احمد کسروی
احمد کسروی (۱۸۹۰–۱۹۴۶) تاریخنگار، زبانشناس، پژوهشگر، حقوقدان و اندیشمند ایرانی بود.
گفتاوردها
[ویرایش]پیش از بیداری (دوران روحانیت)
[ویرایش]یکی آن که زن خود را جز از شوهر خود پوشیده دارد که جز «گِردۀ رو» و «دستها» از مچ به پایین پیدا نباشد و همه موهای خود را و سراسر سر و گردن و سینه و تن و ساقها را بپوشاند و از آرایش و رختهای زیبا در پیش مردان بیگانه سخت بپرهیزد. دیگری آن که زن با مردان بیگانه که جز از شوهر و پدر و برادر و برادرزاده و خواهرزاده او میباشند آمیزش نکند و چه در بزمها و انجمنها و چه در کوچهها و بازارها با آنان روبرو نگردد و گفتگو ننماید. این است پردهداری که اسلام بر زنان واجب کرده. و امروز که ما از چگونگی کار و زندگی سراسر خاندانهای شرقی و غربی آگاهیها داریم این به یقین میدانیم که زنان را چنین پردهداری بهترین نگهبان است و خود راه دیگری برای پاسداری زن در پیش نیست.»
- در مقدمهای بر«عفافنامه»ی سیدکریم امیری فیروزکوهی، خرداد ۱۳۱۳، ص ۳ و ۴
- «در این سالهای آخر که دسته دسته ایرانیان به اروپا رفته بر میگردند و همیشه در سینماها چگونگی زندگی غربیان نمایش داده میشود، کسانی از جوانان یا از پیران بدتر از جوان به هوس افتادهاند که در ایران نیز زنان با مردان آمیزشهای بیباکانه نمایند و در هر بزم و انجمنی دختران و زنان آراسته و پیراسته پهلُوی مردان بنشینند و بازار کامرانی و کامگزاری را گرم گردانند. کوتاه سخن آن باشد که زنان بُلهوس و بیباک و هرجایی عزب هستند و بدینسان راه کامگزاری به روی آن کسان باز باشد و در راه چنین آرزو و هوس است که پیاپی زنان را به آزادی میخوانند و دمادم دختران را به پردهدری بر میانگیزند. رمانها نوشته به دختران درس عشقبازی می آموزند و شعرها سروده زنان را به بزمهای رقص و بدمستی راه مینمایند. گاهی از کسب آزاد برای زنان سخن میرانند. گاهی در نکوهش پردهداری چکامه میسرایند. صد کار میکنند و یک مقصود بیشتر ندارند و آن درآمدن زنان است به بزمهای کامگزاری و رقص و بدمستی، دیگر هیچ. اینان دشمن نام نیک و آبروی زنان میباشند و با این افسونها بر بدبختی زنان میکوشند.»
- در مقدمهای بر«عفافنامه»ی سیدکریم امیری فیروزکوهی، خرداد ۱۳۱۳، ص ۴ و ۵
بعد از بیداری
[ویرایش]- «تمامِ ایرانیانی که اندکی آگاهی دارند، از عقب ماندگی کشور - به ویژه افول ایران از یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دولتی ضعیف و کوچک - نگران شدهاند. ریشهٔ انحطاط در کجاست؟ در اوایل قرن، روشنفکران میتوانستند ادعا کنند که مقصّرِ اصلی، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بی سوادی و جهلِ مردمِ کشور داشتند. امّا در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمیتوانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون میدانیم که تقصیر اصلی نه بر گردنِ فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری، علّتِ اصلی توسعه نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی، تفرقه و اختلاف میانِ توده هاست.»
- در «علل اصلی عقب ماندگی»، روزنامهٔ پرچم، ؟ ۷/۲/۱۳۲۱
- «امروز یکی از گرفتاریهای ایران، بلکه بدترین گرفتاری او، پراکندگی ایرانیان است. مردمی که دارای سرزمینی مشترک میباشند و در حیطهٔ یک دولت زندگی میکنند، نباید به فرقههای رقیب تقسیم شوند. ایرانِ امروز به این بدبختی گرفتار است و اگر این حال دیر پاید، خدا میداند ایرانیان چه مشت سختی را از دست روزگار خواهند خورد.»
- در «اسلام و ایران»، پیمان، ۱۲/۱۱/۱۳۲۱، سال یکم، ص ۲۷۷ و ۳۸۰
- «بدانید ای برادران: آنچه یک توده را نابود سازد اندیشههای بیهوده و پراکندهاست. اندیشههای بیهوده و پراکنده از یکسو مردم را از هم پراکند و توده را از نیرو اندازد و از یکسو دلها را بخود واداشته از پرداختن بکار و زندگی دور سازد. کسانی را اینها خرد مینمایند. ولی گرفتاری بس بزرگی میباشد.»
- «راه رستگاری»، گفتار بیست و چهارم 1316
- «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطهخواهی مینمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانونهای اروپایی را نمیدانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعهاست آگاهی درست نمیداشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چارهای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمیدیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن میکوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشمپوشی از آن نمیتوانستند. در میان این دو درمیماندند.»
- در «تاریخ مشروطه ایران»، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷
- «ای ایرانیان ما شما را بنام خدا، بنام میهن، بنام شرافت و ناموس و بنام بزرگی و آقایی میخوانیم. بیایید دست برادری و همکاری بهم دهیم تا کشور خود را از این بردگی و بیچارگی رهایی بخشیم. این بار سنگین را جز با یاری و همدستی نمیتوان برداشت. همان گونه که برای هستی خود نیاز به غذا داریم برای توده و کشور خویش نیز نیازمند یک راه خدایی میباشیم. ما پاکدینان آن راه را پیروی میکنیم، گفتههای ما ادعا نیست بخوانید و بیندیشید و خرد را داور گردانید آنگاه بسوی ما شتابید و با ما پیمان همدستی بندید.»
- احمد کسروی روزنامه پرچم
- «درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمیدانند از هم پراکندهاند، در کارها سستند، بکشور خود علاقه کم دارند، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس میکنند و در کوشش به تقلیدهای صوری که از اروپاییان مینمایند امید میبندند، هر کسی خود را راهنما میشمارد، هر کسی پیشنهادها میکند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.»
- (پرچم روزانه ش۵۰، احمد کسروی)۱۳۲۰ کتاب «حقایق زندگی»
- «نخست کشور است و پس از آن مسلک و اندیشه»
- (پرچم روزانه ش ۶۱)۱۳۲۱
- «ما یک چیزی در ایرانیان میبینیم که همان دلیلست که بسیار نادانند. اینان از یکسو همیشه از حال بدبختی خود گله میکنند، و از یکسو میخواهند بهیچ چیزی از آنچه امروز هست دست زده نشود: کیشها همچنان بماند، دیوانهای شاعران در رواج خود باشد، صوفیگری بماند، خراباتیگری بماند، مادیگری بماند ـ همه چیز بماند و نیک هم گردند. در اینجاست که باید گفت: اینان چشم دارند و نمیبینند، گوش دارند و نمیشنوند، و مغز دارند و نمیفهمند.»
- (پرچم نیمهماهه ص۳۳۳)۱۳۲۲
- «از چیزهایی که در ایران باید بود بزرگ شدن دیهها و کوچک گردیدن شهرهاست. ما اگر بخواهیم از یکسو بکشاورزی رواج دهیم و از زمین و آب و هوا و آفتاب سود جوییم، و از یکسو در شهرها جلو مفتخوریها را بگیریم و بدینسان سامانی بزندگانی این توده دهیم، باید همهٔ بیکاران و بیهودهکاران را از شهرها بیرون گردانیده بدیهها فرستیم که هر کدام تکهای از زمین را بگیرند و بکارند. راه همینست. چیزی که هست این کار بآسانی نتواند بود و به یک زمینهای نیازمند است. … باید در دیهها زمینهٔ زندگانی آماده گردد. باین معنی دبستانها برای بچگان، و پزشک و داروخانه و بیمارستان برای بیماران، و دادگاه برای دادخواهان برپا باشد، و تلفن و برق و راههای اتومبیلرو آماده گردد. گذشته از همهٔ اینها باید آمیغها[=حقایق] در دلها جای گیرد و ارج کشاورزی دانسته گردد، و این نباشد که درسخواندگان و کسان آبرومند کشاورزی را بخود نپسندند یا از دیهنشینی سر باززنند. باید زندگانی بمعنی راستش در پیشگاه اندیشهها جلوهگر گردد و این نادانیهای تیره که مغزها را پر گردانیده از میان رود. اگر این زمینه آماده گردد بسیاری از مردم خود با دلخواه و آرزو رو بسوی دیهها آورند که یک زندگانی خوشتر و آرامتری را پیش گیرند.»
- (کار و پیشه و پول، ص۳۷)۱۳۲۳
- «بسیاری از ایرانیان این سخنانی را که ما دربارهٔ «دارایی» و آب و خاک و میهنپرستی نوشتیم خوانده چنین خواهند گفت: «ما اینها را میدانستیم». اینان «دانستن» را همان شنیدن و بیاد سپردن میشمارند. ولی این دانستن نیست. «دانستن» آنست که یکی یک موضوعی را نیک بفهمد و با دلیل آن را تصدیق کند و بروی آن پافشاری نماید و اگر سخنی را بضد آن شنید با دلیل رد کند و پس از همه آن را بکار بندد و رفتارش از روی آن باشد. دانستن این را میگویند، و ما نیز این گونه دانستن را میخواهیم. ما میخواهیم ایرانیان این سخنان را نیک بفهمند و نیک بیندیشند و باور کنند و هرگونه اندیشههای ضد آن که در دل دارند بیرون کنند. میخواهیم این را باور کنند که این سرزمین که خدا بایشان داده سرچشمهٔ زندگانی خودشان و فرزندانشان میباشد و اینست باید آن را گرامی شمارند و قدرش دانند و بنگهداریش کوشند. میخواهیم این را باور کنند که اگر نکوشند این سرزمین از دستشان خواهد رفت و همگی به زیردستی و بندگی خواهند افتاد و پراکنده و خوار و بیچاره خواهند گردید. میخواهیم اینها را نیک بفهمند و باور کنند و بکار بندند، آن وقت آن سخنان بیهودهای را که از بدآموزیهای مادیگران یا از گفتههای بیپای شاعران یا از فریبکاریهای ملایان و دیگران شنیدهاند و با این اندیشهها نمیسازد از دل بیرون کنند.»
- (پرچم روزانه شمارهٔ ۵۶)۱۳۲۱
- «در هزاروسیصد سال پیش از این، کشاکشهایی دربارهٔ خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته، امروز از گفتگوی آنچه سودی تواند بود؟. اینها نه تنها دین نیست، خود بیدینیست. راستی را دین برای آنست که مردمان چندان بیخرد و نافهم نگردند که زندگانی خود را رها کنند و بداستانهای هزاروسیصد سال پیش پردازند و درمیان مردگان کشاکش اندازند. کسانی که اینها را از دین میشمارند معنی دین را ندانستهاند. دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا بایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دیهی ویرانه نماند و زمینی بیبهره نباشد.»
- (پرچم نیمهماهه ص۱۰۶ و ۱۰۷)۱۳۲۲
- «بدی در جهان تنها جنگ نیست. بدیهای بدتری میبوده و میباشد. این بدتر از جنگست که مردمی مردگان هیچکارهای را گردانندگان جهان دانند و بروی گورهای آنان گنبدها افرازند و از صدها فرسنگ راه بزیارت آنها روند. بدتر از جنگست که مردمی از آیین گردش جهان ناآگاه باشند و بگرفتاریهای خود چاره از «دعا» خواهند. بدتر از جنگست که گروهی بنام درویشی بکار و پیشهای نپردازند و جهان را خوار دارند و با تنهای درست و گردن کلفت بگدایی و مفتخوری پردازند. بدتر از جنگست که از میان مردمی، شاعران یاوهگویی برخیزند و آشکاره سخن از جبریگری زده مردم را به تنبلی و سستی وادارند. این نادانیها و مانندهای اینها در ایران و کشورهای شرقی رواج میداشته و جمال مبارکِ شما آن فهم و دانش نداشته که به اینها پردازد و مردم را از گمراهی بیرون آورد. بهاء به این نادانیها نپرداخته بماند، که خود نادانیهایی بآنها افزوده. بجای برانداختن گنبدها، خود چند گنبدی بلند گردانیده. بجای نابود گردانیدن دعاها، خود دعاهایی ساخته و بدست مردم داده. این بدترین بدیهاست که مرد درماندهای همچون بهاء بدعوای خدایی برخیزد و یک دسته چندان پستاندیشه و نافهم باشند که بچنان دعوایی گردن گزارند. آنچه شرقیان را بخواری و پستی کشانیده و بزیر یوغ غربیان انداخته، پابستگی به این گمراهیها و نادانیهاست. بهاء اگر آن بودی که نیکی جهان خواهد، بایستی به اینها پردازد و نبرد سختی آغازد. نه آنکه اینها را همه بگزارد و چند سخنی پا در هوا ـ از حرام کردن جنگ و دستور دادن به یکی شدن دینها ـ سراید و گردن فرازد.»
- (بهائیگری، گفتار دوم)۱۳۲۲
- «در این کشور یا زندگانی دمکراسی یا کیش شیعی، یا سررشتهداری توده[=حکومت ملی] یا حکومت ملایان، یا آن یا این، هر دو در یکجا نتواند بود.
ایرانیان یا باید شیعه باشند و به آموزاکهای [تعلیمات] شیعیگری راه روند و مشروطه را رها کنند، یا هوادار مشروطه بوده بکیش شیعی (و همچنین بدیگر کیشها) چاره اندیشند.»
- (دولت بما پاسخ دهد، ص ۲۰)۱۳۲۳
- «نادانی ملایان در این زمینه[معنی دین] بآن سادگی که پنداشته میشود نیست. همین نادانی دلیل روشنی به بیدینی ایشانست؛ زیرا دین برای شناختن آیین خدا و زیستن از روی آن آیین میباشد. راستی را دین برای اینست که مردمان جهان و زندگی را نیک شناسند و به هر کار از راهش درآیند. برای اینست که بجای درمان بجادو و دعا نپردازند. پس دعا خواندن و دعا نوشتن بجای درمان، و آن را چاره پنداشتن خود بیدینیست، و شما میبینید که ملایان همین را از دین میشمارند.»
- (پندارها، گفتار دوم)۱۳۲۲
- «میشنویم کسانی در تبریز و دیگر جاها میگویند: فلان آخوند یا بَهمان پیشنماز گفته پرچم نخوانید و بآن روزنامه کمک نکنید. میگویم اگر میخواهید بسخنان ملایان گوش دهید یکبارگی چشم از زندگی پوشیده مرگ خود و فرزندانتان را بدیده گیرید.»
- (پرچم روزانه شماره ۲۳۱)۱۳۲۱
- «بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده.
. . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که میتوان بنتیجهای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکندهاند و هر کس بتنهایی چیزهایی میاندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی میسوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجهداری توانند برخاست.»
- (پرچم روزانه شماره ۱۵۷)۱۳۲۱
- «انبوهی از ایرانیان این را عادت خود قرار داده که از حال و پیشامد گله کنند و بنالند ولی هیچگاه در اندیشهٔ کوشش و چاره نباشند.
این نتیجهٔ درسیست که در سی سال گذشته از روزنامهها آموختهاند. میآیند مینشینند و سر گفتگو را باز میکنند، و دردها و گرفتاریها را بتقریر میآورند. ولی همینکه گفته میشود که باید دست بهم داد و چارهای کرد در آنجاست که صد سستی از خود نشان میدهند. در آنجاست که آدم میبیند این بدبختها گله و ناله را میخواهند و بهیچ گونه کوششی تن درنخواهند داد.»
- (پرچم روزانه شماره ۱۵۸)۱۳۲۱
- «عقیده بقضا و قدر و دلبستگی بجبریگری عزم و ارادهٔ اینها [مردمی که در اندیشهی کشورشان نیستند] را کشتهاست. بدبختها تا خطر را در نزدیکی خود نبینند بتکان نخواهند آمد و در چنان هنگامی نیز چاره دشوار خواهد گردید.
باید آشکاره بگویم: چنین مردمی شایستهٔ زندگی نمیباشند. در چنین روزگاری که تودهها سختترین نبردها میکنند و مردان و زنان و پیران و جوانان دست بهم داده در آسمان و زمین، در زیر دریا و در روی آن جنگ و خونریزی میکنند، یک چنین مردم سستنهاد و بیارادهای سرنوشتی جز لگدمالی در زیر پای دیگران نتواند داشت. باید اینها را آشکاره بگویم و حقایق را پوشیده ندارم.»
- (پرچم روزانه شمارهٔ ۱۵۸)۱۳۲۱
- «مایهٔ بدبختی ایرانیان اندیشههای پراکندهایست که در مغزها جا دارد. این اندیشههای پریشان و گمراهست که ارادهها را سست و خردها را بیکاره میگرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت میسازد. سپس دلیل آورده گفتهایم: سرچشمهٔ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان میدهد و آنها را بکار میاندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشههاییست که در آن جا میگیرد. این اندیشههاست که مغز را اداره میکند.
پس از این مقدمه گفتهایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سستاراده و بیچارهاند سخنان پراکندهٔ ضد هم میباشد و مثل آورده گفتهایم: در این توده از یکسو سروده میشود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته میشود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته میشود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما میخواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما میگوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما میگوییم: باید در اندیشهٔ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». میگوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بیاثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهنپرستی و کوشش مینویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..»
- (پرچم روزانه شمارهٔ ۱۲۴)۱۳۲۱
- «پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ نکوخوییست
در جهانی که بنیاد زندگی بر کشاکش نهاده شده پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ خویهاییست که مایهٔ استواری ایشان گردد. بدانسان که درختی تا سخت و استوار نباشد در برابر تندبادها ایستادگی نتواند، یک مردم نیز تا استوار نباشند پایدار نخواهند ماند. کسانی خوشخویی را خندهرویی و چربزبانی و چاپلوسی و اینگونه سستنهادیها میپندارند یا ساختن با هر نیک و بد را هنری میانگارند. اینان سخت نادانند و خوشخویی جز از اینهاست. برای یک توده پیش از همه خوییهایی میباید که استوار و پایدارشان گرداند. آنچه یک توده را استوار و پایدار میگرداند چیست؟... آزادگی، غیرت، دلیری، از خود گذشتگی، پافشاری. سخندانی و دانشمندی و هنروری و اینگونه عنوانها را در این زمینه ارجی نیست.»
- (پیمان سال سوم، شمارهٔ ۴ ص ۱۹)اردی بهشت ۱۳۱۵
- «کار یک مردم یا یک توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقیده نمودن بجایی نمیرسد. این یکی از گمراهیهای ایرانیانست که تنها بگفتن و اظهار عقیده کردن بس میکنند و این نمیاندیشند که یک رشته اندیشه هرچه نیک و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتیجهای از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست که یک دسته از مردان بافهم از پیر و جوان دست بهم دهند و یک جمعیتی گردند و ارادهها را یکی سازند، و آن وقت رشتهٔ کارها را بدست گرفته آن اندیشههای بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.»
- (پرچم روزانه شمارهٔ ۱۸۳)۱۳۲۱
- «چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را میخوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو میگردند، در بارِ یکم دلآزرده میشوند و به آسانی آنها را نمیتوانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفتهای دلیل استواری همراه میدارد ناپذیرفتن نیز نمیتوانند، و اینست دودل میمانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانستهاند، در بارِ دوم و سوم خواهند توانست.
به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفتهایم و این نمیخواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنانکه خواهش کردهایم دوست میداریم هر خوانندهای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بیدلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.»
- (پیشگفتار کتاب داوری)۱۳۲۳
- «در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر.
از شگفتیهای زمان ما فزونی بیاندازهٔ سخن است. هیچ زمانی مردم باین اندازه پرگو نبودهاند. سخن در زمانهای پیشین ارج سیم و زر را داشت ولی امروز بیارجتر از سفال و سنگ است. بدانسان که در زندگانی ساده و پیشین ما بزرگترین شماره «هزار» بود و تودهٔ انبوه بالاتر از آن شماری نمیشناختند ولی امروز «کرور» و «میلیون» بر زبانها روانست و چه بسا که «بلیون» و «ترلیون» هم بکار میرود به همین اندازه سخن در جهان فزون گردیدهاست. میتوان گفت مردم امروزی ده برابر بلکه صد برابر زمانهای پیشین گفتگو مینمایند یا چیزنویسی میکنند. کسانی خواهند گفت: از فزونی سخن چه باک؟.. میگوییم فزونی سخن دلیل کمی خرد است در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر و هر کسی هرچه سبکمغزتر زبانش بر گفتگو روانتر میباشد. این فراوانی روزنامهها، فزونی کتابها، بیشی انجمنها و کنفرانسها همهٔ اینها گواه کوتاهی خردها میباشد. اگر دو خردمندی در موضوعی باهم گفتگو نمایند هرگز نخواهد بود که بیش از چند جمله سخن برانند. آن کار سبکمغزانست که در هر موضوعی بگفتگوی درازی میپردازند و پیاپی گفتههای خود را تکرار میکنند.»
