اشک: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌گفتاورد
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
خط ۶۸: خط ۶۸:
<center>''' * * *'''</center>
<center>''' * * *'''</center>
{{ب|سرشک از رخم پاک کردن چه حاصل|علاجی بکن کز دلم خون نیاید}}
{{ب|سرشک از رخم پاک کردن چه حاصل|علاجی بکن کز دلم خون نیاید}}
{{م|''[[میر الهی]]'' <ref name="بزرگان و سخن سرایان همدان">{{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =درخشان| نام =مهدی| عنوان =بزرگان و سخن سرایان همدان| جلد =اول (بعد از اسلام تا ظهور سلسله قاجار)| سال =۱۳۷۴ش/ ۱۹۹۵م| ناشر =انتشارات اطلاعات|مکان =تهران| صفحه =ص ۲۲۲}}</ref>}}
{{م|''[[میر الهی]]'' <ref>{{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =درخشان| نام =مهدی| عنوان =بزرگان و سخن سرایان همدان| جلد =اول (بعد از اسلام تا ظهور سلسله قاجار)| سال =۱۳۷۴ش/ ۱۹۹۵م| ناشر =انتشارات اطلاعات|مکان =تهران| صفحه =ص ۲۲۲}}</ref>}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
* «گذری جانب حسرت‌نگری نیست تو را/ حسرت این است که بر ما گذری نیست تو را // [[اشک]] را قاصد کویش کنم ای ناله بمان/ زانکه صد بار تو رفتی اثری نیست تو را.»
* «گذری جانب حسرت‌نگری نیست تو را/ حسرت این است که بر ما گذری نیست تو را // [[اشک]] را قاصد کویش کنم ای ناله بمان/ زانکه صد بار تو رفتی اثری نیست تو را.»
** ''[[فتحعلی شاه قاجار]]'' <ref name="مجمع الفصحا">{{یادکرد کتاب|| نام خانوادگی =هدایت| نام =رضاقلی‌خان| پیوند نویسنده =رضاقلی‌خان هدایت| فصل ۳۹. خاقان صاحبقران قاجار قویونلو انارالله مرقده | عنوان =[[w:مجمع‌الفصحاء|مجمع الفصحاء]]| کوشش =[[مظاهر مصفا]]|| جلد =یکم| سال =سال ۲۰۰۲م| ناشر =انتشارات امیرکبیر| مکان =تهران| زبان =fa| صفحه = ص ۹۰}}</ref>
** ''[[فتحعلی شاه قاجار]]'' <ref>{{یادکرد کتاب|| نام خانوادگی =هدایت| نام =رضاقلی‌خان| پیوند نویسنده =رضاقلی‌خان هدایت| فصل ۳۹. خاقان صاحبقران قاجار قویونلو انارالله مرقده | عنوان =[[w:مجمع‌الفصحاء|مجمع الفصحاء]]| کوشش =[[مظاهر مصفا]]|| جلد =یکم| سال =سال ۲۰۰۲م| ناشر =انتشارات امیرکبیر| مکان =تهران| زبان =fa| صفحه = ص ۹۰}}</ref>
* «ای که هرگز از وفا سوی منت آهنگ نیست/ رحم کن تا کی جفا آخر دلست این سنگ نیست// مردم چشمم به هجرت شد سیپد از اشک سرخ/ خود غلط گفت آنکه بالای سیاهی رنگ نیست.»
* «ای که هرگز از وفا سوی منت آهنگ نیست/ رحم کن تا کی جفا آخر دلست این سنگ نیست// مردم چشمم به هجرت شد سیپد از اشک سرخ/ خود غلط گفت آنکه بالای سیاهی رنگ نیست.»
