حافظ
ظاهر
حافظ (۷۰۶–۷۶۹ هجری شمسی) شاعر سدهٔ هشتم ایران است.
گفتاورد
[ویرایش]- «عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید// ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی»
- «اگر غم لشکر انگیزد، که خون عاشقان ریزد // من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم»
- «از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر// یادگاری که در این گنبد دوار بماند»
- «از آن به دیر مغانم عزیز میدارند// که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست»
- «با محتسبم عیب مگویید که او نیز // پیوسته چو ما در طلب عیش/شرب مدام است»
- «بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود// خودفروشان را بهکوی میفروشان راه نیست»
- «بشوی اوراق اگر همدرس مایی// که علم عشق در دفتر نباشد»
- «به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید // که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها»
- «به بانگ مطرب و ساقی اگر ننوشی می// علاج کی کنمت "آخرالدواء الکی"»
- «به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر// به بند و دام نگیرند مرغ دانا را»
- «به کام و ارزوی دل چو دارم خلوتی حاصل// چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم»
- «به کوی عشق منه بیدلیل راه، قدم// که من بهخویش نمودم صد اهتمام نشد»
- «به میپرستی از آن نقش خود بر آب زدم// که تا خراب کنم نقش خودپرستیدن»
- «بیا که رونق این کارخانه کم نشود// به زهد همچو تویی یا بهعیش همچو منی»
- «بی دلی در همه احوال خدا با او بود// او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد»
- «بی پیر مرو تو در خرابات// هرچند سکندر زمانی»
- «بیخار گل نباشد و بینیش، نوش هم// تدبیر چیست؟ وضع جهان اینچنین فتاد»
- «تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست // راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش»
- «تو خانقاه و خرابات در میانه مبین // خدا گواه که هر جا هست با اویم»
- «پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت// آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد»
- «پیوند عمر بسته بهموئی است هوش دار// غمخوار خویش باش غم روزگار چیست؟»
- «جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو// خانه می بینی و من خانه خدا می بینم»
- «حجاب راه تویی حافظ، از میان برخیز// خوشا کسی که در این راه بیحجاب رود»
- «حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست // عاشق دردی کش اندر بند مال و جاه نیست»
- «حافظ! از باد خزان در چمن دهر مرنج// فکر معقول بفرما، گل بیخار کجاست؟»
- «حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جوی // که کس نگشود و نگشاید به همت این معما را»
- «حسنت بهاتفاق ملاحت جهان گرفت// آری بهاتفاق، جهان میتوان گرفت»
- «چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است // چو بر صحیفه اصلی رقم نخواهد ماند»
- «در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است// صراحی می ناب و سفینه غزل است»
- «در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم// سرزنشها گر کند خار مغیلان غممخور»
- «در خرابات مغان نور خدا می بینم // وین عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم»
- «در کوی ما شکستهدلی میخرند و بس// بازار خودفروشی از آنسوی دیگر است»
- «دریغ و درد که تا این زمان ندانستم// که کیمیای سعادت رفیق بود، رفیق»
- «دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند// گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند»
- «زین سرزنش که کرد تو را دوست حافظا// بیش از گلیم خویش مگر پا کشیدهای؟»
- «سالها دل طلب جام جم از ما میکرد// آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد»
- «سخن بهنزد سخندان ادا مکن حافظ// که تحفه، کس دُر و گوهر به بحر و کان نبرد»
- «سر و چشمی چنین زیبا، توگویی چشم ازو بردوز// برو کاین وعظ بیمعنی مرا درسر نمیگیرد»
- «شراب لعل مینوشم من از جام زمردگون// که زاهد افعی وقت است، میسازم به وی کورش»
- «شوق لبت برد از یاد حافظ// درس شبانه، ورد سحرگاه»
- «شهر خالیست ز عشاق مگر کز طرفی // دستی از غیب برون آید و کاری بکند»
- «عاشق که شد یار به حالش نظر نکرد//ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست»
- «فردا اگر نه روضهً رضوان به ما دهند // غلمان ز روضه ، حور ز جنت به در کشیم»
- «فریب جهان قصهٔ روشن است// سحر تا چه زاید شب آبستن است»
- «فلک به مردم نادان دهد زمام امور// تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس»
- «قصر فردوس به پاداش عمل میبخشند// ما که رندیم و گدا دیر مغان مارا بس»
- «قطع این مرحله بیهمرهی خضر مکن// ظلمات است بترس از خطر گمراهی»
- «که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشهچین دارد// بلاگردان جان و تن دعای مستمندان است»
- «گوهر جام جم از کان جهانی دگر است// تو تمنا ز گِل کوزهگران میداری؟»
- «ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم// یا جام باده! یا قصه کوتاه!»
- «محتسب خم شکست و من سر او// سن بالسن و الجروح قصاص»
- «محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد// قصه ماست که در هر سر بازار بماند»
- «مرا به کشتی باده درافکن ای ساقی// که گفتهاند نکوئی کن و در آب انداز»
- «مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد// که، نهادست به هر مجلس وعظی دامی»
- «من و انکار شراب؟ این چه حکایت باشد// غالبأ اینقدرم عقل و کفایت باشد»
- «من ترک عشق و شاهد و ساغر نمیکنم// من لاف عقل میزنم این کار کی کنم؟»
- «من که شبها ره تقوا زدهام بادف وچنگ// این زمان سر به ره آرم چه حکایت باشد؟»
- «می شد آنکس که جز او جان سخن کس نشناخت // من همی دیدم و از کالبدم جان می رفت»
- «می خواره و سرگشته و رندیم و نظر باز // وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است؟»
- «نقد صوفی نه همین صافی بیغش باشد// ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد»
- «نه عمر نوح بماند نه ملک اسکندر// نزاع بر سر دنیای دون مکن درویش»
- «نیکنامی خواهی ایدل، بابدان صحبت مدار// خودپسندی جان من برهان نادانی بود»
- «هرآنکسی که در این حلقه نیست زنده به عشق// بر او نمرده، بهفتوای من نماز کنید»
- «هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق// ثبت است بر جریده عالم دوام ما»
- «در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب// یا رب مباد آن که گدا معتبر شود»
- «یا رب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید// دود آهیش در آیینه ادراک انداز»
- «یارب این نودولتان را بر خر خودشان نشان// کاین همه ناز از غلام و اسب و استر میکنند»
- «جای آن است که خون موج زند در دل لعل// زین تغابن که خزف میشکند بازارش»
- «هاتفی از گوشهٔ میخانه دوش // گفت ببخشند گنه می بنوش»
- «آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست// هرکجا هست خدایا به سلامت دارش»
- «در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن// شرط اول قدم آن است که مجنون باشی»
- «ز زرت کنند زیور به زرت کشند در بر// من بینوای مضطر چه کنم که زر ندارم»
- «دگر مگو که خواهم که ز درگهت برانم// تو براین و من برآنم که دل ازتو برندارم»
- «صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم؟ // تا به کی در غم تو نالهٔ شبگیر کنم؟»
- «عالم از نالهٔ عشاق مبادا خالی // که خوش آهنگ و فرحبخش هوایی دارد»
- «ساقی بجام عدل بده باده تا گدا // غیرت نیاورد که جهان پربلا کند»
دربارهٔ حافظ
[ویرایش]- «محققین گفتهاند که اشعار خواجه در میان اشعار شعرا مثل قرآن است در میان سخنان دیگر. چه اکثر اشعار او معانی قرآنی است که به طریق مجاز بیان میفرماید. و دیوان خواجه را واردات غیبی و لسان الغیب و ترجمان الاسرار میگویند».
- هلاک حسن خُداداد او شوم که سراپا /چو شعر حافظ شیراز انتــخاب ندارد
- «وقتی غزلی از حافظ را میخوانیم و شرح میدهیم، باید به خاطر داشته باشیم که
- حافظ در قرن هشتم هجری در شیراز میزیستهاست و در این دوران عوارض فاجعهبار حمله مغول در همه زمینهها، همچون دیگر نقاط ایرانزمین آشکار شده بود و به بنیادهای سیاسی و اجتماعی و اخلاقی جامعه آسیب فراوان وارد ساخته بود،
- عصر عرفای بزرگ به پایان رسیده بود، خاندانهای بزرگ و اصیل که حافظ هنر و فرهنگ و ادب بودند، ریشهکن شده بودند،
- رفاه مادی و اجتماعی به فقر و تهیدستی و ذلت تبدیل شده بود
- و شیراز در بخش عمدهای از دوران زندگی حافظ در بیثباتی کامل، جنگ قدرت، فسادهای اخلاقی و اجتماعی غوطهور بود و تحت سلطه تازه به دوران رسیدههای بیفرهنگ، بیخردان عالمنما و ریاکاران هزارچهره گرفتار آمده بود
- و حافظ و شاعران عهد وی، دیگر با دنیای ایراناندیش فردوسی، یا معنویت سترگ مولانا و جهان خردمندانه و حکمتآمیز عالم و عارفی چون سعدی فاصلهای بینهایت پیدا کرده بود.»
- «حافظ بدون شک، درخشانترین ستارهٔ فرهنگ فارسی است.»