- (پیمان، سال یکم، شمارهٔ شانزدهم، ص ۷)۱۳۱۳
- «این در نهاد هر کس نهاده که چون پندآموزی را دید گرفتار پستیهاست پند او را نمیپذیرد و بلکه بر بدکاری دلیرتر میگردد. رازیست آسمانی که سخن تا از دل پاکی برنخیزد دلها را تکان نمیدهد.
چیزیست در سرشت آدمی سرشته و ما هرگز نمیتوانیم آن را دیگرگونه سازیم. ... ما آشکار میبینیم تا پندآموزی گردنفراز و پاکنهاد نباشد گفتهٔ او در مردم اثر ندارد. ... اندرز جز از جملههای دانشآمیز است که بگویندهاش ننگرند. اندرز نه از راه فهم و دریافت بلکه از راه گرایش و پیروی کارگر میافتد. اینست باید اندرزگو پاکنهاد و درخورِ پیشوایی باشد. آن در سخنبازیست که به نغزی و آبداری یک جمله ارج میگزارند، در پندآموزی بیش از همه پاکنهادی گوینده در کار است.»
- (پیمان سال سوم، شمارهٔ ۳ ص ۴۸۱)فروردین ۱۳۱۵
- «خداشناسی آن نیست که خدایی تصور کنند و هرچه خواستند باو نسبت دهند. اینگونه خداشناسی با بتپرستی یکیست، بلکه همان بتپرستیست. خداشناسی هنگامی درستست که خدای راستین را شناسند و هر کاری بیهوده یا ناسزایی را باو نسبت ندهند. اینست ما بخداشناسی این مردم ارج نمیتوانیم گزاشت. بلکه جز بتپرستشان نمیتوانیم شناخت.
آنان گردن میفرازند و بخود میبالند که خداپرستند، ولی در پستی اندیشه از بتپرستان کمترند. «خانمها دیدید روهاتان باز کردید خدا بغضب آمد و بلا فرستاد». اینست نمونهای از خداشناسی آنان.[ملایان]»
- (پرسش و پاسخ، ص ۳۳ از ۶۴)۱۳۲۴
- «شما[ملایان] اگر معنی دین را میدانستید، میدانستید که خدا را در راه بردن اینجهان آیینی هست ـ آیین بسیار استواری که هیچگاه دیگر نگردد، این میدانستید که داستان امام ناپیدا و آن «عجایب و غرائب» که بآن داستان بستهاید: «دجال از چاه بیرون خواهد آمد، آفتاب از مغرب سر خواهد زد، عیسی از آسمان فرود خواهد آمد، توپ و تفنگ از کار خواهد افتاد، مردگان زنده خواهند گردید…» همه با آیین خدا ناسازگار است. ولی چون از نادانی معنی دین را نمیدانید اینست گستاخانه بخدای آفریدگار چنین دروغهایی میبندید. آنگاه شرم نکرده میگویید: «اینها از ضروریات دینست هر کس اینها را نپذیرد بیدینست». در حالی که بیدین و خداناشناس شما ملایان هستید که اینگونه کارهای خردناپذیر را بخدا میبندید، بیدین شمایید که از آیین خدا ناآگاهید، بیدین شمایید که جز شکمپرستی آرزویی در جهان ندارید. ببینید: شما تا چه اندازه نادانید که چون ما میگوییم یک مردی هزار سال زنده نتواند ماند، شما پاسخ داده میگویید: «از قدرت خدا چه بعید است؟!..» و از بس نافهمید این نمیدانید که خدا برای توانایی خود مرزی پدیدآورده و برای کارهای خود آیینی گزارده. این نمیدانید که هرچه تواند بود نباید بود.»
- (پرچم نیمهماهه ص۳۷۲)۱۳۲۲
- «با هیچکسی دشمنی نداشتهایم و نمیداریم
چنانکه در این چند سال آزمودهایم، بدخواهان و دشمنان در برابر ما جز چند جملهای نمیدارند و جز از آنها را بزبان نمیتوانند آورد؛ مثلاً شاهراه بزرگ و روشنی که ما بسوی آمیغها[=حقایق] باز کرده و مردمان را بزیستن از روی خرد میخوانیم و در برابر گمراهیها و بیدینیها درفش افراشته نام خدا را در جهان بلند میگردانیم، بدخواهان اینها را که میبینند با چشمان دریده بیکدیگر چنین میگویند: «ادعای پیغمبری میکند!..». ایرادهایی که (مثلاً به سعدی و حافظ) گرفته و یکایک آنها را با دلیلهای استوار روشن میگردانیم، آنان نام دیگری پیدا نکرده بیکدیگر چنین میگویند: «به سعدی و حافظ فحش داده!..». بیپایی کیشهای پراکنده را که مینویسیم و بارها میگوییم ملایان یا دیگران اگر توانند پاسخ دهند، در اینجا نیز جملۀ دیگری نیافته میگویند: «بمذهب توهین کرده!..». ... میگوییم: ما بکسی دشنام ندادهایم و خود از دشنام بسیار دوریم. همچنین ما نخواستهایم از جایگاه کسی بکاهیم و خود با هیچکسی دشمنی نداشتهایم و نمیداریم. … اینکه واژههای «نادان» و «نافهم» و «گمراه» و مانند اینها را بکار بردهایم، معنی راست آنها را خواستهایم، نه آنکه دشنام داده باشیم.»
- (یادداشت آغاز کتاب صوفیگری)۱۳۲۲
- «کسی چه میداند که در ایران اگر از هزار سال پیش دستگاه شعر با این ترتیب گسترده نبود امروز ایران در آسیا جایگاه ایتالیا را داشت در اروپا و امروز درفش ایران بر روی سراسر آسیا سایه میگسترد! مگر انکار میکنید که حوادث جهان معلول یکدیگر است و یک مردمی که بپستی میافتد و بدبختی گریبان ایشان را میگیرد علت آن همانا بیهودهکاریها و بیخردیهاست که درمیان خود ایشان پدید میآید؟»
- (پیمان سال دوم، ص ۵۶۹) ۱۳۱۴
- «شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمیخواهید و اسلام را بهانه ساختهاید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود میگویید.»
- (پرسش و پاسخ، ص ۱۰) ۱۳۲۴
- «ما را با بهائیان یا با دستۀ دیگری دشمنی نیست و هرگز نمیخواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه میکنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما میگوییم: همۀ جهانیان باید بیک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است، و این نچیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست.
این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همۀ کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که میداریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجهای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادیگری یا بفلسفۀ یونان یا بکیشهای پراکنده میگیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را میگیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستیپژوهی بما پیوندند. از آقایان بهایی نیز همین را چشم میداریم.»
- (پرچم روزانه شمارۀ۲۱۴)۱۳۲۱
- «ما در تاریخ، یک تودۀ سیصدوپنجاه ملیونی را توانیم یافت که بزیرِ دست یک تودۀ سی و چند میلیون افتاده. چنین کاری چرا رو داده و چگونه رو داده؟!. اگر نیک اندیشیم انگیزه و سرچشمۀ آن را جز برتری اندیشهها و باورها نتوانیم یافت. آن تودۀ زبردست جز درپی پیشرفت خود نیستند و باورهای بیهوده را کم میدارند و معنی همدستی و سود آن را میشناسند ولی این تودۀ زیردست به پیشرفت زندگی خود جز پروای کمی نمینمایند و با باورهای بیهوده از پرستش گاو و مار و از جوکیبازی و نمایشهای محرم و کینههای کهن بومی و مانند اینها سرگرمند، و معنی همدستی و سود آن اگرهم بگوشهاشان رسیده بدلهاشان اثر نکرده. از اندیشههای پست نتیجه همین باشد که بوده.»
- (ما چه میخواهیم؟، بخش یکم، تکۀ ششم، پیمان سال ششم، ص۲۰۶، تیر ۱۳۱۹)
- «امروز هر تودهای نیاز دارد که مردان و زنان آن را بغیرت و کوشش وادارند و بایستادگی در برابر سختیهای زندگانی دلیر گردانند، نه اینکه با خواندن شعرهای قلندرانۀ غیرتکشِ زمان مغول بسستی و تنبلیش بیفزایند و بازماندۀ حس و غیرتش را نیز از دستش بگیرند.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۲۰۰)۱۳۲۱
- «... آن کسان[«بزرگان ادب فارسی»] چه کردهاند که بزرگ شدهاند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ میشود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟ !.. از اینگونه پرسشها میکنیم درمانده میگوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را مینمایند؟! میگویم: شرقشناسان میخواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۱۲۶)۱۳۲۱
- «بسیاری از مردم ماهیت گفتههای ما را درنیافتهاند برخی از ایشان خود نمیخوانند و از زبانها چیزهایی میشنوند. برخی دیگر راهی را رفتهاند که مخالف گفتههای ماست (مثلاً فلسفه خواندهاند یا در ادبیات کار کردهاند) و آن پردهای در برابر چشمهای آنان میگردد و از درک حقایق مانع میشود.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۱۰۸)۱۳۲۱
- «یکی از بزرگترین گرفتاریهای ایرانیهاست که از بس خودخواه و خودنمایند آلودگیهای خود را که علت این بدبختی و درماندگی ایشان شده بگردن نمیگیرند و نقص بخود گمان نمیبرند، و چنین وامینمایند که این بدبختی و درماندگی نتیجۀ حوادث جهان و معلول تصادفاتست و اینست رهایی خود را نیز جز در نتیجۀ حوادث و تصادفات نمیشمارند و همیشه چشم براه این پیشامد و آن حادثه میدوزند.
این بایرانیان بسیار سخت است که بآلودگیهای خود پی برند و ریاضت بخود داده بچارۀ آنها پردازند بلکه بسیار دوست میدارند که همیشه گناه را بگردن دیگران بیندازند. از اینرو ما که همیشه مینویسیم علت این بدبختیها آلودگیهای خودتانست، مینویسیم اگر دشمن هم بشما دست یافته از راه آن آلودگیها دست یافته، مینویسیم باید آن آلودگیها را از خود دور گردانید این نوشتههای ما بایشان خوش نمیافتد و بسیاری از آنان چون پرچم را میخوانند رو ترش میکنند. ولی فلان روزنامۀ شیاد که هایهوی راه میاندازد: «جان من فدای ایران باد» «ایران جاویدانست» «ایران لایزالست» … از این جملههای پوچ که هیچ معنایی ندارد خوشدل میشوند و آن را از دست هم میربایند. کوتاهسخن، بآلودگیها خود گردن گزاردن نمیتوانند. در کشوری که شمردهایم چهارده کیش مختلف هست، چندین مسلک سیاسی رواج یافته، ده تن با یکدیگر هماندیش نمیباشند، یک بخش بزرگی از مردم آن، عشایر تاراجگرند که هنوز باصول قرون وسطا زندگی میکنند، در چنین کشوری که این یک شمهای از آلودگیهای آن میباشد هیچ نقص نمیپندارند و بتکانی نیاز نمیبینند و ما به هر چیزی که دست میزنیم در برابر ما به هیاهو میپردازند. بلکه بسیاری از مردم همین گرفتاریها را سرمایهای برای خود میپندارند؛ مثلاً عشایر تاراجگر را «مردان رشید» نامیده ذخیرهای برای روز مبادا [مقصود: بهنگام جنگ] میشمارند. این کیشهای گوناگون را که سراپا آلودگی است و سراپا بیدینی است دین نامیده برواجش میکوشند، یاوهبافیهای پست زمان مغول را ادبیات نامیده بخود میبالند. جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکدهها خواندهاند و بخش بزرگی از آنها جز مایۀ فرسودگی مغز نیست سرمایۀ زندگانی میشناسند. بهر حال چون نقصی در خود نمیشناسند اینست گناه را بگردن حوادث میاندازند و برای رهایی نیز چشم براه حوادث مینشینند.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۱۷۹)۱۳۲۱
- «مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشههای پراکندهایست که در مغزها جا دارد. این اندیشههای پریشان و گمراهست که ارادهها را سست و خردها را بیکاره میگرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت میسازد. سپس دلیل آورده گفتهایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان میدهد و آنها را بکار میاندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشههاییست که در آن جا میگیرد. این اندیشههاست که مغز را اداره میکند.
پس از این مقدمه گفتهایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سستاراده و بیچارهاند سخنان پراکندۀ ضد هم میباشد و مثل آورده گفتهایم: در این توده از یکسو سروده میشود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته میشود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته میشود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما میخواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما میگوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما میگوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». میگوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بیاثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهنپرستی و کوشش مینویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۱۲۴)۱۳۲۱
- «ما میگوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کردهاند و شعرها و گفتههای آنها را میآوریم:
«می خور که ندانی ز کجا آمدهای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». میگوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما میگوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را میخواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمیپذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه میفهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۱۲۶)۱۳۲۱
- «ما میخواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی[=اتحاد] نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد میکنیم. ما میگوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که میخواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفتهاند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بیپروایی و مستی شبانهروزی خواندهاند اینست ما ناگزیر میشویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را مینویسیم. راه یگانگی اینست؛ زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۲۵۱)۱۳۲۱
- «بدبختی همین است که یک تودهای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کردهاید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست دادهاید.
... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما در آنید بیدرمان و چاره نمیباشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۲۱۲) ۱۳۲۱
- «این رفتار دانشمندانه نیست. سخنی را همانکه شنیدهاید به پاسخ برخاستهاید. این رفتار ملایانست که همانکه سخنی شنیدند و با دانستههای خودشان ناسازگار یافتند، نافهمیده و نااندیشیده به پاسخ میپردازند.
این سخنان ما تازه است. شما بایستی آنها را بیندیشید و بسنجید، پس از زمانی به پاسخی برخیزید. این سخنان بآن آسانی که میپندارید نیست و بیگمان تکانی از راه اینها در روانشناسی پدید خواهد آمد.»
- («در پیرامون روان»، نشست چهارم) ۱۳۲۴
- «از مردم پراکندهاندیشه و سستباور نیرویی پدید نیاید، این مردم پریشانِ ایران که ده تن دارای یک اندیشه نیستند نیرویی ندارند تا کسی آن را بدست آورد. ...
نیرو از یکی شدن باورها و خواستها پدید آید.»
- (پرچم نیمهماهه ص۳۲۶)۱۳۲۲
- «امروز مسلمانان مغزهاشان آکنده از هر گونه گمراهیست. گذشته از آنکه گنبدپرستی و مردهپرستی که رنگهای دیگر بتپرستی میباشد درمیان مسلمانان رواج بیاندازه میدارد، گمراهیهای رنگارنگ دیگر نیز ـ از پندارهای پوچ صوفیان، و بافندگیهای فلسفۀ یونان، و بدآموزیهای باطنیان، و یاوهسراییهای خراباتیان و مانند اینها ـ درمیانست. پس از همه در سالهای آخر بدآموزیهای گوناگون اروپایی نیز رواج یافته و بروی آن نادانیها آمده است. امروز مسلمانان از آمیغهای[حقیقت] زندگانی بسیار کم بهره میدارند. مردم عامی بماند، آن ملایان بزرگ جامع ازهر و مجتهدان نجف در نادانیهای بسیار تاریکی فرورفتهاند.»
- (در پیرامون اسلام، ص ۲)۱۳۲۲
- «شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمیخواهید و اسلام را بهانه ساختهاید.
شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود میگویید.»
- (پرسش و پاسخ ص ۱۰)۱۳۲۴
- «یک نکتهای که باید فراموش نکرد آنست که علت رواج تند شعرهای خیام و حافظ در میان جوانان همینست که بسیاری از آنان بدآموزیهای این دو شاعر را با دلخواه و هوس خود سازگار مییابند. این بسیار لذت دارد که به یک جوان عیاشی بگویند اندیشۀ گذشته و آینده همه را رها کن و زحمتی بخود راه نده و پروای کشور و توده نکن و دم را غنیمت دانسته خوش باش. بگفتۀ عامیان هم تجارت است و هم زیارت، هم زمینۀ خوشگذرانی و بیغیرتی را تهیه میکند و هم نامش فلسفه است و میتوان در مجالس نشست و با پیشانی باز گفتگو از آن کرد.»
- (پرچم روزانه شمارۀ۲۱۲)۱۳۲۱
- «یکی از لغزشها در ایرانیان آنست که میپندارند در جهان حقایقی نیست و هر کس از روی گمان یا پندار یک چیزهایی میفهمد و آن نظریست که او دارد. مثلاً ما این سخنانی را که دربارۀ درماندگی ایرانیان و علت آن را مینویسیم کسانی خوانده چنین میگویند: «این هم یک نظریست». ...
همین خود نشان نافهمی و بیچارگی ایرانیان است. چنین میپندارند در جهان حقایقی نیست. ولی باید بدانند جهان پر از حقایق میباشد. هر موضوعی را که شما بگیرید یک حقیقتی دارد که باید جست و بدست آورد و پیروی از آن کرد.»
- (پرچم روزانه ش ۸۶)۱۳۲۱
- «آدمیان همگی از یک ریشهاند. این تیرهها که درمیانند همگی یکسانند، و یکی را بدیگری برتری نیست. برتری یک مرد و یا یک توده جز از راهِ درستی روان و خِرَد، و پاکی دین و زندگی نتواند بود.
تیرههایی که در دانش و هنر پیش افتادهاند، این یک فیروزی بزرگیست که بهرۀ آنان گردیده، لیکن باید بدیگران یاوری کنند، و از دانش و هنر خود بآنان سود رسانند، و در پیشرفت، آنان را نیز همراه گردانند. این رفتار را بنام آدمیگری کنند، به پیروی از خِرَد کنند، بَهرِ آسایشِ خودشان و دیگران کنند. بسیار نادانیست که با دانش و هنر، دیگران را زیردست گردانند. بسیار نادانیست که با نیرنگ و فریب، تیرههایی را از پیشرفت بازدارند. این یک بدنامی بزرگی بآنان خواهد بود.»
- (ورجاوندبنیاد بخش یکم، بند ۱۱ )۱۳۲۲
- «نیکی تنها با گفتن نیست و باید درپی کردار بودن، این کارِ شما که تنها بگفتگو کردن از نیک و بد و دلتنگی نمودن از بدیهای توده بس میکنید نه تنها بیهوده است و هیچ سودی را درپی نمیدارد، زیانهایی نیز از آن پدید میآید. این خود دور از آزادگیست که کسانی همه از درد نالند و درپی درمان نباشند. چنین کاری جز نمونۀ پستنهادی نتواند بود. گذشته از این همیشه درد را گفتن آن را آسان گرداند و در اندیشهها از بزرگیش کاهد و کمکم به بیرگی و زبونی کشد. یک درد را باید درمان کردن و اگر نشدنیست باید زمان چاره را بیوسیدن.[انتظار کشیدن]»
- (پیمان سال ششم، شمارۀ یکم، ص ۳۴)۱۳۱۹
- «مادیگری با آنکه در ایران رواج فراوان یافته هنوز کمتر کسی معنی آن را میداند و از چگونگی آن آگاه میباشد. مادیگری بزرگترین گمراهیایست که تاکنون در جهان رخ داده و این گمراهیایست که همراه دانشها و اختراعهای اروپایی به هر کجا میرسد در اندک زمانی انبوه مردم را بیدین و بیهمهچیز میگرداند و تغییر در زندگانی آنجا پدید میآورد، و باین گمراهی تاکنون پاسخی داده نشده بود و برای نخستین بار پیمان به پاسخگوییهایی پرداخت و به هر حال پایۀ آن را برانداخت. آری این باور نکردنیست که یک گمراهیای که در سراسر جهان رواج یافته و با بودن صدهزاران کشیش و ملا و حاخام و دیگران، کسی تاکنون پاسخی بآن نتوانسته، ولی یک مهنامهای از تهران که هنوز صد یک مردم از انتشار آن آگاه نیستند پاسخهای دانشمندانۀ استواری بآن داده است.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۲۴۰)۱۳۲۱
- «آیا این بدخواهی با کشور و توده نیست که کسانی چنین اندیشههای کجی[خراباتیگری] را ترویج نمایند؟!. آیا از اینها جز زیان چه نتیجهای در دست تواند بود؟!.. امروز در این جهان که تودهها در راه زندگانی با همدیگر سختترین نبردها را میکنند آیا خیانتکاری نیست که شما چنین بدآموزیهایی را که همهاش سخن از مستی و سستی میراند در دلها جا دهید؟!.. آیا این دشمنی با توده و کشور شمرده نمیشود؟!..
