پرش به محتوا

اکبر اکسیر

از ویکی‌گفتاورد

اکبر اکسیر (۲۳ فوریه ۱۹۵۴، آستارا) آموزگار، نظریه‌پرداز ادبی و شاعر ایرانی است.

گفتارها

[ویرایش]
  • «شادی و غم از آغاز خلقت جزو ویژگی‌های انسان است و این دو به نوعی مکمل یکدیگرند. ادبیات هم نمود این احساسات است که همراه با انسان نفس می‌کشد و بزرگ می‌شود. مجموعه این عواطف، همان اشک و لبخند است که زندگی انسان را تشکیل می‌دهد و آیینه‌ای می‌شود در برابر تاریخ تا شکست‌ها و پیروزی‌ها را به ثبت برساند.»
  • «طنزپردازانی چون من که زندگی خود را با حقوق ناچیز بازنشستگی ادامه می‌دهند اگر همسری چون ملیحه، همسر من، نداشته باشند نمی‌توانند به طنز خود ادامه بدهند. امروز دهانم از دندان خالی است اما برای خنده باید دندان داشت. اگر وزارت ارشاد برای خنده طنزپردازان بودجه‌ای ندارد، حداقل این افراد را به بنیادهای نیکوکاری معرفی کند تا با تولید ادبیات شاد هم خود بخندند و هم جامعه را بخندانند.»
    • ۵ اوت ۲۰۱۵/ ۱۴ مرداد ۱۳۹۴؛ در گفت‌وگو با ایسنا [۱]
  • در کوچه، گوسفندم، در مدرسه، طوطی - در اداره، گاو- به خانه که می‌رسم سگ می‌شوم - چوپانی از برنامه کودک داد می‌زند: گرگ آمد! گرگ آمد! و من کنار بخاری شعر تازه‌ام را پارس می‌کنم!
  • شب عید مرغ داشتیم، ران به عرفان رسید - سینه به ایثار - دل و جگر به ملیحه - گردن و بال و ستون فقرات - به من - آنجا بود که فهمیدم چرا پدرها اخلاق سگ دارند!
  • شاعران ما هزار سال از لب شیرین نوشتند، هرچه فرهاد بود مرض قند گرفتند - او کو تا ما شه - شاعران ژاپن اما از ناوک مژگان سرنگ انسولین ساختند- ما کو تا اونا شیم!
  • می‌گویم چای بیاورم؟ ملیحه سکوت می‌کند و من نمی‌دانم سکوت علامت رضاست یا جواب ابلهان خاموشی‌ست!
  • چیزهای بزرگ در خیالم نمی‌گنجد، به فیل که فکر می‌کنم خرطومش بیرون می‌ماند. حرف‌های گنده تر از دهانم نمی‌زنم «مردم» که می‌گویم دمش بیرون می‌ماند خرطوم را به دُم گره می‌زنم از خودم می‌نویسم تا جهالتم را جهانی کرده باشم!
  • صفر را بستند، که ما به بیرون زنگ نزنیم! از شما چه پنهان … ما از درون زنگ زدیم!
  • خش، گاری کشی می‌کند، رستم، کنار پیاده‌رو سیگار می‌فروشد - سهراب، ته جوب به خود می‌پیچید - گردآفرید، از خانه زده بیرون -مردان خیابانی برای تهمینه بوق می‌زنند - ابوالقاسم برای شبکه سه، سریال جنگی می‌سازد - وای … موریانه‌ها به آخر شاهنامه رسیده‌اند!
  • بهزیستی نوشته بود: شیر مادر، مهر مادر، جانشین ندارد - شیر مادر نخورده، مهر مادر پرداخت شد پدر یک گاو خرید و من بزرگ شدم اما هیچ‌کس حقیقت مرا نشناخت جز معلم عزیز ریاضی ام که همیشه می‌گفت: گوساله، بتمرگ!
  • مثل روزنامه‌ها، اول همه را سر کار می‌گذارند، بعد آگهی استخدام می‌زنند بچه‌های وظیفه، یا شاعر شده‌اند یا خواننده! خدا را شکر در خانه ما، کسی بیکار نیست یکی فرم پر می‌کند، یکی احکام می‌خواند یکی به سرعت پیر می‌شود و آن یکی مدام نق می‌زند: مرده‌شور ریختت را ببرد چرا از خرمشهر، سالم برگشتی ؟!
  • ازآجیل سفره عید، چند پسته لال مانده است آنها که لب گشودند؛ خورده شدند آنها که لال مانده‌اند؛ می‌شکنند دندانساز راست می‌گفت: پسته لال؛ سکوت دندان شکن است!
  • پزشکان اصطلاحاتی دارند، که ما نمی‌فهمیم ما دردهای داریم که آنها نمی‌فهمند نفهمی بد دردی است خوش به حال دامپزشکان!
