مرتضی آوینی
ظاهر
سیّد مرتضیٰ آوینی (؟ سپتامبر ۱۹۴۷، ری، تهران - ۹ آوریل ۱۹۹۳، فکّه، خوزستان) کارگردان مستند، روزنامهنگار و مؤلف ایرانی بود.
گفتاوردها
[ویرایش]- «هرچه آموختهام از خارج دانشگاه است. بنده با یقین کامل میگویم که تخصص حقیقی در سایهٔ تعهد اسلامی به دست میآید و لا غیر.»[۱]
- «با شروع انقلاب تمام نوشتههای خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه، اشعار و… در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که حدیث نفس باشد، ننویسم و دیگر از خودم سخن به میان نیاورم…»[۲]
- «اگر انسان خود را در خدا فانی کند آ نگاه این خداست که در آثار او جلوهگر میشود.»[۳]
- «انقلاب اسلامی مقدمه و آغاز توبه و بازگشت بشر، به همان عهد نخستین او با پروردگار است.»[۴]
- «باید غرب را بشناسیم تا بدانیم چگونه باید با آن مقابله کنیم.»[۵]
- «ماهیّت تمدّن غرب، ظلمت و تاریکی است، چنانچه ذکرالله را که نور است در این فضای تاریکیی منتشر کنیم؛ آن پایههای ظلمات و تاریکی فرو میریزد.»[۶]
- «[در جمهوری اسلامی] ما هرچه جلوتر برویم کار ما سختتر میشود، راه نجات ما در تبعیت از ولایت فقیه است تا انشا الله خداوند امر خودش را برای ما برساند.»[۷]
- «هنر آن است که بمیری قبل از آنکه بمیرانندت و مبدأ و منشأ حیات آناناند که این گونه مردهاند.»[۸]
- «هنر باید آفاق تذکّر باشد نه عرصه تفنّن که در این صورت این هنر است که باید در خدمت اسلام باشد.»[۹]
- «شأن هنرمند آیینهگی است. شأن هنرمند با هر زاویه که دارد این است که صیقلی باشد، که بتواند در برابر وقایع آیینهگی کند؛ و این آیینهگی همان هنر اوست.»[۱۰]
- «ولایت فقیه برای آنان که در حقانیت اسلام دچار تردید نیستند و در التزام عملی نسبت به آن نیز اهمال روا نمیدارند، امری است که تصور آن بیدرنگ موجب تصدیق است.»[۱۱]
- «جاذبهٔ خاک به ماندن میخواند و آن عهد باطنی به رفتن… عقل به ماندن میخواند و عشق به رفتن… و این هر دو را خداوند آفریده است تا وجود انسان، در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا شود.»[۱۲]
- «سلامتِ دنیا، بیماری است و بیماریاش شفا و سلامت، چرا که بنیان دنیا در عادات است و سلامت حقیقی، هر چه هست در ترک و عتق از ملکات عالم همه در طواف عشق است و دایرهدار این طواف حسین علیه السلام است.»[۱۳]
- «کربلا، سرچشمهٔ جاذبهای که عالم را به محور عشق نظام داده است.»[۱۴]
- «عالم ما، عالم نسبتها و مقادیر است و بالطبع، تصاویر اشیا بیش از هر چیز بر مناسبتی دلالت میکنند که بین ما و آن اشیاء وجود دارد و این مناسبت هر چه باشد ما را از رسیدن به آن مدلول حقیقی بازمیدارد.»[۱۵]
- «هنرمند رازدار خزائن غیب است و زبان او زبان تمثیل و تمثلّ است. پس باید رمز و راز ظهور حقایق متعالی و کیفیت حضور و ظهور امر قدسی را در جهان بشناسد. او باید با بصیرت قلبی راز تمثیل حقایق ملکوتی را بیابد و این یافتن به معنی علم پیدا کردن نیست.»[۱۶]
- «مردمان مسافر کاروان مرگاند اما خودنمیدانند. مرگ، کارواندار سفر زندگی است و کجاوه ثابت میماند اما کاروان در سفر است.»[۱۷]
