عبدالرحمن فرامرزی
عبدالرحمن فرامرزی (۱۱ اوت ۱۸۹۷ – ۱۱ ژوئیه ۱۹۷۲) (۲۱ مرداد ۱۲۷۶ – ۲۰ تیر ۱۳۵۱) روزنامهنگار و سیاستمدار ایرانی بود. در روستای گچویه، مرکز فرامَرزان، بَستَک، از خانوادهای سرشناس لارستانی و مسلمان سنی فارسی زاده شد، پدرش عبدالواحد فرامرزی بود. تحصیلات مقدماتی را همانجا به پایان رسانید سپس در ۱۹۰۸م/۱۲۸۷ش با خانوادهاش به بحرین مهاجرت کرد، همانجا و در احسای عربستان تحصیلات خود را ادامه داد. به قطر رفت و پس از یکسال سرگردانی به تهران رسید و در آنجا ساکن شد. همراه برادرانش مجلهٔ «تقدم» را به مدت دو سال چاپ کرد، به ترجمه از عربی نیز پرداخت. از ۱۹۴۱م/ ۱۳۲۰ش به کمک مصطفی مصباحزاده روزنامهٔ کیهان را نشر داد و سرمقالههای بسیاری نوشت. او در موضوعات سیاسی، اجتماعی و ادبی مقالات بسیاری در روزنامههای گوناگونی مثل «شفق سرخ»، «آیندهٔ ایران»، «اقدام» و «بهرام» و مجلات «تقدّم»، «وحید» و «یغما» نوشت. خاطرات خود را به شکل پراکنده نیز گردآورد. در ۱۹۴۷م/ ۱۳۲۶ش به سیاست درآمد و چند دوره از لار و دو دوره از ورامین به سمت نمایندگی مجلس شورای ملی تا ۱۹۶۱م/ ۱۳۴۰ش برگزیده شد. علاوه بر سردبیری روزنامهٔ کیهان، استاد دانشگاه نیز بود و به کار وکالت دادگستری نیز روی آورد. به سن ۷۵ سالگی در تهران درگذشت و در بهشت زهرا دفن شد.[۱]
گفتاوردها
[ویرایش]خاطرات
[ویرایش]خاطرات پراکندهٔ او به کوشش حسن فرامرزی نخستین بار در بهمن ۱۳۷۷ از سوی انتشارات یزدان چاپ شد.
- جشن عروسی در نزد ما داستانی دارد. ما این جشن را «داوات» میگوییم و گمان میکنم «داوات» تحریف «دعوت» باشد؛ زیرا مردم را از اطراف در آن دعوت میکنند و شاید هم یک کلمهٔ جامد فارسی باشد.
این دعوت بر حسب شخصیت و بی شخصیتی خانوادههای مهم از تمام دهات دعوت میکنند و اهل هر دهی وارد میشوند، اهل این ده به استقبال ایشان میروند و با شلیک تفنگ به ایشان تبریک ورود میگویند و آنها نیز با شلیک تفنگ جواب میدهند. هر کسی نیز بهترین لباس خود را در آن میپوشد… در تمام این مدت، مردها و زن میرقصند. در دهاتی که حجاب هست، زنها علیحده و مردها علیحده میرقصند و گاهی نیز محارم و کسانی که باهم خصوصیت دارند، زن و مردم با هم میرقصند و در دهاتی که حجاب نیست، زن و مرد با هم رقص میکنند و مثل فرنگیها دو نفر دو نفر میرقصند ولی البته بهم نمیچسبند. بلکه هر کدام دوتا دستمال ابریشمی در دست میگیرند و روبروی هم میرقصند… عصر شبی که باید زفاف واقع شود، داماد را یک قبای سبز میپوشانند و سوار اسب میکنند و د ده میگردانند و هرکسی پشت بام خود میرود و وتی داماد زیر پای او رسید، بر سر او نقل و آجیل و خرما خراک میریزند و بچههایی که دنبال داماد راه افتادهاند برای خود جمع میکنند. عروس را نیز بهطور غریبی بزک میکنند، یعنی در صورت او نقطه نقطه خالهای رنگارنگ میگذارند که به یک بچهپلنگ بیش از بچهآدم شباهت دارد.- «آنچه به یاد دارم»[۲]
- نمیدانم چه روزی و چه ماهی و چه سالی بود که به ما اطلاع دادند که باید در رکاب اعلیحضرت همایونی به سوی ریاض حرکت کنیم..
- «سفری به حجاز»[۳]
- اعلی حضرت همایونی و ملک سعود از جلو و اتباع از عقب از آن راه رفتیم تا به قصر ضیافت ملک سعود رسیدیم … طولی نکشید که موقع ناهار رسید و برای ناهار به قصر دیگر رفتیم و این قصر دومی قصر نبود، بلکه در حقیقت شهری بود.
- «سفری به حجاز»[۴]
- … همه لبیک میگفتیم: به شّعاب مکه که رسیدیم، رعشهای سرتاپای مرا گرفت. برای اینکه فکر کردم که حضرت رسول وقتی از دست قوم خود آزار میدیده به اینجا پناه میآورده… با این حال، با خشوع وارد مکه شدیم. مکه شهر قشنگی است. خانههای بسیار خوب دارد… تا وارد حرم شدیم، دیدن کعبه سرتاپای مرا لرزاند. این همان بنای عظیمی است که هر سال متجاوز از یک کرور مردم به طواف آن میآیند. در اینجاست که شاه و گدا یکی است. همه با خشوع و خضوع ایستادهاند و کبر و بزرگی را فراموش ساختهاند. ما همه برهنه بودیم و یک قطیفه به خود پیچیده بودیم. شاه هم مثل ما بود.
- «سفری به حجاز»[۵]
- خدا میداند که در بین راه مکه و مدینه ما چه فکر میکردیم. تمام فکر ایام بعثت، فشاری که قریش بر او، آن شبی که به غار حراء فرار کردند، مصائبی که بر او وارد آوردند، استهزاء و مسخرهها، سنگ پرانیها، تهمت جنون و همه چیز را به خاطر میآوردیم…
- «سفری به حجاز»[۶]
- قبر حضرت خیر المرسلین را زیارت کردیم و ما از برکت وجود اعلیحضرت به دو توفیق موفق گشتیم که جز برای سلاطین بزرگ عثمانی میسر نشده و آن این بود که هم در کعبه را به روی ما باز کردند و با نردبان طلا به درون کعبه رفتیم و هم در مدینه، ضریح حضرت رسول اکرم را به روی ما گشودند و ما وارد شدیم و بعضی از رفقای ما به قدری از این امر شاد شدند که از فرط شادی گریه کردند.
- «سفری به حجاز»[۷]
- بین شاه و ملک یک میز دستی کوچکی بود. ملک سعود آن را برداشت و کنار گذاشت یعنی ما یکی شدیم وبین ما دیگر هیچ حایلی نیست.
- «سفری به حجاز»[۸]
- در اردیبهشت ماه ۱۳۲۸ با چند نفر از همکاران به انگلیس دعوت شدیم. اولی که دعوت شدم، بسیار خوشحال گشتم، برای اینکه تا آن روز اروپا را ندیده بودم. قبل از آن برای چهارماه به آمریکا دعوت شدم، ولی نرفتم؛ زیرا از بس راجع به زندگی ماشینی آمریکا خبر شنیده بودم، از رفتن به آنجا وحشت کردم و گفتم این زندگی با طبع شاعرانه من وفق نمیدهد. سابق میگفتند شاعر یعنی نیم دیوانه، ولی بعدها گفتند که نیم شاعر یعنی تمام دیوانه و من اگر تمام شاعر نباشم، لا اقل نیم شاعر هستم.
- «سفری به انگلیس (۱)»[۹]
- آب ساحل قبرس نیز بسیار صاف و شفاف و لاجوردی است، از غرایب اینکه رنگ آب دریاها با هم تفاوت دارد و آب مدیترانه از خوش رنگترین دریاهاست، برای اینکه از بالا نیلی تندی به نظر میآید و بسیار صاف و شفاف است.
