن حیران بماند»

E[ویرایش]

  • Es ist nichts schrecklicher als eine tätige Unwissenheit
  • ترجمه: «هیچ چیز بدتر از جهل در عمل نیست»
مترادف فارسی: «»
  • Ein alter Mann und eine junge Frau, gewisse Kinder
  • ترجمه: «یک مرد مسن با زنی جوان، کودکان فراوان»
مترادف فارسی: «عروس جوان داماد پیر، سبد بیار جوجه بگیر!»
  • Ein Alter sieht besser hinter sich als ein Junger, vor sich
  • ترجمه: «مرد سالخورده، پشت سرش را بهتر از مرد جوانی که جلوی پایش را می‌نگرد، می‌بیند»
مترادف فارسی: «آن‌چه جوان در آینه بیند، پیر در خشت خام آن بیند.» مولوی
  • Ein heidnisches Pfand ist besser als ein christliches Versprechen
  • ترجمه: «یک تضمین کافرانه بهتر از یک قول مسیحانه‌است»
مترادف فارسی: «سنگ به از گوهر نایافته» نیما یوشیج
تمثیل: «به‌دسـت‌آوریده خردمند سنگ// بـه‌نایافته دُر به‌ندهد زچنگ» اسدی طوسی
  • Einem bald die Ärmel zerreißen /das er bleiben soll
  • ترجمه: «آستین مهمان را کشیدن و از هم دریدن برای نگهداشتن وی»
مترادف فارسی: «چادرکشون، چادردرون(کشیدن و دریدن).»
  • Einen auf den Backofen setzen
  • ترجمه: «رو تنور نشاندن»
مترادف فارسی: «دختری را ترشی‌ انداختن.»
  • Ein Vogel in der Schussel ist besser als zehn in der Luft
  • ترجمه: «پرنده‌ای در دیگ بهتر از ده در هوا»
تمثیل: «ما در خور صید تو نباشیم ولیکن// گنجشک به دست است به از باز پریده» سعدی
  • Er ist hintern Backofen nicht weggekommen
  • ترجمه: «از پشت تنور بیرون نرفته»
مترادف فارسی: «پشت تاپو بزرگ شده.»
مترادف فارسی: «از پشت کوه آمدن.»

F[ویرایش]

  • Faulheit lohnt mit Armut
  • ترجمه: «پاداش تنبلی فقر است»
مترادف فارسی: «کاهلی شاگرد بدبختی است.»
  • Fette Henne legen nicht.
  • ترجمه: «مرغ فربه تخم نکند»
مترادف فارسی: «مرغ هرچند فربه تر، تخمدانش تنگ تر.»
  • Fliegen und Freunde kommen in Sommer
  • ترجمه: «دوست و مگس هردو در تابستان ظاهر می‌شوند»
مترادف فارسی: «این دغل‌دوستان که می‌بینی // مگسانند دور شیرینی» سعدی
  • Frisch gewagt ist halb gewonnen
  • ترجمه: «جرأت نیمی از پیروزی است»
خلاف: «شغال ترسنده انگور نخورد.»
  • Frühe Vogel fängt den Wurm
  • ترجمه: «کرم، نصیب مرغ زودخیز است»
مترادف فارسی: «سحرخیز باش تا کامروا باشی.»
  • Früh krümmt sich, was ein Hacken werden will
  • Früh übt sich, was ein Meister werden will
  • ترجمه: «آن‌چه که باید به صورت قلاب درآید، از زودگاهان خود را منعطف می‌سازد»
  • ترجمه: «آنکه باید استاد شود از اوان زندگی تمرین می‌کند»
مترادف فارسی: «هرچه هست از پر قنداق است.»
  • Füchse kennt man bald am Schwanz
  • ترجمه: «روباه را از دمش می‌شناسند»
مترادف فارسی: «دم روبه گواه روباه است.»
  • Für jeden Topf gibt es einen passenden Deckel
  • ترجمه: «برای هر دیگی در پوشی مناسب وجود دارد»
مترادف فارسی: «دیزی می‌گردد، درش را پیدا می‌کند.»