** ''[[اردشیر میرزا]]'' <ref name="مجمع الفصحا">{{یادکرد کتاب|| نام خانوادگی =هدایت| نام =رضاقلی‌خان| پیوند نویسنده =رضاقلی‌خان هدایت| فصل =۲۰. آگاه قاجار حفظه الله | عنوان =[[w:مجمع‌الفصحاء|مجمع الفصحاء]]| کوشش =[[مظاهر مصفا]]|| جلد =یکم| سال =سال ۲۰۰۲م| ناشر =انتشارات امیرکبیر| مکان =تهران| زبان =fa| صفحه =ص ۶۲-۷۳}}</ref>
** ''[[اردشیر میرزا]]'' <ref>{{یادکرد کتاب|| نام خانوادگی =هدایت| نام =رضاقلی‌خان| پیوند نویسنده =رضاقلی‌خان هدایت| فصل =۲۰. آگاه قاجار حفظه الله | عنوان =[[w:مجمع‌الفصحاء|مجمع الفصحاء]]| کوشش =[[مظاهر مصفا]]|| جلد =یکم| سال =سال ۲۰۰۲م| ناشر =انتشارات امیرکبیر| مکان =تهران| زبان =fa| صفحه =ص ۶۲-۷۳}}</ref>
{{شعر}}
{{شعر}}
{{ب|از خواب و خیال و گفت و او گفت چه سود | کاین عمر دو گونه بود چون آتش و دود}}
{{ب|از خواب و خیال و گفت و او گفت چه سود | کاین عمر دو گونه بود چون آتش و دود}}
خط ۸۹: خط ۸۹:
{{ب|بلبل طبعم «رهی» باشد ز تنهایی خموش|نغمه‌ها بودی مرا تا همزبانی داشتم}}
{{ب|بلبل طبعم «رهی» باشد ز تنهایی خموش|نغمه‌ها بودی مرا تا همزبانی داشتم}}
<center>اصفهان فروردین ماه ۱۳۲۴</center>
<center>اصفهان فروردین ماه ۱۳۲۴</center>
{{م|''[[رهی معیری]]'' <ref name="سخنوران نامی معاصر ایران">{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=برقعی|نام= محمدباقر|پیوند نویسنده=w:سید محمدباقر برقعی|عنوان =سخنوران نامی معاصر ایران|جلد =سوم|سال =چاپ ۱۳۷۳|ناشر=نشر خرم|شابک =۹۷۸۹۶۴۹۹۷۲۴۰۴| صفحه =ص۱۶۱۶}}</ref>}}
{{م|''[[رهی معیری]]'' <ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=برقعی|نام= محمدباقر|پیوند نویسنده=w:سید محمدباقر برقعی|عنوان =سخنوران نامی معاصر ایران|جلد =سوم|سال =چاپ ۱۳۷۳|ناشر=نشر خرم|شابک =۹۷۸۹۶۴۹۹۷۲۴۰۴| صفحه =ص۱۶۱۶}}</ref>}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
{{شعر}}
{{شعر}}
خط ۹۵: خط ۹۵:
{{ب|قطره‌ای اشک ز چشمم به زمینی نچکد|که گلش تا به ابد بوی محبت ندهد}}
{{ب|قطره‌ای اشک ز چشمم به زمینی نچکد|که گلش تا به ابد بوی محبت ندهد}}
{{ب|شوق خواهد که شبی پای به کویش برسد|ادب عشق در اندیشه که رخصت ندهد}}
{{ب|شوق خواهد که شبی پای به کویش برسد|ادب عشق در اندیشه که رخصت ندهد}}
{{م|''[[کوثری همدانی]]''<ref name="بزرگان و سخن سرایان همدان">{{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =درخشان| نام =مهدی| عنوان =بزرگان و سخن سرایان همدان| جلد =اول (بعد از اسلام تا ظهور سلسله قاجار)| سال =۱۳۷۴ش/ ۱۹۹۵م| ناشر =انتشارات اطلاعات|مکان =تهران| صفحه =ص ۲۹۸}}</ref>}}
{{م|''[[کوثری همدانی]]''<ref>{{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =درخشان| نام =مهدی| عنوان =بزرگان و سخن سرایان همدان| جلد =اول (بعد از اسلام تا ظهور سلسله قاجار)| سال =۱۳۷۴ش/ ۱۹۹۵م| ناشر =انتشارات اطلاعات|مکان =تهران| صفحه =ص ۲۹۸}}</ref>}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
{{شعر}}
{{شعر}}
خط ۱۱۲: خط ۱۱۲:
{{ب|«بسکه از سوز درون چون درد پیچیدم به خود|عاقبت بر باد دادم دودمان خویش را»}}
{{ب|«بسکه از سوز درون چون درد پیچیدم به خود|عاقبت بر باد دادم دودمان خویش را»}}