- آب دریای قبرس بسیار صاف و شفاف است. صافی آسمان، شفافی آب، زیبایی کوه و صفای جنگل، به قبرس یک وضع شاعرانه و خیالانگیزی داده و به این جهت در متالوژیهای یونان، «ونوس» ربة النوع عشق و زیبایی در سواحل آنجا پیدا شدهاست.
- «سفری به انگلیس (۱)»[۱۰]
- بعد از چند ساعت به رم رسیدیم. من از رم تصوراتی داشتم. اینجا شهر مذهب، شهر عشق، شهر زیبایی، شهر نقاشی و مجسمهسازی و هنرهای زیبا، شهر رستاخیز علمی و فلسفی، شهر عظمت و جلال تاریخ، شهر ظلم و جور و ستمگری و حتی وحشی گری است.
- «سفری به انگلیس (۱)»، در رم[۱۱]
- معمولاً هر که به رم میرود، اول به سر وقت واتیکان میرود ولی من اول رفتم «کلیزه» را ببینم. «کلیزه» همان تآتری است که غرفههای متعدد دارد و خانمها و آقایان در این غرفهها مینشستند و نبرد محکومین را با شیر وببر و پلنگ و… تماشا میکردند. من از این کلیزه داستانها خوانده بودم … کلیزه امروزه خراب است و دولت ایتالی خرابههای آن را به عنوان یادگار تاریخی نگاه داشته ولی همین خرابهها به شکل یک دهان دندان ریختهای درآمده که فجایع و شنایع بشر نسبت به بشر را بازگو میکند.
- امروز رم شهر مذهب است. شهر جانشین مسیح است ولی آدم وقتی در خیابانهای آن به گردش افتاد و قدم به رستورانها و کابارههای آن گذاشت، میبیند هنوز شهر «لئونارد دوونسی» و «مونالیزا» است. رم، شیراز غرب است. پرده ئی از خشکی مذهب بر آن کشیده شده ولی در زیر این پرده، دریائی از عشق و شور و مستی موج میزند.
- «سفری به انگلیس (۱)»، در رم[۱۲]
- فردا صبح از رم حرکت کردیم و چون عبور ما از روی فرانسه بود همین که به فراز فرانسه رسیدیم و گفتند زیر پای ما فرانسه است، اهتزازی به من دست داد. چیزی که در تمام اروپا بیاندازه زیباست منظره زیرپاست ولی حیف که هوای اروپا غالباً ابری است و بین انسان و زمین ابر حایل میگردد.
- «سفری به انگلیس (۱)»، در رم[۱۳]
- وقتی از هوا سطح انگلستان را دیدیم، مثل کوری که یک دفعه چشم باز کند وطلوع و غروب ماه و خورشید و ستاره و جنگل و دشت و کوه و دریا را ببیند دهانمان از تعجب باز شد یا لا اقل من اینطور شدم.
- «سفری به انگلیس (۱)»، در انگلیس[۱۴]
- این هاید پارک همان هایدپارکی است که من چیزها از آن شنیده و خوانده بودم. اینجا مظهر آزادی انگلیس است. هر روز عصر دسته دسته مردم بیرون میآیند و درین باغ میریزند و هر جماعتی در گوشه ئی برای خودشان مشغول کاری هستند. در یک گوشه یکی روی یک سکو ایستاده نطق سیاسی میکند. در گوشهٔ دیگر یکی ایستاده و نطق عکس نطق او را میکند. یکی از عظمت مسیح و فرهنگ مسیحیت و بسط اخلاق عالیه به توسط کیش او در دنیا داد سخن میدهد. دیگری در گوشهٔ دیگر نطق میکند که اصلاً مسیحی در دنیا نبوده و تمام این حرفها را کشیشها ساختهاند. یکی دیگر در گوشهٔ دیگر از بلاهات و سفاهت مسیح و فساد دین او سخن میگوید. یکی مشغول حمله به روس هاست که کمونیستی آوردهاند و دنیا را خراب کردهاند. دیگری در گوشهٔ دیگر راجع به حسن سیاست و تدبیر رجال روس و کمک ایشان به آزادی و لزوم همکاری با ایشان بسط مقال میدهد. یکی حمله به جنس سیاه و دیگری دفاع از جنس سیاه میکند. یکی دولت را مورد حمله قرار داده که چرا اسرائیل را در مقابل عرب تنها گذاشته و یکی مشغول حمله به اسرائیل است که موجب تیرگی روابط با انگلیس با عرب شدهاست.
- یکی مثل درویش مرحب در صحن مسجد شاه معرکه گرفته، قصه میگوید و جماعتی به تماشا دور او ایستادهاند. یکی آواز میخواهد و میرقصد وجمعی او را احاطه کرده ان. در گوشهٔ دیگر، از لامارتین سخن میگویند و در جایی دیگر شکسپیر را بزرگترین شاعر دنیا میشمارند و جای دیگر منکر وجود شکسپیری به این عظمت اند… یکی به اسلام حمله میکند دیگری مشغول دفاع از اسلام است… در گوشهٔ دیگر نیز جوانی دختری را بغل کرده و با هم روی سبزه دراز کشیدهاند… آن طرفتر روی دریاچهٔ بسیار بزرگی دهها دختر و پسر دونفری مشغول قایقرانی هستند و گاهنی نیز خود را به جزیرهٔ غیر مسکون جنگلی که وسط دریاچه است میرسانند و در زیر آن درخت دور از چشم اغیار به راز و نیاز عشق میپردازند.
- خلاصه، هایدپارک نفسگاه مردم لندن است که هر کس هر دردی دارد میرود آنجا، آه میکشد و هیچکس به هیچ نحوی متعرّض کسی نمیشود.
- «سفری به انگلیس (۱)»، در انگلیس[۱۵]
- من درین سفر به دو اشتباه خود پی بردم: یکی اینکه من شنیده بودم که انگلستان جزیرهٔ خشک و بیحاصلی است ودوم شنیده بودم که انگلیسیها مردم خشک بی ذوقی هستند. اولاً جزیرهٔ انگلیس یکی از سرسبزترین نقاط دنیاست. ثانیاً ملّت انگلیس یکی از ملل بسیار شوخطبع و بامزه است که تمام حرفهای خود را با شوخی میزنند و خود انگلیسیها بدین صفت مینازند.
- «سفری به انگلیس (۱)»، در انگلیس[۱۶]
- … بعد رو کردم به انگلیسیها و گفتم من آلمان را دوست میداشتم، برای اینکه همان بلایی بر سر شما میآورد که شما به سر ما می آوردین. آلمانی که آدم بود. اما اگر مار، شما را میزد، عقرب شما را میگزید، آن ما و عقرب را دوست میداشتیم. شما تصویر میکنید این احساساتی که ملت ایران نسبت به آلمان ابراز میداشت، احساسات دوستی به او بود، نه، احساسات دشمنی نسبت به شما بود.
- «سفری به انگلیس (۱)»، در انگلیس[۱۷]
- یکی از جاهایی که در اسکاتلند دیدیم قصر «ماری استوارت» بود. من چون داستانهای عشق بازی، جنایات، توطئهها و بعد قتل او را با آن طرز فجیع که همه میدانند، خوانده بودم، از دیدن قصر او، مخصوصاً خوابگاه و تخت خواب او بهت و حیرتی مرا گرفت که به وصف در نمیآید. مثل اینکه «ماری استوارت» زنده شده و تمام صحنههایی زندگی او از نظرم گذشت و یک دفعه همه ناپدید شد. به راستی که از دنیا و هرچه در دنیا هست، سیر شدم و با خودگفتم عمر و عزّت این جهان چه قیمتی دارد که مثل حباب روی آب یک جلوه گری میکند وفوراً محو و نابود میشود و دیگر اثری از آن باقی نمیماند.
- «سفری به انگلیس (۱)»، در انگلیس[۱۸]
- این خصیصهٔ ملت انگلیس است که ادعا نمیکنند. من در تمام مدتی که در انگلستان هستم، از هیچکس نشنیدهام که بگوید من چیزی میدانم. همه میگویند کمی میدانم، یا اطلاعی در آن دارم.