G[ویرایش]

  • Geteilte Freude ist doppelte Freude, geteilter Schmerz ist halber Schmerz
  • ترجمه: «شریک شدن، شادی‌ها را مضاعف و اندوه را نصف می‌کند»
مترادف فارسی: «.»
  • Gleiche Gemüter suchen sich
  • ترجمه: «ذهن‌های مشابه به دنبال یکدیگر می‌گردند. ذهن‌های بزرگ خود را تطبیق می‌دهند»
مترادف فارسی: «.»
  • Gassenengel, Hausteufel.
  • ترجمه: «فرشته کوچه، ابلیس خانه»
مترادف فارسی: «تو کوچه عسل، تو خونه حنظل.»
  • Gebrannte Kinder scheuen das Feuer.
  • ترجمه: «بچه‌های سوخته، از آتش حذر کنند»
مترادف فارسی: «مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد.»
  • Geflickter Freundschaft wird selten wieder ganz.
  • ترجمه: «دوستی وصله شده‌ به ندرت به کیفیت سابق باز می‌گردد»
مترادف فارسی: «گر رشته گسست، می‌توان بست// لیکن گرهیش در میان است» امیر خسرو
  • Gehe nicht zu deinem Fürst, wenn du nicht gerufen wirst.
  • ترجمه: «تا احضار نشده‌ای نزد پادشاه‌ات نرو»
مترادف فارسی: «تات نپرسند، همی باش گنگ// تات نخوانند همی باش لنگ» مسعود سعد سلمان
  • Geld regiert die Welt.
  • ترجمه: «پول بر دنیا حکومت می‌کند»
مترادف فارسی: «پول، حلال مشکلات است.»
  • Gemein Gerücht ist selten erlogen.
  • ترجمه: «شایعات عمومی به ندرت دروغ از آب در می‌آید»
مترادف فارسی: «تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها.»
  • Geschehene Dinge haben keine Umkehr.
  • ترجمه: «چیزهایی که اتفاق افتاده‌است بازگشتی ندارند»
مترادف فارسی: «گذشته‌ها گذشته‌است.»
  • Gesunder Geist in gesundem Körper.
  • ترجمه: «روح سالم در قالب سالم»
مترادف فارسی: «عقل سالم در بدن سالم است.»
  • Geteiltes Leid ist halbes Leid.
  • ترجمه: «رنج تقسیم شده، نصف رنج است»
مترادف فارسی: «ظلم بالسویه عدل است.»
  • Gleich und gleich gesellt sich gern.
  • Gleich Vieh leckt sich gern.
  • ترجمه: «همگون با همگون به خوبی باهم کنار می‌آیند»
  • ترجمه: «چهارپایان همسان، با لذت همدیگر را می‌لیسند»
مترادف فارسی: «کبوتر با کبوتر، باز با باز// کند همجنس با همجنس پرواز»
مترادف فارسی: «کور، کور را می‌جوید، آب گودال را.»
  • Gottes Mühlen mahlen langsam, aber trefflich fein.
  • ترجمه: «آسیاب خدا آرام می‌چرخد، اما کاملأ نرم می‌کند»
مترادف فارسی: «خدا دیرگیر است، اما سخت‌گیر است.»
  • Graue Köpfe und blonde Gedanken, passen nicht zusammen.
  • ترجمه: «کله خاکستری با افکار بور مطابقت ندارد»
مترادف فارسی: «چون پیر شدی، ز کودکی دست بدار// بازی و ظرافت به‌جوانان بگذار» سعدی

H[ویرایش]

  • Haar auf flacher Hand raufen wollen.
  • ترجمه: «از کف دست مو کندن»
مترادف فارسی: « کف دست که مو ندارد از کجایش می‌کنند.»
  • Habich ist ein besserer Vogel als Hättich.
  • ترجمه: «دارم، پرنده‌ای بهتر از داشتم است»
معنی: «دارم و داشتم در زبان آلمانی تشابه تلفظی با نام پرنده‌ای دارد.»
مترادف فارسی: «داشتم داشتم حساب نیست، دارم دارم حساب است.»
  • Handwerk hat goldene Boden.
  • ترجمه: «پیشه، قاعده‌اش طلایی است»
مترادف فارسی: «به‌پایان رسد کیسه سیم و زر// نگردد تهی کیسه پیشه‌ور» سعدی
  • Handwerk hasst einander.
  • ترجمه: «پیشه‌ور از پیشه‌ور متنفر است»
مترادف فارسی: «همکار، همکار را نمی‌تواند ببیند.»
  • Hinter dem Zaune aufgelesen sein.
  • ترجمه: «از پشت حصار برداشته شده»
مترادف فارسی: «زیر بوته سبز شده.»
  • Hat der Herr der Schnupfen, so niesen die Knechte.
  • ترجمه: «ارباب زکام دارد، خدمه عطسه می‌کنند»
مترادف فارسی: «شاه‌خانم میزاید، ماه‌خانم درد می‌کشد.»
  • Herrenfeuer wärmt und brennt.
  • ترجمه: «آتش بزرگان هم گرم کند و هم سوزاند»
مترادف فارسی: «قرب سلطان آتش است از وی بترس.»
  • Hörensagen ist halb gelogen.
  • ترجمه: «حرف شنیده‌شده نیمه‌دروغ است»
مترادف فارسی: «یک کلاغ را چهل کلاغ کردن.»
  • Hühner, die daheim essen und anderswo legen, soll man am Bratspieß ziehen.
  • ترجمه: «مرغانی که در خانه دانه می‌چینند و در جای دیگری تخم می‌گذارند باید به سیخ کشید»
مترادف فارسی: «چینه‌اش را اینجا می‌خورد، تخمش را جای دیگر می‌گزارد.»

