زاغ
ظاهر
زاغ، دارای اندامی کوچک و منظری زیبا و ظریف است و منقار و پاهای بعضی از زاغها به رنگ قرمز میباشد. از جنس کبوتر و سیاهرنگ و سخت متحرک است.
- «از حکم شرع درباره خوردن غرابها پرسیدم او گفت نوع بزرگ و سیاهش را مکروه میدارم و اما خوردن قسم کوچک آنرا که زاغ گویند باک نیست.»
- ابوالفضل بیهقی، از کتاب حیات الحیوان
- «زاغسیاه کسی را چوب زدن.»
زاغ در شعر فارسی
[ویرایش]- «این ندانسته که قدر همه یکسان نبود// زاغ را مرتبه مرغ خوشالحان نبود»
- «جز در غم عشق تو سفر مینکنم// جز بر سر کهسار گذر مینکنم// در عشق تو جز بجان خطر مینکنم// گر من زاغم چرا حذر مینکنم»
- «چون شنیدند این سخن مرغان باغ//شد جهان بر چشمشان چون پر زاغ»
- «در کف لاله خودروی نهد سرخ قدح// زاغ همچون پر طوطی شود از سبزگیاه»
- «روی او در گیسوی چون پر زاغ// همچو خورشیدی همه چشم و چراغ»
- «زاغ بیابان گزید، خود به بیابان سزید// باد به گل بروزید، گل به گل اندر غژید»
- «زاغ حرص و همای همت را// ریزه استخوان نمییابم»
- «شب از حملهٔ روز گردد ستوه// شود پر زاغش چو پر خروه»
- «مرده مردار نهای چون زغن// زاغ شو و پای به خون در مزن»
- «مینتوان یافت به شب در، چراغ// در قفس روز توان دید زاغ»
- «هرآنکو زاغ باشد رهنمایش// به گورستان بود پیوسته جایش»
- «هنگام می و فصل گل و گشت و چمن شد// در باغ بهاری تهی از زاغ و زغن شد// از ابر کرم خطهٔ ری رشک ختن شد// دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد»
- «یا به تشویش و غصه راضی شو// یا جگربند پیش زاغ بنه»
- «یکی باغبان اندر آن باغ بوده// دل سختش و دیدهٔ زاغ بوده»
- «یکی دشت پیمای پرنده زاغ// بدیدار و رفتار زاغ و نه زاغ»
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |