ویکتور هوگو
ظاهر
(تغییرمسیر از هوگو)
ویکتور هوگو (فرانسوی: Victor Marie Hugo؛ ۲۶ فوریه ۱۸۰۲ – ۲۲ مه ۱۸۸۵) شاعر، داستاننویس و نمایشنامهنویس پیرو سبک رومانتیسم فرانسوی بود.
گفتاوردها
[ویرایش]بینوایان
[ویرایش]- «آزادی ما از نقطهای شروع میشود که آزادی دیگران پایان مییابد.»
- «بدبختی، مربی استعداد است.»
- «به مرگ راضی شدن، بهفتح نائل شدن است.»
- «تعارف و خوش آمدگوئی، چیزی مانند بوسیدن از روی چادر است.»
- «در بینوائی همچنان که در سرما نیز دیده میشود، آحاد به یکدیگر فشرده میگردند.»
- «فقر و مسکنت ، مردان را بهجنایت و زنان را بهفحشاء سوق میدهد.»
- «فکر کردن، شغل ذهن است، خواب دیدن، تفریح آن.»
- «فلسفه، میکروسکوپ افکار است.»
- «گاهی کار فقر و بیچارگی به جائی میرسد که رشتهها و پیوندها را میگسلد، این مرحلهای است که تیرهبختان و سیاهکاران چون بدانجا رسند درهم آمیخته و در یک کلمه که «شومی» است شریک میشوند، این کلمه بینوایان است.»
- «وقتی نتیجه انتخابات اعلام شد، یعنی رأی بالاترین مرجع اعلام شدهاست.»
- «همهجا شادمانی قشر نازکی است که روی رنج و بیچارگی کشیدهاند.»
- «هیچ چیز مثل بدبختی کودکان را ساکت نمیکند.»
- «یک زن کامل کسی است که بداند چگونه فرمانروائی کند.»
گوژپشت نتردام
[ویرایش]- «وقتی آتش خاموش شد، خاکستر سرد میشود.»
- «نوع بشر از دو کتابت، دو دفتر بزرگ استفاده کرده یکی از آن در ایجاد ابنیه و دیگری استفاده از فرصت چاپ است.»
- از کتاب گوژپشت نتردام، ویکتور هوگو، ترجمهٔ جواد محیی، انتشارات خسرو شیرین، چاپ اول ۱۳۹۶، ص۱۹۸
- «معماری تا قرن پانزدهم میلادی دفتر اصلی بشریت بوده و همواره افکار کم و بیش بغرنج در بناها منعکس میشدهاست. ایدههای مردم نیز به مانند احکام شرع، بناهایی خاص خود داشته و اندیشههای بشر سراپا در کتاب خارا نقش بستهاست. اما در قرن پانزدهم میلادی اوضاع به کلی عوض میشود. اندیشه بشر راه تازهای برای خلود خویش پیدا میکند. معماری از تخت فرمانروایی به زیر افکنده میشود و جای حروف سنگی ارفه را حروف سربی گوتمبرگ فرا میگیرد. با اختراع صنعت چاپ اندیشهٔ بشر شیوهٔ کهنهای را به یک سو نهاده و شیوهٔ نوی برمیگزیند. کتابها مایهٔ انهدام ابنیه میشود.»
- از کتاب گوژپشت نتردام، ویکتور هوگو، ترجمهٔ جواد محیی، انتشارات خسرو شیرین، چاپ اول ۱۳۹۶، ص۱۹۲
شاه تفریح میکند
[ویرایش]- «جسد دشمنی را که تشییع میکنی سنگین نیست.»
جشن ترز
[ویرایش]- «خدا فقط آب را آفرید، انسان شراب را.»
داستان یک جنایت - ۱۸۷۷/ ۱۸۷۸ میلادی
[ویرایش]- «در هر ده فرانسه یک شمع هست که روشنی میبخشد و آن معلم است و یک دهان هست که به آن شمع پف میکند و آن کشیش است.»
- «شاید بتوان از هجوم سیلآسای یک ارتش ممانعت کرد، اما از هجوم افکار و عقاید نمیتوان جلوگیری نمود.»
مردی که میخندد
[ویرایش]- «معجزه عشق اینطور است، زمانی غرق در تصورات مختلفی هستید ولی زنی که محبوبه شما میباشد از در به داخل میآید. آن وقت یک باره تمام افکاری که بر سر داشتهاید از میان میرود و به جز او و فکر او چهره و اندام او چیز دیگری باقی نمیماند.»