I[ویرایش]

  • Ich will dir weisen, wo die Katze im Heu liegt.
  • ترجمه: «می‌خواهم به تو نشان دهم که گربه کجا توی کاه تخم می‌گذارد»
مترادف فارسی: «بهت نشون میدم کجا گربه تخم می‌کند.»
  • Ihm juckt das Fell.
  • ترجمه: «پوستش می‌خارد»
مترادف: «تنش می‌خارد.»
  • Im Keim ersticken.
  • ترجمه: «در نطفه خفه کردن»
مترادف فارسی: «در نطفه خفه کردن»
  • Irren ist menschlich.
  • ترجمه: «اشتباه‌کردن کاری است بشری»
مترادف فارسی: « بشر جایزالخطا است.»
  • Ich muss an den saueren Apfel beissen .
  • ترجمه : «باید به سیب ترش گاز بزنم »
مترادف فارسی : «بایستی دندان روی جگر بگذارم.»
  • Ich werfe dich in die Pfanne.
  • ترجمه : «من تو را در ماهی تابه می اندازم»
مترادف فارسی : «به حسابت می رسم.»

J[ویرایش]

  • Jahre lehren mehr als Bücher.
  • ترجمه: «گذشت زمان بیشتر از کتاب می‌آموزد»
مترادف فارسی: «زیرکترین و آزموده ترین آموزگاران، روزگار باشد.»
  • Je älter die Kuh, je hübscher das Kalb.
  • ترجمه: «هرچه گاو پیرتر، گوساله‌اش قشنگتر»
مترادف فارسی: «گاو که پیر شد گوساله‌اش عزیز می‌شود.»
  • Je dümmer der Mensch, desto größer das Glück
  • ترجمه: «آدم هرچه نادان‌تر، بلندبخت‌تر»
مترادف فارسی: «دنیا به کام ابلهان است.»
  • Jemand einen Bärendienst erweisen
  • ترجمه: «به کسی خدمت‌ خرسی کردن»
مترادف فارسی: «دوستی خاله‌خرسه

K[ویرایش]

  • Katzengebet dringt nicht in den Himmel (himmelt nicht).
  • ترجمه: «دعای گربه در آسمان رخنه نکند.»
مترادف فارسی: « به‌دعای گربه سیاه باران نمی‌آید (نمی‌بارد).»
  • Katzenwäsche machen.
مترادف فارسی: «گربه‌شویی کردن.»
  • Kaufmannschaft leidet keine Freundschaft.
  • ترجمه: «تجارت، دوستی را تحمل نکند»
مترادف فارسی: «حساب حساب است، کاکا برادر.»
  • Kindermund tut Wahrheit kund.
  • ترجمه: «دهان کودکان، حقیقت‌گو است»
مترادف فارسی: «حرف راست را از بچه بپرس.»
  • Kinder und Narren sagen die Wahrheit.
مترادف فارسی: « حرف راست را از دیوانه باید شنید.»
  • Krokodilstränen weinen.
  • ترجمه: «اشک تمساح گریه کردن»
مترادف فارسی: «اشک تمساح ریختن.»
  • Kleider machen Leute, Lumpen machen Läuse.
  • ترجمه: «لباس، آدم می‌سازد، لباس‌کهنه شپش»
مترادف فارسی: «آستین نو پلو بخور.»
  • Kümmel spalten.
  • ترجمه: «سیاه‌دانه شکافتن»
مترادف فارسی: «مته به‌خشخاش گذاشتن.»
  • Kunst geht über Geld.
  • ترجمه: «هنر برتر از پول است»
مترادف فارسی: «هنر بهتر از گوهر نامدار» فردوسی
مترادف فارسی: «هنر بهتر از ملک و مال پدر»
مترادف فارسی: «هنر برتر از گوهر آمد پدید»