آیا این داستان از کجا سرچشمه میگیرد؟!.. این هیاهو دربارۀ خیام از کجا برخاسته؟!. من نمیخواهم پردهدری کنم همین اندازه مینویسم: کسانی در این راه دانسته و فهمیده گام برمیدارند. و آنان خواستشان سسـت گردانیدن این تودۀ بیچاره است و این داستان و مانندهایش را وسیلۀ نیکی برای کار خود میشناسند، دیگران نیز نافهمیده و نادانسته پیروی از ایشان میکنند. اینها همه دامست همه دانه است. اگر بخواهند کسی را فریب دهند و سوارش گردند آشکاره نگویند که میخواهیم تو را فریب دهیم یا میخواهیم بگردنت سوار گردیم، با سخنانی سرگرمش دارند و قصد خود را بکار بندند.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۱۴۷)۱۳۲۱
- «چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را میخوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو میگردند، در بارِ یکم دلآزرده میشوند و به آسانی آنها را نمیتوانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفتهای دلیل استواری همراه میدارد ناپذیرفتن نیز نمیتوانند، و اینست دودل میمانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانستهاند، در بارِ دوم و سوم خواهند توانست.
به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفتهایم و این نمیخواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنانکه خواهش کردهایم دوست میداریم هر خوانندهای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بیدلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.»
- (پیشگفتار کتاب داوری)۱۳۲۳
- «از هزار سال باز در ایران و کشورهای اسلامی پیاپی بدآموزیها پدید آمده:
شیعیگری، باطنیگری، جبریگری، صوفیگری، فلسفۀ یونان، خراباتیگری، علیاللهیگری، شیخیگری، بهاییگری، و اینها که هر یک گمراهی دیگری میبوده کمکم بهم درآمیخته و یک رشته پندارهای درهم گیج کنندهای پیدا شده، و همۀ آنها بکتابها درآمده و از آنها بمغزها راه یافته، و همانست که مایۀ درماندگی تودههای بدبخت شرقی گردیده. اکنون که اندیشههای اروپایی بشرق رسیده، اینها نیز نیک و بد درهم است، و آنگاه با پندارهای گیج کنندۀ کهن شرقی بهم میآمیزد و هرچه بدتر میگردد. باز میگویم: سرچشمۀ بدبختی شرقیان اینهاست که باید از میان رود. امروز جوانان که سر میافرازند گرفتار اینها میشوند و بیشتر ایشان بیکبار تباه میگردند. اینست چنانکه ما از یکسو آمیغهای زندگی را میپراکنیم همچنان باید باین کتابها پرداخته بنابودی آنها کوشیم.»
- (دفتر یکم دیماه ۱۳۲۲ ص ۸)۱۳۲۲
- «بسیاری از مردم چشم به پیشامدهای جهان دوختهاند، و شما هر گلهای که از آلودگی خویها و از پراکندگی اندیشهها بکنید پاسخ داده گویند: «انشاءالله خوب میشود، صبر کن فلان کار بشود». این از بدترین نادانیهاست. گذشت زمان هیچگاه نیکی نیاورد و درخت آرزو بار ندارد. چنانکه در زندگانی خودی اگر کسی نکوشد و درپی نان و آب و رخت نباشد گرسنه و لخت ماند و از گذشت زمان دری بروی او باز نشود، در زندگانی تودهای نیز تا مردمی خودشان نکوشند و نیرومند نباشند هیچگاه از امید و آرزو چیزی بدستشان نیاید و از گذشت زمان گشایش برای آنان رخ ندهد و چون ناتوان و زبون باشند پیشامدها همه بزیان ایشان بسر آید.»
- (پیمان سال ششم، شمارۀ سوم ص ۱۵۴)۱۳۱۹
- «یک نادانی زشتی
این نادانی زشتی است که کسانی بنام دین با دانشها دشمنی مینمایند. اینان کسانیند که معنی دین را نمیدانند و نتیجهای که از آن باید خواست نمیشناسند. شما از آنان بپرسید: «دین را به چه معنی میشناسید؟!.. چه نتیجهای از آن چشم میدارید؟!.. دین مگر برای گمراه گردانیدن مردمانست که بنام آن با راستیها دشمنی مینمایند؟!..»، خواهید دید یک پاسخی نمیدارند، و راستی آنست که یک رشته پندارهایی را گرفتهاند و بروی آنها پا میفشارند، و خود نیز نمیدانند که چه میکنند و چه میخواهند. دین و دانش هر دو باید یک خواست را دنبال کنند و هیچگاه باهم ناسازگار نباشند.»
- (پیمان سال هفتم، شمارۀ دوم ص ۷۳)۱۳۲۰
- «تا سی و چند سال پیش از این، بازرگانان ایران، از برگزیدهترین تیرههای ایران شمرده میشدند. زیرا با پیشانی باز پول بدست میآوردند و با پیشانی باز بکار میبردند، به کمچیزان و درماندگان دستگیریها مینمودند، بکارهای تاریخی نیکی از ساختن پل و درآوردن چشمه و مانند اینها میپرداختند.
در جنبش مشروطه نیز اینان مردانگی بسیار نمودند و رادمردانه پولهای فراوان در راه جنبش بیرون ریختند. مشروطه بیش از همه با پول بازرگانان پیش رفته. لیکن جای افسوست که امروز بازرگانان از نیکان شمرده نمیشوند، و در این سالهای آخر در نتیجۀ آزمندی و پولدوستی که از خود نمودهاند در میان توده سخت بدنام شدهاند. راستی را بیشتر آنان جز دربند پول نیستند و در این باره پروا از کسی و چیزی نمیدارند.»
- (پرچم روزانه شمارۀ۲۲۴)۱۳۲۱
- «ما میگوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کردهاند و شعرها و گفتههای آنها را میآوریم:
«می خور که ندانی ز کجا آمدهای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». میگوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما میگوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را میخواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمیپذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه میفهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۱۲۶)۱۳۲۱
- «بزرگی آنست که کسی یک کار سودمند و بزرگی را برای توده انجام دهد. مثلاً اگر دشمنان بکشور رو آوردهاند یک کسی از جان بگذرد و جلو بیفتد و مردم را بتکان آورد و بجلو دشمن شتابد و آنها را برگرداند، یا اگر خشکسالی و کمیابی روی داده و فقرا دچار گرسنگی گردیدهاند یک کسی خود از داراییش بگذرد و دیگران را نیز بپول دادن وادارد و بینوایان را از مرگ و نابودی نجات دهد، و یا اگر گمراهی و نادانی بتوده چیره گردیده، کسی به نبرد و کوشش برخیزد و رنج و آسیب بخود هموار گرداند و توده را از گمراهی و نادانی، برهایی رساند.
با این کارها و مانند اینهاست که کسی بزرگ تواند بود. آن کسان چه کردهاند که بزرگ شدهاند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ میشود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟!.. از اینگونه پرسشها میکنیم درمانده میگوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را مینمایند؟! میگویم: شرقشناسان میخواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۱۲۶)۱۳۲۱
- «هر کسی نخست باید به خود پردازد
کسانی چون گفتههای ما را میشنوند با یک زبان خردهگیری چنین میپرسند: «اینها چگونه پیش خواهد رفت؟!». میگویم: آنگونه که دیگر آمیغها پیش رفته. از نخست برای پیشرفتِ اینگونه جنبشها یک راه بیشتر نبوده. بخردان و پاکدرونان پذیرند، و مردانه به یاری و پشتیبانی برخیزند، و دست به هم داده نابخردان و ناپاکان را که ایستادگی مینمایند نابود گردانند. از نخست راه این بوده و کنون همین خواهد بود. آنگاه شما را چه کار با این پرسشست؟!.. هر کس نخست باید به خود پردازد، نخست باید در اندیشۀ خود باشد. سخنانیست سراپا راست و سراپا به سود جهان، شما اگر روان درست و خرد آزاد میدارید باید تشنهوار پذیرید و در راهش بکوشید، نه آنکه به پرسشهای نابجا برخیزید. این یکی از نادانیهای ایرانیانست که هر کسی نیکی را از دیگران میخواهد. هر کسی خود پاک و نیکست و آن دیگرانند که بدند و باید نیک گردند.»
- (پرچم نیمهماهه شمارۀ چهارم)۱۳۲۲
- «ایرانیان باید بدانند که خدا در این جهان مردمان را در کارهای خودشان مختار گردانیده و اینست هر مردمی اگر معنی زندگانی را دانست و دست بهم داد و بکار پرداخت با سرفرازی میزید، و اگر پی هوسها و نادانیها را گرفت و براههای بیخردانه گرایید ناگزیر دچار سختیها میشود و گزندها میبیند و خدا نیز رحمی بآنان نخواهد کرد. اینکه ملایان و روضهخوانان میگویند: کارها دست خداست، بیایید بخدا التماس کنیم، یک سخن بیخردانهایست. خدا اختیار را بشما سپرده و از التماس هم کمترین نتیجه نخواهد بود. اینها را بفهمید تا تکلیف خود را بدانید.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۲۳۹)۱۳۲۱
- «بارها گفتهایم: این پراکندگی اندیشهها که شما گرفتارش هستید چارهای جز این ندارد که حقایقی بیرون آید و این پندارهای پراکنده از میان رود و شما اگر رستگاری میخواهید باید از پذیرفتن حقایق سر باز نزنید.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۱۹۲)۱۳۲۱
- «آن مردمی که خود را در پذیرفتن و نپذیرفتن دلیل آزاد شمارند و در برابر حقایق بهیاهوی پردازند سرنوشتشان همین باشد که در میان بیستملیون، ده تن با یک اندیشه و باور پیدا نشود و در سختترین روزی نیز همدستی نتوانند، و اینست همیشه در برابر حوادث شکست خورند و لگدمال دیگران گردند.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۱۹۲)۱۳۲۱
- «گروهی[صوفیان] تا چه اندازه نافهم باشند که این ندانند بیکاری سامان زندگی را بهم میزند. ندانند خدا شمارۀ زنان و مردان را یکسان گردانیده و یک مردی چون زن نمیگیرد باعث سیاهروزی یک زنی شده است، ندانند که نان از دست دیگران خوردن نشان پستی و زبونیست و آبرو را میبرد و شرم و آزرم را از میان میبرد، ندانند که پای کوفتن و رقصیدن جز با هوس خود راه رفتن نیست و آن را «عبادت» یا «ریاضت» نام نتوان نهاد.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۱۹۸)۱۳۲۱
- «درخور صد شگفتست که پس از آنکه مشروطه در ایران روان گردید بایستی وزارت فرهنگ یکی از بایاهای خود این را داند که دلهای نوآموزان را از بدآموزیهای کهن قرنهای تاریک گذشته پاک گرداند و بجای آنها، معنی مشروطه و زندگانی مشروطهای (دمکراسی) و میهنپرستی و اینگونه چیزها را بگزارد. لیکن وزارت فرهنگ درست وارونۀ این را گرفته و بایای خود دانسته که بدآموزیهای کهن را ـ با یک رویۀ رسمی ـ در دلهای جوانان جا دهد و مغزهای آنان را آلودهتر از مغزهای پدران درسناخواندهشان گرداند.
سرمایۀ وزارت فرهنگ ایران چیست؟.. شعرهای سعدی و حافظ و خیام و مولوی، و بافندگیهای صوفیان، و تنیدههای افلاطون و ارسطو و دیگران و مانندهای اینها. کتابهای درسی از اینها سرچشمه میگیرد. اندکی هم از دانشهای اروپایی را یاد میدهند. دربارۀ دلمردگی و بیغیرتی بسیاری از مردم نیز داستان روشنست. این بدآموزیهای زهرآلود که چند رشته بهم آمیخته، چنانکه مغزها را بیکاره تواند گردانید، غیرتها و سَهِشها[=احساسات]را نیز تواند کشت. از مردمی با این مغزهای آکنده چشم غیرت و مردانگی داشتن از دیدۀ کور بینایی خواستنست. بسخن دامنه نمیدهم: ما ریشۀ بدبختیهای این توده را بدست آوردیم و یک چیستان تاریخی را بازنمودیم. سرچشمۀ بدبختی این کیشها، این کتابهاست، این درسهاست، این روزنامههاست، این دستگاه فرهنگ نام است.»
- («دادگاه» ص ۱۲)۱۳۲۳
- «ما نیک میدانستیم که این کیشها و دستگاههای بدآموزی چیزهای سادهای نیست. صدهزاران کسان از آنها نان میخورند. هزاران کسان بدستاویز آنها بمردم فرمان میرانند. نیک میدانستیم که ایشان تا توانند ایستادگی خواهند نمود و صد نیرنگ بکار خواهند زد و صد رنگ پیش خواهند آورد. نیک میدانستیم که خود را بدامن سیاست خواهند انداخت و از بدخواهان این کشور یاوری و پشتیبانی خواهند طلبید. همۀ اینها را نیک میدانستیم و همۀ دشواریها را از پیش میشناختیم. دانسته و شناخته بکوشش و فداکاری آماده گردیدیم.»
- (دادگاه، ص ۱۴)۱۳۲۳
- «در ایران همۀ نارواییها و بیراهیها از اینجا برخاسته که کسانی ادبیات را چیز جداگانه پنداشتهاند و از اینجا به دو خطای بسیار بزرگی دچار گردیدهاند زیرا از آنجا که شعر و ادبیات را کاری پنداشتهاند پی کار دیگری نرفته خواستهاند از این راه روزی بخورند با آنکه توده به آن کار نیازی نداشته و ارجی نمیگزارده. از اینجا آنان ناگزیر شدهاند که خود را به دربارها ببندند یا بستگی این توانگر و آن توانگر را بپذیرند. از اینجا هم ناگزیر شدهاند که راه چاپلوسی را پیش گیرند و روی مردمی و آزادگی را سیاه سازند.
از آنسوی چون شعر را کاری میپنداشتهاند دیگر پایبند نیاز و دربایست نشده و هر روز و هر زمان به شعرسرایی برخاستهاند. بهار آمده شعر سروده. پاییز آمده شعر سروده. در عید شعر سروده. در سوگواری شعر سروده. یکی مرده شعر سروده. یکی زاییده شده شعر سروده. یک روز جیبش پر از پول بوده شعر سروده و جهان را به غلامی خود نپسندیده. روز دیگر جیبش تهی بوده شعر سروده و صد گِله از روزگار نموده. از همین جا کار بیهودهگویی بالا گرفته و معنای درست ادبیات و شعر از میان برخاسته است.»
- (سخنرانی کسروی در انجمن ادبی ص ۵)۱۳۱۴
- «آقای هژیر [وزیر کشور در آن زمان و سپس نخستوزیر] من در کجا و در کدام نوشتۀ خود دعوای پیغمبری کردهام؟!. پیغمبری در اندیشۀ مردم آنست که فرشته از آسمان بنزد کسی بیاید و از سوی خدا پیامی آورد و آن کس با خدا پیوستگی پیدا کند و اگر خواست بآسمانها رود و اگر خواست مرده زنده گرداند، با جانوران سخن گوید ـ پیغمبری در پیش مردم باین معنیست. من در کجا گفتهام فرشته بنزد من میآید؟!. کجا گفتهام مرا با خدا پیوستگی هست؟!. شما این دروغ را از کجا آوردهاید؟!. نمیدانم چرا زشتی این دروغ را نفهمیدهاید؟!. گویا میپندارید که ما خواست شما را درنیافتهایم.
آری آقای هژیر، شما و همدستانتان میخواستید این جنبش بسیار بزرگ ما را یک کوشش کوچک «مذهبی» نشان دهید و بهمین دستاویز ما را خفه گردانید. این سخن شما نیز از آن راه بوده. آقای هژیر، من هرچه گفتهام آشکار گفتهام، کتابها نوشته در سراسر جهان پراکندهام. آنگاه من همهاش بکار کوشیدهام، بدعوی برنخاستهام. من هیچگاه مرد دعوی نبودهام.»
- (دادگاه ص ۳۵)۱۳۲۳
- «آری ما گروهی میباشیم. ولی «مذهب» بنیاد نمیگزاریم. ما خواست خودمان را بارها آشکار گردانیدهایم. ما میخواهیم این کشور را از بدبختی برهانیم و چون راه کار را شناختهایم بفیروزی خود امیدمندیم. ما میخواهیم گمراهیها و بدآموزیهای زهرآلود را که از سعدی و حافظ و مولوی و دیگران بیادگار مانده و شماها[«کمپانی خیانت»] در راه افزودن برواج آنها صد پافشاری نشان دادهاید از ریشه براندازیم، و بجای آنها کتابهایی را که بجوانان درس غیرت و گردنفرازی و میهنپرستی دهد روان گردانیم.
ما میخواهیم این فرهنگ مغزفرسا که بدخواهان این کشور بنیاد گزاردهاند از میان برداشته بجای آن فرهنگ را بمعنی راستش بنیاد گزاریم.»
- (دادگاه ص ۳۶)۱۳۲۳
- «یک تودهای که سیوشش سال است مشروطه گرفته ولی هنوز از هزار تن یکی معنی آن را نمیداند، یک تودهای که درمیان پانزدهملیون مردمش چهارده کیش هست که هر کدام سیاست جدایی و آرمان جدایی دارد یک تودهای که در آن ارمنی و آسوری و جهود و زردشتی و عرب و کرد و ترک و لر و بختیاری جدا از هم میزیند و در قرنهای متمادی هنوز درهم نیامیختهاند، یک تودهای که سرمایۀ علمی او بدآموزیهای بسیار بیخردانۀ خراباتیان و صوفیان و باطنیان زمان مغول میباشد، یک تودهای که مردان چهل ساله و پنجاه سالهاش سود از زیان و نیک از بد باز نمیشناسند ـ چنین تودهای چگونه تواند با دیگران همسری نماید و در میدان نبرد مقهور دیگران نگردد؟!..»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۱۶۲)۱۳۲۱
- «بدانید ای ایرانیان حوادث امروز به پیشواز شما آمده. شما بایستی بیندیشید و آینده را بدیده گیرید و حوادث را پیشبینی کرده بجلوگیری پردازید. نکردهاید و اینک حوادث بسر وقتتان رسیده. اکنون شما در آخرین سنگرید. اگر باز سستی نمایید، باز بهانه آورید، این سنگر را هم از دست خواهید داد و سیل حوادث شما را خواهد پیچانید و خدا میداند که سرگذشت این توده چه خواهد بود.
بدانید ای ایرانیان، آسمان برای شما نخواهد گریست، زمین برای شما بلرزه نخواهد افتاد.»
- (امروز چاره چیست؟، ص ۵۱)۱۳۲۴
- «بدبختی همین است که یک تودهای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید.
هان ای ایرانیان، راه را گم کردهاید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست دادهاید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما درآنید بیدرمان و چاره نمیباشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۲۱۲)۱۳۲۱
- «کسانی تا آن اندازه سست و کمدلند که نمیخواهند حقایق را بهمسر و فرزندان خود بیاموزند و از اینکه یک شب خشم و دلتنگی خواهد بود یا یک هیاهویی خواهد برخاست پروا مینمایند و با این حال شتاب دارند که هرچه زودتر به نتیجه برسند. گویا میخواهند فرشتگان از آسمان بیایند و این کارها را انجام دهند و یا یک «اعجازی» رخ داده آنان را از هر رنجی آسوده گرداند.
اینست میگویم: یک راهی چه دور و چه نزدیک، با رفتنست که بپایان میرسد. شما نیز تا نکوشید نتیجهای نخواهید دید و از درد دل گفتن و آرزو کردن کمترین سودی نخواهد بود. شما یکبارگی یا باین خواری و زبونی گردن نهید و سر پایین انداخته با این زیستِ پستی که دارید بسازید و بیهوده بگله و ناله نپردازید، و یا اگر میخواهید از خواری و زبونی رها گردید راه آن همینست که بکوشید و این اندیشههای پراکنده را دور رانید و راستیها را در دلها جایگزین گردانید و همگی را دارای یک راه و یک آرمان سازید.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۲۴۲)۱۳۲۱
- «شما هرچه نیک باشید و بزرگ باشید، و هرچه دلسوزی بمردم دارید و نیکی آنان خواهید، تا هر کدام جدا میکوشید و بهوس راه دیگری دنبال میکنید دشمن و بدخواه توده خود میباشید.
چه دشمنی بالاتر از آن که هر کدام مردم را بسوی دیگر میکشید و پراکنده و آواره میگردانید؟!.. چه بدخواهی بالاتر از این که با چیزهای بیهوده آنان[را] سرگرم میدارید و نمیگزارید درپی کار و زندگی خود باشند و بدبختی خود را دریابند؟!..»
- (پیمان سال پنجم، شمارۀ پنجم صفحۀ ۱۸۵)۱۳۱۸
- «بدانید ای ایرانیان حوادث امروز به پیشواز شما آمده. شما بایستی بیندیشید و آینده را بدیده گیرید و حوادث را پیشبینی کرده بجلوگیری پردازید. نکردهاید و اینک حوادث بسر وقتتان رسیده. اکنون شما در آخرین سنگرید. اگر باز سستی نمایید، باز بهانه آورید، این سنگر را هم از دست خواهید داد و سیل حوادث شما را خواهد پیچانید و خدا میداند که سرگذشت این توده چه خواهد بود.