- «عاشقان، عاشق بلایند. دُر حیات، در احتجاب صدف عشق است و آن را جز در اقیانوس بلا نم یتوان یافت. در ژرفای اقیانوس بلا، عاشقان غواصان این بحرند و اگر مجنون نباشد چگونه به دریا زنند؟»[۱۸]
- «مگر عشق را جز در هجران و فرقت و غربت میتوان آموخت؟ پس این درد فراق همه هستی آدمی است و مایهٔ اصلی هنر نیز همین غربت است که با اوست از آغاز تا انجام.»[۱۹]
- «زمین سراسر صحرای عرفات است تو همان آدمی که با خطاب اهبطوا بر این سیارهٔ رنج فروافتادهای. عرفات مثالی از حقیقت زمین است که تمثیلیافته مشقت جوع و عریانی و تشنگی و سوز آفتاب و… آن خطاب را تو از یاد بردهای، اما آدم به یادداشت که آن همه گریست تا بازش پذیرفتند.»[۲۰]
- «ترک هوش کن که هوشیار در خودیِ خود اسیر است و تا خود، باقی است یار از تو میرمد. بیهوده نیست این همه عاشقان از عقل مینالند. عقل عِقال است و جان را از پایبست، خاک میکند و تا عقل باقی است، خود، از میانه برنمیخیزد و مستان در جستجوی بیخودی به مستی رو میآوردهاند، که مستی و بیخودی با هماند، مستی زوال عقل است از این روی همره بیخودی است.»[۲۱]
- «هنر، زمزمهٔ مستی است و خودآگاهان را حاجتی بدین زمزمه نیست. سوز آتش درون است که در سخن میریزد و آن را که این آتش ندارد گو بسوزد که شعر سوز جگر است و آه دل و اشک چشم… و این همه را جز به غریبان و شیداییان عطا نکردند.»[۲۲]
- «بلبل، شیدای گل است و این آواز و الحان که از او میجوشد، نالهٔ شیدایی است که از ملکوت نازل میشود، بلبل نیز مطرب ملکوت است و حافظ نیز؛ و هر کس که شعرش نالهٔ شیدایی است و درد فراق دارد.»[۲۳]
- «عاقل درد فراق ندارد و عقل در این وادی لایعقل است. از عشق بازپرس که شرح این مشکل را جز او کس نمیداند.»[۲۴]
- «حقیقت وجود انسان روح الهی اوست که چون خورشیدی منیر در پس حجاب بدن حیوانی و تعلقات گرانبار دنیاییاش پنهان مانده است. چگونه میتوان بیواسطهٔ حجب، چشم در نور خورشید دوخت؟»[۲۵]
- «تقواست که انسان را به اخلاص میرساند و با اخلاص درهای حکمت نیز بر قلب گشوده میشود.»[۲۶]
- «زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است، سلامت تن زیباست، اما پرندهٔ عشق، تن را قفسی میبیند که در باغ نهاده باشند؛ و مگر نه آنکه گردنها را باریک آفریدهاند، تا در مقتل کربلای عشق، آسانتر بریده شوند؛ و مگر نه آنکه خانهٔ تن، راه فرسودگی میپیماید تا خانهٔ روح، آباد شود؛ و مگر نه آنکه از پسر آدم، عهدی ازلی ستاندهاند که حسین را از سر خویش، بیشتر دوست داشته باشد؛ و مگر این عاشق بیقرار را بر این سفینهٔ سرگردان آسمانی که کرهٔ زمین باشد، برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریدهاند؟ و مگر از درون این خاک، اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز کرمهایی فربه و تنپرور بر میآید؟ ای شهید، ای آنکه بر کرانهی ازلی و ابدی وجود برنشستهای، دستی بر آر و ما قبرستاننشینان عادات سخیف را نیز، از این منجلاب بیرون کش.»[۲۷]
درباره
[ویرایش]دربارهٔ او
[ویرایش]- «اطلاعات من از آوینی فقط در این اندازه است که میدانم او یک سید شهید است.»