- «مردم به مثابه گاوی هستند که به گاوآهن بسته میشوند. گاوها با مردم شخم زن و اسبهای درشگه با درشگه چی تفاوت دارند. رایگیری کار بیهوده است چنان است که مملکت را به اختیار و اراده وزش باد بگذراند. دولت ابر نیست که باد آنها را به هر طرف خواست بکشاند. اگر هرج و مرج معمار ساختمان باشد، جز برج بابل چیزی بنا نخواهد کرد. از این گذشته چه جنایتها که آزادی ادعائی مرتکب میشود! من میخواهم تفریح و وقت گذرانی کنم نه حکومت. من به جای رای دادن میخواهم برقصم. چه مشیتی بالاتر از این که بزرگواری تمام مسئولیتها را بر دوش کشد. واقعاً چقدر باید از چنین شخصیتی که این همه قبول زحمت میکند متشکر بود! بعلاوه او در محیطی بار آمدهاست که میداند چه باید کرد حکومت قبائی است که به قامت وی دوخته شدهاست. آیا عامه مردم از صلح و جنگ، قانونگزاری و وضع مالیات مطلع اند؟ مسلم است که ملت فقط باید مالیات پرداخته و خدمت کند، همین و بس قسمتی از امور مملکتی که به او مربوط است همانا سربازی و تأمین بودجه است. تادیه مالیات و خدمت نظام، آیا این دو کافی نیست؟ چه لزومی دارد که ملت به مسائل دیگری بپردازد او هرم مظام و مالیه است. وه که چه نقش بزرگی! کسانی برای ملت فرمانروائی میکنند. او باید پاداش این عمل را بپردازد. مالیات و خدمت سربازی، این دو پاداشی است که مردم به پرنسها میپردازند. ملت خون و پول خود را میدهد تا او را راهنمایی کنند. شما می گوئید ملت میخواهد خودش خودش را رهبری کند؟ چه اشتباهی! وجود راهنما ضروری است. ملت نادان و کور است. آیا کور احتیاج به سگ راهنما ندارد؟ مردم را به جای سگ، شیری که همان زماندار است رهبری میکند. چه شیر عالیقدری! میپرسید چرا مردم جاهل اند؟ برای آنکه بابد جاهل باشند. جهالت نگهبان تقوی است. هر قدر افق دید محدودتر باشد میل و شهوت کمتر است. جاهل در تاریکی مفیدی به سر میبرد. جائی را نمیبیند و از میل افراطی در امان است. عصمت و تقوی ناشی از جهالت است. هر کس کتاب بخواند فکر میکند، و تفکر، تعقل را به دنبال دارد. عدم تعقل، وظیفه و در عین حال مایه خوشبختی است. این حقایق قابل انکار نیست.»
- «من نسبت به شیطان بی ایمان نیستم. ایمان به شیطان نقطهٔ مقابل ایمان به خداست. اینها هر کدام مخالف خود را تأیید میکنند. کسی که مختصری به شیطان ایمان نداشته باشد، نمیتواند عمیقاً به خدا ایمان آورد. هرکسی به وجود خورشید عقیده دارد، به تاریکی نیز معتقد است. خدا نور و شیطان ظلمت ست. شب چیست، جز این اینکه دلیل روز است.»
- «هوسهای زندگی طبقات بالا باید در نظر زیر دستان ملکوتی جلوه کند. خزندگانی که به نام بینوایان معروف اند وظیفه ای جز این ندارند که به محض دیدن امر خارقالعاده ای در سوراخهای خود بخزند. حیرت زدگی نشانهٔ خیره سری است. اگر سعادت نابینایی یارتان نیست لااقل چشمان خود را هم بگذارید. اگر اقبال بر شما روی آور نیست و گوشهایتان میشنود لااقل آنها را ببندید. اگر فضیلت لالی به شما ارزانی نشدهاست لااقل زبان خود را ببرید. بزرگان هرچه میخواهند و کوچکان هرچه بتوانند انجام میدهند. اساطیر را ناراحت نکنیم، احترام ارباب انوا ع را حفظ کنیم. چون پیرزنان از دیدن فراز و نشیب مقامات عالی که علل آن بر ما پوشیدهاست به وراجی نپردازیم. دیدگان ما ضعفا غالباً نزدیک بین است. تناسخ از معجزات خدایان است. ما هرگز دارای فهم و ادراک این مسائل نیستیم. کنجکاوی و دقت زیاد در تفریحات کاخ نشینان حوصلهٔ آنها را سر میبرد. در این حال غرش رعد برمیخیزد و به این وسیله کنجکاوان پی میبرند که ژوپیتر را به جای گاو گرفتهاند. چینهای بالاپوش بزرگان را هرگز به کنار نزنیم. بیتوجهی نشانه ذکاوت است. از جای خود تکان نخورید. خود را به موش مردگی بزنید تا هلاکتان نسازند!!!حشرات از چنین ذکاوتی برخوردارند.»
