غلامعباس بن حسینقلی گودرزی با شهرت ادیب مسعودی و تخلُّص مسعودی (۵ ژوئن ۱۹۲۱، فخرآباد علیا، بروجرد) فقیه شیعه، کنشگر سیاسی-اجتماعی، پژوهشگر دینی، مبلغ بهائی بازفراگشته و شاعر ایرانی است.[۱]
لالهٔ خونبار
در دل چو فتد از غم ایّام شررها | |
خاموش کُنیمش به نمِ اشکِ بصرها |
رفتند عزیزان و به جا ماند از آنان | |
در خانه و کوی و در دیوار اثرها |
چون در دل این خاک سیه جای نمودند | |
گویی به سر خاک نکردند گذرها |
انباشته شد یکسره میدان شهادت | |
از پیکر در پیش بلا سینه سپرها |
بس لالهٔ خونبار سر از خاک برآورد | |
جز لالهٔ خونبار نیاید به نظرها |
آهسته قدم نه به سر خاک که باشد | |
زیر قدمت دوش و بر و سینه و سرها |
گر اشک نمیریخت بصر روز جدایی | |
یکباره زمین سوختی از سوز جگرها |
طی کردن راه قدم آسان بود ما | |
در هر قدمش هست بسی خوب و خطرها |
کشت غم ما خوشه برآورده فراوان | |
از دیده فشاندیم بر او بس که مطرها |
عمری ز پی جستن اسرار طبیعت | |
در انفس و آفاق نمودیم گذرها |
با دیدهٔ تحقیق چو خواندیم کتب را | |
دیدم جز افسانه نبودند خبرها |
مسعودی از آن بیخبران نیست که کردند | |
بر صفحهٔ اوراق کتب را ز سمرها[۱] |
خواب و خیال
غم رخنه کرد در همه ملک وجود من | |
گویا که رشتهاند ز غم تار و پود من |
دلال چرخ سفله به بازار روزگار | |
با صد فسون بَدَل به زبان کرد شور من |
تاراج کرد لشکر غارتگر زمان | |
چنگیز وار یکسره بود و نبود من |
از بس ز قدر و قیمت من روزگار کاست | |
کس را خبر نشد ز خروج و ورود من |
چون پشه کاو به خُرطُم پیلی نشست و خاست | |
یکسان نمود قوس نزول و صعود من |
در مرگ دوستان و عزیزان اگر گذشت | |
از گنبد کبود فلک رود، رود من |
اما کسی ز اهل زمان رحمتی نکرد | |
بر سینهٔ پرآتش و آه چو دود من |
اکنون که از گذشتهٔ خود یاد میکنم | |
خواب و خیال بود فراز و فرود من |
یک جو به مدح و ذم کسان اعتماد نیست | |
خواهی بگو و مذمت و خواهی دورد من |
یک عمر منزوی شدم از اهل روزگار | |
فرقی نبود میانهٔ غیب و شهود من |
هرچند از عبار حوادث در این زمان | |
تاریک گشته اختر سعد و سعود من |
مسعودی ادیبم و در فوق آسمان | |
خوانند ماه و زهره و پروین سرود من[۱] |