بدانید ای ایرانیان، آسمان برای شما نخواهد گریست، زمین برای شما بلرزه نخواهد افتاد.»
- (امروز چاره چیست؟، ص ۵۱)۱۳۲۴
- «بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده.
. . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که میتوان به نتیجهای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکندهاند و هر کس بتنهایی چیزهایی میاندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی میسوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجهداری توانند برخاست.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۱۵۷)۱۳۲۱
- «یکی از آنان[درسخواندگانی که در برابر دلیل ایستادگی کنند] با من گفتگو کرده ایرادهایی میگرفت و چون پاسخ شنیده درمانْد چنین گفت: «اینطور نیست که شما هیچ اشتباه نکنید». گفتم: این سخنان شما بیاد من میاندازد آن را که روزی ملایی بنزد من آمده چنین میگفت: «شما معصوم نیستید. معصوم آن چهارده تن بودند که آمدند و رفتند. این عقیدۀ مذهبی ماست که در بیانات شما قائل به اشتباه باشیم». آخوندک بایای[=وظیفۀ] خود میشناخت که در گفتههای من اشتباه باور کند اگرچه هیچی پیدا نکند. شما نیز همان حال را میدارید. راستی که آخوندهای فرنگی هستید. این چه سخنیست که میگویید؟!. شما اگر ایرادی بسخنان من میدارید بگویید وگرنه بپذیرید.»
- (کتاب در پیرامون روان، نشست چهارم)۱۳۲۴
- «این بایای آدمیگری شماست
کسانی میپندارند این شاهراهی که ما مینماییم و آمیغها که روشن میگردانیم، آنان آزادند که بپذیرند یا نپذیرند. میگویم: نه چنین است. شما که آدمی هستید باید درپی آمیغها باشید، و چون مییابید تشنهوار بپذیرید و پیروی کنید. خدا به شما فهم و خرد داده که یک راه رستگاری که نموده میشود بشناسید و بپذیرید و با دیگران در آن همگام باشید. این بایای آدمیگری شماست و جز این نتواند بود. آنانکه از آمیغها[=حقایق] رو گردانند و از شاهراه رستگاری کناره جویند، ارج آدمیگری خود را از دست دادهاند، و گذشته از خودشان مایۀ تیرهروزی و پستی فرزندانشان خواهند بود، و پس از همه، در پیشگاه آفریدگار شرمنده و سرافکنده خواهند گردید. گاهی کسانی ستیزهرویی نموده چنین میگویند: «شما آنچه میخواهید بگویید، ما که نخواهیم پذیرفت». میگویم: این نادانی را پیش از شما جهودان کردهاند.»
- (پرچم نیمهماهه شمارۀ یازدهم)۱۳۲۲
- «پیروان کیشها، دین را بآن معنایی که ما میگوییم نمیشناسند. آنان دین را این میدانند که هر کسی به یک خدایی در بالاسر جهان، و بیک پیغمبری در زیردست او، و بیک رشته امامانی (یا قدیسانی) در پایینتر از آن، باور دارد، و بهشت و دوزخ و ترازو و پل صراط (چنرت) و مانند اینها را بپذیرد، و در زیست خودش آن پیغمبر و امامان را دوست دارد، و بزیارت گنبدهاشان رود، و داستانهای ایشان را فراموش نگردانیده همیشه تازه نگه دارد، و «با دوستانشان دوست و با دشمنانشان دشمن» باشد. آنان دین را این میدانند و هودهای[نتیجه] که از این میخواهند آبادی آنجهان و رفتن ببهشت است.
میباید گفت: دین در نزد ایشان «یک ساختمانی در اندیشه»، و برخی کارهایی بنام «بهشتجویی» میباشد.»
- (پرچم نیمهماهه ص۲۷۴)۱۳۲۲
- «آدمیان همگی از یک ریشهاند.
این تیرهها که درمیانند همگی یکسانند، و یکی را بدیگری برتری نیست. برتری یک مرد و یا یک توده جز از راهِ درستی روان و خِرَد، و پاکی دین و زندگی نتواند بود. تیرههایی که در دانش و هنر پیش افتادهاند، این یک فیروزی بزرگیست که بهرۀ آنان گردیده، لیکن باید بدیگران یاوری کنند، و از دانش و هنر خود بآنان سود رسانند، و در پیشرفت، آنان را نیز همراه گردانند. این رفتار را بنام آدمیگری کنند، به پیروی از خِرَد کنند، بَهرِ آسایشِ خودشان و دیگران کنند. بسیار نادانیست که با دانش و هنر، دیگران را زیردست گردانند. بسیار نادانیست که با نیرنگ و فریب، تیرههایی را از پیشرفت بازدارند. این یک بدنامی بزرگی بآنان خواهد بود.»
- (ورجاوندبنیاد بخش یکم، بند ۱۱)۱۳۲۲
- «این ایرادها را[به کیششان] که میگیریم [ملایان] میگویند: «اینها عقیدۀ عوامست چه ربط باصل دین دارد؟!.. ما اصل دین را میگوییم..» میگویم اصل دین چیست؟!.. کجاست؟!. شما اگر اصل دین را میشناسید پس چرا نگرفتهاید؟!. چرا بمردم یاد ندادهاید؟!.. این در کجای جهانست که یک مردمی در توی گمراهیهای پست دست و پا زنند و بهانهشان این باشد که اینها که در اصل دین ما نیست؟!. در کجای جهانست که یک مردمی با صد نادانی بسر برند و با اینحال خود را گمراه ندانند و باصل دین بنازند؟... ای بیخردان مگر دین هم اصل و بدل دارد؟!. مگر دین رختست که دو دست باشد و یکی را بتن کنند و دیگری را در بقچه نگه دارند؟!.
شگفت بهانهای بدست افتاده. یک دسته مردمی در یک سرای فروریخته و ویرانهای بسر برند و عنوانشان این باشد که اصلش یک سرای درست و باشکوهی بوده!»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۲۵۰)۱۳۲۱
- «آنان[ملایان] اصل دین را نمیدانند، دانستن اصل دین نه بآن آسانیست که مردم میپندارند. اگر آنان اصل دین را میشناختند از نخست گرفته بودند و نیاز نداشتند که بَدَلش را بگیرند و سپس باصل بازگردند.
دوم آنان خواستشان دکانداریست و این یک کالای نوینیست که ببازار آوردهاند، و خواستشان اینست که هر چیزی را که دیدند مریدان میپسندند و خریدارش میباشند بگویند از اصل دینست، و هرچه را که دیدند کساد پیدا کرده و دیگر خریداری ندارد (مثلاً نذر سقاخانۀ نوروزخان و مانند آن) بگویند اینها از اصل دین نیست. اینست راز کار ایشان. شیادان پستنهاد بجای آنکه با کوشش و دسترنج نان بخورند باین فریبکاریها برخاستهاند و گمراهان را گمراهتر میگردانند. خدا ریشۀ اینان را براندازد. ... اگر چنین بود که یک دینی چون اصلش راست و درست بوده از آلودگیهایی که پیدا کرده باکی نباشد پس بدینهای زردشتی و مسیحی و جهودی چه ایراد هست؟! مگر آنها نیز اصلش پاک و درست نبوده؟!.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۲۵۰)۱۳۲۱
- «خواست ما آنست که در جهان یک راهی از روی دانستن و فهمیدن و پیروی از خرد کردن باز باشد و زندگانی از روی فهم و بینش راه افتد، و همان پروایی را که امروز مردمان دربارۀ تندرستی و پزشکی میدارند دربارۀ نیکی زندگانی و آسایش تودهها نیز کنند و نبردی را که با بیماریها مینمایند مانندهاش را با گمراهیها و بدیها آغازند.
اگر پزشکی دانش تندرست زیستن و توانا گردیدنست، دین نیز دانش آسوده زیستن و پاک و ستوده بودن و از معنی جهان و زندگانی آگاهی بسزا داشتنست.»
- (پرچم هفتگی شمارۀ هفتم)۱۳۲۳
- «آن نه دیندار است که بدلیل گردن نگزارد.
اگر چنین شایستی که هر کسی بر روی پندار خود ایستادگی نماید پس دین چه بایستی؟!. دین از بهر آنست که هر کسی پندارهای دیگری را دنبال ننماید و اینست باید همهی باورها با دلیل باشد تا پراکندگی پیش نیاید. ببینید فرستادگان همه از خرد و فهم سخن راندهاند و همه دلیل را پیش آوردهاند.»
- (راه رستگاری گفتار نوزدهم)۱۳۱۶
- «امروز معنی دین دانسته نیست و این خود یک گرفتاری برای جهان گردیده. برخی دستگاههایی ـ از زردشتیگری و جهودیگری و مسیحیگری و اسلام ـ درمیانست و هر یکی از مسیحیگری و اسلام شاخههای بسیاری پیدا کرده و از هر کدام کیشهای بسیار پدید آمده.
اینها پر از گمراهی و نادانی، و هر یکی در بیارجی همسنگ بتپرستیهای چینیان و ژاپنیان و هندویان میباشد. مردمان «دین» اینها را میشناسند و اینست بدو دسته میباشند: یک دسته پیروان اینها که در نادانیها و گمراهیها فرورفتهاند، و بسیار پستاندیشهاند، یک دسته آنان که از اینها رمیده بیکبار از دین روگردان و گریزان میباشند.»
- (ورجاوندبنیاد، بخش دوم، بند ۱)۱۳۲۲
- «اگر راستی را بخواهند پیشرفت دانشها و آگاهیهایی که از آن راه بدست آمده با گوهر[=اصل] دین برخوردی ندارد، و جز با پندارهای بیخردانهای که این و آن افزودهاند ناسازگار نیست و ما بارها گفتهایم که دین از این پندارها بیزار است، و این بسود دین میباشد که آنها از میان برخیزد.
هستی آفریدگار و یگانگی و توانایی و دانایی او و جاویدانی روان که از گوهر دین است، دانشها هرچه پیش رود بر استواری اینها خواهد افزود. راه جستجو و آزمایش که پایۀ دانشهای امروزیست کمتر لغزش دارد. آدمیان هرچه از این راه پیش روند بروند. دین را از آن هیچ گونه ناخرسندی نیست. ناخرسندی دین همه از گزافبافیها و پندارپردازیهای پیشینیانست که مایۀ گمراهی مردمان و پراکندگی ایشان گردیده.»
- (راه رستگاری گفتار هفتم)۱۳۱۶
- «اینان [فیلسوفان مادی] در دشمنی که با زورگوییهای کشیشان و دیگران نمودهاند رستگار بودهاند، ولی نپذیرفتن خدا و عنوان مادیگری که پیش آوردهاند جز دنبالۀ سیلِ خشم نبوده، و آنچه خامی اندیشۀ ایشان را در این باره روشن میگرداند داستان نشناختن روان و خرد، و جدا نگرفتن آدمی از جانوران، و مانند اینهاست که با فلسفۀ خود توأم گردانیدهاند. چه ما نشان دادیم که روان و خرد در کالبد آدمی درخور نشناختن نیست، و آدمی اگرهم از سرشت تن و جان با جانوران یکیست، از سرشت روان جداست، و این بدترین گمراهیست که کسی اینها را درنیابد، بدترین درماندگیست که یکی خود را نشناسد.»
- (راه رستگاری، گفتار دهم)۱۳۱۶
- «اگر راستی را بخواهند پیشرفت دانشها و آگاهیهایی که از آن راه بدست آمده با گوهر[=اصل] دین برخوردی ندارد، و جز با پندارهای بیخردانهای که این و آن افزودهاند ناسازگار نیست و ما بارها گفتهایم که دین از این پندارها بیزار است، و این بسود دین میباشد که آنها از میان برخیزد.
هستی آفریدگار و یگانگی و توانایی و دانایی او و جاویدانی روان که از گوهر دین است، دانشها هرچه پیش رود بر استواری اینها خواهد افزود. راه جستجو و آزمایش که پایۀ دانشهای امروزیست کمتر لغزش دارد. آدمیان هرچه از این راه پیش روند بروند. دین را از آن هیچ گونه ناخرسندی نیست. ناخرسندی دین همه از گزافبافیها و پندارپردازیهای پیشینیانست که مایۀ گمراهی مردمان و پراکندگی ایشان گردیده.»
- (راه رستگاری گفتار هفتم)۱۳۱۶
- «اینان [فیلسوفان مادی] در دشمنی که با زورگوییهای کشیشان و دیگران نمودهاند رستگار بودهاند، ولی نپذیرفتن خدا و عنوان مادیگری که پیش آوردهاند جز دنبالۀ سیلِ خشم نبوده، و آنچه خامی اندیشۀ ایشان را در این باره روشن میگرداند داستان نشناختن روان و خرد، و جدا نگرفتن آدمی از جانوران، و مانند اینهاست که با فلسفۀ خود توأم گردانیدهاند. چه ما نشان دادیم که روان و خرد در کالبد آدمی درخور نشناختن نیست، و آدمی اگرهم از سرشت تن و جان با جانوران یکیست، از سرشت روان جداست، و این بدترین گمراهیست که کسی اینها را درنیابد، بدترین درماندگیست که یکی خود را نشناسد.»
- (راه رستگاری، گفتار دهم)۱۳۱۶
- «باشد کسانی چنین پندارند که این مردم چون خداپرست و دیندارند و دلبستگی به دین و نام خدا میدارند از آنروست که این پافشاریها را مینمایند و بنگهداری آن دستگاه اسلامْ نام میکوشند. ولی این پندار راست نمیباشد و ما آزموده دیدیم که چون با آنها از دین بسیار والاتر و استوارتری که مایۀ بلندی نام خداست سخن میرانیم نمیپذیرند. بلکه چنانکه گفتیم از هیچ گونه دشمنی و کارشکنی بازنمیایستند، بلکه بیفرهنگی و پستی نیز مینمایند.
راستی آنست که دلبستگی بدانستههای خود و پافشاری بروی نادانیها و گمراهیها یکی از خویهای پستیست که در نهاد آدمیان نهاده شده، و چون روانها بیمار و خردها ناتوان بود این خوی پست نیرو گیرد و کارگر باشد، اینست راز آن دلبستگی و پافشاری که ما از مسلمانان میبینیم.»
- (در پیرامون اسلام , گفتار سوم)۱۳۲۲
- «امروز صد هزارها، بلکه هزار هزارها، کسان از این دستگاه نان میخورند. ملاها، طلبهها، روضهخوانها، عَشرخوانها، سیدها، پیروان صوفی، درویشان ویلگرد، دعانویسها در هر شهری گروهی انبوه میباشند. در نجف و کربلا و سامرا و بغداد و مشهد و قم و مدینه و مکه در هر یکی چند هزار تن گرد گنبدها را گرفته و بنام متولی، خادم، زیارتنامهخوان، مجاور مفتخواری میکنند. اینان بنام دین با خوشی میزیند و برتری نیز بمردم میدارند، بلکه برخی شکوه و بزرگی پیدا کردهاند.
چنانکه نوشتیم مجتهدان شیعه، با دروغ و افسانه، دستگاه فرمانروایی برای خود چیدهاند و بیتاج و تخت فرمان میرانند و از مردم بنام «مال امام» مالیات میگیرند. ... امروز این دستگاه به دو کار بسیار میخورد: یکی بکار مفتخواری که بدینسان ملیونها دکان باز کردهاند. دیگری بکار سیاست که دولتهای آزمند این را افزاری برای چیرگی بتودههای شرقی گرفتهاند.»
- (در پیرامون اسلام , گفتار سوم)۱۳۲۲
- «خرد که گرانمایهترین دادۀ خداست باید هر کسی آن را نیک شناسد و پیروی کند و راستی آنست که دین برای نیرومند گردانیدن خردهاست، ولی مسلمانان این را نمیشناسند و ارجی نمیگزارند. بلکه چون باورها و کارهاشان بیخردانه است با خرد دشمنی مینمایند و از ارج آن میکاهند. بارها دیدهایم میآیند و با ما بکشاکش میپردازند که بهر چه اینهمه به خرد ارج میگزاریم. یا دیدهایم میگویند: «عقلها نیز باهم اختلاف دارد».
- (در پیرامون اسلام، گفتار یکم)۱۳۲۲
- «... [مسلمانان] معنی دین را نمیدانند و از آن بیگانه میباشند. آری، با آن دلبستگی که به دین نشان میدهند معنی راست آن را نمیدانند. دین «شناختن معنی جهان و پی بردن بآمیغهای زندگانی و زیستن بآیین خرد است» ولی آنان این را نشناخته، دین را یک رشته پندارهای بیپا و کارهای بیهودهای میشناسند. در نزد آنان دین یک چیزی در کنارۀ زندگانی است.
مثلاً چنانکه گفتیم امروز مسلمانان در بیشتر جاها زندگانی نژادی پیش گرفتهاند و با قانونها و عادتهای اروپایی زندگی میکنند، و دانشهای اروپایی را که با کیشهای ایشان سازش نمیدارد درس میخوانند و با این حال کیشهای خود را نیز نگاه داشتهاند و پابستگی[=تقید] بآنها نشان میدهند. زیرا چنین میپندارند که دین یک چیز جداگانهای در کنارۀ زندگانی، و نتیجۀ آن خوشی و روسفیدی در آنجهان میباشد. شنیدنیتر آنکه هنوز ملایانی در نجف و کربلا و جامع اَزهَر و دیگر جاها درس فقه میخوانند و کتابهای فقهی مینویسند و هیچ نمیگویند برای چیست. آیا این گمراهی و نادانی نیست؟!.»
- (در پیرامون اسلام، گفتار یکم)۱۳۲۲
- «شناختن آفریدگار پایهای از دین است. ولی اینان [مسلمانان] او را نمیشناسند. خدایی از پندار خود ساختهاند که در بالای هفت آسمان مینشیند و جهان را با دست فرشتگان راه میبرد. خدایی که همچون پادشاه خودکامۀ خودخواهی، چون از مردم اندک نافرمانی دید به خشم آید و بیماری و گرسنگی و زمینلرزه فرستد، ولی سپس که مردم رو بسویش آوردند و به لابه و زاری پرداختند خشمش فرونشیند و پتیاره[=بلا] بازگرداند، اینست خدایی که میپندارند.
خدایی که جهان را به پاس[=احترام] هستی چند تن آفریده. خدایی که مهر ورزد، میانجی پذیرد، با زبان دانههای تسبیح و آیههای قرآن با مردم سخن گوید (استخاره).»
- (در پیرامون اسلام، گفتار یکم)۱۳۲۲
- «باید دانست اسلام دوتاست: یکی اسلامی که پاکمرد عرب هزاروسیصدوپنجاه سال پیش بنیاد نهاد و تا قرنها برپا میبود، و دیگری اسلامی که امروز هست و برنگهای گوناگونی از سنی و شیعی و اسماعیلی و علیاللهی و شیخی و کریمخانی و مانند اینها نمودار گردیده. این دو را اسلام مینامند. ولی یکی نیستند و بیکباره از هم جدایند، و بلکه آخشیج[=ضد] یکدیگرند، به دو دلیل:
۱) دلیل جستجو: ما از آن اسلام آگاهی داشته، نیک میدانیم که جز این میبوده. آن یک دین پاک بتشکن میبوده و این، یک رشته کیشهای سراپا بتپرستی و آلودگیست. ۲) دلیل نتیجه: آن اسلام، مردم پراکنده و زبون عرب را یک توده گردانیده، بفرمانروایی نیمی از جهان رسانید. این اسلام تودهها را از هم میپراکند و زبون و زیردست میگرداند. امروز مسلمانان از خوارترین و زبونترین مردمان جهانند و در زیر دست بیگانگان زیسته، آن را کمی خود نمیپندارند. در اینجاست که میباید گفت: درخت را از میوهاش شناسند، یک درختی آن میوۀ شیرین را داده و دیگری این میوۀ تلخ را میدهد، آیا هر دو را یکی میتوان پنداشت؟!.»
- (در پیرامون اسلام، دیباچۀ سخن)۱۳۲۲
- «دین والاترین اندیشههاست. دینداران باید چه در زمینۀ زندگانی و برخورداری از جهان، و چه دربارۀ دانش و بینش، و چه از روی خوی[=عادت] و خیم[=خصلت]، برتری به بیدینان داشته باشند (چنانکه در قرنهای نخست اسلام چنین میبوده). ولی مسلمانان امروز از هر باره پستند و باورهای امروزی مسلمانی نه تنها مسلمانان را پیش نمیتواند برد، از پیشرفت جلو نیز میگیرد و هر تودهای برای آنکه پیش روند ناچار میگردند اسلام را بکنار گزارند.»
