لئو تولستوی

از ویکی‌گفتاورد
آن عصای جادوئی به‌من واگذار شده؛ این منم که باید چگونگی استفاده از آن را بدانم.

لئو نیکلایوویچ تولستوی (۹ سپتامبر ۱۸۲۸م. در یاسنایا پالیانا – ۲۰ نوامبر ۱۹۱۰م. در یاسنایا پالیانا) فعال سیاسی-اجتماعی و نویسنده روسی بود.

دارای منبع[ویرایش]

  • «آدم‌ها، اول جوان‌ها را باوجود این‌که همدیگر را دوست ندارند، به‌عقدِ هم درمی‌آورند و بعد از این‌که آن‌ها نمی‌توانند یک‌دیگر را تحمل کنند، تعجب می‌کنند… آخر چطور می‌توان با کسی زندگی کرد بدون این‌که عاشق‌اش بود؟»
    • سونات کرویتزر
  • «آن عصای جادوئی به‌من واگذار شده؛ این منم که باید چگونگی استفاده از آن را بدانم.»
    • دفترهای خاطرات، ۱۹۰۰
  • «اشتیاق و هیجان درونی، غریزه‌ایست انسانی.»
    • دفترهای خاطرات، ۱۸۶۰
  • «افزون‌طلبی و لجام‌گسیختگی به‌عرصه پدیده‌هائی مانند رابطه طبیعی، گام نمی‌نهد، از طرفی - این روابط هرچند نامعقول - در مقوله افزون‌طلبی و افسارگسیختگیِ بی‌حساب قرار نمی‌گیرند؛ لجام‌گسیختگی بدین معناست که مردی در ارتباط طبیعی خود با همسرش، تمام روابط اخلاقی را زیر پا گذارد و خود را ملزم به رعایت آن نداند.»
    • سونات کرویتزر
  • «انسان نمی‌تواند به‌تنهائی و برای خود زندگی کند، این مرگ است نه زندگی.»
    • دفترهای خاطرات، ۱۸۸۹
  • «انضباط، برای فاتحان ضروری است.»
    • دفترهای خاطرات، ۱۸۹۸
  • «این ادعا که حکومت نماینده مردم است، رؤیایی پوچ و دروغی است باطل.»
    • دفترهای خاطرات، ۱۸۹۳
  • «این حرف‌ها تازگی‌ها مد شده است. یک زن بیش از هرچیز باید بترسد و مطیع باشد… منظورم ترسی است که یک زن باید در برابر شوهرش داشته باشد.»
    • سونات کرویتزر
  • «این‌که آدم‌ها ادعا می‌کنند که به‌هنگام خشمگینی از اعمال خود بی خبرند، سخن هجو و بیهوده‌ایست. من همه‌چیز را می‌فهمیدم و حتی برای یک‌لحظه هم هشیاری خود را از دست ندادم.»
    • سونات کرویتزر
  • «به‌تصور او، مردم جاهل و توده‌های ناآگاه، مشمئزکننده و منفورند، آن‌ها به‌سان گرگ‌هایی هستند که فقط با گوشت می‌توان آن‌ها را ساکت کرد.»
  • «به‌هنگام عزیمت و در دقایق حساس زندگی، انسان‌هائی که توانائی بررسیِ اعمالِ خویش را دارند به اراده‌ای قوی دست می‌یابند.»
  • «تصور این موضوع که سرنوشت بشر می‌تواند با تدابیر عقلانی، تغییر مسیر یابد و راه صواب را در پیش گیرد، زندگی را به‌معنی واقعی ناممکن می‌سازد.»
  • «تنها هدف زندگی، رسیدن به‌سعادت و کسب لذت است. رسیدن به لذت و خوشی هدفی است شایسته و درخورِ حیات. بخشش، صلیب، فداکاری، همه در راستای رسیدن به لذت و خوشحالی قرار گرفته‌اند.»
    • دفترهای خاطرات، ۱۸۹۲
  • «دوستداشتن، رحمت است؛ مورد محبت واقع شدن، خوشبختی است.»
    • دفترهای خاطرات، ۱۹۰۷
  • «سعادت را می‌توان در اِزای درد و خستگی، ارزان به‌دست‌آورد.»
    • دفترهای خاطرات، ۱۸۸۴
  • «عشق‌ورزیدن کافیست، آن‌گاه همه‌چیز لذت‌بخش است.»
    • دفترهای خاطرات، ۱۹۱۰
  • «عشق گوهری است گرانبها اگر با عزت توام باشد.»
    • دفترهای خاطرات، ۱۹۱۰
