میرزا زینالعابدینخان مؤتمن دُنبُلی ضرابی (۴ ژوئن ۱۹۱۴، تهران - ۲۴ اکتبر ۲۰۰۵، تهران) آموزگار، داستاننویس، شاعر و مؤلف ایرانی؛ از نسل فتحعلی صبا و کاشانیتبار بود. [۱]
بهار خونین
آمد بهار خرم و دل سوگوار ماند | |
نوروز هم رسید و غمم برقرار ماند |
گفتم بهار آید و دل بشکفد چو باغ | |
دل همچنان فسرده در این نوبهار ماند |
هان ای دم نسیم سحرگاه، همتی | |
کاین غنچه ناشکفته بر این شاخسار ماند |
آوخ ز داغ ناوک حرمان که بر دلم | |
بگذشت عید و حسرت دیدار یار ماند |
گویی: ز روزگار چرا شکوه میکنم؟ | |
بس داغها که بر دلم از روزگار ماند |
دوش از کنارم آن مه نامهربان گذشت | |
موج سرشک تا سحرم در کنار ماند |
بگذشت با عتاب و نپرسید حال دل | |
واندر قفاش دیدهٔ گوهر نثار ماند |
هان ای دلیل ره مددی کن به همتم! | |
پایم به گل فرو شد و دستم ز کار ماند |
این میزبان که بود که بر خوان همتش | |
مجلس تمام گشت و می خوشگوار ماند |
این آشنا که بود که بیگانه سان گذشت | |
وز دوستان ز گفت و شنو بر کنار ماند |
رفتی به قهر و دیدهٔ من بر قفای تو | |
در هایهای گریهٔ بیاختیار ماند |
مشکل که نوشداروی لطفش دوا کند | |
آن داغ را که بر دل امیدوار ماند |
هر زنگ غم که بود بهار از دلم زدود | |
جز درد و داغ او که به دل یادگار ماند[۱] |
رهاورد فارس
زهی کاخ جمشید کیوان طراز | |
که گردونش با چرخ همبر نهاد |
فری تختگاه فلک یادگار | |
که بنگاه بر چرخ اخضر نهاد |
عجب نیست گر خاکساری چو من | |
سر عجز بر خاک این در نهاد |
بر این آستان سر زروی نیاز | |
بسی همچو خاقان و قیصر نهاد |
زخاقان و قیصر شگفتی مدار | |
که گردون بر این آستان سر نهاد |
چو تاجیست ایران که کیهان خداش | |
ابر تارک هفت کشور نهاد |
نگر تا که آن مرد خاور شناس | |
چه خوش گوهری زیب دفتر نهاد |
که با کعبه ایرانی پاکزاد | |
مر این بارگه را برابر نهاد |
تو ای پاک ایرانی از بهر حج | |
فدایت ره و رسم دیگر نهاد |
نپندارم از کعبهٔ مرودشت | |
یکی گام باید فراتر نهاد |
بر این خطهٔ پاک مینو سرشت | |
پرستشگهی نغز داور نهاد |
من و بوسه بر خاک این بارگاه | |
ندانم ترا چیست اندر نهاد |
بدل اندرم مهر ایران خدای | |
زبنیاد با شیر مادر نهاد[۱] |
نوبهار حسن
جانان بهشت در قدم نوبهار توست | |
اردیبهشت جلوه نقش و نگار توست |
ای نو بهار حسن دل خسته سالهاست | |
در حسرت شکفته گل کامکار توست |
سنبل زپا فتاده زلف پریش توست | |
نرگس ز دست رفته چشم خمار توست |
هرگز نرست سرو چو بالای دلکشت | |
خوش میروی بناز دلم بیقرار توست |
بس نقشها که کلک قضا کرد خوشترین | |
بر صفحه جهان رقم یادگار توست |
در حیرتم چه داشت جهان بیتو در بساط | |
دور زمانه را شرف از روزگار توست |
ای مادر زمانه عقیم ار شوی رواست | |
کان گوهری که خواست دلت در کنار توست |
لب پاک کن و رشحه ی می طافتم نماند | |
صدبوسه در هوای لب میگسار توست |
بر چشم اشکبار من ای گل قدم گذار | |
کاین گوهر سرشک ز بهر نثار توست |
بر چشم مؤتمن قدمی گر نهی رواست | |
بیگانه نیست بنده خدمتگذار توست |
ای دل غمین مباش که آن سرو ناز نیز | |
دیریست در هوای لب جویبار توست |
یا رب همیشه باد جهان بر مراد او | |
دلجوتر از بهشت برین باد یاد او[۱] |