{{ب|پر پریشان‌خاطری طالع عجب نبوَد که خود|در کف اغیار بسپردن عنان خویش را}}
{{ب|پر پریشان‌خاطری طالع عجب نبوَد که خود|در کف اغیار بسپردن عنان خویش را}}
{{م|''[[عبدالله طالع همدانی]]''<ref name="سخنوران نامی معاصر ایران">{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=برقعی|نام= محمدباقر|پیوند نویسنده=w:سید محمدباقر برقعی|عنوان =سخنوران نامی معاصر ایران|جلد =چهارم|سال =چاپ ۱۳۷۳|ناشر=نشر خرم|شابک =۹۷۸۹۶۴۹۹۷۲۴۰۴| صفحه =ص۲۳۹۲}}</ref>}}
{{م|''[[عبدالله طالع همدانی]]''<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=برقعی|نام= محمدباقر|پیوند نویسنده=w:سید محمدباقر برقعی|عنوان =سخنوران نامی معاصر ایران|جلد =چهارم|سال =چاپ ۱۳۷۳|ناشر=نشر خرم|شابک =۹۷۸۹۶۴۹۹۷۲۴۰۴| صفحه =ص۲۳۹۲}}</ref>}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
{{شعر}}
{{شعر}}
خط ۱۲۱: خط ۱۲۱:
{{ب|که آن آهش آوای جان من است|سرشک روانش روان من است}}
{{ب|که آن آهش آوای جان من است|سرشک روانش روان من است}}
{{ب|من آن اشک گریندهٔ چشم وی‌ام|من آن ناله و آه و خشم وی‌ام}}
{{ب|من آن اشک گریندهٔ چشم وی‌ام|من آن ناله و آه و خشم وی‌ام}}
{{م|''[[ذبیح‌الله صفا]]''<ref name="سخنوران نامی معاصر ایران">{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=برقعی|نام= محمدباقر|پیوند نویسنده=w:سید محمدباقر برقعی|عنوان =سخنوران نامی معاصر ایران|جلد =چهارم|سال =چاپ ۱۳۷۳|ناشر=نشر خرم|شابک =۹۷۸۹۶۴۹۹۷۲۴۰۴| صفحه =ص۲۲۹۵}}</ref>}}
{{م|''[[ذبیح‌الله صفا]]''<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=برقعی|نام= محمدباقر|پیوند نویسنده=w:سید محمدباقر برقعی|عنوان =سخنوران نامی معاصر ایران|جلد =چهارم|سال =چاپ ۱۳۷۳|ناشر=نشر خرم|شابک =۹۷۸۹۶۴۹۹۷۲۴۰۴| صفحه =ص۲۲۹۵}}</ref>}}
{{پایان شعر}}
<center>'''آتش ماتم'''</center>
{{شعر}}
{{ب|اشکم که پیش چشم تو بر رخ چکیده‌ام|آهم که تن به آتش ماتم کشیده‌ام}}
{{ب|یک بار بوسه از لب لعلت نشد نصیب|یک عمر در هوای لبت، لب گزیده‌ام}}
{{ب|تا دست غیر شد به گریبانت آشنا|با هر دو دست چاک گریبان دریده‌ام}}
{{ب|نادیده‌ها ز باغ تو گل چیده در خیال|بیچاره من که دیده‌ام اما نچیده‌ام}}
{{ب|از کودکی فتاده به پیری گذار عمر|من رنگ و روی دور جوانی ندیده‌ام}}
{{ب|تا رنگ زرد چهر شود همچو لاله سرخ|ای اشک همّتی که تو را برگزیده‌ام}}
{{ب|چون خار خشک سر به کویر عدم نهم|تا کس نگویدم که به پایی خلیده‌ام}}
{{ب|در راه عشق کس چو جلالی قدم نزد|این راه را به پا نه که با سر دویده‌ام}}
{{م|''[[عبدالحسین جلالیان]]''<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=برقعی|نام= محمدباقر|پیوند نویسنده=w:سید محمدباقر برقعی|عنوان =سخنوران نامی معاصر ایران|جلد =دوم|سال =چاپ ۱۳۷۳|ناشر=نشر خرم|شابک =۹۷۸۹۶۴۹۹۷۲۴۰۴| صفحه =ص۹۸۸}}</ref>}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}



نسخهٔ ‏۱۸ ژوئیهٔ ۲۰۱۷، ساعت ۰۴:۲۰

اشک مایعی است که به صورت پی در پی از غدد اشکی در چشم ترشح می‌شود و نقش حفاظت و مرطوب کردن و تغذیه‌ای دارد. اشک‌هایی که هنگام گریه تشکیل می‌شوند به احساساتی شدید همچون اندوه، خوشحالی، هیجان، حیرت و لذت مربوطند. خنده و خمیازه نیز می‌توانند به تشکیل اشک منجر شوند.