L[ویرایش]

  • Lachen ist die beste Medizin.
مترادف فارسی: «خنده بر هر درد بی‌درمان دواست.»
  • Lebe, als solltest du morgen sterben, und arbeite, als solltest du ewig leben.
  • ترجمه: «به گونه‌ای زندگی کن که گویی فردا باید بمیری؛ و طوری کار کن که گویی جاودانه‌ای.»
مترادف فارسی: «طوری زندگی کن، انگاری فردا خواهی مرد، طوری کار کن، انگاری هیچگاه نخواهی مرد.» هراس، ۶۵-۸ پیش از میلاد
  • Leute und Leute sind zweierlei.
  • ترجمه: «آدم و آدم دو گونه می‌باشند»
مترادف فارسی: «آدم به‌آدم بسیار ماند.»
  • Liebe kann Berge versetzen.
  • ترجمه: «عشق، کوه را جا به جا می‌کند»
مترادف فارسی: «عشق در کوه‌کنی داد نشان قدرت خویش// ورنه این مایه هنر تیشه فرهاد نداشت» فرخی یزدی
  • Liebe erweicht auch die härtesten Stein und Felsen.
  • ترجمه: «عشق، سخت‌ترین سنگ‌ها و صخره‌ها را نرم می‌کند.»
مترادف فارسی: «گر کوه‌کن زپای در آمد چه‌جای طعن// بالله که کوه پست شود زیر بار عشق» عبدالرحمن جامی
  • Liebe braucht keinen Lehrer.
  • ترجمه: «عشق، نیازی به آموزگار ندارد»
مترادف فارسی: «ای بی‌خبراز سوخته و سوختنی// عشق آمدنی بود نه آموختنی» سنائی
  • Liebe, die nur von einer Seite kommt, dauert nicht lange.
  • ترجمه: «عشقی که فقط از یک سوی آید، طولانی نخواهد بود»
مترادف فارسی: «چو زین سر هست زان سر نیز باید // که مهر از یک طرف دیری نپاید» اوحدی
  • Liebe ohne Gegenliebe, ist eine Frage ohne Antwort.
  • ترجمه: «عشق بدون طرف مقابل، سؤالی است بدون پاسخ»
مترادف فارسی: «چه خوش بی، مهربونی هر دو سر بی// که یک‌سر مهربونی، دردسر بی» باباطاهر
  • Liebe und Husten lässt sich nicht verbergen.
  • Liebe und Rausch schaut zum Fenster aus.
  • ترجمه: «عشق و سرفه را نمی‌توان پنهان داشت.»
  • ترجمه: «عشق و سرمستی از دریچه بیرون را می‌نگرند.»
مترادف: «عشق و مشک پنهان نمی‌ماند.»
  • Liebe kann man nicht erzwingen.
  • Liebe duldet keinen Zwang.
  • ترجمه: «عشق را نمی‌توان تحمیل کرد»
  • ترجمه: «عشق، زورپذیر نیست»
مترادف فارسی: «عشق به‌زور، و مِهر به‌چُنبِه نمی‌شود.»
  • Liebe macht närrisch.
  • Liebe und Verstand, gehen selten Hand in Hand.
مترادف فارسی: «عشق و جنون همسایه دیوار به دیوارند.»
مترادف فارسی: «عشق در آمد به‌دل، رفت زسر عقل و هوش.»
  • Liebe fürchtet keine Gefahr.
  • ترجمه: «عشق از خطر نمی‌هراسد»
مترادف فارسی: «عشق را از تیغ و خنجر باک نیست.»
  • Liebe ist ein verzehrendes Fieber.
  • Liebe ist Leides Anfang.
  • ترجمه: «عشق تب کشنده‌ای است»
  • ترجمه: «عشق، آغاز رنج است»
مترادف فارسی: «به‌گیتی عاشقی بی‌غم نباشد// خوشی و عاشقی باهم نباشد» فخرالدین اسعد گرگانی
مترادف فارسی: «عشق برمن در عنا بگشود// عشق سر تا به‌ سر عذاب و عناست» فرخی سیستانی
  • Löwen fangen keine Mäuse.
مترادف فارسی: «نخورد شیر نیم‌خورده سگ// ور به سـختی بمیرد اندر غار» سعدی
  • Lügen, dass sich die Balken biegen.
  • ترجمه: «دروغی، که تیر سقف را خم می‌کند»
مترادف فارسی: «دروغی که تیر سقف را می‌شکند.»
  • Lügen haben kurze Beine.
  • ترجمه: «پای دروغ کوتاه است»
مترادف فارسی: «دروغ از همان دور که می‌آید یک پایش می‌لنگد.»
مترادف فارسی: «دروغگو تا در خانه‌اش.»

