اصفهان یکی از شهرهای ایران، مرکز استان اصفهان، در ۳۴۰ کیلومتری جنوب تهران.
به اصفهان رو (تصنیفی دربارهٔ اصفهان)؛ شاعر: ملکالشعرا بهار، آهنگساز: عبدالحسین برازنده، تصنیف:علی اکبر شهنازی، آواز: تاج اصفهانی، تار: جلیل شهناز، نی: حسن کسائی، ویلون: جهانبخش پازوکی، تمبک: جهانگیر بهشتی
طرحِ شهرسازی شهری چون اصفهانِ دورهٔ صفوی، بدونِ آگاهی از صورتِ مثالین «باغ بهشت» ـی که همواره منبعِ الهامِ هنرِ ایرانی بودهاست، نمیتوانست ریخته شود…
اصفهان شهر-باغی است که از روی همان بهشتِ خیالینی ساخته شده که ایرانیان صورتِ ذهنی آن را همیشه در خاطرهٔ جمعی خویش حفظ کردهاند… فضای شهر در جوّی رؤیایی غوطه میخورد؛ حال و هوایی که از اصفهان مدینهٔ تمثیلی میسازد. داریوش شایگان
آنگاه که به دیدنِ مسجد جامع اصفهان رفتم و در زیر این گنبد جای گرفتم،
متوجّه شدم که تمام وجودم در تسخیر گنبد و مسجد است…
چون در زیر این گنبد به خوبی میتوان به شاهکارِ فناناپذیر و خلّاقه ایرانیها پی برد … آرتور پوپ
هیچ نگاه ویژهای به کلانشهر تاریخی اصفهان نشده در حالی که این استان در رده استانهایی است که بیشترین مالیات را میپردازد، اما برای اختصاص ردیف بودجههای عمرانی تقریباً در ردههای آخر است. بیکاری تحصیلکردهها در شهر بیداد میکند، زنگ خطر کاهش میزان ازدواج پیش از بسیاری استانها در اصفهان به صدا درآمده و افراد عادی برای خانهدار شدن باید بیش از ۱۵۰ سال منتظر بمانند. هزینههای زندگی در اصفهان بسیار و درآمدها اندک است و خانوادهها دچار پیچیدگیهای بسیار از لحاظ اقتصادی هستند که اگر ریشه تمام بحثها را جستوجو کنیم تنها یک دلیل دارد و آن هم نابودی ظرفیتهای اصفهان است.
«آنگاه که به دیدن مسجد جامع اصفهان رفتم و در زیر این گنبد جای گرفتم، متوجّه شدم که تمام وجودم در تسخیر گنبد و مسجد است؛ چون در زیر این گنبد به خوبی میتوان به شاهکار فناناپذیر و خلّاقه ایرانیها پی برد؛ و به عظمت مسجد و گنبد آن اعتقاد پیدا کرد. من از آن به بعد، بارها به مسجد جامع اصفهان رفتم و با تماشای گنبد این مسجد، زبان به تحسین گشودم و عشق و علاقه خود را به اصفهان و ایران، روزافزون دیدم. به همین جهت میخواهم، بعد از اینکه دیده برهم نهادم، جسدم را را در این خاک مقدّس دفن کنند.»[۱]
«من یک بچه اصفهانی هستم که به اصفهانیها میگویم چُخ لستونم، میگویم: هم چاکرتونم و هر نوکرتون که مختصرش میشود چُخ لِس. اما خاک کف پای ملت ایران هستم.»[۳]
«ما پرچمداران آواز سبک اصفهان هستیم و همهٔ کسانی که میخواهند کار کنند از این سفره بهره میبرند حتی آقای شجریان نیز این مطلب را ذکر کرده که من هرچه دارم از اصفهانی هاست و این یک واقعیت است.».[۵]
«به زاد و بوم جی اندر شتافتم از ری// چنان به شوق، که کودک به جانب مادر// سواد شهر صفاهان چو گشت سرمه چشم// به هرچه دید دگرگونه آمدش به نظر// شکستهباره از این پیش بود و تنگفضای// کنون درست و قویباره است و پهناور»
«اصفهانیها مردم میهماندوستی هستند و از میهمانان خود در زمان حیات و درگذشتشان پذیرایی کردهاند. بسیاری از چهرههای مشهور اروپایی و آمریکایی در اصفهان به خاک سپرده شدهاند همانطور که بسیاری از چهرههای فرهنگی اصفهان در اروپا و آمریکا.»[۸]