گفتاوردها

  • نشانه‌شناسی: قطره‌ای که پس نمایان شدن، بخار و ناپدید می‌شود: نماد درد و شفاعت است و اغلب با مروارید یا با دانه‌های کهربا مقایسه می‌شود…»
  • «وقتی نگاه حسرت یک کودک فقیر/ در پردهٔ سرشک پناهنده می‌شود// احساس می‌کنم که غمی خفته و بزرگ/ ناگه درون سینهٔ من زنده می‌شود.»
  • «راه خوناب سرشک از مژه بستم که مباد/غم رخسار تو با خون دل آید بیرون.»
  • «دوش از کنارم آن مه نامهربان گذشت/موج سرشک تا سحرم در کنار ماند.»
چشمم که همیشه جوی خون آید ازو      سیلاب سرشک لاله‌گون آید ازو
زان ترس نگریم که خیال رخ تو      با اشک مبادا که برون آید ازو
اثیرالدین اومانی[۵]
  • «در زمان جادوگرها، اشک انسان‌ها خیلی خیلی با ارزش بود. اشک مثل آب دهان قورباغه چیزی کمیاب و نادر بود. این که حالا اشک به چه کارشان می‌آمده، من که نمی‌دانم. شربتی برای مهربان تر کردن؟ انسان بهتری کردن؟ برای کم کردن خساست در احساسات؟ یا برای کمتر پشمالو بودن؟ مردها همیشه به بهانه مردانگی شان، اشک‌های شان را حتی در بدترین لحظات زندگی خود قورت می‌دادند. انگار که این کار واقعیت را تغییر می‌داد. بهر حال اشک ریختن حال انسان را بهتر می‌کند. مغز را می‌شوید و اندوه را از بین می‌برد. پس این فکر مضحک از کجا به ذهن مردها خطور کرده بود که چون مرد هستند نباید گریه کنند؟»
  • دلتنگِ نانِ مادرم می‌شوم
و قهوهٔ مادرم
و نوازشِ مادرم …
و روز به روز
کودکی نیز در من بزرگ می‌شود
و به روزهای عمرم، عشق می‌ورزم
زیرا اگر بمیرم
از اشکِ مادرم شرم می‌کنم!
  • «دردی است که پزشکان را به درمانش فراخوانده‌ام/و هیچ پزشکی جز اشکها نبود.»
  • «داروی دردم، اشک‌های سوزان است/ بر بازماندهٔ جای یار گریستن، دردی را می‌آرامد؟»
  • «اشک، زود خشک می‌شود، به‌ویژه اشکی که بر ناکامی دیگران جاری شده باشد.»