- (دیباچۀ در پیرامون اسلام)۱۳۲۲
- «برانگیختگی (یا بگفتۀ آنان پیغمبری) یک پایه از دین و خود یکی از رازهای سپهر[=طبیعت] میباشد. اینان معنی راست آن را نمیشناسند، و یک رشته پندارهای بیپایی را در آن زمینه دنبال میکنند. بگمان آنان کسی را که خدا برگزید جبرائیل باو نمودار گردد، و با وی سخن رانَد، و از میانۀ او و خدا پرده برخیزد، و پیاپی فرشتهها بنزد او در آمد و رفت باشند و آن برانگیخته باید در نزد مردم «دعوا» کند، و آنان برای آزمایش، «نتوانستنی» (معجزه) از او طلبند، و چون توانست «ایمان» آورند. و پس از آن هرچه گفت بپذیرند. اینهاست دانستههای آنان دربارۀ برانگیخته که میباید گفت: سراپا پوچست.
کتابهای مسلمانان پر است از داستانهای نتوانستنی که بنام پاکمرد اسلام نوشتهاند: ماه را دو نیم گردانیده، بآسمان برای دیدار خدا رفته، آفتاب را پس از فرورفتن بازگردانیده، از میان انگشتان چشمه روان گردانیده، با سوسمار سخن گفته. اگر از یک مسلمانی بپرسید: دلیل راستگویی پیغمبر اسلام چه بوده؟ بیدرنگ خواهد گفت: «معجزه نشان داد، شقالقمر کرد، از غیب خبر داد ...» اگر بگویید که در قرآن دیده میشود که از پیغمبر هر زمان معجزه خواستهاند ناتوانی نموده و آشکاره گفته من نمیتوانم پس چگونه شما میگویید معجزه نشان داد؟!. چگونه آنهمه داستانها را در کتابها مینویسید؟!. در اینجاست که درمانَد و هیچ پاسخ نتواند.»
- (در پیرامون اسلام، گفتار یکم)۱۳۲۲
- «اینجهان همیشه در پیشرفت است. پیشرفت یک بند برجستهای از آیین جهان میباشد و باید هر زمان نیکیهای دیگری در آن پیدا شود. ولی مسلمانان وارونۀ این را میشناسند و در نزد آنان گذشته از اکنون و آینده بهتر میبوده. در سایۀ همین نافهمیست که بزمان خود ارج نمیگزارند و همیشه در اندیشۀ گذشته میباشند، و این یکی از شُوَندهای[علل] پس ماندن ایشان میباشد.
این خواست خداست که هر چندگاه یک بار جنبش خدایی رخ دهد و یک راه رستگاری بروی جهانیان باز گردد و گمراهیها از میان رود. لیکن مسلمانان آن را با اسلام پایان یافته میشمارند و بیخردانه دست خدا را بسته میدانند. اگر ملیونها سال نیز بگذرد دیگر خدا بجهان نخواهد پرداخت. در حال آنکه دربارۀ زمان آن باور را میدارند و دربارۀ جنبشهای دینی چنین میپندارند، میبیوسند [انتظار میکشند] در آخر زمان عیسا از آسمان فرود آید، و یا مهدی پیدا شود و جهان ناگهان برنگ دیگری افتد. آنچه را که آیین خداست نمیشناسند و از پندار خود چنین نادانیها پدید آوردهاند.»
- (در پیرامون اسلام، گفتار یکم)۱۳۲۲
- «اگر شما جستجو کنید و نیک اندیشید امروز مسلمانان (دینداران ایشان) در هر کجا که هستند و هر نژاد که میدارند، آرمانشان آنست که به مسجدهای آنان پاس گزارده شود، راه مکه بروی آنان بسته نگردد، گنبدها (یا بگفتۀ خودشان مشاهد متبرکه) بحالی که بوده و هست بازماند، به روز آدینه و عیدهای اسلامی ارج گزارده گردد، در رادیو شب یا بامداد قرآن خوانده شود، گاهی کسانی از اروپاییان گفتارهایی در ستایش اسلام و بنیادگزار آن بنویسند. همین چند چیز است که آرمان مسلمانان دیندار میباشد، و با همین چند شرط همگی آنان بزیردستی هر دولتی از اروپایی و آسیایی آماده میباشند. این چیزی است بسیار آشکار که دربارهاش بیش از این سخن نباید راند.»
- (در پیرامون اسلام، گفتار یکم)۱۳۲۲
- «چنانکه گفتیم باورهایی که مسلمانان امروزی میدارند و دین، آنها را میشمارند (چه دربارۀ خدا و چه دربارۀ برانگیخته، و چه در زمینۀ زندگانی، و چه در زمینۀ آنجهان) همه کج و همه نادانی است، و همین نادانیهاست که از پیشرفت بازشان داشته و بدینسان خوار و زبونشان گردانیده. از آنسوی چنانکه خواهیم گفت پیشرفت زمان، اسلام و دیگر دینها را در پس گزارده است. ولی مسلمانان اینها را نمیدانند، بلکه از نافهمی به همان نادانیهای خود مینازند و خود را در رستگاری پنداشته آرزو میکنند که اروپاییان باسلام بیایند. اینان شنیدهاند که اسلام چون برخاست مردم دسته دسته بآن دین گراییدند، میپندارند که اکنون نیز همان باید بود، بیآنکه بدانند نه اسلام آن اسلامست و نه زمان آن زمان میباشد. بارها دیده میشود که آخوندبچههای هوسمند باین آرزو افتادهاند که به اروپا رفته در آنجا به «تبلیغ اسلام» پردازند. بارها دیده میشود که کسانی با یک افسوسناکی میگویند: «آخر این اروپاییها چرا مسلمان نمیشوند؟!...».»
- (در پیرامون اسلام، گفتار یکم)۱۳۲۲
- «مسلمانان در سایۀ خوشگمانی و پشتگرمی که بگمراهیهای خود میدارند در برابر هر نیکی و هر رستگاری میایستند و دشمنی و کارشکنی میکنند.
در این چهل و پنجاه سال دیده شد جنبش مشروطه یا سررشتهداری توده که خود نتیجۀ پیشرفت جهان و نشان والاتری اندیشههاست پدید آمد. چه در ایران و چه در عثمانی و چه در دیگر جاها مسلمانان دشمنی نمودند و کار را بخونریزی رسانیدند. دبستانها و دانشکدهها برپا گردید، با آن هم بدخواهی و کارشکنی نمودند و صد پستی نشان دادند. ادارههای ثبت اسناد بنیاد یافت، به بدخواهی برخاستند. تاریخ خورشیدی گزارده شد، گردن نگزاردند و بدشمنی پرداختند. از اینگونه چندان است که به شمردن نیاید.»
- (در پیرامون اسلام، گفتار یکم)۱۳۲۲
- «ما بخواست خدا درفش افراشتیم و در برابر مادّیگری ایستاده به یکایک بدآموزیهای آن پاسخهای استوار دادیم و یک رشته آمیغهای[حقایق] بسیار ارجداری را روشن گردانیده این بازنمودیم که دین خود دستگاهی بالاتر از دانشهاست و بدینسان نام پاک آفریدگار را بلند گردانیده زبان بیفرهنگان بستیم و ده سال بیشتر است که در این راه میکوشیم و به یاری خدا بهمۀ گمراهیها فیروز درآمدیم. ولی چه باید گفت باینکه میبینی مسلمانان ـ آن تودۀ درمانده و نادان ـ بجای آنکه از این کوششها و فیروزیهای ما خشنود گردند، ناخشنودی مینمایند و ملایان به هر گونه دشمنی برمیخیزند. آن کاریست که بخواست خدا ما کردهایم، و این کاریست که بانگیزش نادانی و گمراهی اینان میکنند.»
- (در پیرامون اسلام , گفتار یکم)۱۳۲۲
- «این خود جُستاریست که آیا دین برای مردم است یا مردم برای دین میباشند. ما میگوییم: دین برای مردمست. ولی آنان این را نپذیرفته مردم را برای دین میشمارند.
ما میگوییم دین بهر آنست که بمردمان شاهراه زندگانی نشان دهد و از آمیغهای[حقایق] سودمند جهانی آگاه گرداند و از گمراهی و پراکندگی نگاهشان دارد، و اینست میگوییم: دینی که گوهر[=اصل] خود را از دست داده و خود با گمراهیها و نادانیها درآمیخته، از میان رفته بشمار است. ولی آنان میگویند: دین برای آنست که مردمان «گرامیداشتگانِ» خدا را که پیغمبر اسلام و خاندان اوست بشناسند و جایگاه آنان را بشناسند و بپذیرند، و همیشه نامهای آنان را بزبان رانده مهر و دلبستگی نشان دهند و سرگذشت آنان را زنده نگه داشته نگزارند کهن گردد، و گنبدهای آنان را پرستشگاه گردانیده از دور و نزدیک آهنگ آنها کنند. اینست دین و نتیجۀ آن و بس.»
- (در پیرامون اسلام، گفتار یکم)۱۳۲۲
- «این دولتها که در راه پیشرفت سیاست تنها به توپ و تفنگ و تانک بس نکرده از هر راهی پیش میروند و هر افزاری را بکار میبرند نیک میدانند که کیشهای گوناگونی که درمیان مسلمانان رواج میدارد و امروز اسلام ؛ نامِ آنها میباشد، گرفتاریهای بزرگی برای مسلمانانست، و رویهمرفته چند نتیجۀ بزرگی را بسود آنها دربر میدارد زیرا:
۱) تودهها را از هم جدا گردانیده بجای یگانگی و همدستی، کشاکش و دشمنی بمیان ایشان میاندازد. ۲) اندیشهها را بسیار پست گردانیده مسلمانان را از پرداختن بزندگانی و همپایگی با اروپاییان بازمیدارد. ۳) دانشهای اروپایی و جنبشهای سودمندی که درمیان اروپاییان پیدا شده (همچون مشروطهخواهی و میهنپرستی و مانند آنها) که بشرق نیز رسیده در نتیجۀ برخورد با این کیشها و ناسازگاری با آنها از هَنایش[=اثر] میافتد. چون اینها را نیک میدانند از اینرو پشتیبانی بسیاری از آن کیشها مینمایند.»
- (در پیرامون اسلام، گفتار یکم)۱۳۲۲
- «اروپاییان در هر کجا که هستند باین کیشها آزادی میدهند و به پیشوایان آنها ارج میگزارند و در نهان و آشکار پشتیبانی نشان میدهند. از آنسوی شرقشناسان که یک دسته از کارکنان سیاسی دولتهایند پیاپی دربارۀ این کیشها کتاب مینویسند و بچاپ میرسانند، و در رخت جستجوهای بییکسویانه[بیطرف] و داوریهای تاریخی باستواری پایۀ هر یکی میکوشند. چنانکه همین رفتار را دربارۀ دیگر گمراهیهای شرقیان، از صوفیگری و خراباتیگری و مانند اینها، میکنند و دربارۀ آنها نیز کتابها نوشته پشتیبانیها مینمایند.
مثلاً دربارۀ صوفیگری کتابها نوشته چنین وامینمایند که صوفیان مردان ژرفاندیشی میبودهاند و آمیغهایی[حقایق] را دنبال کردهاند در حالی که ما میدانیم که سرمایۀ صوفیان بیش از همه بافندگیها بوده، وآنگاه آموزاکهای ایشان برای یک توده ـ بویژه در چنین روزگاری ـ زهر کشنده است.»
- (در پیرامون اسلام، گفتار یکم)۱۳۲۲
- «اروپاییان پایۀ زندگانی خود را بروی کوشش و جانفشانی گزاردهاند که میبینیم چگونه میکوشند و چگونه با یکدیگر بجنگ و نبرد میپردازند، و در راه برتری بدیگران هزاران و صدهزاران جوانان خود را بکشتن داده افسوس نمیخورند. ولی در برابرِ شرقیان صوفیگری یا خراباتیگری را که پایۀ آنها خوار داشتن جهان و بیپروایی بزندگانی و سستی و تنبلیست به نیکی میستایند. و یا بکیشها که نتیجۀ هر یکی از آنها جز بازماندن از زندگانی نیست هواداری نشان میدهند.
از همینجا شما براز درون ایشان پی برید.»
- (در پیرامون اسلام، گفتار یکم)۱۳۲۲
- «این شاهراه[دین] که میگوییم باید نه تنها با خرد و دانش سازگار باشد، خود والاتر از دانش بوده آموزگاری به خردها کند، وآنگاه آیین زندگی بمردمان آموزد و مایۀ آسایش جهانیان و آبادی جهان باشد. یک چنین دستگاه گرانمایهایست که «راه خدا» یا «دین» توان نامید.
اگر دین از سوی خدا میباشد باید چیزهایی والاتر از اندیشههای مردمان باشد. آیا آموزاکهای کیشها که بیشتر آنها بآخشیج[ضد] دانشها و خردهاست، و از آنسوی با زندگانی ناسازگار میباشد، و رویهمرفتۀ آنها پندارهای پوچ و عامیانه و دستورهای بیهوده و بیخردانه است، سزاست که دین نامیده گردد؟!. آیا این دستگاه زبون و قاچاق شاینده[=لایق] است که بنام خدا خوانده شود؟!. آیا دین نامیدن اینها مایۀ روگردانی مردمان از دین نبایستی بود؟!. آیا بخدا بستن اینها جز خواری نام پاک او هوده[=نتیجه] توانستی داد؟!.»
- (در پیرامون اسلام، گفتار یکم)۱۳۲۲
- «بدترین زیان این دستگاه اسلامنام (همچنین دیگر دینها و کیشها) آنست که نام پاک خدا را خوار میگرداند.
یک رشته پندارهای بیپا و دستورهای بیهوده را ـ که نه با دانشها سازگار میباشد نه بزندگانی سودی میدارد ـ بنام «دین» یا «راه خدا» نامیده زبان بیدینان و بیفرهنگان را باز میگردانند.»
- (در پیرامون اسلام، گفتار یکم)۱۳۲۲
- «در این کیش[شیعی] باور چنین است که هر کسی که بزیارت کربلا یا نجف یا مشهد رود، یا در روضهخوانی اشک از دیده بارد، گناهان او آمرزیده شود.
اینست دیده میشود بیشتر دینداران کسانیند که بگرانفروشی و انبارداری و پشت پا زدن بقانون و بیپروایی با کشور آلودهاند. بلکه کسانی از آنان دزد و ستمگر و کلاهبردار نیز هستند، و در سایۀ آنکه به کربلا میروند یا روضهخوانی برپا میکنند با پیشانی باز و دل آسوده زندگی بسر میبرند. از اینگونه زیانها از آن کیش بسیار توان شمرد.»
- (در پیرامون اسلام، گفتار یکم)۱۳۲۲
- «زیانهایی که در این کتاب شمردیم بسیاری از خود دینست[اسلام]. از خود دینست که کیشهای گوناگون پیدا کرده و پراکندگی بمیان پیروان خود انداخته. از خود دینست که پر از گمراهیها و نادانیها گردیده و مغزهای پیروان خود را با باورهای پست و بیپا پر میگرداند.
از خود دینست که زمانش گذشته است و با زندگانی امروزی نمیسازد. و اینست پیروانش ناچارند که یا آن را نگه داشته از آزادی و گردنفرازی چشم پوشند و یا آن را رها کرده دربند آزادی و سرافرازی باشند. از خود دینست که چه دربارۀ خدا و جهان آینده و چه در زمینۀ زندگانی و بهرمندی از خرسندی و آسایش آموزاکهای پوچ و بیارجی را دربر میدارد. پس از همه: از خود دینست که پیروان را وامیدارد در برابر هر نیکی و رستگاری بایستند و با هر کوششی و جنبشی که بنام دین آنان نیست دشمنی کنند.»
- (در پیرامون اسلام، گفتار دوم)۱۳۲۲
- «مسلمانان از گیجسری آلودگیهای دین خود را نمیدانند و از اینکه آن دین گوهر خود را از دست داده وآنگاه زمانش گذشته ناآگاهند. هر گروهی از آنان در حال آنکه با یک کیش پر از گمراهی و نادانی بسر میبرند و در برابر پیشرفت زمان درمانده و پسافتاده میباشند، همیشه اسلام پاک و زمان آن را بدیده میگیرند و ناآگاهانه خود را از پیروان آن اسلام و در زمان او میپندارند.
آنگاه چون معنی دین را نمیدانند چنین میپندارند که دین چون در نخست پاک میبوده و بنیاد استوار میداشته سپس به هر حالی افتاد افتاده و هر گونه آلودگی یافت یافته. اینها زیانی نخواهد داشت. راستی هم دین که برای نشان دادن شکوه و بزرگی چند کسیست [پیغمبر و نامداران اسلام] و نتیجۀ دیگری از آن بیوسیده نمیشود[=انتظار نمیرود] به هر حالی که افتد زیانی نخواهد بود. آن کسان کارهای خود را کردهاند و جایگاه خود را میدارند. از آلودگیای که دین پیدا کرده بآنان برخوردی نخواهد بود.»
- (در پیرامون اسلام، گفتار دوم)۱۳۲۲
- «صوفیگری یکی از گمراهیهای ریشهدار و بزرگیست که اسلام با آن دچار گردیده. بارها دیده شده که ما چون یاد آن کرده و ایراد گرفتهایم کسانی با تندی بپاسخ برخاسته گفتهاند: «از صوفیگری باسلام چه؟!. صوفیگری از روم آمده و خود با اسلام مخالف بوده».
ما میپرسیم: شما کدام اسلام را میگویید؟!. اینکه میگویید: «از صوفیگری باسلام چه؟!.» کدام اسلام را میخواهید؟!. اگر آن اسلام نخست را، که ما سخن از آن نمیرانیم، شما نیز از آن بیگانه و دور میباشید. اگر اسلام امروزی را میخواهید، این اسلام با صوفیگری بهمستگی[=ارتباط] نزدیک میدارد. صوفیگری اگرهم تخمش از روم آمده، در جهان اسلام رویش پیدا کرده و ریشه دوانیده و شاخهها و برگها یافته. رویشگاه او جز جهان اسلام نبوده و همیشه هزاران و صدهزاران کسان از مسلمانان صوفی بودهاند و هستند. سران صوفی همیشه سخن از قرآن رانده و دلیل بگفتههای خود از آن آوردهاند، بدآموزیهای صوفیان درمیان مسلمانان چندان پراکنده شده که کمتر کسی یک رشته از آن بدآموزیها را در مغز نداشته است.»
- (در پیرامون اسلام، گفتار دوم)۱۳۲۲
- «بارها دیدهایم که ما چون از درماندگی مسلمانان و از پراکندگی و گمراهی آنان سخن میرانیم به پاسخ برخاسته چنین میگویند: «اگر مردم بَدند گناه دین چیست؟.» این نخست بهانۀ ایشانست.
میگوییم: مردم همیشه بدند و دین بهر همین است که مردم بد را نیک گرداند. اینکه یک دینی پیروان خود را به نیکی و بهمدستی نمیتواند آورد همین نشان بهم خوردن آن میباشد. دین اسلام هنگامی که پیدا شد مردم عرب بیدین و بتپرست میبودند و بدیهای بسیار میداشتند. اسلام آنان را بخداشناسی آورده از بدیها دور گردانید. یک دینی چنین باید بود. نه آنکه نامش دین باشد و پیروانش در توی گمراهیها و نادانیها و بدیها دست و پا زنند.»
- (در پیرامون اسلام، گفتار دوم)۱۳۲۲
- «این گمراهی[خراباتیگری] که بنیادگزارش خیام و حافظ بودهاند یکسره از اسلام جدا بلکه بآخشیج[ضد] آن میباشد و با این حال با اسلام امروزی درهم آمیخته است و بدآموزیهای آن جا در دلها برای خود باز کرده.
ببینید ناتوانی یک دین تا بکجاست که با چیزهایی که جز بیدینی نمیباشد سازش میکند و آمیخته میگردد. ما دیدیم از پنجاه سال باز که شرقشناسان هایهوی دربارۀ خیام راه انداختند انبوه مسلمانان رو بشعرهای سراپا بدآموزی او آوردند و رباعیهای او بزبانهای ترکی و عربی نیز ترجمه گردید و درمیان همۀ مسلمانان پراکنده شده رواج یافت. اینها نمونههایی از آلودگیهای باورهای مسلمانان است. با این حال آیا جای آنست که کسانی بگویند: «اگر مردم بدند گناه دین چیست؟!.» ـ دینی که بدینسان آلوده و آمیخته با گمراهیها و نادانیها میباشد؟!.»
- (در پیرامون اسلام، گفتار دوم)۱۳۲۲
- «پس از آنکه از پاسخ شما درماندند، تو گویی آن گفتهها را نشنیدهاند، بیکبار چنین گویند: «مردم به دین عمل نمیکنند، اگر عمل کنند همۀ کارها درست میشود».