  • جهان در اول دایره بود، بعد از تصادف با یک کفشدوزک ذوزنقه شد تا در چهار گوشه ناهمگون آن بنشینیم و برای هم پاپوش بدوزیم! و شانه تخم مرغ، بوی کتاب ندهد!
  • من تعجب می‌کنم، به گزارش خبرگزاری پارس میراث فرهنگی به وزارت نیرو پیوست بانک پاسارگاد- شعبه تخت جمشید وام ازدواج می‌دهد استخر، نام سابق دشت مرغان است به همت کارشناسان داخلی مقبره کوروش به جکوزی مجهز می‌شود شعار هفته: آب آبادانی ست – نیست!
  • مواظب وسایلتون باشین! من بودم و جمشید و یک پادگان چشم قربان! از سلمانی که برگشتیم سرباز شدیم در تخت‌های دوطبقه، خوابهای مشترک دیدیم یک روز که من نبودم تخت جمشید را غارت کرده بودند!
  • در راه کشف حقیقت، سقراط به شوکران رسید، مسیح به میخ و صلیب ما نه اشتهای شوکران داریم نه طاقت میخ و صلیب پس بهتر است بجای کشف حقیقت برگردیم و کشکمان را بسابیم!
  • از فردوسی تا فردوسی پور چند گل عقبیم؟ گلسرخی شاعر بود آنقدر کف زدیم تا اعدام شد!
  • هی گفتند: پدر مادرها! مراقب بچه‌ها باشید اینترنت چیز بدی است ماهواره خطر دارد بچه‌ها منحرف می‌شوند … گوش ندادیم که ندادیم حالا مادر رفته دبی، کنسرت پدر رفته دنبال تقویتی چهار کاره کاش مراقب پدر مادرها بودیم!
  • نشسته بودیم، مادر، نصیحتم می‌کرد: عجله نکن، چشم!! همین حین، دو گنجشک لات بی چشم و رو آمدند و درست جلوی چشم ما… مادر سرخ سرخ شد در دل گفتم: خوش به حال گنجشک‌ها که مشکل سربازی ندارند!
  • زیر آتش توپخانه، ما سنگر می‌کندیم و دیوار می‌کشیدیم لودرها خالی می‌شدند، کیسه‌ها پر سنگ روی سنگ بند نبود بچه‌های تبلیغات نرسیده به نماز شب ایستادند کارگردان به طعنه گفت: ای کسانی که ایمان آوردید کاش سیمان می‌آوردید!
  • لطفاً یک کلاغ چل کلاغ نکنید، بالاتر از کلاغ رنگی نیست کلاغ بر خلاف لک لک یک لکهٔ سیاه هم ندارد پروندهٔ کلاغ سفید سفید است تهمت صابون دزدی هم کار انگلیسی هاست!
  • شیر مادر، بوی ادکلن می‌داد، دست پدر، بوی عرق (گفتم بچه‌ام نمی‌فهمم) نان، بوی نفت می‌داد زندگی، بوی گند (گفتم جوانم نمی‌فهمم) حالا که بازنشسته شده‌ام هر چیز، بوی هر چیز می‌دهد، بدهد فقط پارک، بوی گورستان و شانه تخم مرغ، بوی کتاب ندهد!
  • پدر که رفت، حیاط خانه ورم کرد درخت توت پرید - حوض، عکس یادگاری شد و ما، یک پراید خریدیم و مجبور شدیم ششمین عضو خانواده خود را به خانة سالمندان ببریم!
  • من هم زرنگ شده‌ام، از سادگی مخاطب سوءاستفاده می‌کنم هر روز به شعرهایم آب می‌بندم و کتاب پشت کتاب درمی‌آورم به نظر ملیحه من از حافظ بالاترم چرا که او فقط یک کتاب دارد آن هم به تصحیح صد نفر!
  • از آفتاب به آفتابه رسیدیم از آب به فاضلاب و آب که آبروی قبیله بود صرف طهارت ما شد. حال در غیاب آب شبکهٔ یک، ماءالشعیر پخش می‌کند پدر در تیمم است و نمی‌داند دیگر سدّی برای افتتاح نمانده است.
  • چاه عمیق که زدیم دعای باران یادمان رفت. فیش آب یاری که آمد خیار شکوفه زده بود خدا رو شکر حالا همه چیز داریم: وام کشاورزی، قسط پمپ، کود شیمیایی، سم علف، کش وکِرمِ مهربان ساقه خوار!
  • تا یادم می‌آید علّاف بود جو می‌خورد، گندم می‌فروخت او همیشه می‌گفت: من، در تهران سه کیلو است در اردبیل، چهار کیلو در تبریز شش کیلو به «من» اعتماد نکنید.

پیوند به بیرون

[ویرایش]
ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
  1. «لزوم مدیریت «لبخند» در جامعه». ایسنا، ۱۴ مرداد ۱۳۹۴.