لالهٔ خونبار
در دل چو فتد از غم ایّام شررها      خاموش کُنیمش به نمِ اشکِ بصرها
رفتند عزیزان و به جا ماند از آنان      در خانه و کوی و در دیوار اثرها
چون در دل این خاک سیه جای نمودند      گویی به سر خاک نکردند گذرها
انباشته شد یکسره میدان شهادت      از پیکر در پیش بلا سینه سپرها
بس لالهٔ خونبار سر از خاک برآورد      جز لالهٔ خونبار نیاید به نظرها
آهسته قدم نه به سر خاک که باشد      زیر قدمت دوش و بر و سینه و سرها
گر اشک نمی‌ریخت بصر روز جدایی      یکباره زمین سوختی از سوز جگرها
طی کردن راه قدم آسان بود ما      در هر قدمش هست بسی خوب و خطرها
کشت غم ما خوشه برآورده فراوان      از دیده فشاندیم بر او بس که مطرها
عمری ز پی جستن اسرار طبیعت      در انفس و آفاق نمودیم گذرها
با دیدهٔ تحقیق چو خواندیم کتب را      دیدم جز افسانه نبودند خبرها
مسعودی از آن بی‌خبران نیست که کردند      بر صفحهٔ اوراق کتب را ز سمرها
عباس ادیب مسعودی[۹]
آتش غم
با که گویم ای فلک درد نهان خویش را      تا به کی بندم ز نالیدن دهان خویش را
استخوانم ز آتش غم سوخت، کو یا رب نمی      تا که بنشانم دمی سوز نهان خویش را
ناله چون باشد گلوگیرم ز غم، بر آن شدم      تا به اشک دیده بنشانم فغان خویش را
آنچنان گشتم پریشان، کز پریشان خاطری      رایگان دادم ز کف تاب و توان خویش را
بخت بد بین کز نگون‌بختی چو مرغی بوالهوس      عرصه ی بیگانه کردم آشیان خویش را
شد سیه روزم از آن روزی که هم از سادگی      عرضه بر بیگانه کردم داستان خویش را
ای دریغا کز ره کج‌خویی و کج‌ظالمی      دشمن دیرینه کردم دوستان خویش را
از غم بی‌همزبانی رنجه‌ام، کو همدمی؟      تا بکاهم بیش و کم رنج روان خویش را
غیر اشک و آه و خون دل ندارم تحفه‌ای      بر که آرم غیر خود این ارمغان خویش را
ترجمان جان پر دردم چو باشد این دو بیت      می‌نگارم تا کنم با آن بیان خویش را
«چون صبا سرگشته‌ام در وادی آوارگی      می‌روم تا گم کنم نام و نشان خویش را»
«بسکه از سوز درون چون درد پیچیدم به خود      عاقبت بر باد دادم دودمان خویش را»
پر پریشان‌خاطری طالع عجب نبوَد که خود      در کف اغیار بسپردن عنان خویش را
عبدالله طالع همدانی [۱۰]
* * *
سرشک از رخم پاک کردن چه حاصل      علاجی بکن کز دلم خون نیاید
میر الهی [۱۱]
  • «گذری جانب حسرت‌نگری نیست تو را/ حسرت این است که بر ما گذری نیست تو را // اشک را قاصد کویش کنم ای ناله بمان/ زانکه صد بار تو رفتی اثری نیست تو را.»
  • «ای که هرگز از وفا سوی منت آهنگ نیست/ رحم کن تا کی جفا آخر دلست این سنگ نیست// مردم چشمم به هجرت شد سیپد از اشک سرخ/ خود غلط گفت آنکه بالای سیاهی رنگ نیست.»