M[ویرایش]

  • Man sieht nur das, was man weiß
  • ترجمه: «شما آن چیزی را می‌بینید که می‌دانید»
مترادف فارسی: «»
  • Man kann sich selbst keine Bäume pflanzen.
  • ترجمه: «کس نتواند نهالی از بهر خویش غرس کند.»
مترادف فارسی: «دیگران نشاندند ما خوردیم ما به‌نشانیم دیگران خورند. » مرزبان نامه
  • Man muss es nehmen wie es kommt.
  • ترجمه: «به هر طریق که آید، باید پذیرفت.»
مترادف فارسی: «هرچه پیش آید خوش آید.»
  • Man muss sich mit Mondschein begnügen, wenn man keinen Sonnenschein hat.
  • ترجمه: «باید به نور مهتاب کفایت کرد، هرگاه که از آفتاب محروم هستی.»
مترادف فارسی: «چون عشق بود به دل، صواب است // مه در شب تیـره آفتاب است» امیرخسرو دهلوی
  • Man soll die Bärenhaut nicht verkaufen‚ ehe der Bär gestochen ist.
  • Man muss den Pelz nicht verteilen‚ ehe der Bär geschossen (erlegen) ist.
  • ترجمه: «پوست خرسی را که هنوز شکار نکرده‌ای، نفروش.»
  • ترجمه: «خرسی که هنوز کشته نشده، نباید پوستش را تقسیم کرد.»
مترادف فارسی: «خرس را شکار نکرده پوستش را نفروش.»
  • Man muss den Vogel erst im Käfig (Käficht) haben‚ ehe man ihn singen lehrt.
  • ترجمه: «پرنده را اول در قفس اسیرکن، سپس چهچه زدن را بدو بیاموز.»
مترادف فارسی: «مرغی را که در هواست نباید به‌سیخ کشید.»
  • Man muss den Wolf erst fangen‚ ehe man ihm das Fell abziehen kann.
  • ترجمه: «گرگ را اول بگیر، بعد پوستش را بکن.»
مترادف فارسی: «فرستاده گفت ای خداوند رخش // به‌دشت آهوی ناگرفته مبخش» فردوسی
  • Man wird eher von einem Mistkarren überfahren als von einem Wagen.
  • ترجمه: «تصادف با یک گاری کودکِش امکان بیشتری دارد تا با یک درشکه.»
مترادف فارسی: «همه را برق می‌گیرد، ما را چراغ نفتی.»
  • Mein Mutter Kuh Bruder, war ein Ochs.
مترادف فارسی: «به قاطر گفتند پدرت کیست؟ گفت: اسب آقادائیم است.»
  • Menschen und Zugvögel bleiben nicht an einem Ort.
  • ترجمه: «انسان‌ها و پرندگان در یک محل ماندگار نیستند.»
مترادف فارسی: «انسان پرنده بی پر و بال است.»
  • Mit gespaltener Zunge reden (oder mit zwei Zungen reden).
  • ترجمه: «دو زبانه حرف می‌زند.»
مترادف فارسی: «دودستماله می‌رقصد
مترادف فارسی: «به‌یک روی در دو محراب است.»
مترادف فارسی: «دودوزه می‌بازد.»
  • Morgenstunde hat Gold im Mund.
  • ترجمه: «صیبح‌گاهان، زر در کام دارد.»
مترادف فارسی: «سحرخیز باش تا کامروا باشی.»
مترادف فارسی: «صبح‌خیزی دلیل فیروزی است.» عبدالرحمن جامی
  • Müßiggang hat Armut im Gefolge.
  • Müßiggang ist aller Laster Anfang.
  • ترجمه: «کاهلی، فقر به دنبال دارد.»
  • ترجمه: «کاهلی، آغاز اعتیاد است.»
مترادف فارسی: «تن‌آسانی و کاهلی منجر به فقر و پریشانی گردد.»