میگوییم: این سخن راست نیست. مسلمانان به هرچه باور میدارند (و میتوانند بکار بست) بکار میبندند: نماز میگزارند، روزه میگیرند، قرآن میخوانند، مسجد میسازند، در هر شهری گنبدهایی برپاست و زیارت میکنند، خمس و زکات میپردازند، به مکه میروند. همه چیز را فراموش کرده، از همۀ سرفرازیها چشم پوشیده اینها را بکار میبندند. ... در ایران شیعیان از روی باورهای خود روضه میخوانند، سر میشکنند، سینه میزنند، زنجیر میزنند، مردههای خود را از گور بیرون آورده برای قم و عراق بار میکنند. خود را در دیدۀ بیگانگان رسوا گردانیده، دست از این کارها برنمیدارند. ... همۀ این کارها را از روی دستور دین میکنند، پس شما چگونه میگویید: «مردم عمل نمیکنند»؟!. آری از زمانی که دانشهای اروپایی رواج پیدا کرده در هر کجا دستههایی از مسلمانان از دین رو گردانیدهاند و بدستورهای آن کار نمیبندند، و همین نشان ناتوانی دین و دلیل راست بودن گفتههای ماست. همین میرساند که دین نیروی خود را از دست داده، در برابر گمراهیها پایداری نمیتواند.»
- (در پیرامون اسلام، گفتار دوم)۱۳۲۲
- «بسیاری چون این داستانها[بیپروایی کیشداران به همنوعان خود] را میشنوند باین بسنده میکنند که روی درهم کشند و از نادانی مردم رنجیدگی نمایند. ولی این نه درست است.
ما اگر میخواهیم مردم گمراه نگردند میباید شاهراهی بروی ایشان باز کنیم. آنان چه گناه میداشتند در جایی که سخنانی را شنیده و در دل جا داده و از روی آنها رفتار میکردند؟!.. گرفتم که آنان از باورهایی که میداشتند دست میکشیدند، آیا جز آن بودی که بیدین گردند و بدتر و تباهتر شوند؟!. کسی هنوز نمیداند که چه شد من باین راه برخاستم. من نیز درپی گفتن آن نیستم ولی این را مینویسم که از چندین سال پیش همیشه اندوه این میخوردم که میدیدم دستۀ انبوهی از مردان نیک و پاکدرون میخواهند بنیکی زندگی کنند ولیکن راهی برای آن پیدا نمیکنند. زیرا اگر رو بسوی دینداری میآورند میباید باین کارهای بیهوده پردازند و چون بیدین میشوند میباید دامن به هر زشتی بیالایند. میان دو گمراهی درمانده و راهی پیدا نمیکنند.»
- (در پاسخ حقیقتگو، ص ۲۵، گفتار «سومین آسیب کیشها»)۱۳۱۸
- «این خود داستان شگفتی است که ما بایشان از نادانیها و گمراهیهایی که در خود کیشها جا گرفته، و از بدیهایی که مسلمانان گرفتار شدهاند سخن میرانیم، آنان خود را به نافهمیدن زده میگویند: «مردم عمل نمیکنند. اگر عمل کنند همۀ کارها درست میشود». این را میگویند و هیچ نمیفهمند که پاسخ ایرادهای ما نیست. نمیفهمند که چون نادانیها و گمراهیها از خود کیشها و در خود آنهاست، مردم هرچه بیشتر بکار بندند بدتر خواهد بود و زیانها فزونتر خواهد گردید.»
- (در پیرامون اسلام، گفتار دوم)۱۳۲۲
- «پس از همۀ اینها، من میپرسم: چرا مسلمانان راستگویی و درستکاری و نیکوکرداری را بکار نمیبندند؟!. چرا پابستگی باینها نمینمایند؟!. اگر شما راز این را نمیدانید، ما میدانیم.
در این دستگاه اسلامنام براستگویی و درستکاری و مانند آنها ارج گزارده نشده و نمیشود، و امروز درمیان مسلمانان سخن بسیار کم از آنها بمیان میآید. بلکه در این اسلام، در هر کیشی از آن، چیزهایی هست که راستگویی و مانند آن را از کار انداخته است. در جایی که دین برای رفتن به بهشت است و این کار هم با خواندن نماز و گرفتن روزه و رفتن به مکه یا کربلا و مانند اینها انجام تواند گرفت، چه نیازی براستگویی و درستکاری میماند؟!. روشنتر گویم: امروز مسلمانان دین را برای نیکی زندگانی و سرفرازی درمیان تودهها نمیخواهند تا براستگویی و مانند آن ارج گزارند بلکه در اندیشۀ آنان دین خود دستگاهیست که باید مسلمانان به هر پستی و سرافکندگی گردن گزارده آن را نگه دارند. چنانکه گفتهایم: آنان دین را برای مردم نمیخواهند. مردم را برای دین میخواهند.»
- (در پیرامون اسلام، گفتار دوم)۱۳۲۲
- «شما که پراکندگی مسلمانان را ایراد میگیرید، پس از آنکه از هر پاسخی درماندند، این بار سنگر عوض کرده چنین گویند: «اینها که در اصل دین نبوده». یا «اصل دین که چنین نبوده».
میگویم: شما را با گوهر دین چه کار است؟!. شما کجا و گوهر دین کجاست؟!. دین هر مردمی همانست که میدارند و بکار میبندند. دین رخت نیست که دو دست باشد: یکی پاکیزه که در بغچه نگه دارند و دیگری چرکآلوده که به تن کنند. همین پاسخ بهترین نمونه از نافهمی ایشان در زمینۀ دینست. اینان دین را برای زندگانی نمیخواهند و از آن نتیجهای در زمینۀ زندگانی نمیطلبند. اینست آلودگیهای دین و زیانهای آن را بدیده نمیگیرند. داستان بسیار شگفتیست: دینی که پر از گمراهیها گردیده، پراکندگی بمیان مردمانش افتاده، صد خواری و پستی رخ داده، همۀ اینها را هیچ میشمارند و بخود دلخوشی میدهند که گوهر دین پاکیزه بوده. این بآن میماند که خانوادهای در یک کاخ ویرانه و درهم شکستهای مینشینند و با مار و رتیل و با خاک و زبیل ساخته روز میگذرانند و بخود دلخوشی داده میگویند: «در نخست این کاخ چنین نمیبوده».»
- (در پیرامون اسلام، گفتار دوم)۱۳۲۲
- «شگفتتر از همه کار شیعه است: هزار سال بیشتر است که این گروه از تودۀ مسلمانان جدا گردیدهاند، دربارۀ «امامت» (یا خلافت) راه دیگری پیش گرفتهاند و با تودۀ مسلمانان جنگها کردهاند و خونها ریختهاند و اکنون در هر سو گنبدها برپاست. زیارتنامهها آویزانست، شب و روز شیعیان چشم براه امام ناپیدا میباشند، در جهان دیگر رستگاری را جز با میانجیگری امامان نشدنی میشمارند، و اینها همه از «ضروریات دین» است و صدهزار کتاب دربارۀ آن نوشته شده است. پس از همۀ اینها همینکه از پاسخ درماندند برای آنکه شکست بخود راه ندهند، چنین میگویند: «اینها در اصل دین نبوده» آدم درمیماند چه پاسخی باینان گوید! درمیماند که چه نامی باین نادانی دهد!.
یکی نمیپرسد: اگر اینها در گوهر دین نمیبوده پس شما چرا گرفتهاید؟!. چرا آنهمه خونها ریختهاید؟!. چرا آنهمه کتابها نوشتهاید؟!. داستان اینان داستان آن چیتفروشست که دو نیمگز نگه داشتی: یکی درست در زیر دوشکچه گزاردی و دیگری نادرست که بدست گرفته با آن چیت فروختی و اگر گاهی خرندهای کم بودن چیت را فهمیده بر سرش آمدی آن نیمگز درست را از زیر دوشکچه درآورده نشان دادی و چنین گفتی: «ببین این نیمگز درست است».»
- (در پیرامون اسلام، گفتار یکم)۱۳۲۲
- «شنیدنیست که روزی در نشستی سخن از امام ناپیدا میرفت و ملایی چنین میگفت: «این از ضروریات دینست. هر که انکار کند مرتد شده، من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة الجاهلیه» . سپس گفتگوی دیگری بمیان آمد و ملا چنین گفت: «من نمیدانم این فرنگیها چرا باسلام نمیآیند؟!.». یکی از باشندگان[=حاضران] برای ایراد چنین پاسخ داد: «بسیاری از فرنگیها میخواهند باسلام بیایند، ولی درماندهاند که آیا سنی شوند یا شیعی باشند، شیخی گردند، یا متشرع شوند، با صوفیگری چه رفتاری پیش گیرند ... اینها جلوشان را گرفته است» ملا شتابزده گفت: «هیچ کدام از اینها را نگیرند. اصل اسلام را بپذیرند». پاسخ دهنده گفت: «پس پیداست که اصل اسلام جز این کیشهاست، و من نمیدانم آن در کجاست؟!. آنگاه پس چرا خود شما آن را نگرفتهاید؟!. شما در همین نشست میگفتید داستان امام زمان از ضروریات دینست و کسی که آن را نپذیرد مرتد از جهان رفته و حدیث برای ما میخواندید. پس کنون چگونه میگویید که فرنگیان اصل اسلام را بپذیرند؟!. اگر یک فرنگی مسلمان شود ولی امام ناپیدا را نپذیرد آیا شما او را مسلمان درست خواهید شناخت؟!.». بیچاره ملا از پاسخ درماند و به یک جملههایی پرداخت که جز چرندبافی شمرده نمیشد.
روزی با دیگری گفتم: اگر کار اینست که دین تنها گوهرش پاک باشد و پس از آن به هر حالی افتاد بیفتد و هر آلودگی یافت بیابد، پس شما چه ایرادی به دینهای زرتشتی و جهودی و مسیحی میدارید؟!. مگر آنها گوهرشان پاک نبوده؟!. چه جدایی میانۀ اسلام با آنها توان گذاشت؟!. چه شده که آنها آلوده گردیده بودند و از میان بروند، و این اسلام با صد آلودگی همچنان بماند و جای ایراد نباشد؟!.»
- (در پیرامون اسلام، گفتار دوم)۱۳۲۲
- «بازگردانیدن دین بگوهرش[اصل] نه کاریست که هر کسی بتواند. باید از آنان پرسید: دین را که از گوهرش بیرون برده است که شما بازگردانید؟. شما مگر باین «دین فرعی» یا «فروع دین» بدلخواه آمده بودید که بدلخواه بیرون روید و «اصل» را بگیرید؟!. شما اگر اصل دین را میشناختید و توانید شناخت چرا از نخست آن را نپذیرفتهاید؟!. آیا نه آنست که شما گمراهیهایی را با فهم خود دین شناخته پذیرفتهاید؟!. و این پس از گفتن ماست که میدانید گمراه بودهاید؟!. با این حال چگونه میخواهید اصل دین را پیدا کنید؟!. مگر فهم خود را عوض کردهاید؟!.»
- (در پیرامون اسلام، گفتار دوم)۱۳۲۲
- «چنان گستاخانه میگویند: «دین را به اصلش بازگردانیم» که تو گویی سخن از آب خوردن میرانند. تو گویی دو چیزیست در برابر چشم ایستاده: یکی اصل دین و دیگری فرع آن، و اینان چون میبینند فرع دین را که گرفته بودند راست درنیامده، میخواهند آن را رها کرده این بار اصلش را گیرند. تو گویی کالایی از بازار خریدهاند و «بدل» درآمده و میخواهند به فروشنده بازگردانیده یکی را که اصل باشد بگیرند.
اگر کسی بگوید: «فلان کوه را برمیدارم و بکنار گزارم» بیشتر گزافه نباشد تا گفتن اینان «دین را باصلش بازگردانیم».»
- (در پیرامون اسلام، گفتار دوم)۱۳۲۲
- «ما اینها را که با این زبان ساده مینویسیم، شما[ملایان و هوادارانشان] اگر راست میدانید راستیپرستی نمایید و پیروی کنید. اگر راست نمیدانید بنویسید ایرادی که میاندیشید.
هرچه هست گامی بردارید و بکار مردم آیید. شما سالها نان این توده را خوردهاید و کمتر سودی بایشان رساندهاید. کنون بهتر از گذشته باشید و ده تن و بیست تن فراهم نشسته بسُکالید[شور کردن]، و مردانه و سادهدلانه آنچه میاندیشید و میتوانید بکار بندید. شما بدانید که این سخنان پیش خواهد رفت و بیگمان در دلها جا خواهد گرفت. کنون اگر راست است چرا شما از آن بازمانید؟!. اگر ناراست است چرا مردم را نیاگاهانید؟!.. من پیشنهاد میکنم شما تا یک سال این نگارشها را بیندیشید و بیآنکه از جا درروید و زبان بسخنان بیهوده باز کنید بداوری پردازید و سر یک سال یا آنها را بپذیرید و گردن گزارید و یا هر پاسخی دارید با زبان ساده و روشنی نگاشته بداوری توده بازگزارید.»
- (در پاسخ حقیقتگو، ص ۴۶)۱۳۱۸
- «ما کوشش را با یک بینش بیمانندی آغاز کردیم.
ما نیک میدانستیم که مایۀ بدبختی ایران (بلکه مایۀ بدبختی سراسر شرق)، بیش از همه چیز، اندیشههای کج و پراکنده است. در ایران درمیان بیستملیون مردم شما ده تنی پیدا نمیکردید که دارای یک اندیشه و یک راه باشند. نیک میدانستیم که این اندیشههای پراکنده دو زیان بسیار بزرگی را دربر دارد: زیرا از یکسو مردم را از هم میپراکند و پریشانی بمیان ایشان میاندازد، از سوی دیگر چون چیزهای پوچ و کجیست مردم را کوتاهاندیش میگرداند و خویهاشان پست و ناستوده میسازد. نیک میدانستیم که باید پیش از همه باینها چاره کرد و چاره هم جز آن نیست که «حقایق» را منتشر گردانیم و در دلها جا دهیم و بدستیاری آنها این اندیشههای پراکنده و پوچ را از دلها بیرون سازیم.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۶۹)۱۳۲۱
- «یک مردمی هنگامی که بپادشاه خودکامۀ خود میشورند و ازو مشروطه میخواهند معنای این جنبش و شورش آنست که آن مردم بیدار شدهاند و معنی درست سررشتهداری (حکومت) را فهمیدهاند و اینست از یکسو بآن پادشاه میگویند: «تو برو ما خودمان این کشور را راه خواهیم برد، خودمان آن را نگاه خواهیم داشت» و از یکسو با یکدیگر پیمانی میبندند که دست بهم دهند و بنگهداری کشور و بآبادی آن کوشند و گذشته از کوششی که هر یکی در راه تهیۀ زندگانی برای خاندان خود میکند، یک کوشش نیز در راه کشور بگردن گیرند و همۀ کارهای سررشتهداری را از تهیۀ سپاه و برپا کردن ادارات و گزاردن قانون و مانند اینها، خودشان انجام دهند.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۲۳۷)۱۳۲۱
- «معنی درست مشروطه آنست که مردم، کشوری را که در آن میزیند خانۀ خود شناخته این بدانند که خوراک و نوشاک و پوشاک و دیگر دربایستهای زندگانیشان از آن بدست میآید، و اینست ارج آن را بدانند و همگی دلبستۀ آن باشند و کوشش بآبادیش کنند و نگهداری آن را بایای[وظیفه] خود شناسند. در کشور مشروطه هر کس باید بداند که این بیستملیون مردم یا بیشتر یا کمتر که در آن سرزمینند با یکدیگر پیمان همدستی دارند و اینست هر یکی باید نه تنها دربند آسایش خود و خاندان خود، بلکه دربند آسایش همۀ توده باشد.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۲۳۷)۱۳۲۱
- «همان یادگارهای زمان مغول که شما هواداری از آنها مینمایید از هر باره با اندیشۀ دمکراسی مخالفست. زیرا از یکسو بنای همۀ آنها بشاهپرستی و زیردستی و زبونیست. همان گلستان سعدی، همان بوستانش برای دورۀ دمکراسی زهر است، همان خمسۀ نظامی با اندیشۀ مشروطه مخالفست، همان پندها و اندرزها که آنان سرودهاند برای این دوره بسیار زیانآور است:
پادشاهان از برای مصلحت صد خون کنند، صلاح مملکت خویش خسروان دانند، رخنهگرِ ملک سرافکنده به، پادشه سایۀ خدا باشد هر عیب که سلطان بپسندد هنر است. پیش خرد شاهی و پیغمبری چون دو نگینند بیک انگشتری اینها سخنان نیک آن زمانست ولی برای این زمان سراپا زیان میباشد و بودن اینها ناگزیر است که جلو پیشرفت اندیشۀ دمکراسی را بگیرد. از یکسو هم مبنای مشروطه بآنست که مردم کشور را خانۀ خود بدانند و در راه آبادی آن از هیچ کوششی بازنایستند و برای نگهداریش از سر و جان بگذرند. در حالی که سراپای گفتههای آن شاعران بر اینست که کوشش سودی ندارد: «بودنیها بوده است». بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی جهان و هرچه درو هست هیچ در هیچست. اگر روزی بدانش درفزودی ز نادان تنگ روزیتر ندیدی خوش باش ندانی ز کجا آمدهای می خور که ندانی بکجا خواهی رفت فلک بمردم نادان دهد زمام مراد صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند اینها و صد مانند اینها که فلسفۀ بیغیرتی و تنبلی است دیوانهای شاعران را پر کرده است و شما میبینید که پیاپی آنها را بچاپ رسانیده بدست جوانان میدهند و بدینسان اندیشۀ کوشش و میهنپرستی را در دلهای آنان سست میگردانند.
- (پرچم روزانه شمارۀ ۲۵۲)۱۳۲۱
- «در زمان رضاشاه که کمتر کسی مییارست نام شورش مشروطه را ببرد من تاریخ آن را مینوشتم و پراکنده میکردم و چون میدانستم اگر[ادارۀ] سانسور ببیند جلو خواهد گرفت بیشتری از بخشهای آن تاریخ را بینشاندادن بسانسور بچاپ میرسانیدم و اگر شما میخواهید بدانید که این تاریخنویسی من چه خطرهایی را دربر توانستی داشت پروندۀ این کار را در شهربانی بخوانید و یا از آقای سرهنگ آرتا بپرسید.
همین کار که من تاریخ مشروطه بیاجازه از وزارت فرهنگ و بینشاندادن بسانسور چاپ کردهام یک نتیجهاش این توانستی بود که من بزندان بیفتم و کسی یارای بردن نام من نداشته باشد. با اینحال برای آنکه تاریخ مشروطه که بیشترش بآذربایجان بستگی دارد از میان نرود من آن تاریخ را با کوششهای بسیار دو بار بچاپ رسانیدم.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۲۵۲)۱۳۲۱
- «در مشروطه راه بردن کشور بگردن مردمست. مردم مکلفند که کشور را اداره کنند.
آن روزی که ما در ایران شوریدیم و بیرق مشروطهخواهی افراشتیم، معنای آن شورش این بود که بمحمدعلیمیرزا و امیر بهادر و دیگران میگفتیم: شما بروید، ما خودمان این کشور را راه خواهیم برد. معنی مشروطه همینست. اکنون ما یا باید از مشروطه دست بکشیم و این قانونها را کنار گزاریم و یک نفر مانندۀ ناصرالدینشاه را بیاوریم و بگوییم بنشین و با استبداد این کشور را اداره کن و هرچه دلت خواست آن را بکار بند، و یا خودمان مکلف باشیم که کارها را اداره کنیم. بدیهیست که این دومی را خواهیم کرد و اکنون سخن در آنست که یک توده کشور را چطور اداره میکنند؟.. بدیهیست که همۀ مردم آن استعداد را ندارند که در کارهای سیاسی و اجتماعی دخالت کنند و اظهار عقیده نمایند. این بگردن یک دسته از هوشمندان و غیرتمندانست که پا پیش گزارند و باهم اندیشه یکی کنند و کشور را راه برند. تا در یک توده همۀ مردم دارای رشد سیاسی نشدهاند، باید جمعیتی باشد و آنها را اداره کند، و این ناچاریست.»
- (امروز چاره چیست؟ ص ۳۰)۱۳۲۴
- «در این کشور به یک رشته اصلاحات مهمی نیاز هست.
اصلاحات چگونه میشود؟.. آیا تنها با آرزو و یا گله و ناله اصلاحات انجام میگیرد؟.. برای اصلاحات اولاً نقشه لازمست که چه کنند و چگونه کنند. ثانیاً جمعیتی لازمست که بآن اصلاحات علاقهمند باشند و پشتیبانی نمایند و موانع را از جلو بردارند. در ایران هر کار را از دولت میخواهند. همه کس طالب اصلاحاتست. ولی تصور میکنند باید آنها را هم دولت بانجام رساند. این هم نتیجۀ آنست که در این چهل سال در این کشور کسانی نبودهاند که بمردم معنی مشروطه و توده و دولت را بفهمانند. اینها تصور میکنند دولت به هر کاری تواناست و اصلاحات هم در اختیار اوست. دولت چیست؟.. دولت چند نفر وزیریست که میآیند و در پشت میزها مینشینند و فرمانها میدهند.. اولاً این وزیران چون تکیهگاهی نمیدارند همیشه متزلزلند و بیش از چند ماه نمیمانند. ثانیاً اگر بخواهند اصلاحات کنند ناچار دستههایی را از خود رنجیده خواهند گردانید و یک جمعیتی که پشتیبانی بآنها نماید نیست. اینست توانا باصلاحات نیستند. اینها جهتهاییست که ثابت میکند باید جمعیتی یا باصطلاح دیگران حزبی پدید آید. ولی متأسفانه در ایران معنی حزب نیز دانسته نشده. این خود داستانیست که در این کشور حزب را به چه معنی میشناسند و چگونه حزب میسازند. حزب در ایران برای مقاصد اشخاص است، برای آنست که پارتی درست کنند و در اداره از ترفیعات و اضافه حقوق بهرهمند باشند و از انفصال و انتظار خدمت ایمن گردند. عالیترین مقصد آنست که بنمایندگی مجلس رسند یا وزارت یابند. این معناییست که از حزب فهمیدهاند.»