  • «قدرت از آنِ خلقی است که کار می‌کند و اگر تاکنون از قید یوغ اسارت رهایی نیافته، به‌دلیل فرورفتن در یک خواب مصنوعی (هیپنوتیزم) است. بیدارکردن او ضرورتیست بنیادین و مبرم.»
    • دفترهای خاطرات، ۱۸۹۸
  • «مالکیت زمین از اهمیت خاصی برخوردار است. چنانچه مقرر گردد که زمین متعلق به هیچ‌کس نباشد مگر آن‌کس که روی آن کار می‌کند، آن‌گاه می‌توان آزادی ِ پایدار را تضمین کرد.»
    • دفترهای خاطرات، ۱۹۰۱
  • «موسیقی، تندنویسیِ احساسات است.»
    • سخنرانی، ۱۲ ژوئن ۱۹۰۵
  • «هرآنچه به‌ژرفنا سقوط کند، تا مرز شفافیت قابل وضوح است.»
    • دفترهای خاطرات، ۱۸۹۹
  • «هرجا که محتوا وجود داشته باشد، اشکال نیز خودبه‌خود آن را دربر می‌گیرند.»
    • دفترهای خاطرات، ۱۸۹۶
  • «هرگاه به مدرسه قدم می‌گذارم، با مشاهده چهره‌های کثیف و تکیده، موهای ژولیده، و برق چشمانِ این کودکان فقیر، دستخوش ناآرامی و انزجار می‌شوم و همان حالتی به‌من دست می‌دهد که بارها از دیدن شراب‌خواران مست، بر من مستولی شده‌است. ای خدای بزرگ! چگونه می‌توانم آن‌ها را نجات دهم؟ نمی‌دانم به کدامین یک کمک کنم. من آموزش و پرورش را فقط برای توده‌ها می‌خواهم و نه کسی دیگر، مگر بتوانم پوشکین‌ها و لومونوسف‌های آینده را از غرق شدن رهایی بخشم.»
    • نامه به یکی از خویشاوندان
  • «هنگام مطالعه، به‌دقت می‌توان اندیشید.»
    • دفترهای خاطرات، ۱۸۵۷
  • «هیچ پدیده‌ای تحت تأثیرِ سنت‌گرایی، به‌اندازه قلمرو هنر آسیب‌پذیر نیست.»
    • دفترهای خاطرات، ۱۸۹۶
  • «یک گلولهٔ برف را نمی‌توان به یک لحظه آب کرد. حدّ زمانیِ معینی هست که هرقدر هم که بر مقدار حرارت بیفزاییم برف تندتر از آن آب نمی‌شود. به عکس، هر قدر بر مقدار حرارت افزوده شود برف باقی‌مانده سخت‌تر می‌شود.»
    • جنگ و صلح، جلد۴، ص۱۲۳۹ [۱]
  • «یکی از نافذترین عوامل در اجرای خواب مصنوعی (هیپنوتیزم) - به‌لحاظ تأثیر ظاهری در روح و روان انسان - آرایش و پیرایش است، انسان‌ها به‌درستی به‌این موضوع پی‌برده‌اند. از این جا است که نقش اونیفورم‌های ارتشی و ردای کشیشان آشکار می‌گردد.»
    • دفترهای خاطرات، ۱۸۹۶
  • «هنر، کاردستی نیست بلکه انتقال احساسی است که هنرمند تجربه کرده است.»
    • هنرچیست؟
  • «ورونسکی در آن نگاه کوتاه فرصت یافت سرزندگی سرکوفته‌ای را که بر چهره‌اش جولان می‌داد و میان دو چشم برّاقش جابجا می‌شد و آن لبخند ناچیزی را که به لبش انحنا می‌داد دریابد.»
    • آنا کارنینا
  • «شگفت‌آور است که توهم یکسان پنداشتن زیبایی و نیکی تا چه حد نیرومند است.»
    • سونات کرویتزر
  • «در زندگی وضعی نیست که انسان نتواند به آن خو بگیرد، به ویژه هنگامی که ببیند همه اطرافیانش آن را پذیرفته‌اند.»
    • آنا کارنینا
  • « تو تنها تزار نیستی ، بلکه تو انسان هم هستی ، یعنی موجودی که دیروز به جهانگآمده و فردا ممکن است ناپدید شود . گذشته از وظایف تزار ، که اینها از ان به تو سخن میگویند ، تو وظیفه ای بسیار مستقیم تر و تردید ناپذیرتر داری ، نه وظیفه تزار در برابر رعایایش ، زیرا که این تصادفی است ، اما وظایف جاودانی : وظیفه در برابر خدا و وظیفه در برابر روحت .»
    • شب احیای تزار جوان

بدون منبع[ویرایش]

  • «نوشتن ده جلد کتاب فلسفه آسانتر از آن است که انسان تنها یک قاعده و دستور تنها را به مرحلهٔ اجرا و عمل درآورد.»
  • «این زیبایی نیست که آفرینندهٔ عشق است، بلکه عشق است که آفرینندهٔ زیبایی است.»
  • «میان آدمیان چیزی نیست، جز دیوارهایی که خود ساخته‌اند .»
  • «فرق انسان و سگ در آن است که اگر به سگی غذا بدهی، هرگز تو را گاز نخواهد گرفت.»
  • «هنر خوب است، اگر احساسات خوب را ترویج کند. احساسات هنگامی خوب است که شعور جداکنندهٔ نیک و بد به خوبی آنها حکم دهد و این شعور در میان مردم یک عصر مشترک است. هنر جهانی یک محک درونی دارد که پابرجا و بی خطاست و آن هم وجدان پاک نام دارد.»
  • «تنها هدف زندگی، رسیدن به سعادت و کسب لذت است. رسیدن به لذت و خوشی هدفی شایسته و درخور حیات است. بخشش، صلیب و فداکاری، همه در راستای رسیدن به لذت و شادمانی قرار گرفته‌اند.»
  • «سعادت نزدیک بودن به تزار سراپای وجودش را گرفت. این دیدار کافی بود تا حرام شدن آن روز جبران شود. به سرخوشی عاشقی بود که پس از انتظاری طولانی به وصال معشوق می‌رسد. جرئت نمی‌کرد به صفوف مقدم نگاه کند، بدون نگریستن و با غریزه‌ای خلسه آمیز، نزدیک شدنش را حس کرد. این حس فقط ناشی از صدای پای اسبان سواره نظام نبود، بلکه با نزدیک تر شدن تزار، همه چیز درخشان تر، شادتر، مهم تر و طرب‌انگیز تر می‌شد. از نگاه راستوف، این خورشید با نزدیک تر شدنش، پرتوهای ملایم و با شکوه می‌پراکند و اکنون او در احاطه این پرتوها بود، صدایش را شنید، صدایی روح نواز، آرام، شکوهمند و در عین حال بی تکلف.»
  • «ما، آدمیان را بیشتر به سبب خوبی‌هایی که خود، در حق‌شان کرده‌ایم، دوست می‌داریم، تا به سبب خوبی‌هایی که آنان در حق ما کرده‌اند.»

پیرامون گیاهخواری[ویرایش]

  • «تو نخواهی کشت» تنها دربارهٔ کشتن همنوع صدق نمی‌کند، بلکه تمام موجودات زنده را در بر می‌گیرد؛ و این فرمان مدت‌ها پیش از اینکه از کوه سینا بیان شود در سینه آدمی حک شده بود.
  • اگر انسان بخواهد به راستی و به طور جدی زندگی خوبی داشته باشد، نخستین چیزی که از آن پرهیز خواهد کرد مصرف خوراک حیوانی است زیرا … غیراخلاقی است، چون مستلزم کشتن، یعنی کاری است در تضاد با حس اخلاقی.
  • انسان می‌تواند بدون کشتن حیوانات به منظور تهیه خوراک تندرست باشد؛ بنابراین اگر گوشت بخورد، تنها برای ارضای ذائقه اش درگرفتن جان حیوانات همدستی کرده است.[۱]