از خواب و خیال و گفت و او گفت چه سود       کاین عمر دو گونه بود چون آتش و دود
گه سوخت چو کهنه کفش و گه سوخت چو عود       گه اشک بکار برد و گه خنده فزود
محمدعلی اسلامی ندوشن[۱۴]
نغمهٔ حسرت
اصفهان فروردین ماه ۱۳۲۴
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم      در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب می‌سوختم پروانه وار      پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود      عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم
چون سرشک از شوق بودم خاک‌بوس درگهی      چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم
در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود      در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم
درد بی عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من      داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
بلبل طبعم «رهی» باشد ز تنهایی خموش      نغمه‌ها بودی مرا تا همزبانی داشتم
رهی معیری [۱۵]
* * *
قطره‌ای اشک ز چشمم به زمینی نچکد      که گلش تا به ابد بوی محبت ندهد
شوق خواهد که شبی پای به کویش برسد      ادب عشق در اندیشه که رخصت ندهد
کوثری همدانی[۱۶]
آتش غم
با که گویم ای فلک درد نهان خویش را      تا به کی بندم ز نالیدن دهان خویش را
استخوانم ز آتش غم سوخت، کو یا رب نمی      تا که بنشانم دمی سوز نهان خویش را
ناله چون باشد گلوگیرم ز غم، بر آن شدم      تا به اشک دیده بنشانم فغان خویش را
آنچنان گشتم پریشان، کز پریشان خاطری      رایگان دادم ز کف تاب و توان خویش را
بخت بد بین کز نگون‌بختی چو مرغی بوالهوس      عرصه ی بیگانه کردم آشیان خویش را
شد سیه روزم از آن روزی که هم از سادگی      عرضه بر بیگانه کردم داستان خویش را
ای دریغا کز ره کج‌خویی و کج‌ظالمی      دشمن دیرینه کردم دوستان خویش را
از غم بی‌همزبانی رنجه‌ام، کو همدمی؟      تا بکاهم بیش و کم رنج روان خویش را
غیر اشک و آه و خون دل ندارم تحفه‌ای      بر که آرم غیر خود این ارمغان خویش را
ترجمان جان پر دردم چو باشد این دو بیت      می‌نگارم تا کنم با آن بیان خویش را
«چون صبا سرگشته‌ام در وادی آوارگی      می‌روم تا گم کنم نام و نشان خویش را»
«بسکه از سوز درون چون درد پیچیدم به خود      عاقبت بر باد دادم دودمان خویش را»
پر پریشان‌خاطری طالع عجب نبوَد که خود      در کف اغیار بسپردن عنان خویش را
عبدالله طالع همدانی[۱۷]
سرشک یتیم
به هنگام دمسردی روزگار      یتیمی چو یابید بی‌برگ و بار
ز جان و جهان دست برداشته      به لؤلؤی تر دامن انباشته
به یاد من او را ببوسید چشم      نشانیدش آن آتش آه و خمش
که آن آهش آوای جان من است      سرشک روانش روان من است
من آن اشک گریندهٔ چشم وی‌ام      من آن ناله و آه و خشم وی‌ام
ذبیح‌الله صفا[۱۸]
آتش ماتم
اشکم که پیش چشم تو بر رخ چکیده‌ام      آهم که تن به آتش ماتم کشیده‌ام
یک بار بوسه از لب لعلت نشد نصیب      یک عمر در هوای لبت، لب گزیده‌ام
تا دست غیر شد به گریبانت آشنا      با هر دو دست چاک گریبان دریده‌ام
نادیده‌ها ز باغ تو گل چیده در خیال      بیچاره من که دیده‌ام اما نچیده‌ام
از کودکی فتاده به پیری گذار عمر      من رنگ و روی دور جوانی ندیده‌ام
تا رنگ زرد چهر شود همچو لاله سرخ      ای اشک همّتی که تو را برگزیده‌ام
چون خار خشک سر به کویر عدم نهم      تا کس نگویدم که به پایی خلیده‌ام
در راه عشق کس چو جلالی قدم نزد      این راه را به پا نه که با سر دویده‌ام
عبدالحسین جلالیان[۱۹]

نوشتارهای وابسته

منابع

  1. شوالیه، ژان. «اشک (Larme/Tears)». در Dictionnaire des symboles [فرهنگ نمادها]. ج. یکم. ترجمهٔ سودابه فضایلی. تهران: انتشارات جیحون، ۱۳۸۴. ص ۱۹۷. شابک ‎۹۶۴۶۵۳۴۱۴۷. 