- «سفری به انگلیس (۱)»، در انگلیس[۱۹]
- زیبایی و خرمی و صفای بین منچستر و گلاسکو قابل وصف نیست. شهر و ده و قصبه و مزرعه و چراگاه از هم قطع نمیشود و عمارتهای دو طبقه که در میان مزارع گاهی پخش و گاهی جمعند و خیابانهای آسفالته پاکیزه بین این عمارات، یک منظره دلفریب جاودانه ای تشکیل میدهند که زبان از وصف آنها لال میشود و خوشبختی اینجاست که ما در ماه اردیبهشت حرکت میکنیم و درین ماه سرتاسر انگلیس خلعت سبز نوروزی پوشیدهاست و هرچه به طرف شمال میرویم، هوا بهتر و لطیف تر میشود.
- «سفری به انگلیس (۱)»، در انگلیس[۲۰]
- شهری که در هند بسیار مرا گرفت، شهر باعظمت کلکته بود… یک شهر قدیمی باشکوهی است که هرکس آن را میبیند، شیفتهٔ عظمت آن میشود… وقتی بچه بودم، خیال میکردم که کلکته آخر دنیاست.
- «سفری به هند»[۲۱]
- آدم در حیدرآباد خود را در ایران میبیند؛ زیرا همه چیز آن تاکنون فارسی بود.
- «سفری به هند»[۲۲]
- میسور مخصوصاً پایتخت آن بنگلور یکی از خوش آب و هواترین نقاط دنیا و تقریباً همیشه بهار است.
- «سفری به هند»[۲۳]
- یکی از بناهای عجیب بنگلور قصر مهاراجه است که عظمت ایوانها و درهای نقرهٔ مطلای آن و ستونها و صفههایش با قلم من قابل وصف نیست. مهاراجه روز عید در سالون اینجا بر ایوانی به تخت مینشسته و دهها هزار آدم میآمدند وآنجا زیر پای او میایستادهاند و تهنیت میگفتهاند. اصلاً زندگی مهاراجههای هند برای ما قابل وصف نیست. شما در کتاب هزار و یک شب داستانهایی میخوانید ولی یقین کنید که آن عجایبی که در آنجا از زندگی بعضی از پادشاهان و شاهزادگان مشرق کردهاند، یک دهم حقیقت زندگی مجلل اینها نیست.
- «سفری به هند»[۲۴]
- … چندی نگذشت که متفقین به ایران حمله کردند و رضاشاه را بردند. من با اینکه درین تغییر و تحولها اهانتهای زیادی دیده بودم، از این قضیه بیاندازه متأثر شدم ولی میدیدم که آنهایی که در زمان او مقام داشتند و هزاران نوع استفاده میکردند، اکنون اظهار شادی و خوشحالی میکنند… میدیدم که اجانب، هیتلر را متجاوز به کشورهای ضعیف منسوب میدارند و او را نفرین و لعنت میکنند و خودشان در مملکت ما همان کار را کردهاند و تازه به سر ما منت میگذارند که برای شما دموکراسی آوردهایم… مملکت ما را اشغال کردهاند. حکومت دست نشانده خود را روی کار آوردهاند. تمام مرافق حیات ما را در دست گرفتهاند. ارزاق ما را میبرند و هر روز صدها برادر ما را از گرسنگی به سینهٔ خاک میفرستند… میدیدم که مملکت ما زیر چکمهٔ نظامی خود نرم کردهاند. اقتصاد ما را محو ساختهاند. استقلال ما را از بین بردهاند … من اینها را میدیدم از خشم میلرزیدم، میخواستم فریاد کنم، نعره بزنم، ولی فضایی نمیدیدم، که در آن نعره سر کنم.
- «چگونه وارد سیاست شدم؟»[۲۵]
- از بس زندگی من در مجلس پرآشوب و جار و جنجالی بود، چیزی یادم نیست که بنویسم. من در مجلس هیچ وقت آدم آرام سلیمی نبودم که ساعات پر جنجالش محدود باشد و در خاطره بماند. دورهٔ پارلمانی عمر من همه حادثه بود. با هر دولتی من درمیافتادم و به عقیدهٔ خودم هیچکدام تقصیر من نبود. من آدم مثبتی هستیم و به قول فرنگیمآبها «رئالیست» یعنی طرفدار قدرت دولت و آزادی او در حدود قانون هستم. من اصلاً مخالف اینم که کسی در کار دولت مداخله کند یا وزیری را مجبور سازد که عملی برخلاف قانون یا سیاست دولت انجام دهد یا او را وادار کند که مأموری را بدون حق، معزول یا بدون استحقاق منصوب سازد ولی با این حال با اغلب دولتها درافتادم، برای اینکه تمام آنها میخواستند مطلق العنان و فعّال ما یشاء باشند و چیزی که برای آنها هیچ مفهومی نداشت، قانون بود. من دولت غیرقانونی را یاغی و راهزن میدانم.
- «یادی از مجلس»[۲۶]
- … کسانی هستند که شهوت کلام دارند و دلشان میخواهد همیشه ناطق مجلس باشند و اینها غالباً اشخاص بی اطلاع مزخرف خودنمایی هستند. اینها موظفند که تا موضوعی مطرح شد، اول روی میز میکوبند و اسم آنها اول نوشته میشود. آدم عاقل فهمیده تا لایحه یا طرح یا پیشنهاد خوانده نشود، نمیداند چیست که آن را تأیید یا با آن مخالفت یا اصلاح کند؛ بنابراین صبر میکند تا ببیند مطلب چیست. وقتی مطلب را فهمید و نظری برایش حاصل شد، اجازه میگیرد. آن وقت، وقت را همان دوسه مزخرف گو گرفتهاند و نوبت به او نمیرسد و آنها نیز قبل از اینکه بفهمند موضوع چیست، روی میز میکوبند. یکی مخالف و یکی موافقهم بیشتر نمیتوانند حرف بزنند و خوشمزه این است که اینها اگر نوبت مخالف به ایشان افتاد، مخالفت میکنند و اگر نوبت موافق به ایشان افتاد، موافقت میکنند؛ یعنی عقیدهٔ خاصی راجع به موضوع ندارند. فقط میخواهند حرف بزند. این است که آدم ناچار است پارازیت بدهد و برخلاف آییننامه حرف خود را بزند.
- «یادی از مجلس»[۲۷]
- قوام آدم بازیگری بود. هم ما را بازی میداد و هم روسها و هم توده ایها را … کمکم با قوام مخالفت کردم، برای اینکه به ظاهر، پیشهوری را تقویت میکرد و در مقابل روسها راجع به نفت شمال نیز روی موافقت نشان میداد…
- «وزارت سپهبد امیراحمدی»[۲۸]
- در سکوت، عشق ورزیدن هم خوش عالمی دارد. عالمی مملو از شعر، مملو از موسیقی و مملو از هزاران چیز لطیف و بی زبان… گاهی از اوقات زبان چشمها، این زبانی که در عین بی زبانی هزار زبان دارد، پیامبر عشّاق میشود مخصوصاً عشّاقی که هنوز بکارت روح و صفای دوران کودکی را حفظ کرده و با گستاخیها و پردهدریهایی که لازمهٔ گذشت زمانست، آشنا نشدهاند.
- … ما هر دو، شبها روبروی هم مینشستیم و در سکوت به یکدیگر خیره میشدیم. سایهها از کنارمان نی گذشتند، زندگی جریان طبیعی خود را طی میکرد، ستارهها روی آسمان صاف بحرین برق میزدند. و گلهای منطقهٔ گرمسیر فضا را از عطر تند خود انباشته میکردند. ما باز هم به هم نگاه میکردیم، با نگاههایی که مثل آتش داغ بود و از چیز مرموز و سنگینی پر شده بود…
- او دختر عموی من بود و بر حسب اجبار و پیوند خویشاوندی در خانهٔ ما میزیست. همیشه جور عیجیبی ساکت و مغموم بود. در صورت سبزه اش چیزی که بیشتر که بیشتر از همه چیز جلب توجه میکرد، چشمهایش بود. چشمهای سیاه و کشیدهای که زیر سایهٔ مژگانن بلند کمی مورّب به نظر میرسید و وقتی که به روبرو خیره میشد، مثل دریا عمیق و مواج و مثل آسمان پاییز مملو از ابر اندوه و کدورت بود.