منسوب[ویرایش]

  • «اگر مذهب ما را تسلی نمی‌داد، زندگی رقت‌انگیزی داشتیم.»
  • «تاریخ‌نگاران شبیه افراد ناشنوا هستند [چراکه] مدام به پرسش‌هایی پاسخ می‌گویند که هیچ‌کس از آن‌ها نپرسیده است.»
  • «هنر، خوب است اگر احساسات خوب را ترویج کند، احساسات هنگامی خوب است که شعورِ ممیزهٔ نیک و بد، ارزش واقعی آن‌ها را تأیید نماید و این شعور در تمام انسان‌های یک عصر مشترک است. هنر جهانی یک محک درونی دارد که پابرجا و بی‌خطا است و آن‌هم وجدان پاک نام دارد.»
  • «هنر، محصول تحریک احساسات و هدف آن نیز انتقال احوال نفسانی و عواطف انسانی است.»
  • «فرق انسان و سگ آن است که اگر به سگی غذا بدهی، هرگز تو را گاز نخواهد گرفت»
  • «هرکس دو بار می‌میرد، یکبار آنگاه که عشق از دلش می‌رود و بار دیگر آنگاه که زندگی را بدرود می‌گوید اما مرگ زندگی در برابر مرگ عشق ناچیز است.»
  • «بهترین واقعه زندگی شخص آنست که بتواند خود را بشناسد، و به خود پی ببرد و نتیجه این واقعه ممکن است موجب مسرت و آرامش و یا تولید اندوه و نگرانی کند.»
  • «سعادت در این دوره فقط دانستن مقصود زندگی است.»

دربارهٔ تولستوی[ویرایش]

«در طول زندگی ام برای هیچ‌کس به اندازه تالستوی احترامی اینگونه عمیق و شاید اینهمه افراطی قایل نبوده م» آنتوان چخوف نامه مورخ ۲۸ ژانویه ۱۸۸۹

  • «آیا آتش این انقلاب روسی از فوران آتشفشان وزوی درون تو شعله‌ور نشده است؟»
    • ولادیمیر استاسوف، ۱۸ سپتامبر ۱۹۰۶ - از دوستان تولستوی
  • «آرزو می‌کنم همانند تولستوی این پدر$پیر، به‌درگاه خداوند نیایش کنم.»
  • «من معتقدم بالزاک، بزرگترین رمان نویسی است که تاکنون جهان شناخته است، ولی عقیده دارم «جنگ و صلح» تولستوی، بزرگترین رمان عالم است.»
    • «سامرست موام»
    • «تولستوی حتی وقتی به سوی نیستی می‌نگرد، همچنان فروغ نافذ خود را دارد. این روشن بین‌ترین و کاونده‌ترین نگاهیست که عصر ما در یک موجود بشری شناخته است.»
    • اشتفان تسوایگ
  • «تولستوی هیچ‌گاه از هنر چشم نپوشید. یک هنرمند بزرگ نمی‌تواند حتی اگر بخواهد، علت وجودی و فرهنگ و فرزانگی خویش را رها کند. او می‌تواند به علل دینی از نشر آن صرفنظر کند، اما از نوشتن نمی‌تواند.»
    • رومن رولان در کتاب زندگی تولستوی
  • «مهم آن است که فراگرفت چگونه باید کامل زندگی کرد، با مهر و شور دوست داشت یا نفرت نشان داد و یا ستایش کرد. هرچند مشکل آدمی پیدا می‌شود که کامل زندگی کند. لئو تولستوی چنین زندگی کرد و این خود دلیل اصلی است که او چرا نویسندهٔ بزرگی است… آنچه از زندگی‌اش ثبت‌شده است، پاره‌ای کوچک از همهٔ زندگی اوست.»

منابع[ویرایش]

  1. http://www.iranvegetarians.com/017.htm
  2. مصیبت نویسنده بودن. ترجمهٔ سیروس طاهباز. به‌نگار، ۱۳۶۸. ۳۰. 

پیوند به‌بیرون[ویرایش]

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
در ویکی‌انبار پرونده‌هایی دربارهٔ
لئو تولستوی
موجود است.