  2. برقعی، محمدباقر. سخنوران نامی معاصر ایران. ج. اول. نشر خرم، چاپ ۱۳۷۳. ص۱۰۴. شابک ‎۹۷۸۹۶۴۹۹۷۲۴۰۴. 
  3. هدایت، رضاقلی‌خان. «۱۰۵. محمود میرزای قاجار». در مجمع الفصحاء. ج. یکم. به کوشش مظاهر مصفا. تهران: انتشارات امیرکبیر، سال ۲۰۰۲م. ص ۲۱۶. 
  4. برقعی، محمدباقر. سخنوران نامی معاصر ایران. ج. چهارم. نشر خرم، چاپ ۱۳۷۳. ص۳۴۱۶. شابک ‎۹۷۸۹۶۴۹۹۷۲۴۰۴. 
  5. هدایت، رضاقلی‌خان. «۱۷۴. اثیرالدّین اومانی». در مجمع الفصحاء. ج. یکم. به کوشش مظاهر مصفا. تهران: انتشارات امیرکبیر، سال ۲۰۰۲م. ص ۳۸۷. 
  6. «اگر باران نیستی نازنین، درخت باش»، «به مادرم»، برگرفته از نشر سخن، چاپ ۱۳۸۹، ص ۴۵
  7. «الدمع مذ بعد الخلیط قریب». أدب. 
  8. https://ar.wikisource.org/wiki/معلقة_امرئ_القيس
  9. برقعی، محمدباقر. سخنوران نامی معاصر ایران. ج. چهارم. نشر خرم، چاپ ۱۳۷۳. ص۳۲۹۶. شابک ‎۹۷۸۹۶۴۹۹۷۲۴۰۴. 
  10. برقعی، محمدباقر. سخنوران نامی معاصر ایران. ج. چهارم. نشر خرم، چاپ ۱۳۷۳. ص۲۳۹۲. شابک ‎۹۷۸۹۶۴۹۹۷۲۴۰۴. 
  11. درخشان، مهدی. بزرگان و سخن سرایان همدان. ج. اول (بعد از اسلام تا ظهور سلسله قاجار). تهران: انتشارات اطلاعات، ۱۳۷۴ش/ ۱۹۹۵م. ص ۲۲۲. 
  12. هدایت، رضاقلی‌خان. مجمع الفصحاء. ج. یکم. به کوشش مظاهر مصفا. تهران: انتشارات امیرکبیر، سال ۲۰۰۲م. ص ۹۰. 
  13. هدایت، رضاقلی‌خان. «۲۰. آگاه قاجار حفظه الله». در مجمع الفصحاء. ج. یکم. به کوشش مظاهر مصفا. تهران: انتشارات امیرکبیر، سال ۲۰۰۲م. ص ۶۲-۷۳. 
  14. «زندگی نامه». وب‌سایت دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن. 
  15. برقعی، محمدباقر. سخنوران نامی معاصر ایران. ج. سوم. نشر خرم، چاپ ۱۳۷۳. ص۱۶۱۶. شابک ‎۹۷۸۹۶۴۹۹۷۲۴۰۴. 
  16. درخشان، مهدی. بزرگان و سخن سرایان همدان. ج. اول (بعد از اسلام تا ظهور سلسله قاجار). تهران: انتشارات اطلاعات، ۱۳۷۴ش/ ۱۹۹۵م. ص ۲۹۸. 
  17. برقعی، محمدباقر. سخنوران نامی معاصر ایران. ج. چهارم. نشر خرم، چاپ ۱۳۷۳. ص۲۳۹۲. شابک ‎۹۷۸۹۶۴۹۹۷۲۴۰۴. 
  18. برقعی، محمدباقر. سخنوران نامی معاصر ایران. ج. چهارم. نشر خرم، چاپ ۱۳۷۳. ص۲۲۹۵. شابک ‎۹۷۸۹۶۴۹۹۷۲۴۰۴. 
  19. برقعی، محمدباقر. سخنوران نامی معاصر ایران. ج. دوم. نشر خرم، چاپ ۱۳۷۳. ص۹۸۸. شابک ‎۹۷۸۹۶۴۹۹۷۲۴۰۴.