- «اولین عشق»[۲۹]
- میگویند عقد دختر عمو و پسر عمو را در آسمانها بستهاند و خانوادهٔ ما میگفتند که چه بهتر که این عقد آسمانی در زمین هم محکم شود… در مقابل این خواسته مقاومت میکردم و میکوشیدم تا آنجا که ممکن باشد، با عقاید جابرانهٔ خانواده در این مورد بجنگم…
- «یادی از مجلس»[۳۰]
- … من از زد و خوردها و کشتارهایی که گاه گاهی میان مسلمانان و هندوها رخ میداد، مطلع بودم و حقیقت این است که من همیشه تقصیر را از جانب مسلمانان می دانستنم و شاید هم در اصل تقصیر از مسلمانان جاهل متعصبی بوده که تعصب ایشان هیچ پایه و اساس منطقی ندارد و تصور میکنند که آزار مردم غیر مسلمان خود به خود ثوابت دارد. و یادم هست که ما در بچگی فقط برای اینکه ثواب داشته باشیم، بچههای یهود را کتک میزدیم و وقتی از کنار یک مسیحی میگذشتیم، او را لعن میکردیم.
- «ملاقاتهایی با رجال پاکستان و هند»[۳۱]
- نهرو بیاندازه مرا گرفت؛ زیرا در او صفاتی یافتم که به خودم شباهت داشت. بدون ریا، بدون پرده، بدون مجامله، با کمال صراحت حرف خود را میز د. ابداً شبیه به یک دولتمرد (ام دتا) نبود بلکه مثل یک لیدر انقلابی حرف میزد. به نظر من این مرد در نخستوزیری همان مردی بود که در هنگام راهنمایی شورشیان هند بودهاست.
- «ملاقاتهایی با رجال پاکستان و هند»[۳۲]
- زندگی من در مجلس زندگی آرام وبی سر و صدایی نبود. من به عقیدهٔ خود برای حمایت از اصولی به مجلس رفته بودم که هرکس سرکار میآمد، میخواست ریشهٔ آن اصول را بکند و من با او مخالفت برمیخاستم. هرکسی اول میآمد، لاف از دموکراسی و آزادیخواهی میزد و وقتی که به خیال خود قدرتی مییافت، اول تیشه را برمیداشت و شاخ و برگ درخت آزادی را میزد. من میکوشیدم که تا او به ریشه نرسیده و درخت را به کلی از پای در نیاورده خودش از پای درآید.
- «ماجراهایی از مجلس»[۳۳]
- اغلب مردم بین شخص و مسلک تشخیص نمیدهند. خیال میکنند شخص، مسلک است. فلان آدم هرکاری بکند، آزادیخواه و ملی است و فلان آدم هرکاری بکند، مرتجع و استبدادپیشه است. من شخص را نمیدیدم، قضیه را میدیدم، هرکس قضیهٔ مورد احترام مرا محترم میشمرد، او را تأیید میکردم و هرکس نمیشمرد، او را چه پشت تریبون مجلس و چه در روزنامهٔ کیهان میکوبیدم.
- «ماجراهایی از مجلس»[۳۴]
- ای ایرانی، تو چقدر کوتاه بینی که به تصور نفع خصوصی، نفع عمومی را فدا میکنی و بعد نفع خصوصیت نیز در ضمن نفع عمومی از بین میرود.
- «ماجراهایی از مجلس»[۳۵]
- یک دموکراسی که مطبوعات آن آزاد نباشد، شیر بی یال و سر و اشکمی است.
- «ماجراهایی از مجلس»[۳۶]
- من فکر میکنم که آنچه موجب ترقّی فرنگ شده همین شخصیت افراد آنست. آدم وقتی برای خود شخصیت قائل بود، زیر هر باری نمیرود، تن به هر کاری نمیدهد، ظلم و جور و تعدی را قبول نمیکند.
- وقتی ملت زیر بار زور نرفت، جور و تعدی را قبول نکرد، تن به ذلّت و خواری نداد و تبعیض را نپذیرفت، هیچ قدرت و نیرویی نمیتواند به او زور بگوید و به او جور و تعدی کند. به علاوه، ملت وقتی وقتی داری عزت نفس بود، اعضای حکومتش نیز همان خواهند بود و مأمورین دولت اعم از لشکری و کشوری هر مأمورینی را قبول نمیکنند و در مقابل امر آمر، یک آلت بلاارادهای نخواهند بود.
- «آخرین سفر من به اروپا»[۳۷]
- مهمترین فرق ایرانی با فرنگی این است که فرنگی برای خود شخصیت قایل است و ایرانی نیست، ایرانی باهوش است، نرمخو و متواضع و مهربان است ولی شخصیت ندارد. هرجا دید خرش نمیرود، هر ظلم و تجاوزی را قبول میکند. «از ما نخورده باشی» تکیه کلام ایرانی است، هر کس به او ظلم و ستمی کند، وقتی دید مقابله با او سخت است، خود را به دردسر نمیاندازد و زود تسلیم میشود. فیلسوف و درویش است، حساب میکند که اگر به ستیزه و برابری برخیزد، با صرفه تر است یا اینکه پس گردنی بخورد و به روی خود نیاورد. چون ستیزهجویی با قوی تری از خود زحمت دارد، ترجیح میدهد که جور و ظلم را تحمل کند و خود را دچار دردسر نسازد.
- سالها میگذرد و حال بر این منوال است و صدا از هیچکس در نمیآید. کسبه، خریداران و عامهٔ مردم، حتی دولت این را میداند. هیچکس دم برنمیآورد. هر مأموری در هر نقطهٔ مملکت هر زوری بگوید، کسی نمیپرسد برای چه و اگر کسی خواست بگوید این ظلم و خلاف قانون است و من تحمل نمیکنم، به جای اینکه مردم به حمایت او برخیزند، همه او را مسخره می کنندو بعضیها به نصیحت او برمیخیزند که مگر خرت به گل نشسته که سر خود را با شاخ گاو دعوی میاندازی؟!
- «آخرین سفر من به اروپا»[۳۸]
- اما فرنگی اینطور نیست. خودش زیر بار نمیرود، اگر خواستند یک قران به ناحق از وی بگیرند، تا صد، تا هزار، تا ده هزار تومان خرج میکند و به حسب میرود که آن یک قران را ندهد. خود عدل و ظلم و قانون و بی قانونی گیش فرنگی حسابی دارد غیر از حساب مادی. به این جهت کسی نمیتواند به فرنگی ظلم کند، زیرا او برابر ظلم قیام میکند و مردم نیز به حمایت او برمیخیزند. برای اینکه میدانند ظلم به فرد، ظلم به اجتماع است. وقتی به یکی ظلم کردند و ماسید، به همه ظلم میکنند. ولی وقتی همگی با ظلم به هر فردی مخالفت کردند به هیچکس نمیتوان ظلم کرد.