N[ویرایش]

  • Neid, tut sich leid.
  • Neid schlägt sich selbst.
  • Neid ist dem Menschen, was Rost dem Eisen.
  • ترجمه: «حسد خودآزار است.»
  • ترجمه: «حسد به خود ضربه می‌زند.»
  • ترجمه: «حسد برای انسان مانند زنگ برای آهن است.»
مترادف فارسی: «توانم آنکه نی‌آزارم اندرون کسی// حسود را چه‌کنم کو زخود به‌رنج در است» سعدی
مترادف فارسی: «حسود هرگز نیاسود.»
  • Neue Kirchen und neue Wirtshäuser stehen selten leer.
  • ترجمه: «می‌خانه‌ها و کلیساهای نوبنیاد به ندرت خالی می‌مانند.»
مترادف فارسی: «متاع کفر و دین بی‌مشتری نیست // گروهی این، گروهی آن پسندند» سنجر
  • Neues preist man, Altes zerreißt man.
  • ترجمه: «نو را ارج می‌نهند، کهنه را جر می‌دهند.»
مترادف فارسی: «نو که آمد به‌بازار، کهنه شود دل‌آزار.»
  • Nichts sieht einem gescheiten Mann ähnlicher als ein Narr, der das Maul hält.
مترادف فارسی: «نادان را به‌از خاموشی نیست.» سعدی
  • Nicht um ein Jota.
  • ترجمه: «حتی یک «یوتا» هم نه.»
مترادف فارسی: « یک واو نباید کم و زیاد شود.»
  • Niemand ist ganz golden.
  • Niemand ist ohne Fehl. (Tadel)
  • ترجمه: «هیچ‌کس از طلا ساخته نشده‌است.»
  • ترجمه: «هیچ‌کس بی‌عیب نیست.»
مترادف فارسی: «گل بی‌عیب خداست.»
مترادف فارسی: «در عیب نظر مکن که بی‌عیب خداست.»
تمثیل: «هر گلی علت و عیبی دارد// گل بی‌علت و بی‌عیب خداست» پروین اعتصامی
  • Niemand kann zweien Herren dienen.
  • ترجمه: «هیچ‌کس نمی‌تواند به دو ارباب خدمت کند.»
مترادف فارسی: « یک ارباب و ده نوکر شنیده بودیم، اما یک نوکر و ده ارباب ندیده بودیم.»
  • Noch in den Kinderschuhen stecken.
  • ترجمه: «هنوز با کفش‌های بچه‌گانه راه می‌رود.»
مترادف فارسی: «هنوز دهنش بوی شیر می‌دهد.»

S[ویرایش]

  • Samt am Kragen, Hunger im Magen.
  • ترجمه: «یقه از مخمل اما شکم خالی.»
مترادف فارسی: « پز عالی جیب خالی.»
  • Säet einer Gutes, so schneidet er nicht Böses.
  • ترجمه: «دانه نیکی بکارید تا بدی درو نکنید.»
مترادف فارسی: «تخم چون نیک بود، نیک پدید آرد بر.» فرخی سیستانی
مترادف فارسی: «از مکافات عمل غافل مشو// گندم از گندم بروید، جو ز جو»
  • Scham ist das Armen Unglück.
  • ترجمه: «حیا باعث بدبختی بینوایان است.»
مترادف فارسی: «حیا مانع روزی است.»
  • Schlafen bringt kein Brot ins Haus.
  • ترجمه: «از خوابیدن نان به خانه نمی‌آید.»
مترادف فارسی: «هرکس خواب است حصه‌اش در آب است.»
  • Schlaf und Tod sind Zwillingsbruder.
  • ترجمه: «خواب و مرگ برادران دوقلو هستند.»
مترادف فارسی: «خواب، برادر مرگ است.»
  • Schlechte Nachrichten wandern schnell.
  • Schlimme Nachrichten kommen rasch an (zufrüh).
  • ترجمه: «خبر بد سریع پخش می‌شود.»
  • ترجمه: «خبر بد با عجله می‌رسد.»
مترادف فارسی: «خبر بد زود منتشر می‌شود.»
مترادف فارسی: « خبر بد زود می‌رسد.»
مترادف فارسی: «خبر بد تیزرو باشد.»
  • Schuld tötet den Mann.
  • Schulden und der Krebs sind unheilbare Übel.
  • ترجمه: «قرض آدم را می‌کشد.»
  • ترجمه: «قرض و سرطان دو مرض لاعلاج هستند.»
مترادف فارسی: «قرض عمر آدم را کوتاه می‌کند.»
  • Schuster‚ bleib bei deinen Leisten.
  • ترجمه: «جناب کفاش، با چرم خودت مشغول باش.»
مترادف فارسی: «به‌قدر شغل خود باید زدن لاف//که زردوزی نداند بوریاباف» نظامی
  • Schwarze Kühe geben auch weiße Milch.
  • ترجمه: «گاوهای سیاه هم شیر سفید تولید می‌کنند.»
مترادف فارسی: «گاو سیاه هم شیرش سفید است.»
  • Schweigendem Mund ist nicht zu helfen.
  • ترجمه: «به دهانی که سکوت کند نمی‌توان کمک کرد.»
مترادف فارسی: «تا نگرید طفل کی نوشد لبن.» مولوی
  • Schweigen ist das Beste.
  • Schweigen ist der Deckel auf dem Hafen.
  • Schweigen schadet selten.
  • Schweigen und denken mag niemand kränken.
  • ترجمه: «سکوت، بهترین است.»
  • ترجمه: «سکوت سرپوش قابلمه‌است.»
  • ترجمه: «سکوت به ندرت زیان‌آور است.»
  • ترجمه: «سکوت و تفکر کسی را مریض نکند.»
مترادف فارسی: «خاموشی دویّم سلامت است.»
مترادف فارسی: «سلامت در خموشی است.» قابوس‌نامه
تمثیل: «مرد خاموش در امان خداست// آدمی از زبان خود به‌بلا است» سعدی
تمثیل: «خموشی پرده‌پوش راز باشد// نه مانند سخن غمّاز باشد» وحشی بافقی
  • Schwiegermutter, Teufels Unterfutter.
  • Schwiegermutter, Tigermutter.
مترادف فارسی: «مادرشوهر ماره، بچه‌اش مارمولک؛ خواهرشوهر خاره، بچه‌اش خارخاسک.»
مترادف فارسی: «مادرشوهر عقرب زیر فرش است.»
  • Sein Schäfchen ins Trockene bringen.
مترادف فارسی: «گلیم خود را از آب بیرون کشیدن.»
  • Sich regen, bringt Segen.
  • ترجمه: «حرکت کردن برکت آورد.»
مترادف فارسی: «برکت در حرکت است.»
  • Sich selbst kennen, ist die größte Kunst.
  • ترجمه: «خودشناسی بزرگترین هنر است.»
مترادف فارسی: «آنچه در علم بیش می‌باید// دانش ذات خویش می‌باید» اوحدی مراغه‌ای
  • Sie ist meine Kragenweite.
  • ترجمه: «او اندازه تنم است.»
مترادف فارسی: « قبائیست که بر قامت من دوخته‌اند. (قبائیست بر قامت او دوخته)»
  • Sitze meinetwegen krumm, aber sprich gerade.
  • ترجمه: «اگر مایلی کج بنشین اما راست حرف بزن.»
مترادف فارسی: «کج بنشین اما راست بگو.»
  • Sorge, aber nicht zuviel, es geschieht doch, was Gott will.
  • ترجمه: «زیاد غصه نخور، خواست خدا هرچه باشد همان می‌شود.»
مترادف فارسی: «پس زانو منشین و غم بی‌هوده مخور// که ز غم‌خوردن تو رزق نگردد کم و بیش» حافظ
  • Sorge nicht für morgen.
  • ترجمه: «غم فردا را نخور.»
مترادف فارسی: «برو شادی کن ای یار دل‌افروز//غم فردا نشاید خورد امروز» سعدی
  • Stolz auf der Gasse, kein Heller in der Tasche.
  • ترجمه: «در کوچه و خیابان سرافراز، اما در جیب یک‌شاهی هم ندارد.»
مترادف فارسی: «هرچه داره به‌بر داره، به‌خونه دست‌ خر داره.»
  • Stößigem Stier, wachsen kürzer Hörner.
  • ترجمه: «گاو شاخ‌زن شاخش کوتاه است.»
مترادف فارسی: «خدا خر را شناخت، شاخش نداد.»
  • Suche, so wirst du finden.
  • ترجمه: «جستجو کن، خواهی یافت.»
مترادف فارسی: «جوینده یابنده‌است.»