- «از کردار زشت دودی برمیخیزد. تنفس آن برای وجدان خفقانآور است. وقتی شرافت اغوا شد، انسان به سرگیجهٔ جهنمی و تاریکی مبتلا میشود. هر ماجرا بوئی دارد، اشخاص نیرومد از بوی آن هوشیار و ضعفا دچار سرگیجه میشوند.»
- «این یکی نابیناست. آیا او فردی ست استثنایی؟ البته خیر همهٔ ما نابیناییم. خسیس نابیناست زیرا طلا را میبیند، ولی از دیدن ثروت عاجز است. ولخرج نابیناست، اول کار را میبیند ولی از دیدن پایان کار عاجز است. زن عشوه گر نابیناست زیرا زشتیهای خود را نمی یبند. دانشمند نابیناست، زیرا از دیدن جهل خود عاجز است. مرد شرافتمند نابیناست، زیرا کلاهبردار را نمیبیند. کلاهبردار نابیناست زیرا خدا را نمیبیند. خدا نابیناست، زیرا روزی که جهان را میآفرید، شیطان را در میان آن ندید. من نابینا هستم، صحبت میکنم ولی نمیبینم که گوشهای شما کر است.»
خطابه
[ویرایش]- «کلیسا بود که پرینلی را به خاطر این سخن که: "ستارگان از جای خود نمیافتند!" با ضربات شلاق مجروح کرده، کامپانلا را به خاطر آن که از وجود دنیاهای بیشمار دم زده بود، به جرم دخالت در امر آفرینش بیست و هفت بار به زندان و شکنجه محکوم کرد. گالیله را به خاطر اعتقادش به گردش زمین به زندان افکند، کریستف کلمب را به خاطر کشف سرزمینی که در تورات ذکر نشده بود زندانی ساخت و پاسکال را به نام مبانی مذهب، مونتنیه را به نام مبانی اخلاق و مولیر را به نام مبانی مذهب و اخلاق تکفیر کرد.»
- در مورد پیشینه کلیسا و مخالفت با حق دخالت آن در آموزش و پرورش فرانسه/ ۱۸۵۰ میلادی
بدون منبع
[ویرایش]- «هیچوقت وارد گذشته هیچ آدمی نشو و زیر و روش نکن، حتی عزیزترینت!زیباترین باغچه را هم که بیل بزنی حداقل یه کرم توش پیدا میکنی»
- «آنانکه نمیتوانند خود را اداره کنند، ناچار از اطاعت دیگرانند.»
- «آینده کودکان بسته بهتربیت پدر و مادر است.»
- «ادبیات، راز پنهانی تمدن است، شعر، سرّ مکتوم آمال است.»
- «از آن در شگفتم که در سینه دلی دارند و میپندارند که آسایش و سعادت بشر جز مهر و صفا راه دیگری دارد.»
- «از کوچکی میل داشتم بزرگ باشم.»
- «امید در زندگانی بشر آنقدر اهمیت دارد که بال برای پرندگان.»
- «انسان در این عالم چون شبح سرگردانی است که هنگام عبور از این راه، حتی سایهای از خود به یادگار نمیگذارد.»
- «باید درهای علم به روی همه باز باشد، هرجا مزرعه هست، هرجا آدم هست، آنجا کتاب هم باید باشد.»
- «بدتر از مرگ چیست؟ آنچه بعد از آمدنش مرگ را میطلبی.»
- «بهترین دوستان من کسانی هستند که پیشانی و ابروهای آنها باز است.»
- «خدمت به وطن نیمی از وظیفهاست و خدمت به انسانیت، نیم دیگر آن.»