- همان طوری که یک روح بارکشی در تودهٔ ما وجود دارد، یک روح غلامی و پستی نیز در طبقهٔ حاکمهٔ ما هست که در هیچ جای دنیا نیست. این طبقه هیچ خجالت نمیکشد که کاری که به بدی آن اقرار دارد، بکند به دلیل اینکه امر مافوق است. امر مافوق برای او مجوز تمام اعمال نامشروع و پستی و دنائت است. فرق نمیکند که این مافوق داخلی باشد یا خارجی. همین قدر که زور داشته باشد، کافی است که او حلقهٔ غلامی را به گوش بکشد و هر عمل نامشروعی را برای اطاعت امر او مرتکب شود: «حضرات میخواهند» کلمه ای است که شما در عمر خود مکرر از هیئت حاکمهٔ ایران شنیدهاید. اما «حضرات بخواهند ما نمیکنیم» از هیچکس نشنیدهاید. خواستن حضرات به نظر طبقهٔ حاکمهٔ ما مجوز هر عمل نامشروعی است. به این جهت بسیاری چیزها را «حضرات» نمیخواهند و ایشان برای اغراض شخصی خود میکنند و نام ارادهٔ «حضرات» را روی آن میگذراند؛ زیرا خواستن «حضرات» رفع مسئولیت از ایشان میکند وقبایح اعمال ایشان را میپوشاند! غافل از اینکه اطاعت از «حضرات» خود زشتترین و وقیحترین اعمال است.
- «آخرین سفر من به اروپا»،[۳۹]
- خاصیّت روح غلامی این است که همان طوری که در مقابل قوی تر ذلیل و زبون باشند، در مقابل ضعیف تر، زورگو و جبّار و ستمگر باشند. در مقابل آن به خاک میافتد و پا میبوسند و به خاک افتادگی و پای بوسی افتخار میکنند و در مقابل این گردن نهادن، باد به گلو میاندازند و کوچکترین مقاومت او را گناه غیرقابل بخشایش میدانند… اما فرنگی اینطور نیست، او شخصیت دارد. برای عمل خوب و بد نزد او میزانی هست. امر مافوق یا قوی و ضعیف برای او میزان سنجش اعمال نیست. کار خلاف شرافت نمیکند. هرکس به او بگوید، زیر بار ظلم و ستم نمیرود، از ناحیهٔ هرکس که باشد.
- «آخرین سفر من به اروپا»[۴۰]
- اما هیئت حاکمهٔ ایران؟ برای ایشان فرق نمیکند که چه کسی حاکم باشد و به ایشان پست بدهد. ایشان پست میخواهند و هرکس به ایشان پست بدهد، برای ایشان یکسان است. احمد قوام باشد، حزب توده باشد، روس باشد، انگلیس باشد، آمریکا باشد یا رژیم مشروطه باشد، رژیم استبداد باشد، برای ایشان فرق نمیکند، هرکه زور در دست داشت و به ایشان پست داد، با منت قبول میکنند، بلکه روی نیاز به درگاه او میآوردند و از او استدعا میکنند که ایشان را به غلامی بپذیرد و از این جهت شاگردان مکتب ملاباجی و عملهٔ خلوت قدیم با علمای تحصیل کردهٔ فرنگ یکسانند. هرکس به ایشان پست بدهد و ایشان را به غلامی بپذیرد، حاضرند حلقهٔ غلامی او را به گوش بکشند و هر امری او بکند ولو قتلعام باشد، انجام دهند.
- «آخرین سفر من به اروپا»[۴۱]
- برای اینکه شخصیت ندارند. ظلم و ستم قرون متمادی، روح شخصیت را در ایرانی کشته، ملت را بارکش و طبقهٔ حاکمه را غلام بار آوردهاست. من خجالت میکشم بگویم از این جهت هیچ ملتی مثل ملت ایران نیست. در همین همسایگی ما ترک و عرب و افغانی اینطور نیستند آنها شخصیت و ایمان و عقیده دارند.
- «آخرین سفر من به اروپا»[۴۲]
- شما اگر صد سال در فرنگ بمانید، محال است ببینید جز عمال قانون از طریق قانونی کسی را توقیف کردهاند. کلمهٔ «مصلحت مملکت» آنجا اصلاً به گوش کسی نمیخورد. مصلحت ممکت را فقط قانون تشخیص میدهد و قانون هم مدون و معلوم است. کسی حقّ اجتهاد در آن ندارد… حکومت فقط برای کمک به مردم و ایجاد وسایل رفاه مردم است.
- «آخرین سفر من به اروپا»[۴۳]
- من صراحتاً میگویم که همان گونه هر ایرانی با یک ذره تسلط یا یک وجب تصرّف روسیه در ایران موافقت کند، خائن و بیشرف است، با تسلط هر اجنبی دیگری موافقت کند چه آمریکا باشد و چه انگلیس نیز خائن و بیشرف است. در کیش میهنپرستی و استقلال و خودمختاری، روس و انگلیس و آمریکا وجود ندارد ولی اگر هرکدام از اینها پا پیش گذاشته بخواهند مقاومت را ما تعبیر به نوکری دیگری بکنند، تقصیر ما نیست. مربوط به قدرتی است که ضعیف و قوی و ظالم و مظلوم خلق کردهاست.
- «مزاحمتهای روسیه»[۴۴]
- یک ماکیان وقتی جوجکان او مورد تعرض قرار بگیرند، چگونه بالهای خود را میافشاند و حمله میکند، یک سگ وقتی به لانهٔ او نزدیک شوید، چسان به مقاومت برمیخیزد، یک گربه چسان براق میشود واز خود و عائلهٔ خود دفاع میکند. ملت ایران به قدر این حیوانات غیرت و حمیّت ندارد؟ و باید انگلیس و آمریکا یا آلمان به او یاد بدهند که میهن و آزادی و استقلال خود را دوست بدارد.
- هر شرّی در دنیا پیدا شود، به ضرر ایران هم تمام میشود. این مَثَل که خدایا شرّی برسان که خیر ما در او باشد، به هیچ نحو دربارهٔ او صدق نمیکند، برای اینکه ضعیف است و ملّتی میتواند از شر استفادهٔ خیر بکند، که قوی باشد. به این جهت ملّت ایران دلش میخواهد که تمام دنیا را امنیت و آرامش و صلح و صفا فراگیرد و ابداً در گیتی جنگ نشود مبادا او هم به آتش آن بسوزد.
- «مزاحمتهای روسیه»[۴۵]
- من معتقدم که هر قدری به وطن و ملّت خود دِینی دارد که باید آن را ادا کند و من آن روز که از سیاست آمریکا تمجید میکردم، دین خود را به وطن خود ادا میکردم و بعد از آن که سیاست ایشان را انتقاد میکردم، نیز دین خود را به وطن و ملّت خویش و عالم اسلام میساختم.
- ولی من دو وطن دارم. یکی ایران که وطن شخصی من است و دیگری عالم اسلام که وطن براداران دینی من است و من بعد از وطن شخصیم، هر مصیبتی به وطن عمومیم وارد شود، ناراحت و متأثر میگردم.
- … پس من به همان اندازه که از سیاست آمریکا در ایران راضی بودم، از سیاست او در فلسطین متأثر و خمشگینم… فلسطین خانهٔ مسلمانان فلسطین است. انگلیسیها، یهودیان را دانهدانه و جماعت جماعت از اقطار دنیا جمع کردند و در حمایت طیاره و توپ و تانک، وارد فلسطین ساختند و عربها را از خانه شان بیرون کردند و یهودیان متفرق مهاجر را جای ایشان گذاشتند. حالا انگلیسیها به ظاهر کناره کشیدهاند و شما ایشان از ایشان حمایت میکند… پس من به همان اندازه که از روش آمریکا تاکنون در ایران متشکرم، از رفتار او در فلسطین بسیار ناراضی هستم و یقین بدانید که هر مسلمانی در هر گوشهٔ دنیا بدین جهت از سیاست آمریکا متنفر است.
- «مزاحمتهای روسیه»[۴۶]
- من در بچگی تا سن کهولت حافظهٔ بیاندازه قوی داشتم. شاید باور نکید که من حوادث ایام سه سالگی و حتی کمتر خود را به یاد دارم.
- «یادی از گذشته»[۴۷]
- معتقد به آزادی فکر و بیان هستم. هرکسی حق دارد هر نوع فکر بکند و اگرهم حق نداشته باشد، فکر میکند. چون فکر اختیاری نیست. ولی حق دارد فکر خود را بگوید، به شرط اینکه به کسی اهانت نکند و از طریق ادب خارج نشود.