- «کنون این دل هوای خواجه کرده//هوای حافظ آزاده کرده//که با هر شعر خود گویی زبانیست//گشاینده ز هر سر نهانیست//چو حافظ گشت شاعر در جوانی//خداوند داد بر او یک زبانی//که گوید بر بشر هر سر غیبی//مبرا باشد از هر کذب و عیبی//کنون صدها درود از من به روحش//به روح پاک و پر جوش و خروشش//خداوندا قرین رحمتش کن//بر اعمال نکوهش هم فزون کن»
- «آنکه پشمینه پوشید دیری// نغمهها زد همه جاودانه// عاشق زندگانی خود بود// بیخبر در لباس فسانه// خویشتن را فریبی همیداد- حافظ این چه کید و دروغی است// کز زبان می و جام و ساقیست// نالی ار تا ابد باورم نیست// که بر آن عشقبازی که باقیست// من بر آن عاشقم که رونده است»
- «ای حافظ، خود را با تو مقایسهکردن عجیب جنونی است! تو دریایی و در قبال تو ما قطراتی بیش نیستیم.»
- یوهان ولفگانگ گوته، دیوان شعر غربی شرقی
- «بهراستی کیست این قلندر یکلاقبای کفرگو که در تاریکترین ادوار سلطهٔ ریاکاران زهدفروش، در نهاربازار زاهدنمایان و در عصری که حتی جلادانِ آدمیخوارِ مغروری چون امیرمبارزالدین و پسرش شاهشجاع بنیان حکومت آنچنانی خود را بر حدزدن و خمشکستن و نهی از منکر و غزوات مذهبی نهادهاند، یکتنه وعدهٔ رستاخیز را انکار میکند، خدا را عاشق و شیطان را عقل میخواند.»
- احمد شاملو، مقدمه دیوان حافظ
- «به عقیده اینجانب که گمان میکنم مطابق عقیده اکثریت عظیمه فضلای ایرانی و همچنین فضلای غیرایرانی… باشد مابین شعرای درجه اول زبان فارسی… بدون هیچ استثناء آنکسی که اشعار او مستجمع جمیع محاسن لفظی و معنی شعر و جمیع مزایای صورتی وحقیقی کلام بلیغ و خود او افصح فصحای اولین و آخرین و املح شعرای متقدمین ومتأخرین است… بدون هیچ تأمل و تردید خواجه شمسالدین محمد شیرازی است… وجود او نه فقط باعث افتخار ایرانیان بلکه مایه مباهات نوع بشر است!»
- علامه محمد قزوینی/ ۱۳۲۱ خورشیدی، مقدمه کتاب "بحث در آثار و افکار و احوال حافظ"
- «خواجه حافظ عمری شاهد و ناظر تبدلات و تحولات سیاسی و اجتماعی گوناگون بوده و ملاحظه کرده که هرروز یکدسته مردم ستمگر و بیقابلیت جانشین یکدسته مردم دیگر شبیه به خود میشوند و یک بدبختی تازه پیشآورده، همشهریان او را دچار فقر و بینوایی و بدبختی ساختهاند.»
- قاسم غنی/ بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، چاپ تهران - ۱۳۶۱ خورشیدی
- «نشد به طرز غزل همعنان ما حافظ// اگرچه در صف رندان ابولفوارس شد»
- «حافظ بی تردید یکی از درخشانترین چهرههای شعر ایران و جهان است و منزلت او در این زمینه چندان والاست که بزرگترین اندیشمندان و شاعران جهان او را مورد ستایش قرار دادهاند. به عنوان نمونه میتوان از ستایش گوته شاعر بزرگ آلمانی یادکرد که تحت تأثیر زیبائیهای کلامی و فکری خواجه شیراز گفتهاست < ای کاش من کوچکترین شاگرد مکتب حافظ میبودم.>»
- «غزل حافظ به فیض همین «آن» و به تعبیر خودش «لطف سخن» عالمگیر میشود و غزلهای عماد و خواجو و سلمان با همه صنایع بدیعی و نکات دقیق شعری بیخ ریش صاحبش میماند.»
- «حافظ، شاعر همه انسانها و همه زمانها و همه زبانهاست.»
- «من در جایی، دیوان حافظ را به درختهای لیموی میناب تشبیه کردهام. درخت لیمو در آن بندر، گاهی دههزار دانه در سال محصول میدهد، و در چهار فصل هم میوه دارد، و خود مردم میناب میگویند درخت لیمو آنقدر نجیب است که هر وقت دست توی شاخههای آن بکنی دستت خالی بر نمیگردد. دیوان حافظ هم کتابی است که برای هر چیزی از آن فال بزنی، یک بیت مناسب به تو خواهد داد و آن تازه مربوط به آنهاییی است که چندان سروکاری با حافظ ندارند ...»
پانویس
[ویرایش]- ↑ http://www.cgie.org.ir/fa/news/130046
- ↑ http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=3972
- ↑ سعیدی سیرجانی، علیاکبر. (1352). آشوب یادها (2). یغما، شماره 10 (پیاپی 304)، ص 607.