- «خوبیها و بدیهای اجتماع بهدست ما ساخته شدهاست و بهجای ناله، جای آن را دارد که درصدد دفع آن برآئیم.»
- «خوشبخت کسی که بهیکی از این دو چیز دسترسی دارد، یا کتابهای خوب، یا دوستانی که اهل کتاب باشند.»
- «دانشمندان، علماء و بزرگان هرکدام نردبانی برای ترقی دارند، لیکن شاعران و هنرمندان، این مدارج را پروازکنان میپیمایند.»
- «دروغ مظهری از شیطان است زیرا شیطان دو نام دارد، یکی شیطان و دیگری، دروغ»
- «صالحترین فرزندان آنهایی هستند که با اعمال خود باعث افتخار پدر و مادر خود شوند.»
- «عذاب وجدان، بدتر از مرگ در بیابان سوزان است.»
- «علت این که ما از موسیقی خوشمان میآید این است که در دنیای رؤیاها و احلام خود فرومیرویم، طبایع عالی، موسیقی را دوست میدارند لیکن بهتر آن میدانند که از آن بهعنوان وسیله برای دخول در رؤیاهای خویش استفاده کنند.»
- «قحط و بیماری در مقام مقایسه با جنگ، چیزی نیست زیرا خود این دو نیز زائیده عواقب وخیم و ناهنجار جنگ هستند.»
- «کتاب، جام جهاننما است.»
- «کینه و تنفر را بهکسانی واگذار کنید که نمیتوانند دوست بدارند.»
- «گسیختن رشته علایق فرزندی، غریزه بعضی از خانوادههای بینوا است.»
- «مانند پرنده باش که روی شاخه سست و ضعیف لحظهای مینشیند و آواز میخواند و احساس میکند که شاخه میلرزد ولی به آواز خواندن خود ادامه میدهد زیرا مطمئن است که بال و پر دارد.»
- «مردم فاقد نیرو نیستند، فقط فاقد ارادهاند.»
- «مرگ مهم نیست، خوشبخت نبودن مهمترین چیزها است.»
- «مسافرت، بهمنزله هرلحظه مردن و زنده شدن است.»
- «من اشخاص زنده را آنهائی میدانم که مبارزه میکنند، بیمبارزه، زندگی مرگ است.»
- «موسیقی از آنچه که ناگفتنی است و اختفای آن ناممکن، حکایت میکند.»
- «وقتی که کیسه خالی شد، دل پر میشود.»
- «هدف هنر امروز، زندگی است نه زیبائی.»
- «یک پرنده کوچک که زیر برگها نغمهسرائی میکند، برای اثبات خدا کافی است.»
- «یک زن کامل کسی است که بداند چگونه فرمانروائی کند.»
- «خداوند در پس هر چیزی است، اما همه چیز او را پنهان میسازد. اشیاء تاریکاند و آفریدگان غیر شفاف. عشق ورزیدن به کسی، استرداد شفافیت آن است»
- «ذهنم زمستانی است اما در قلبم بهاری ابدی جاری است.»
- «انسان در این عالم چون شمع سرگردانی است که هنگام عبور از این راه حتی سایهای از خود به یادگار نمیگذارد.»
- «ما پادشاه را کشتیم، سعی کردیم دنیا را تغییر بدهیم. حالا تنها چیزی که گیرمان آمده، یک پادشاه جدید است که از قبلی بهتر نیست. اینجا سرزمینی ست که برای آزادی جنگیدیم ولی حالا برای نان میجنگیم.»[۱]
- «هیچ چیز به اندازه تخت خواب گرم و راحت، سنگدلی نمیاورد.»
دربارهٔ او
[ویرایش]- «پدربزرگ من که مردی از قرن نوزدهم بود مثل بسیاری از مردان دیگر، بجز شخص ویکتور هوگو، خود را ویکتور هوگو میدانست.»
- «ویکتور هوگو در پانزده سالگی در دفتر یادداشت خود نوشته بود که من میخواهم شاتوبریان باشم یا هیچ نباشم. سرانجام برتر از آن نویسنده نامدار شد.»
- آرزوی ویکتورهوگو
پیوند بهبیرون
[ویرایش]این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |
- ↑ «همه وقتی برابر میشوند که مُرده اند!». شبکه اطلاعرسانی افغانستان. بازبینیشده در ۲۰۱۹-۰۴-۰۵.