پرش به محتوا

زاغ

از ویکی‌گفتاورد
«یا به تشویش و غصه راضی شو// یا جگربند پیش زاغ بنه» سعدی

زاغ، دارای اندامی کوچک و منظری زیبا و ظریف است و منقار و پاهای بعضی از زاغ‌ها به رنگ قرمز می‌باشد. از جنس کبوتر و سیاه‌رنگ و سخت متحرک است.

  • «از حکم شرع درباره خوردن غراب‌ها پرسیدم او گفت نوع بزرگ و سیاهش را مکروه می‌دارم و اما خوردن قسم کوچک آن‌را که زاغ گویند باک نیست.»
  • «طوطئی را با زاغی در یک قفس کرده بودند.... عجب‌تر آنکه غراب هم ازمجاورت طوطی به‌ جان آمده بود.»
  • «زاغ‌سیاه کسی را چوب زدن.»

زاغ در شعر فارسی

[ویرایش]
  • «این ندانسته که قدر همه یکسان نبود// زاغ را مرتبه مرغ خوش‌الحان نبود»
  • «جز در غم عشق تو سفر می‌نکنم// جز بر سر کهسار گذر می‌نکنم// در عشق تو جز بجان خطر می‌نکنم// گر من زاغم چرا حذر می‌نکنم»
  • «چو باد خزانی در آید به باغ// زمانه دهد جای بلبل به زاغ»
  • «چون شنیدند این سخن مرغان باغ//شد جهان بر چشمشان چون پر زاغ»
  • «روی او در گیسوی چون پر زاغ// همچو خورشیدی همه چشم و چراغ»
  • «زاغ بیابان گزید، خود به بیابان سزید// باد به گل بروزید، گل به گل اندر غژید»
  • «زاغ حرص و همای همت را// ریزه استخوان نمی‌یابم»
  • «زال ارچه موی چون پر زاغ آرزو کند// بر زاغ کی محبت عنقا برافکند»
  • «سبزه دمید و خشک شد و گل شکفت و ریخت// بلبل ضرورتست که نوبت دهد به زاغ»
  • «شهپر زاغ و زغن زیبای قید و صید نیست// این کرامت همره شهباز و شاهین کرده‌اند»
  • «عیسی جان تو گرسنه چو زاغ// خر او می زند ز کنجد کاغ»
  • «گاو مسکین ز کید دمنه چه دید// وز بد زاغ بوم را چه رسید»
  • «مرده مردار نه‌ای چون زغن// زاغ شو و پای به خون در مزن»
  • «می‌نتوان یافت به شب در، چراغ// در قفس روز توان دید زاغ»
  • «نخستین مرغ بودم من در این باغ// گرم بلبل کنی کنیت و گر زاغ»
  • «هنگام می و فصل گل و گشت و چمن شد// در باغ بهاری تهی از زاغ و زغن شد// از ابر کرم خطهٔ ری رشک ختن شد// دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد»
  • «یا به تشویش و غصه راضی شو// یا جگربند پیش زاغ بنه»
  • «یکی باغبان اندر آن باغ بوده// دل سختش و دیدهٔ زاغ بوده»
  • «یکی دشت پیمای پرنده زاغ// بدیدار و رفتار زاغ و نه زاغ»