- «یادی از گذشته»[۴۸]
- هنگام ورود پیشهوری به تهران به قدری ازدحام شد که چند نفر زیردست و پا جان دادند و من نوشتم: «خوش به حال پیشهوری که هرجا میرود، خون با او همراه است.»
- «یادی از گذشته»[۴۹]
- من هر بارقهٔ آزادی درخشید، از آن استقبال کردهام و هرکس چنین ادعایی کرد، او را تأیید کردهام، ولی همین که پرده از چهرهٔ او برافتاده و صورت خداع آمیزش نمایان شده او را کوبیدهام. به این جهت بعضیها مرا متلون خواندهاند. من همیشه یکی بودهام و یک راه راه رفتهام. دیگران راه را عوض میکردهاند. مردم شخص پرست که به جای مسلک، شخص را از اصل میدانستهاند، نفهمیدهاند من چه میگویم.
- من دلم میخواست واقعًا پیشهوری آزادیخواه باشد و مثل ستارخان آزادی را برای همهٔ ایرانیها بخواهد ولی بدبخت، مزدور بود و مأمور و در چهاردیواری مأموریت خود حرکت میکرد. به این جهت او و دستیاران مزدور مأمور را چنان کوبیدم که صدای آن در تمام اکناف مملکت پیچید و خوشبختانه بسیاری از رجال آن زمان زنده و مصدر کارهای مهمّ هستند.
- «یادی از گذشته»[۵۰]
کتابها
[ویرایش]زبان مطبوعات
[ویرایش]«زبان مطبوعات» کتابی است از فرامرزی، چاپ ۱۳۴۹ از انتشارات ابن سینا، به کوشش رحیم سعیدی؛ دربارهٔ روزنامهنگاری و فنون آن است.
- مطبوعات آئینهٔ است که چهرهٔ جامعه و افکار و امیال و آراء و عقاید وی در آن منعکس میگردد. شما اگر خواستید به ترقی حقیقی یک ملتی پی ببرید به مطبوعات آن ملت نگاه کنید و در حیات یک جامعه، مطبوعاتی مؤثرتر خواهد بود که بهتر رگ حسّاس جامعه را پیدا کند و بر آن بنوازد و منافع جامعه را بر هر چیز ترجیح دهد و خوب و بد و مغرض و خدمتگزار را به خوبی از هم تشخیص می ده.
- «مقدمهٔ مؤلف»[۵۱]
- البته هر انسانی حق دارد که در سایهٔ رژیم دمکراسی در ایجاد افکار عمومی شرکت کند و رأی خود را با کمال آزادی اظهار دارد و باید وسائل اظهار عقیده و فکر او را برایش ایجاد کرد و الّا دموکراسی حقیقی وجود نخواهد داشت…
- دو چیز در ایجاد یا تغییر افکار عمومی تأثیر دارند، یکی تبلیغ در سایهٔ آزادی آزادی نطق و بیان و دیگری سانسور…
- «مطبوعات و افکار عمومی»[۵۲]
- مهمترین عامل ایجاد و حرکت دادن افکار عمومی روزنامه است و بعد از آن سایر آنچه در عداد مطبوعات است مثل رادیو و تلویزیون و نطق و خطابه. به این جهت هم در رژیم دموکراسی و هم در رژیم دیکتاتوری به روزنامه و سایر انواع مطبوعات اهمیت فوقالعاده میدهند، در ممالک دموکراسی از جهت اثبات و در ممالک دیکتاتوری از جهت نفی؛ زیرا در ممالک دموکراسی میکوشند که مطبوعات آزاد باشند و در ممالک دیکتاتوری برای محدود ساختن مطبوعات تشکیلات میدهند و پولها خرج میکنند و مراقبین دقیق میگذارند که کلمه کلمه و جمله جمله جراید را مطالعه کنند و با ذره بین مراقبت ببینند که کدام کلمه چه اثری دارد و حتی بو میکشند که ببینند چه کلمه ای چه بویی میدهد زیرا مطبوعات به نظر آنها شیری است که در زنجیر است و میترسند اگر یک حلقهٔ زنجیر آن سست شود شیر زنجیر را بگسلد و یک دفعه همه را پاره کند…
- «انواع افکار عمومی»[۵۳]
- محدودیت شدید مطبوعات موجب سلب آزادی و محدودیت و عدم رضایت و بالأخره خشم و غضب ملت میگردد و چون مردم علناً نمیتوانند حرف بزنند و عدم رضایت خود را ابراز دارند مجبورند که آهسته با هم حرف بزنند و از قدیم گفتهاند وای به حال حکومتی که مردم راجع به او آهسته حرف میزنند.
- چون مطبوعات موجِد و محرّک افکار عمومی هستند و افکارِ عمومی در این عصر نیروی عظیمی است که در سعادت و بدبختی ملّت تأثیر قطعی دارد مطبوعات نباید محدود و منحصر به یک عدهٔ معدودی باشد، زیرا ممکن است افکار عمومی را گمراه سازند و ملّت را به سمتی سوق دهند که به زیان وی باشد بلکه باید به همه مجال گفتن و نوشتن و اظهار رأی و فکر داد تا از اصطکاک افکار و عقاید، برق حقیقت بجهد و راه راست را بر همه روشن سازد.
- افکار عمومی و مطبوعات تأثیر زیادی در یکدیگر دارند. روزنامه موجب بیداری ملّت و راهنمایی او به سودی سعادت و ترقی است و ملّت آزادی که در اظهار رأی و اتخاذ تصمیم خود آزاد است، قوانین طبق شرع آزادی و اخلاق و حفظ حقوق افراد در مقابل مطبوعات و حفظ حقوق مطبوعات در مقابل قدرت میگذراند؛ و چون مطبوعات ناچارند در حدود قانون آزاد باشند، بنابراین باید راهی بروند که موجب پسند جامعه باشد. به همان نسبت که ملّت از رشد و آزادی خود استفاده میکند، مطبوعات در نتیجهٔ اقبال جامعه و قضاوت او رشد میکنند و بزرگ میشوند.
- «انواع افکار عمومی»[۵۴]
- این را باید دانست که جامعه در تشخیص منافع خود کمتر اشتباه میکند و یک هیجانهای مؤقت را که تحت تأثیر نطق یا تلقین اشخاصی به وجود میآید و کارهای نامعقولی از جماعتی سر میزند… نباید افکار عمومی یا رأی جامعه دانست.
- هر جامعهای عقاید وافکاری دارد که تغییر آن محتاج زمان زیاد و تبلیغات پیاپی بی شماری است. و باید دانست که افکار عمومی را با دلیل و برهان و منطق به وجود نمیآورند یا تغییر نمیدهند بلکه به واسطهٔ تکرار و گفتن زیاد این کار به مراتب میسرتر از اقامهٔ دلیل و برهان و به کار بردن عقل و منطق است.
- «چه کسی میتواند بهتر رگ حساس جامعه را پیدا کند»[۵۵]
- ولی بدانید که جامعه را نمیتوان گولزد، یا با دروغ و خدعه و نیرنگ نمیتوان رهبر جامعه شد؛ و اگر کسی مدتی با خدعه جلو بیاید همین که وارد کار شد و کار او از حرف به عمل کشید فوراً رسوا میشود، و جامعه ای که او را بالا برده چنان او را به زمین میکوبد که استخوانش خرد میگردد.
- نباید از فکر ضلال و گمراه کننده ترسید زیرا بر هیچ جماعتی، در صورت آزادی فکر و اختیار مردم، ضلال و گمراهی حکومت نمیکند، اگر شما میبینید که جامعه ای مقهور ضلال و افکار بد یا خرافات و اوهام است جامعه به اختیار آن را قبول نکردهاست. او را با قوهٔ قهریه بدان سوی سوق دادهاند.