- (امروز چاره چیست؟ ص ۳۱)۱۳۲۴
- «در کشوری که پس از چهل سال معنی مشروطه دانسته نشود و نمایندگی در پارلمان تجارت محسوب شود که کسانی پول بریزند و نماینده گردند بامید آنکه ده برابر استفاده خواهند کرد، چه شگفتست که معنی حزب هم دانسته نشود و چنین رسواییهایی پدید آید.
شنیدنیست که در چهل سال دورۀ مشروطه در ایران، بیش از صد حزب، پیدا شده. آری بیش از صد حزب. در چند صد سال دورۀ مشروطه در انگلستان باندازۀ چهل سال ایران حزب پیدا نشده. هر حزبی پیدا شده و چند ماهی برپا بوده و از میان رفته. در این چهل سال تنها سه چهار حزب حسابی بوده که هر یکی چند سالی دوام یافته.»
- (امروز چاره چیست؟ ص ۳۳)۱۳۲۴
- «مردم چون معنی مشروطه[=دمکراسی] را نمیدانند آن را خوار میدارند، و بمجلس شورا آن معنایی را که دارد نمیدهند و آن جایگاهی که میباید نمیگزارند. هنگامی که انتخابات آزاد است، ما میبینیم پولداران بمیان میافتند و با دادن پول بنمایندگی میرسند. دهداران، رعایا را گله گله بپای صندوق فرستاده، با رأی آنها وکالت مییابند.
در این چهل سال کوششی نرفته که مردم معنی مشروطه را بدانند و قدرش را شناسند. یک کتاب در این زمینه نوشته نشده. بیسوادان بمانند، باسوادان قدر آن نمیدانند.»
- (امروز چاره چیست؟ ص ۱۳)۱۳۲۴
- «معنی درست حزب آنست که یک دسته از مردان بافهم و خرد، و پاکدل و علاقمند، نیازمندیهای کشور را بدیده گیرند، و دردها را تشخیص داده راه چاره پیدا کنند و باهم نشسته و با گفتگو اندیشه و سخن یکی گردانند، و آنوقت بکوشش برخاسته از یکسو دیگر مردان بافهم و باخرد را بسوی خود خوانند و بجمعیت خود بیفزایند، و از یکسو در راه چارهسازی گامهایی بردارند.
این معنی درست حزبست، چنانکه میبینید اساس آن سه چیز است: ۱ـ فهم و خرد که دردها و چارهها را نیک فهمند و حقایق را درک کنند. ۲ـ پاکدلی و علاقهمندی که مقصود جانفشانی و رنج بردن باشد و اغراض پست خود را داخل موضوع حزبی نکنند. ۳ـ کوشش بفزونی جمعیت که نیرو بیشتر گردد و پیشرفت آسان باشد. یک چنین حزبی موفق بکار بزرگی تواند بود و از خود نامی در تاریخ تواند گزاشت. در سالهای اخیر در اروپا و آسیا بیشتر کارها با دست این حزبها پیش رفته و تاریخ بیش از همه کارهای آنان را یاد میکند.
- (پرچم روزانه شمارۀ ۳۳)۱۳۲۰
- «در مشروطه راه بردن کشور بگردن مردمست. مردم مکلفند که کشور را اداره کنند.
آن روزی که ما در ایران شوریدیم و بیرق مشروطهخواهی افراشتیم، معنای آن شورش این بود که بمحمدعلیمیرزا و امیر بهادر و دیگران میگفتیم: شما بروید، ما خودمان این کشور را راه خواهیم برد. معنی مشروطه همینست. اکنون ما یا باید از مشروطه دست بکشیم و این قانونها را کنار گزاریم و یک نفر مانندۀ ناصرالدینشاه را بیاوریم و بگوییم بنشین و با استبداد این کشور را اداره کن و هرچه دلت خواست آن را بکار بند، و یا خودمان مکلف باشیم که کارها را اداره کنیم. بدیهیست که این دومی را خواهیم کرد و اکنون سخن در آنست که یک توده کشور را چطور اداره میکنند؟.. بدیهیست که همۀ مردم آن استعداد را ندارند که در کارهای سیاسی و اجتماعی دخالت کنند و اظهار عقیده نمایند. این بگردن یک دسته از هوشمندان و غیرتمندانست که پا پیش گزارند و باهم اندیشه یکی کنند و کشور را راه برند. تا در یک توده همۀ مردم دارای رشد سیاسی نشدهاند، باید جمعیتی باشد و آنها را اداره کند، و این ناچاریست.»
- (امروز چاره چیست؟ ص ۳۰)۱۳۲۴
- «در این کشور به یک رشته اصلاحات مهمی نیاز هست.
اصلاحات چگونه میشود؟.. آیا تنها با آرزو و یا گله و ناله اصلاحات انجام میگیرد؟.. برای اصلاحات اولاً نقشه لازمست که چه کنند و چگونه کنند. ثانیاً جمعیتی لازمست که بآن اصلاحات علاقهمند باشند و پشتیبانی نمایند و موانع را از جلو بردارند. در ایران هر کار را از دولت میخواهند. همه کس طالب اصلاحاتست. ولی تصور میکنند باید آنها را هم دولت بانجام رساند. این هم نتیجۀ آنست که در این چهل سال در این کشور کسانی نبودهاند که بمردم معنی مشروطه و توده و دولت را بفهمانند. اینها تصور میکنند دولت به هر کاری تواناست و اصلاحات هم در اختیار اوست. دولت چیست؟.. دولت چند نفر وزیریست که میآیند و در پشت میزها مینشینند و فرمانها میدهند.. اولاً این وزیران چون تکیهگاهی نمیدارند همیشه متزلزلند و بیش از چند ماه نمیمانند. ثانیاً اگر بخواهند اصلاحات کنند ناچار دستههایی را از خود رنجیده خواهند گردانید و یک جمعیتی که پشتیبانی بآنها نماید نیست. اینست توانا باصلاحات نیستند. اینها جهتهاییست که ثابت میکند باید جمعیتی یا باصطلاح دیگران حزبی پدید آید. ولی متأسفانه در ایران معنی حزب نیز دانسته نشده. این خود داستانیست که در این کشور حزب را به چه معنی میشناسند و چگونه حزب میسازند. حزب در ایران برای مقاصد اشخاص است، برای آنست که پارتی درست کنند و در اداره از ترفیعات و اضافه حقوق بهرهمند باشند و از انفصال و انتظار خدمت ایمن گردند. عالیترین مقصد آنست که بنمایندگی مجلس رسند یا وزارت یابند. این معناییست که از حزب فهمیدهاند.»
- (امروز چاره چیست؟ ص ۳۱)۱۳۲۴
- «در کشوری که پس از چهل سال معنی مشروطه دانسته نشود و نمایندگی در پارلمان تجارت محسوب شود که کسانی پول بریزند و نماینده گردند بامید آنکه ده برابر استفاده خواهند کرد، چه شگفتست که معنی حزب هم دانسته نشود و چنین رسواییهایی پدید آید.
شنیدنیست که در چهل سال دورۀ مشروطه در ایران، بیش از صد حزب، پیدا شده. آری بیش از صد حزب. در چند صد سال دورۀ مشروطه در انگلستان باندازۀ چهل سال ایران حزب پیدا نشده. هر حزبی پیدا شده و چند ماهی برپا بوده و از میان رفته. در این چهل سال تنها سه چهار حزب حسابی بوده که هر یکی چند سالی دوام یافته.»
- (امروز چاره چیست؟ ص ۳۳)۱۳۲۴
- «مردم چون معنی مشروطه[=دمکراسی] را نمیدانند آن را خوار میدارند، و بمجلس شورا آن معنایی را که دارد نمیدهند و آن جایگاهی که میباید نمیگزارند. هنگامی که انتخابات آزاد است، ما میبینیم پولداران بمیان میافتند و با دادن پول بنمایندگی میرسند. دهداران، رعایا را گله گله بپای صندوق فرستاده، با رأی آنها وکالت مییابند.
در این چهل سال کوششی نرفته که مردم معنی مشروطه را بدانند و قدرش را شناسند. یک کتاب در این زمینه نوشته نشده. بیسوادان بمانند، باسوادان قدر آن نمیدانند.»
- (امروز چاره چیست؟ ص ۱۳)۱۳۲۴
- «معنی درست حزب آنست که یک دسته از مردان بافهم و خرد، و پاکدل و علاقمند، نیازمندیهای کشور را بدیده گیرند، و دردها را تشخیص داده راه چاره پیدا کنند و باهم نشسته و با گفتگو اندیشه و سخن یکی گردانند، و آنوقت بکوشش برخاسته از یکسو دیگر مردان بافهم و باخرد را بسوی خود خوانند و بجمعیت خود بیفزایند، و از یکسو در راه چارهسازی گامهایی بردارند.
این معنی درست حزبست، چنانکه میبینید اساس آن سه چیز است: ۱ـ فهم و خرد که دردها و چارهها را نیک فهمند و حقایق را درک کنند. ۲ـ پاکدلی و علاقهمندی که مقصود جانفشانی و رنج بردن باشد و اغراض پست خود را داخل موضوع حزبی نکنند. ۳ـ کوشش بفزونی جمعیت که نیرو بیشتر گردد و پیشرفت آسان باشد. یک چنین حزبی موفق بکار بزرگی تواند بود و از خود نامی در تاریخ تواند گزاشت. در سالهای اخیر در اروپا و آسیا بیشتر کارها با دست این حزبها پیش رفته و تاریخ بیش از همه کارهای آنان را یاد میکند.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۳۳)۱۳۲۰
- «هر مردمی باید باساس حکومت کشور خود علاقهمند باشند و از روی عقیده آن را مجری دارند. امروز این اختلال بزرگیست که ایرانیان باساس حکومت خود علاقه ندارند و هر دستهای تمایلات دیگری از خود نشان میدهند.
از این بدتر آنست که آن کسانی که دشمنی با مشروطه میکنند شما چون با آنان گفتگو کنید خواهید دید اساساً دربند کشور و توده نیستند و هیچگونه وظیفهای برای خود در قبال کشور نمیشناسند و زندگانی را بیش از این نمیدانند که بخورند و بخوابند و پولاندوزی کنند و با خوشی روز گزارند. حقیقتاً باید گفت بدرجۀ پست حیوانی تنزل کردهاند. اینان چندان تیرهدرونند که فرقی میانۀ استقلال کشور و آزادی زندگانی با زیردستی بیگانگان و بندگی آنان نمیگزارند و اینست چون گفتگو از کوشش دربارۀ کشور میشود با صد گستاخی بیپروایی میکنند و این گفتگوها را بیهوده میشمارند.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۳۴)۱۳۲۰
- «کشور مشروطه بیحزب نتواند بود. امروز شما به هر کشوری از کشورهای آزاد جهان نگرید همه را حزبها راه میبرند. آیا آلمان را که راه میبرد؟.. روسیه را که اداره میکند؟.. در انگلستان رشته در دست کیست؟!.. در ترکیه سررشتهداران کیانند؟.. اینها را بیندیشید تا بدانید چه نیازی به حزب یا جمعیت هست.
دیگری اینکه ما اساساً باین زمینهها نزدیک نمیشویم. ما نه تنها حزب و جمعیت را بآن معنایی که هوچیان فهمیده بودند و بکار میبردند نمیخواهیم و از آن کارها بیکبار بیزاریم. با حزب یا جمعیت بمعنی اروپاییش نیز چندان کاری نداریم. ما مقصودمان بالاتر از اینهاست. ما چون کلمه یا نام دیگری پیدا نکردهایم اینها را میآوریم وگرنه خواست ما چیز دیگری میباشد. ما میگوییم: آیا این کشور را باید نگه داشت یا نه؟.. اگر میگویید نگه نباید داشت ، آشکاره بگویید تا بدانیم. همچنین اگر تصور میکنید نیازی به نگه داشتن ما نیست و خدا نگه میدارد و یا خودبخود میماند آن را هم بگویید. اگر میگویید نگه باید داشت پس باید یک دستهای باشند که آن را نگه دارند و در این راه بکوشش پردازند، و این هم پیداست که آن دسته باید راهشان یکی باشد و همگی دست بهم دهند و یکدل و یکزبان بکار پردازند.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۴۶)۱۳۲۰
- «ما امروز دردهایی داریم که باید پیش از همه بچارۀ آنها پردازیم، و بدترین آن دردها پراکندگی اندیشههاست. یک توده با اندیشههای پراکنده بهیچ جا نتواند رسید.
اینست ما از گام نخست میکوشیم که باین پراکندگی چاره کنیم و اندیشهها را یکی گردانیم. آن گفتارها که دربارۀ مشروطه و معنی آن مینویسیم برای این مقصود است. برای یک توده چه گرفتاری بالاتر از این که راه حکومتش دانسته نباشد؟! چه بدبختی بدتر از این که انبوهی از مردم نسبت به «راه حکومت» و قانون اساسی کشور بیگانه باشند؟ چه بیچارگی بیشتر از این که صد تن دارای یک اندیشه پیدا نشود؟! باید نخستین گامی که در راه کوشش برداریم چارۀ این درد باشد و شما میبینید که ما بآن آغاز کردهایم.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۳۶)۱۳۲۰
- «امروز در ایران یک مانع بزرگ خودخواهیست. این بکسانی برمیخورد که با دیگران همدست گردند و بیسر و بیصدا بکوششهایی پردازند. هر کسی میخواهد جمعیتی بنام خودش برپا کند. میخواهد روزنامهای[امروز: کانال ، پیج] راهانداخته به هایهوی پردازد.
باید اینها را بکنار گزاشت. هر مرد غیرتمندی که این کتاب را میخواند باید آماده گردد که چنانکه پیشنهاد شده در پدید آوردن یک جمعیت ایرانخواه همدستی نماید. آری راه بهانه باز است. حرفهای گوناگون توان زد: «نمیشود اعتماد کرد، شاید این هم دسیسهایست»، «شاید این را هم انگلیسها تحریک کردهاند»، «حالا ببینیم چه خواهد شد»، «بگزار دیگران جلو بیفتند، اگر کاری توانستند ما هم شرکت میکنیم» ... از اینگونه بهانهها بسیار توان آورد. ولی آیین طبیعت را تغییر نتوان داد. جلو مکافات را نتوان گرفت. بدانید ای ایرانیان حوادث امروز به پیشواز شما آمده. شما بایستی بیندیشید و آینده را بدیده گیرید و حوادث را پیشبینی کرده بجلوگیری پردازید. نکردهاید و اینک حوادث بسر وقتتان رسیده. اکنون شما در آخرین سنگرید. اگر باز سستی نمایید، باز بهانه آورید، این سنگر را هم از دست خواهید داد و سیل حوادث شما را خواهد پیچانید و خدا میداند که سرگذشت این توده چه خواهد بود. بدانید ای ایرانیان، آسمان برای شما نخواهد گریست، زمین برای شما بلرزه نخواهد افتاد.»
- (امروز چاره چیست؟، ص ۵۱)۱۳۲۴
- «یک نادانی دیگری در ایران اینست که از حزب یا باهماد تنها بصورت آن بس میکنند. مثلاً ده تن یا بیست تن باهم میشوند و نام حزب بروی خود میگزارند و چند مادهای از اینجا و از آنجا گرفته فهمیده و نافهمیده بهم بسته آن را «مرامنامه» میخوانند، و اگر یک گامی بالاتر گزارند این خواهد بود که یک روزنامهای نیز برپا کنند و سخنان پرت و پراکندهای را بنویسند و این رویهکاری[=ظاهرسازی] را «حزب» میشمارند و بهیچ کوشش دیگری جز کشاکش با حزبهای دیگر یا همچشمی و چَخِش[= مجادله] درمیان خودشان نیاز نمیبینند. معنایی که از حزب فهمیدهاند اینهاست. اینهاست که میگوییم باید بجلوگیری کوشیم.»
- (پرچم روزانه، شمارۀ ۲۵۴)۱۳۲۱
- «مشروطه تنها بودن قانونها و مجلس شورا نیست. مشروطه بیک معنی عالیتر دیگریست. مشروطه معنایش آنست که یک توده میخواهد خودش کارهای خود را اداره کند. میخواهد کسی باو فرمان نراند.
برای آنکه سخن روشن باشد باید دانست ما در زندگانی دو رشته کارها داریم: یکی کارهای خصوصی، دیگری کارهای عمومی. مثلاً ما باید خانه داشته باشیم، خواربار تهیه کنیم، رخت خریم، کفش خریم، اگر ناخوش شدیم بنزد پزشک رویم. اینها کارهاییست که هر خانوادهای خودش برای خودش انجام میدهد. ولی بدیهیست که زندگانی تنها با اینها نمیچرخد. به یک رشته کارهای دیگری هم نیاز هست. ما در این شهر که هستیم باید آن را پاکیزه داریم، باید دزدان را مانع شویم، از شیوع بیماریها جلو گیریم، عدلیهای باشد که اگر دو کس دعوا داشتند بآنجا رجوع کنند، راهها امنیت میخواهد تا کاروانها بیایند و بروند، باید با کشورهای همسایه رابطه داشته باشیم و پیمانها بندیم. باین رشته کارها نیز نیاز هست و اینهاست که ما کارهای عمومی یا کارهای کشوری مینامیم. در زمانهای گذشته این کارها بیک تن سپرده میشد و او پادشاه بود که با میل و ارادۀ خود کشور را اداره میکرد، بمردم نیز فرمان میراند. مردم او را «سایۀ خدا» میشناختند و فرمان میبردند و تکلیفی هم نداشتند. باین معنی مردم در آن روز نه اراده و اختیاری در کارهای کشور داشتند و نه مسئول بودند. مسئول تنها پادشاه بود. این ترتیب هزارها سال در جریان بوده تا خردمندانی برخاسته و چنین گفتهاند: چرا یک تن بدیگران فرمان راند؟!.. چرا مردم خودشان کارهای کشور را اداره نکنند؟!.. اینها را گفته با دلیل ثابت کردهاند که یک پادشاه هر قدر هوشیار و خردمند باشد نخواهد توانست مصالح کشور را چنانکه شایسته است تشخیص دهد، نخواهد توانست کارها را از راهش بانجام رساند. در نتیجۀ این مشروطه پیدا شده. باین معنی، این حرفها در مردم تأثیر کرده که در همه جا بشورش برخاسته و دستگاه استبدادی پادشاهان را برانداخته خودشان رشتۀ کارهای کشور را بدست گرفتهاند. پس در مشروطه افراد خودشان کارهای کشور را اداره میکنند. هر فردی از ایشان مسئولیتی بگردن دارد، هر فردی باید بکشور و کارهای آن علاقهمند باشد و هر زمان که نیاز افتاد از فداکاری با جان و مال بازنایستد. این وظیفۀ اوست، این باو واجب است. ولی در ایران کم کسی مشروطه را باین معنی فهمیده. کم کسی خود را در برابر کشور و توده مسئول میداند. اگر حقیقت را بخواهیم کسانی که در ایران پیشگام شدند و مشروطه را روان گردانیدند، آنها نیز مشروطه را باین معنی نمیدانستند. اینست نخواستهاند بمردم نیز بفهمانند. به هرحال در ایران امروز یکی از کارهای بسیار مهم اینست که کتابچهها نوشته شود و سخنرانیها در رادیو بعمل آید و بمردم معنی مشروطه فهمانیده شود. مشروطه والاترین شکل حکومت است. امروز بیشتری از تودههای پیشرفته و بزرگ جهان ـ از کشورهای متحدۀ آمریکا و انگلستان و فرانسه و دیگران ـ با مشروطه اداره میشوند. اینها باید بمردم فهمانیده شود. فهمیدن مردم معنی مشروطه را و علاقهمندی آنها بکشور و کارهای کشوری تأثیر محسوس خواهد داشت و بسیاری از دشواریهای امروزی را آسان خواهد گردانید. گاهی کسانی میگویند: «این توده شایستۀ مشروطه نیست». میگویم: باید کوشید و آنها را شایسته گردانید، نه اینکه از مشروطه چشم پوشید.»
- (امروز چاره چیست؟ ص ۳۹)۱۳۲۴
- «امروز برای نجات ایران یک جمعیت میخواهد، یک جمعیت ایرانخواه بیطرف، یک جمعیت ریشهدار آبرومند».