«طرحِ شهرسازی شهری چون اصفهانِ دورهٔ صفوی، بدونِ آگاهی از صورتِ مثالین «باغ بهشت» ـی که همواره منبعِ الهامِ هنرِ ایرانی بودهاست، نمیتوانست ریخته شود… اصفهان شهر-باغی است که از روی همان بهشتِ خیالینی ساخته شده که ایرانیان صورتِ ذهنی آن را همیشه در خاطرهٔ جمعی خویش حفظ کردهاند… فضای شهر در جوّی رؤیایی غوطه میخورد؛ حال و هوایی که از اصفهان مدینهٔ تمثیلی میسازد.»[۹]
«ما معتقدیم که استان اصفهان باید در زمینه گردشگری سرمایهگذاری کند. چون پتانسیل بالایی در این زمینه دارد. از سویی اگر در اصفهان کارخانه احداث شود؛ به کارگر نیاز است. درعین حال اصفهانیها خود در کارخانهها کار نمیکنند و بیشترین تعداد کارگران کارخانهها، مهاجر هستند و کمتر از ده درصد کارگران صنایع اصفهان، اصفهانی هستند. وقتی میگوییم اصفهان یک شهر صنعتی است؛ به همراه کلمه صنعت، کارگر میآید و زمینه مهاجرت فراهم میشود. رشد صنعتی اصفهان متناسب با ساخت و فرهنگ اصفهان نبود و به همراه مهاجرت قشر پاییندست جامعه در حاشیه ساکن میشوند.»[۱۰]
سرهنگ جهانگیر کریمی، معاونت اجتماعی نیروی انتظامی استان اصفهان
«اصفهان را نیمه خوانند از جهان// صد جهان من دیدهام در اصفهان// هفتدست و هشتخلد و چارباغ// جنت و باغ ارم رشک جنان// باغتخت‚آیینهخانه‚ چارحوض// هم نگارستان و هم نقشجهان// قصر عباسی، نمکدان، طوقچی// باغوحش و شیرخانه پیلکان»
«به زاد و بوم جی اندر شتافتم از ری// چنان به شوق، که کودک به جانب مادر// سواد شهر صفاهان چو گشت سرمه چشم// به هرچه دید دگرگونه آمدش به نظر// شکستهباره از این پیش بود و تنگفضای// کنون درست و قویباره است و پهناور»
«دریغ از اصفهان و از صفای او// که بوی مشک میدهد هوای او// هواش غم زداید از دل حزین// خوشا خوشا هوای غمزدای او// ز کعبه فرهی بود حجاز را// عراق راست فره از فضای او// ز مردمان شهرهای روم و چین// بهاند مردمان روستای او// گل و گیای خلد را بود بَدل// به ماه فرودین گل و گیای او// به گاه گشت گلبتان سروقد// چمان چمان به زیر سروهای او»
«کرد سپاهان به از حدیقه رضوان// آمدن شاه دادگر به سپاهان// شمس ملوک زمانه ناصردینشاه// بر سر خلق خدای سایه یزدان// شهر سپاهان به فر خویش بیاراست// همچو سبا را به فر خویش سلیمان// بود گر این شهر تختگاه ملکشاه// اینت ملکشه در این مبارک ایوان// مردم از خطه سپاهان سرمه// روشنی دیده را برند به کیهان// خلق سپاهان کنند روشن دیده// اکنون از گرد موکب شه ایران»
«نکهت حور است یا صفای صفاهان// جبهت جوز است یا لقای صفاهان// دیو رجیم، آنکه بود دزد بیانم// گر دم طغیان زد از همای صفاهان// او به قیامت سپیدروی نخیزد// زانکه سیه بست برقفای صفاهان// اهل صفاهان مرا بدی زچه گویند// من چه خطا کردهام به جای صفاهان…// کردهِ قصار، پس عقوبت حداد// این مثل است آنِ اولیایِ صفاهان»
«چشمهای تو اصفهان است// هزار بازارِ تو در تو// رهگذر در غلغلهای عظیم غرق میشود// بیاختیارِ رفتن اش// بی اختیارِ نگاه اش// بیاختیارِ بودن اش// گویی ماهی، غرق در آب، بی آنکه نشان از آب بداند»