- «چه کسی میتواند بهتر رگ حساس جامعه را پیدا کند»[۵۶]
- فکر بد را باید با فکر خوب از بین برد نه مشت، و حتم بدانید که همانطور هم خواهد شد اگر فکر آزاد بود، فکر بد را از بین خواهد برد. فکر مثل چراغ است، مادامی که تاریکی است چراغ موشی هم چیزی است ولی وقتی چراغ نفت آمد پیهسوز از بین میرود و چراغ نفت را نیز چراغ برق از بین میبرد. لازم نیست که مردم را مجبور کنند که چراغ موشی را دور بیندازند و چراغ برق بکار برد زیرا وقتی برق آمد مردم خودشان چراغ موشی را دور میاندازند و چراغ برق بکار برند ولی ترس اینجاست که کسانی که زور مردم را مجبور کنند که چراغ موشی را نگه دارند و چراغ برق را تحریم سازند. تنها اثر زور در حمایت افکار همین است.
- «نقش مطبوعات در حیات اجتماعی»[۵۷]
- ما مطبوعات را رکن چهارم مشروطیت میگوییم ولی به حقیقت رکن اول مشروطیت است برای اینکه مطبوعات قبل از مشروطیت بودهاند و تخم مشروطیت را ایشان کاشتهاند و بعد هم حامی مشروطیت و آزادی بودهاند و تا آزادی مطبوعات نباشد مشروطیت حقیقی وقوع پیدا نمیکند. به این جهت در هر مملکتی وقتی خواستهاند آزادی را مقهور کنند اول مطبوعات را محدود ساختهاند زیرا بدون تحدید مطبوعات مقهور ساختن مشروطیت و آزادی غیرممکن است.
- «نقش مطبوعات در حیات اجتماعی»[۵۸]
- هر چیز مؤثری به همان اندازه که وقتی در راه خوب بکار رفت مفید و سعادت بخش است اگر در راه بد به کار افتاد مضر و خطرناک میشود و به همین جهت است که عربها به هر چیز مؤثر و مهمی، اعم از اشخاص یا اشیاء، خطیر یعنی خطرناک میگویند و چیزی که باید از این خطر و زیان جلوگیری کند قانون است: قانونی که مطابق مصلحت مملکت و برای حفظ قانون و مال و ناموس و جان و آزادی و حیثیت مردم وضع شده باشد، ولی به شرط آنکه وضع آن در حدود شرع آزادی و حقوق بشر و اصول دمکراسی باشد و مطابق حق و عدالت و بدون هیچگونه تبعیض و تحت تأثیر هیچکس جز ندای وجدان و عقل سلیم و روح عدل و انصاف با در نظر گرفتن اصل آزادی مطبوعات اجراء شد.
- «نقش مطبوعات در حیات اجتماعی»[۵۹]
- میگویند مطبوعات زبان ملتاند. این راست است ولی ملّتی که زبان آزادی داشته باشد. مطبوعات در ملّتی زبان مردم است که مردمش با اصول دمکراسی کامل زندگی کنند و رأی مردم حکومت کند نه وقتی که جماعتی قیّومیّت ایشان را به زور در درست گرفته باشد.
- «تأثیر مطبوعات و افکار عمومی در یکدیگر»[۶۰]
- البته ارباب مطبوعات هم معصوم نیستند ایشان نیز بشرند و مثل هر بشری از قدرت سوءاستفاده میکنند پس باید قانونی باشد که حیثیت مردم و مأمورین را از دست مطبوعات حفظ کند …
- «مطبوعات و حکومت»[۶۱]
- در نوشتن یا گفتن سه چیز را رعایت کنید، اول فکر بکنید و فکر خود را در قالب مغز مرتب سازید، بعد کلماتی انتخاب کنید که نه مبتذل و عامیانه باشد و نه قلمبه و غریب و نامفهوم و بعد آن کلمات را به تناسب یکدیگر بچینید و مطالب خود را در آن قالب بریزید. این کار در نطق ضروری تر از نوشتن است.
- «مطبوعات و حکومت»[۶۲]
شعر
[ویرایش]آن چنان با غمت ای مونس جان دمسازم | کز جهان جز به خیال تو نمیپردازم | |
بسکه خون دلم از دیده برخ گشت روان | عشقم از پرده درافتاد و عیان شد رازم | |
این چنینم که برانی تو کنون از در خویش | زود باشد که بجویی و نیابی بازم | |
خلق گویند کز این دام بلا تند گریز | چون گریزم که چو مرغی بکف شهبازم[۱] |
دل و دین برد ز دستم صنم چشم سیاهی | زد از آن چشم سیه بر جگرم تیر نگاهی | |
خرمن زلف بر آن صورت چون بدر منیریش | تیره ابریست که بگرفته فرا چهره ماهی | |
با همه شیریم افگنده بخون ماده غزالی | با همه زیرکیم برده ز ره خال سیاهی | |
صنما سوخت تن و جان من از آتش عشقت | نبود تا بکیم جانب دیدار تو راهی؟ | |
دلبران جور پسندند بعشاق و لیکن | هم نمایند بدیشان نظری گه بگاهی[۱] |
مقالات
[ویرایش]نقلقولهایی از مقالات او
- البته آزادی فکر با آزادی گفتار فرق بسیار دارد و بسا میشود که انسان آزادی گفتار داشته باشد ولی آزادی فکر نداشته باشد و به عقیدهٔ ما آزادی فکر مشکلترین انواع آزادی است، زیرا انسان در آزادی گفتار و کردار تا یک اندازه اختیار دارد ولی در آزادی فکر و عقیده از هرگونه اختیار بی بهره است. شما اگر دیدید در جایی آزادی عمل یا سخن ندارید ممکن است از آنجا مهاجرت کنید و به جایی بروید که آزادی گفتار و کردار داشته باشید ولی چون مانع آزادی فکر در شخص خودشماست ودر هر شهر و دیاری با شما خواهد آمد البته استخلاص از دست او خیلی مشکل بلکه غیرممکن است.
- آزادی فکر این است که شما در یک امری بدون اینکه تحت تأثیر احساسات یا عقیدهٔ مذهبی یا موهومات و خرافات موروثی قرار بگیرید آزادانه فکر و قضاوت کنید و لازم به توضیح نیست که چنین آزادیی به ندرت در اشخاص پیدا میشود.
- هر ملتی آزادی فکر او زیادتر باشد استعداد او برای ترقی بیشتر است و اگر بخواهیم سخن درست گفته باشیم باید بگوییم آزادی فکر نتیجهٔ ترقی یک ملّت است و بنابراین هرملتی در مراحل ترقی جلوتر رفته باشد آزادی فکر او زیادتر است.
- «مهمترین علامت ترقّی یک ملّت آزادی گفتار است»، ۱۸ دی ۱۳۲۰/ ۸ ژانویه ۱۹۴۲، روزنامهٔ «آیندهٔ ایران»، شمارهٔ ۸۲[۶۳]
- تا کی به جای اینکه به اصول تکامل معتقد باشیم هر روز و در هر کار انقلاب میکنیم و به جای اینکه اصلاحاتی که پیش از ماه شده و میلیونها ریال و گرانبهاترین چیز یعنی قسمتی از عمر ملت به بهای آن رفتهاست، تکمیل کنیم آن را به هم زده دست به کارهای تازه ای میزنیم که باید مدتی از عمر و مبلغی از پول کشور و ملت باز به بهای آن برود تا به جای کارهای اولی رسیده و آن وقت ما برویم و یکی دیگر آید و آن را به هم بزند و نام آن را اصلاحات بگذارد؟
- «اصلاح یا تظاهر»، ۱۳۲۰ش/ ۱۹۴۲م روزنامهٔ «آیندهٔ ایران»[۶۴]
- میخواهیم فرهنگ ما فرهنگی باشد که به درد زندگی ما بخورد و به جای اینکه سخنپرداز و نوکر تهیه کند جامعه ما را مثل ملل جوان دنیا برای میدان تنازع و بقا حاضر و آماده نماید.
- ما معتقدیم که ملت ایران در دوره حکومت سابق [دوران رضاشاه] بسی رنج دیده و ستم کشیده ولی در مقابل اصلاحاتی هم درآن دوره انجام شدهاست که قیمتش را تنها او یعنی ملت پرداختهاست و بنابراین باید آنها را حفظ و تکمیل کرد.