- «به نظر من آوینی جایی دارد آوینی میشود که دارد زاویههای کوچک انسانی را نشان میدهد. اگر آوینی به دنبال سینما و هنر ایدئولوژیک بود رشد نمیکرد و همچنان کوتوله میماند همچنان که هنرمندان حکومتی کوتوله ماندند و فروش فیلمها شد افتخاری برای آنها که البته این معیار در مورد همه فیلمها صدق نمیکرد. چرا فروش برای «صمد به مدرسه میرود» افتخار نبود و دایی نامپلئونیزم برای قلادههای طلا افتخار است.»
- «مرتضی آوینی در ۲ سال آخر حیاتش که من نیز با وی همراه بودم به شدت مورد حمله هر دوطرف روشنفکر و به اصطلاح مذهبی روشنفکر بود و همچنان نیز هست. امروز اینها سعی میکنند مرتضی را به یک گرایش سیاسی متعلق بدانند و از آن زاویه به او نگاه کنند اما باید دانست که مرتضی کار سیاسی نکرد و هیچ گرایش سیاسی نیز نداشت. وی نه به چپ آن زمان تمایلی داشت و نه به جناح راست اما به انقلاب اعتقاد داشت، به مردم اعتقاد داشت به جنگ دفاعی نیز اعتقاد داشت اما به گرایشات تمایلی نداشت. سیاسیونی که میخواهند طرفی از جناحبندی مرتضی ببرند سودی نخواهند برد چرا که این یارکشی سیاسی بیارزش بوده و مرتضی همواره مستقل بوده و هست.»
- «عدهای مرتضی را سردمدار سینمای تروریسم میدانند که از جمله این افراد طیف آقای قوچانی هستند و البته طیفی نیز او را سردمدار و پرچمدار سینمای انقلابی میدانند که هیچکدام صحیح نیست. امروز متأسفانه برخی از طرفداران خاص مرتضی آثارش را طوری حذف میکنند که با افکار و عقاید و گرایششان سازگار باشد و این اصلاً ربطی به خود مرتضی ندارد. متأسفانه در این بخش سیاستمداران ما هم در اشتباهند چرا که در گیر سیاست بازی هستند و این فیلمهای اخیری که ساخته شده نیز درگیری سیاسی است.»
- «مرتضی کسی بود که در ایتدا یک روشنفکر معمولی بود، مدتی در گیر نیچه بازی شد و بعد به طور جدی به روشنفکری پرداخت اما بعد از تحولی که دفعی و ناگهانی و بدون عمق نبود به جبهه انقلاب پیوست و بعد از جنگ نیز صدای بلند فرهنگی جبهه طرفداران انقلاب شد.»
- «چیزی که مرتضی از سینما میخواست این بود که به مردم فقیر فخر نفروشد، گدای جایزه بیهویت نباشد و مماس با نیازهای مردمش باشد.»
- «فهم عالم در زبان آقا مرتضی روان است و امروز هم هرکس که میخواهد بداند آقا مرتضی اگر بود چه میساخت باید بگویم او نریشن را در نظر میگرفت.»
- «کاری که آوینی کرد این بود که وظیفه خودش دانست تا با مراحل فیلمسازی به صورت علمی آشنا شود و سینما را برای خودش تعریف کرد آوینی در کتاب آینه جادوی خود گفته است که من در تلاش برای پیدا کردن جوبهای خود هستم. آقا مرتضی سعی میکرد از آثار دیگران هم یاد بگیرد در مطالعات خود به کتاب آلفرد هیچکاک رسید که به نوشتن کتاب عالم هیچکاک ختم شد. جمع این دو اتفاق تلاش برای تکمیل اجزای فیلمشناسی بوده است در سینمای امروز ما چنین آدمی را کم داریم.»