T[ویرایش]

  • Tu nur das Rechte in deinen Sachen; Das andre wird sich von selber Machen
  • ترجمه: «کار درست را انجام دهید و نگران بقیه اش نباشید.»
مترادف فارسی: «.»

U[ویرایش]

  • Unter den Blinden ist der Einäugige König
  • ترجمه: «.»
مترادف فارسی: «در شهر کوران آدم یک چشم پادشاه است.


W[ویرایش]

  • Was man schrieb bleibt
  • ترجمه: «آنچه که می‌نویسید در ذهن می‌ماند.»
مترادف فارسی: «علم را به نوشتن در بند کنید.»
  • Was einen Anfang hat, muss auch ein Ende haben
  • Was einen Anfang nimmt, dem ist auch ein Ende bestimmt
  • ترجمه: «آن‌چه که آغازی دارد باید انجامی هم داشته باشد.»
  • ترجمه: «هرچیزی که شروع شود، پایانی هم بر او معین شده‌است.»
مترادف فارسی: «هرچه به‌آغازی بوده شود// طمع مدار ای پسر اندر بقاش» ناصرخسرو
تمثیل: «ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست// هرچه آغاز ندارد نپذیرد انجام» حافظ
  • Wasser in den Rhein tragen
  • Wasser ins Meer (See) tragen
  • ترجمه: «آب به رودخانه راین بردن.»
  • ترجمه: «آب به دریا بردن.»
مترادف فارسی: «زیره به کرمان بردن.»
مترادف فارسی: «فلفل به‌ هندوستان بردن.»
  • Wenn das Pferd zu alt ist, spannt man’s in den Karren
  • ترجمه: «اسب که پیر شد او را به گاری می‌بندند.»
مترادف فارسی: «مار که پیر شد قورباغه سوارش می‌شود.»
  • Wer den Baum gepflanzt hat, genießt selten seine Frucht
  • ترجمه: «آن‌که نهالی غرس کند، به ندرت از ثمره او بهرمند گردد.»
مترادف فارسی: «دیگران کاشتند ما خوردیم، ما می‌کاریم دیگران بخورند.»
  • Wenn der Wolf altert, so reiten ihn die Krähen
  • ترجمه: «گرگ که پیر شد، کلاغ سوارش می‌شود.»
مترادف فارسی: «شیر که پیر شد، بازیچه شغال می‌شود.»
  • Wenn der Wolf alt wird, bellen ihn die Hunde
  • ترجمه: «گرگ که پیر شد، سگ براش واق واق می‌کند.»
مترادف فارسی: «تازی که پیر شد، از آهو حساب می‌برد.»
  • Wer die bei Abend stiehlt, bringt sie bei Tag wieder
  • ترجمه: «اگر او را شبان‌گاه بدزدند، در روشنایی روز پس می‌دهند.»
مترادف فارسی: «مال بد بیخ ریش صاحبش.»
  • Wer will der Katze die Schelle umhängen
  • ترجمه: «چه‌کسی می‌خواهد زنگوله را به گردن گربه بیندازد؟»
مترادف فارسی: «زنگوله را که به گردن گربه می‌اندازد؟»
  • Wer nicht vorwärts geht, der kommt zurücke
  • ترجمه: «اگر رو به جلو حرکت نکنید عقب گرد خواهید کرد»
مترادف فارسی: «»
  • Wer zuletzt lacht, lacht am besten
  • ترجمه: «موفقیت‌ها یا شکست‌های کوچک که در طول مسیر حاصل می‌شوند اهمیتی ندارند برنده واقعی کسی است که در پایان مسیر به موفقیت برسد»
مترادف فارسی: «»
  • Wer Feuer bedarf, sucht es in der Asche
  • ترجمه: «موفقیت به معنی انجام کاری است که دوست دارید. بسیاری از افراد از سر نیاز به کارها، آنها را انجام می‌دهند و خطر دنبال کردن علایق خود را به جان نمی خرند»
مترادف فارسی: «»