- ما آرزو داریم که ملت ایران آزادهخوی و آزادهروح و آزادفکر باشد و از تعصب خشک بگریزد و خرافات را با مذهب اشتباه نکند. بداند که مذهب برای از بین بردن خرافات آمدهاست نه برای ترویج آن.
- آزادی نسوان که یکی از مهمترین و با جرأتترین قدمهایی بودهاست که در آن دوران پر از فشار و ستمگری و در عین حال پر از اصلاحات برداشته شده باید محکم گردد. زن ایرانی باید بداند که او نیز مثل شوهر، پدر و برادر خود در جامعه بشریت دارای حق رأی و سلیقه است و مرد ایرانی نیز باید این حق را برای او بشناسد.
- یکی دیگر از آرزوهای ما اصلاح وضع دهقانان و کارگران و بالاخره توده ایران است؛ زیرا اگر یک نظر کلی به وضع توده دهقان و کارگر ایرانی بیندازید خواهید دید که حقیقتاً روزگار خوشی ندارند و به انواع مختلف دستخوش تعدّی و غارت عده معدودی خودخواه میباشند.
- مسئله دیگری که ما بدان اهمیت میدهیم امر بهداشت است زیرا ما میدانیم که سلامتی بدن مقدم بر همه چیز است. همانطوری که تا شخصی سالم نباشد از نعمتهای زندگی لذتی نمیبرد، ملتی که افرادش سالم و نیرومند نباشند نیز حیات واقعی ندارد. به عقیده ما باید بهداشت را در کشور تعمیم داد و برای اینکه افراد ملت نیرومند گردند باید به ورزش و تربیت بدنی توجه کامل نمود.
- ما میخواهیم که آینده ایران از این پس در دست جوانان تحصیلکرده و طبقه روشنفکر و اشخاص فهمیده و مجرب و پاک قرار گیرد زیرا فقط در این صورت است که میتوان به آینده کشور و اصلاحات اساسی امیدوار بود.
- نخستین سرمقالهٔ روزنامهٔ کیهان، ۶ خرداد ۱۳۲۱/ ۲۷ مه ۱۹۴۲ [۶۵]
دربارهٔ او
[ویرایش]- هر وقت مقالات او را میخوانم حظّ وافر میبرم و این نیست مگر اینکه نویسندهٔ توانا آزادیخواهی نیکفطرت و خوشقلب و وطندوست است که جز اعتلای نام ایران و آسایش هموطنان خویش نمیخواهند.
از سوگنامه/رثای او، به جز مادهتاریخها
- مرحوم عبدالرحمن فرامرزی، نخستین مشوّق من در پرداختن به ادبیات بود و من هیچگاه این حقّ او را فراموش نکردهام. مرحوم فرامرزی، دانشمندی ارجمند، نویسندهای فصیح و زبردست بود. مقام فضل و ادب او را همه میشناسند و من هم ازین جهت به او احترام میگذاشتم. اما گذشته ازین، حقّ استادی به گردن من داشت.
- لازم نبود به دنبال «عبدالرحمن فرامرزی» توصیفی و مشخصاتی بیابد. لازم نبود گفته شود «عبدالرحمن فرامرزی دانشمند و فاضل و ادیب»، لازم نبود گفته شود «عبدالرحمن فرامرزی مرد سیاست»، لازم نبود گفته شود «عبدالرحمن فرامرزی، کوه ثبات و استحکام عقیده» ولازم نبود گفته شود «عبدالرحمن فرامرزی» یکهتاز عرصهٔ سخن فارسی و مدافع آن درین روزگارانی که روبهان به جدال با شیران برخاستهاند؛ زیرا وقتی گفته شد: «عبدالرحمن فرامرزی» همه این اوصاف و بسا اوصاف شاخص دیگر در خود آن بود و محتاج برشمردن نبود.
- او صراحت لهجه را که از دوران آشفتگی سیاسی ایران و بذلهگویی را که از دوران جوانی داشت، تا آخرین دم حفظ کرد و تعریفهای دیرین روزنامه نویسی را تا دم واپسین با خود داشت. چرا که او مردی بود که به آسانی از دانستهها و اعتقادهایش دست برنمیداشت… یک دنده بود..
- دیدارش که دنیایی از ظرافت و شوخطبعی داشت. خندهاش واقعاً مسری بود. تعارفات را دور میریخت و گستاخانه شوخی میکرد. پناه بر خدا که چقدر شوخ بود. اما یک ذرّه بیادب نبود. صحبت با او، چیزی با لذت از تفریح و شادمانی، چیزی مثل «خوشبختی» بلکه عین «سعادت» بود.
- به جرأت میتوانم بگویم وقتی مقاله ای از فرامرزی در کیهان چاپ میشد، روز بعد، نقل مجالس و محافل بود.. متواضع، فروتن، حاضرجواب، بذله گو و مهربان بود.
منابع
[ویرایش]پانویس
[ویرایش]- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ رکنزاده آدمیت، محمدحسین. دانشمندان و سخنسرایان فارس. ج. سوم، بخش یکم. تهران: کتابفروشی خیام، مهر ۱۳۴۰. ۷۲–۸۵.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۳۸ و۳۹۰.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۵۸.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۶۱.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۶۴.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۶۷.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۶۸.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۶۹.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۷۱.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۷۸.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۸۴.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۸۵.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۸۶.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۸۶.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۸۸.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۹۲.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۹۴.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۹۸.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۱۱۶.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۱۱۷.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۱۵۵.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۱۵۷.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۱۶۱.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۱۶۳.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۱۷۷.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۱۷۹.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۱۸۹.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۱۹۵.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۲۱۱.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۲۱۲.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۲۲۰.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۲۳۰.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۲۳۹.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۲۴۰.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۲۴۶.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۲۴۷.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۲۵۵.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۲۵۶.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۲۵۷.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۲۵۸.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۲۵۹.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۲۶۰.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۲۶۱.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۲۷۱.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۲۷۴.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۲۸۱.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۲۸۶.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۲۸۷.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۲۸۸.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۲۹۰.
- ↑ فرامرزی، زبان مطبوعات، ۱۸.
- ↑ فرامرزی، زبان مطبوعات، ۴۳.
- ↑ فرامرزی، زبان مطبوعات، ۴۵.
- ↑ فرامرزی، زبان مطبوعات، ۴۶.
- ↑ فرامرزی، زبان مطبوعات، ۵۳.
- ↑ فرامرزی، زبان مطبوعات، ۵۴.
- ↑ فرامرزی، زبان مطبوعات، ۵۶.
- ↑ فرامرزی، زبان مطبوعات، ۵۷.
- ↑ فرامرزی، زبان مطبوعات، ۵۹.
- ↑ فرامرزی، زبان مطبوعات، ۶۴.
- ↑ فرامرزی، زبان مطبوعات، ۶۶.
- ↑ فرامرزی، زبان مطبوعات، ۷۱.
- ↑ فرامرزی، زبان مطبوعات، ۸۰.
- ↑ فرامرزی، زبان مطبوعات، ۸۶.
- ↑ «به مناسبت ۷۵ سالگی کیهان: سرمقاله نخستین شماره کیهان نوشته عبدالرحمن فرامرزی». ۲۸ خرداد ۱۳۹۶ برابر -۱۸ ژوئن ۲۰۱۷. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۲۵ آوریل ۲۰۲۲.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۱۲.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۱۲.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۱۳.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، ۱۴.
- ↑ فرامرزی، خاطرات، 17.
فهرست
[ویرایش]- فرامرزی، عبد الرحمن. زبان مطبوعات. تهران: انتشارات ابن سینا، ۱۳۴۹ش.
- فرامرزی، عبد الرحمن. خاطرات استاد عبدالرحمن فرامرزی. تهران، ۱۳۷۷. شابک ۹۶۴۶۵۵۵۱۲۸.
پیوندهای بیرونی
[ویرایش]در پروژههای خواهر میتوانید در مورد عبدالرحمن فرامرزی اطلاعات بیشتری پیدا کنید.
در میان تصویرها و رسانهها از ویکیانبار