- حسین معززی نیا[۲۹]
- «سیدمرتضی برای ما در دوران خودش، یعنی دورانی که هنوز تبدیل به افسانه نشده بود، معما بود. شخصیت خیلی پرشوری بود. شور و حال و مرگطلبی و شجاعتش مثال زدنی بود و اینکه به سمت مرگ هجوم میبرد مثل اینکه مرگ برایش مسئله معمابرانگیزی بود. کنجکاو مرگ بود… یک پدیده غیرقابل تکرار بود، خیلی تأثیرگذار بود، مهربانی و آمادگیاش برای کار کردن با جمعهایی که خیلی از خودش جوانتر بودند، باعث شد تأثیر ماندگاری بگذارد… اینکه ما بخواهیم از سیدمرتضی مرجع ایدئولوژیک درست بکنیم، کوشش بیهودهای است و اینکه بخواهیم بگوییم روشنفکری بوده که داشته تغییر موضع هم میداده و آخر عمری مخالفت با انقلاب پیدا کرده، این هم حرف مندرآوردی و بیربطی است.»
پانویس
[ویرایش]- ↑ موسیکاظمی، روایتگر عشق، ۹.
- ↑ موسیکاظمی، روایتگر عشق، ۹.
- ↑ موسیکاظمی، روایتگر عشق، ۹.
- ↑ موسیکاظمی، روایتگر عشق، ۲۹.
- ↑ موسیکاظمی، روایتگر عشق، ۲۹.
- ↑ موسیکاظمی، روایتگر عشق، ۲۹.
- ↑ موسیکاظمی، روایتگر عشق، ۳۰.
- ↑ موسیکاظمی، روایتگر عشق، ۳۰.
- ↑ موسیکاظمی، روایتگر عشق، ۳۰.
- ↑ موسیکاظمی، روایتگر عشق، ۳۰.
- ↑ موسیکاظمی، روایتگر عشق، ۳۰.
- ↑ موسیکاظمی، روایتگر عشق، ۳۰.
- ↑ موسیکاظمی، روایتگر عشق، ۳۰.
- ↑ موسیکاظمی، روایتگر عشق، ۳۰.
- ↑ موسیکاظمی، روایتگر عشق، ۳۰.
- ↑ موسیکاظمی، روایتگر عشق، ۳۰.
- ↑ موسیکاظمی، روایتگر عشق، ۳۰.
- ↑ موسیکاظمی، روایتگر عشق، ۳۱.
- ↑ موسیکاظمی، روایتگر عشق، ۳۱.
- ↑ موسیکاظمی، روایتگر عشق، ۳۱.
- ↑ موسیکاظمی، روایتگر عشق، ۳۱.
- ↑ موسیکاظمی، روایتگر عشق، ۳۱.
- ↑ موسیکاظمی، روایتگر عشق، ۳۱.
- ↑ موسیکاظمی، روایتگر عشق، ۳۱.
- ↑ موسیکاظمی، روایتگر عشق، ۳۱.
- ↑ موسیکاظمی، روایتگر عشق، ۳۱.
- ↑ موسیکاظمی، روایتگر عشق، ۶۲.
- ↑ ۲۸٫۰ ۲۸٫۱ ۲۸٫۲ ۲۸٫۳ ۲۸٫۴ ۲۸٫۵ «فراستی به زیباکلام: بیسواد، مبتذل و تقلیلگرا هستید». خبرگزاری تسنیم. ۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۴. بازبینیشده در ۳۱-۰۱-۲۰۱۷.
- ↑ ۲۹٫۰ ۲۹٫۱ ««فرهاد» واسطه آشنایی آوینی با امام بود». teribon.ir. ۰۱ مهر ۹۳. بازبینیشده در ۳۱-۰۱-۲۰۱۷.
- ↑ «بهروز افخمی: «کن» جشنواره دگرباشهاست». فردانیوز. بازبینیشده در ۳۱-۰۱-۲۰۱۷.
فهرست منابع
[ویرایش]- عبدالحمید، موسیکاظمی. روایتگر عشق، مروری بر اندیشههای شهید آوینی. موسسه انتشارات کتاب نشر، ۱۳۹۲. شابک ۹۷۸۶۰۰۷۱۵۰۵۷۳.