«تا در یک توده همۀ مردم دارای رشد سیاسی نشدهاند، باید جمعیتی باشد و آنها را اداره کند، و این ناچاریست.» «اولاً این جمعیت باید دارای حقیقت باشد. باین معنی یک دسته از روی فهم و بینش احتیاجات ایران را بدیده گیرند ... از روی اینها موادی تهیه کنند که برنامۀ زندگانی توده و سیاست کشور باشد، و خودشان آنها را بپذیرند و محترم شمارند و آرزومند اجرایش باشند، بکوششهای خود قیمت داده برای فداکاری در آن راه آماده باشند. دربارۀ آن مواد کتابها نویسند، سخنرانیها کنند، روزنامههاشان آنها را دنبال کند، تا بدینسان تودۀ انبوه را آگاه گردانند و با خود همراه سازند و زمینه برای اجرای مواد آماده گردانند. ثانیاً کسانی که باین جمعیت میآیند باید برای خود سودی منظور ندارند. مقصودشان آن نباشد که پارتی پیدا کنند و از فلان اداره کار بگیرند، در فلان وزارتخانه مدیرکل باشند. بنام غیرت و مردانگی پا بمیان نهند و خواستشان این باشد که بیست ملیون مردم را از بدبختی رهانند. مزدی که برای خود در نظر گیرند جز نیکنامی و شهرت تاریخی نباشد. در این کشور از بس اندیشهها کوتاه شده، بیشتر مردم چنین میپندارند که به هر کاری که میآیند باید برای خود سودی منظور دارند. کوشیدن در راه کشور و توده در نزد آنها دارای معنی نیست. دخالت در کارهای توده و سودجویی از آن راه در ایران پیشهای گردیده. این دبستان فساد در ایران از سالهاست تأسیس یافته و پیاپی شاگرد بیرون میدهد. فلان آقا میهنپرست است. چه کار میکند؟.. به اینجا و آنجا میدود، آواز بآوازها میاندازد، پول درمیآورد، ثروت میاندوزد، تحصیل جاه و شکوه میکند. بهترین میهنپرستان در این کشور کسانیند که تا زیان یا ترسی درمیان نباشد ـ غلط یا درست ـ بسود میهن میکوشند. ولی اگر ترسی یا زیانی درمیان بود بخود حق میدهند که میهن و سود آن را فراموش کنند و بخاموشی گرایند، بلکه اگر نیاز افتاد بزیان آن هم بکوشند».
- (امروز چاره چیست؟ ص ۲۹ و ۳۰ و ۳۴)۱۳۲۴
- «کار زندگانی بآن آسانی نیست که هر جوان ناآزموده و هر مرد بیکارهای بگفتگو از آن پردازد و پندآموزی و راهنمایی کند.
از چیزهایی که بیگمان باید از میان برخیزد این راهنماییها ـ یا بهتر گویم این خودنماییها و نان خوردنها میباشد. اینها سررشته را گم کردنست. اینها تیشه بریشۀ خود فرود آوردنست. این چیست که جوانان نادانیهای خود را بتوده ارمغان میسازند؟! این چیست که مردان درماندهای چون هیچ کار و پیشهای نمییارند، از راهنمایی و پندآموزی نان میخورند؟! مردمی که زندگانی را بدینسان بازیچه شمارند کی روی فیروزی توانند دید؟!..»
- (پیمان سال پنجم، شمارۀ هفتم ص ۲۶۵)۱۳۱۸
- «بر نادانی یک توده دلیلی روشنتر از پراکندگی اندیشههای آنان نیست.»
- (پیمان سال پنجم، شمارۀ چهارم، ص ۱۲۱)۱۳۱۷
- «این سرزمین ماست، اینجا خانۀ ماست. ما اینجا مینشینیم و زندگی میکنیم و از آبش و هوایش برخوردار میشویم، در کوه و دشتش میگردیم و لذت میبریم، زمینهایش را میکاریم و خوراک بدست میآوریم، از کانهایش و از جنگلهایش بهره میجوییم. هرچه داریم از اینجاست. باید قدرش بدانیم و بآبادیش کوشیم.
هر مردمی میهنی دارند و اینجا هم میهن ماست. آنها که هزارها سالست استقلال خود را از دست دادهاند میکوشند که آن را بدست آورند. ما که داریم چگونه از دست دهیم؟!..»
- (امروز چاره چیست؟ سات ۳۷)۱۳۲۴
- «این یک موضوع مهمیست که در آینده شهرهای ایران کوچکتر و دهها بزرگتر شود. با این ترتیب که در دهات وسایل زندگانی آماده گردد: خانهها با دستورهای بهداشتی ساخته شود، برق بکار افتد، تلفن کشیده شود، دبستان بنیاد یابد، پزشک باشد، داروخانه باشد، دادگاه بخش باشد. آنگاه از شهرها کسانی که کار مشروعی ندارند و با مفتخواری و یا با کارهای بیهوده زندگانی میکنند بآنجاها کوچانیده شوند که با کشاورزی و یا هر کار مشروع دیگری که میتوانند زندگی آغازند.»
- (امروز چاره چیست؟ ص ۴۵)۱۳۲۴
- «در این توده نادانیها چندانست که با نوشتن بجایی نرسد.
این حال یک توده است که کشاورز که رنج میکشد و خواربار میبسیجد[تولید میکند] خوار و بیارجست و باید در دیهِ خود با سختترین زندگانی بیپزشک و بیدارو و بیدبستان و بیدادگاه بسر برد، و از آنچه کاشته است یکنیم را به دیهدار دهد و اگر روزی بشهر آمد به رخت فرسودۀ بدنمایش نگریسته بخیابان راهش ندهند ولی از آنسوی شاعرِ یاوهگو و روزنامهنویسِ سخنفروش دارای ارج و جایگاه میباشند و در شهر با خوشی و آسودگی زندگی میکنند.»
- (کار و پیشه و پول، ص ۱۶)۱۳۲۳
- «آقای رئیس فرهنگ، آن سعدی و حافظ که شما آنهمه هواداری از آنها نشان میدهید و وزارت فرهنگ کتابهای ایشان را بدست نورسان میدهد، هردو آلوده و بیناموس بودهاند و در کتابهای خود آشکاره دم از سادهبازی و بیناموسی میزنند. آن باب پنجم گلستانست که با صد بیشرمی نوشته شده و این شعرهای حافظست که پردۀ آزرم را دریده. چنین کسانی چه شایسته است که کتابهاشان بدست جوانان داده شود؟!.. آخر پس غیرت و آزرم کجا رفته؟!.. من نمیدانم شماها در خوابید یا بیدار؟!.. نمیدانم چرا زشتی این کار را نمیفهمید؟!.. ...
آموختن این سخنان بجوانان، غیرت آنان را کشتن و خونهاشان از جوش انداختنست. ... این بدی را که شما بتوده و کشور خود میکنید دشمن با دشمن روا نباید شمارد. ... ما بشاعران کتک نمیزنیم که شما بیایید و نگزارید، ما بآنان ایرادهای بسیار روشن میگیریم و شما که دانشمندید باید آن ایرادها را بخوانید و بیندیشید که اگر راست یافتید بپذیرید و با ما همدستی کنید و اگر راست نیافتید هر پاسخی که میدانید بنویسید و بچاپ رسانید که همگی بدانند. اینست راهی که باید یک دانشمند پیش گیرد ... آری شما توانید کسانی را که روانهاشان بیمار و دلهاشان آلوده است بدشمنی با ما برانگیزید، و این کار را سالهاست هواداران سعدی و حافظ میکنند و نتیجهای جز روسیاهی نبردهاند. ... آیا این بخردانه است که مردمان، جهان را هیچ و پوچ پندارند و پروای آن نکنند؟!.. آیا درس دادن این سخنان بجوانان ریشۀ کشور را کندن نیست؟!..»
- (پرچم نیمهماهه ص۲۱۰ تا ۲۱۳)۱۳۲۲
- «ما میخواهیم این کشور را از بدبختی برهانیم و چون راه کار را شناختهایم بفیروزی خود امیدمندیم.ما میخواهیم گمراهیها و بدآموزیهای زهرآلود را که از سعدی و حافظ و مولوی و دیگران بیادگار مانده و شماها[دولتیان خائن] در راه افزودن برواج آنها صد پافشاری نشان دادهاید از ریشه براندازیم، و بجای آنها کتابهایی را که بجوانان درس غیرت و گردنفرازی و میهنپرستی دهد روان گردانیم.
ما میخواهیم نورسان را از این فرهنگ مغزفرسا که بدخواهان این کشور بنیاد گزاردهاند از میان برداشته بجای آن فرهنگ را بمعنی راستش بنیاد گزاریم.»
- («دادگاه»، گفتار دوم)۱۳۲۳
- «ما میگوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را به جبریگری و خراباتیگری دعوت کردهاند و شعرها و گفتههای آنها را میآوریم:
«می خور که ندانی ز کجا آمدهای // خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی // ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای // نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «ترید و ارید و مایکون الا ماارید». میگوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما میگوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را میخواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمیپذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه میفهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۱۲۶)۱۳۲۱
- «ما میخواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد میکنیم. ما میگوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که میخواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفتهاند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بیپروایی و مستی شبانهروزی خواندهاند اینست ما ناگزیر میشویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را مینویسیم. راه یگانگی اینست. زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۲۵۱)۱۳۲۱
- «مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشههای پراکندهایست که در مغزها جا دارد.
این اندیشههای پریشان و گمراهست که ارادهها را سست و خردها را بیکاره میگرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت میسازد. سپس دلیل آورده گفتهایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان میدهد و آنها را بکار میاندازد.از آنسوی مغز تابع اندیشههاییست که در آن جا میگیرد. این اندیشههاست که مغز را اداره میکند. پس از این مقدمه گفتهایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سستاراده و بیچارهاند سخنان پراکندۀ ضد هم میباشد و مثل آورده گفتهایم: در این توده از یکسو سروده میشود: «بجز از کشته نَدرَوی» و از یکسو گفته میشود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته میشود: «گر زمین را به آسمان دوزی // ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما میخواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما میگوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست // جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما میگوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای // نبّرد رگی تا نخواهد خدای». میگوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بیاثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهنپرستی و کوشش مینویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟!..»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۱۲۴)۱۳۲۱
- «همه میدانیم که گروه بزرگی از مردم این کشور کار میکنند و رنج میکشند و زندگانیِ توده را براه میاندازند و در همانحال خودشان و خانوادههاشان بآتشِ نداری میسوزند و زندگانی را با صد سختی بسر میبرند.
چرخِ زندگانی ما را کیها میگردانند؟.. کارگران کارخانهها، شاگردان دکانها، هیزمشکنها، باربرها، خشتمالها، ناوهکشها، ... اینهایند که رنج میکشند و برای ما کار میکنند.»
- (امروز چاره چیست؟ ص ۴۳)۱۳۲۴
- «در ایران همگیِ مردم داد و ستد و بازرگانی و دیگر پیشهها و کارها را جز برای روزی درآوردن و دارایی اندوختن نمیشناسند، و اینست به آن آزمندان نیز جای ایراد باز نمیماند.
در جایی که داد و ستد برای پول درآوردنست آنان نیز پول درمیآورند و کسی نمیتواند نکوهش (انتقاد) بآنها نماید. ما میگوییم: داد و ستد یا بازرگانی یا هر پیشۀ دیگری برای پول درآوردن نیست. بلکه برای گردیدن چرخ زندگانی تودهایست. میگوییم: دست بدست گردانیدن کالا که امروز درمیان بازرگانان رواج میدارد یک کار نامشروعیست و پولی که از آن راه بدست آید حرامست. میگوییم: یک کالایی را که کسی یا کارخانهای ساخته و پدید آورده باید یکسره (مستقیم) بخاندانها فروخته شود که از آن بهره جویند، و اگر بدست میانجی نیاز هست بیش از اندازۀ نیاز نباید بود.»
- (پرچم نیمهماهه ص۵۸)۱۳۲۱
- «اگر در تودهای هیچکس نتواند بیکار باشد و مفت خورد،
هیچکس نتواند کاری بیهوده و بیسود پیش گیرد، هر کسی باندازۀ ارزش کار خود مزد گیرد، داد و ستد و بازرگانی محدود باشد بخریدن از تولید کنندگان و فروختن بمصرف کنندگان، سرمایهها محدود باشد که کسی نتواند بیش از اندازه بکار اندازد، انبارداری و گرانفروشی ممنوع باشد ـ در چنین تودهای آیا باز اجحافات خواهد بود؟!.. آیا زمینه گشاده نخواهد بود که هر کسی باندازۀ هوش و جربزۀ خدادادی و باندازۀ کوششی که بکار میبرد از لوازم زندگانی و خوشیهای آن سهم برد؟!..»
- (امروز چاره چیست؟ ص ۶۱)۱۳۲۱
- «دستۀ انبوهی از پولداران و گرانفروشان از پیروان کیشها هستند و همانا سرچشمۀ این رفتار سنگدلانهشان همان کیششان میباشد.
زیرا یک کیش که توده و کشور و دولت را خوار میشمارد، و دلبستگی به آبادی کشور و آسایش توده را بد میداند، یک کیش که میگوید: شما تنها «وجوه شرعی» (خمس و مال امام) را بپردازید بس است، یک کیش که میگوید: از هر راه که پول بدست آورید بیاورید ولی برای «تطهیر» آن «رد مظالم» به علما بدهید ... چنین کیشی جز مایۀ سنگدلی نتواند بود.»
- (پرچم نیمهماهه شمارۀ یکم، گفتار پولداران و آزمندان)۱۳۲۲
- «مفتخواری در این کشور رواج بسیار دارد و راههای مختلفی پیدا کرده. مثلاً فلان کس در خانه مینشیند و از دولت مستمری میگیرد، یا خانقاهی باز کرده مریدانش پول میآورند، یا از املاکش میرسد و میخورد، یا پول بمرابحه میدهد و عایدی دارد. امثال اینها بسیار است ـ یک رشته کارها نیز هست که چون بیهوده است، در حکم مفتخواریست. مثلاً فلان شخص رمان مینویسد و میفروشد، فلان مرد فال میگیرد و پیشگویی میکند، بازرگانان در بازار کالاها را دست بدست میگردانند. اینها نیز بسیار است.
این مفتخواران اگر جلوشان گرفته شود ناچار خواهند بود بکار پردازند و باندازۀ کوشش خود پول بدست آورند و به همان اندازه از کالاها و از خوشیهای زندگانی سهم یابند و این برخورداریهای بیحساب امروزی از میان خواهد رفت.»
- (امروز چاره چیست؟ ص ۶۱)۱۳۲۴
- «یکی از مباحثی که در میانۀ ما و دانشمندان سوسیالیستی است در این زمینه است که آنها بهتر دانستهاند در هر کشوری دولت کارها را بدست گیرد و مردم همه کارگر دولت باشند و برای او کار کنند و هرچه اینها تهیه میکنند و میسازند، با دست دولت درمیانشان تقسیم شود و به هر کسی سهمی برسد.
ولی ما میگوییم: این کار آزادی مردم را بیعلت از دستشان گرفتنست. آزادی مردم را گرفتنست در جایی که به آن نیاز نمیباشد. آن وقت این کار ضرر بزرگ دیگری نیز میتواند داشته باشد، زیرا از استعدادها و نیروهای خدادادی مردم میتواند کم کند.»
- (کار و پیشه و پول بزبان عادی ص ۳۹)۱۳۲۳
- «از چیزهای عجیب آنکه تاجران خیال میکنند کالاهایی را که خریدهاند و نگه میدارند مال خودشان است و خود را در فروختن و نفروختن و همچنین در فروختن آنها به هر کسی و به هر قمیتی آزاد میدانند، در حالی که اینطور نیست و آنان مالک آن کالاها نیستند.
اینطور نیست که هر کسی هر چیزی را داشت مال اوست. آن کالاها را کسانی تهیه کردهاند و باید مصرفکنندگان مصرف کنند. و اینان در این بین بیشتر از یک واسطه نیستند که از تهیهکنندگان خریدهاند و باید به مصرفکنندگان بفروشند و دربارۀ قیمت نیز بیش از اندازۀ مشروع ـ بیش از اندازۀ مزد واسطهگری خود که باید منصفانه تعیین شود ـ اضافه نمیتوانند بکنند. به هر حال آنچه اصلاً معنی ندارد اینست که ایشان مالک کالاها باشند.»
- (کار و پیشه و پول بزبان عادی ص ۹)۱۳۲۳
- «زنان دستۀ جدایی نیستند تا سخن از نیکی یا بدیشان رود.
زنان اگر نیکند از مایند، اگر بدند از مایند. زنان از ما زادهاند و ما از زنان زادهایم. زنان کیستند؟.. زنان مادران و خواهران و همسران و دختران مایند. ما همه در یکجا میزییم، در پیش بردن زندگانی دست بهم دادهایم. کوششهای ما بهر زنانست و کوششهای زنان بهر ما. خوشیهای ما بیش از همه از رهگذر زنانست. پس چه جدایی میانۀ ما و آنهاست؟!..»
- (خواهران و دختران ما، ص ۲۰)۱۳۲۳
- «یک حق زنان که امروز پایمال میگردد حق شوهر پیدا کردن و فرزندان داشتن است. این حق بیچون و چرای زنهاست.
خدا زنان را برای مردان و مردان را برای زنان آفریده که هیچ یکی جدا از دیگری نتواند زیست، و از اینجاست که شمارۀ زنان و مردان را در همه جا و در همۀ زمانها یکسان (یا نزدیک بهم) گردانیده. اینست مردی که بسال زناشویی رسیده و زن نمیگیرد هرآینه زنی را بدبخت میگرداند. هرآینه حق او را پایمال میسازد.»
- (خواهران و دختران ما، ص ۲۱)۱۳۲۳
- «در یک توده باید اندیشهها و همچنین روش زندگانی در یک پایه و یا بهم نزدیک باشد.
در ایران یکی از گرفتاریهای بزرگ پستی و بلندی بیاندازه اندیشهها و ناسازگاری روشهای زندگانیست. در همین زمینۀ زنان دیده میشود که از یکسو گروه انبوهی هنوز دست از چادر و روبند برنمیدارند و بار دیگر بآن بازگشتهاند و آخوندها دست از گریبان ایشان برنداشته زنان روباز را بآتش دوزخ بیم میدهند، و از یکسو دستهای از زنان بآرزوی وکالت پارلمان افتادهاند. شگفتتر آنست که برخی از آزادیخواهان زیان این پستی و بلندی بیاندازه را نمیدانند و بجای نبرد با آن ملایان و کوفتن سر ایشان که بسیار ارجدار است ترانۀ بیجای نمایندگی بانوان را بمیان میآورند.»
- (خواهران و دختران ما، ص ۲۵)۱۳۲۳
- «امروز یکی از گرفتاریهای ایران (بلکه همۀ جهان) زن نگرفتن مردانست.
بیشتر جوانان زن نمیگیرند و از کامرانی با زنان هم بازنمیایستند. خانواده پدید نمیآورند و بخانوادهها آزار دریغ نمیگویند. دختران را میخواهند که دنبال کنند و بدام عشقبازی اندازند، و نمیخواهند که با یکی زناشویی کنند و از راه سزا زندگی بسر برند. این رفتار زشت ایشانست و شگفتتر آنکه همانان خود را هوادار زنان میشمارند و چنانکه گفتیم با رمان بافتن و گفتار نوشتن میکوشند آنها را بفریبند. ... از این بدتر آنکه همه فیلسوفند و چنانکه گفتیم شما اگر بپرسید: «چه شده که شما زن نمیگیرید؟!..»، زبان باز کرده فلسفهها برای زن نگرفتن خود خواهند بافت. اینان از درس خواندن همین را یاد گرفتهاند که برای هوسبازیهای پست خود بهانههایی تراشند و رخت فلسفه پوشانند. اینان شاگردان خواجه حافظ شیرازیند ـ آن مردی که همیشه باده میخورد و یاوه میسرود و پی کاری و پیشهای نمیرفت و صد پستی را بهم درمیآمیخت، و آنگاه فیلسوفانه بهانه میآورد و میسرود: «در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند // گر تو نمیپسندی تغییر ده قضا را».»
- (خواهران و دختران ما، ص ۳۶)۱۳۲۳
- «بدکاری یکی از ننگهای جهان آدمیگریست.
امروز در ایران (بلکه در همۀ جهان) باید یکی از کوششها جلوگیری از این ننگ و رهانیدن زنان بدبختی باشد که پایشان لغزیده و بآن گودال افتادهاند. این کوششیست که باید زنان و مردان در آن همدستی نمایند.»
- (خواهران و دختران ما ص ۳۸)۱۳۲۳
- «در این باره[پیشبینیِ سازگاری] راه آنست که یک پسری که میخواهد بزناشویی برخیزد، آن کار را با آگاهی پدر و مادر و خویشان خود کند که آنها نیز اندیشه بکار برند و پیرامون کار را بسنجند. تنها بآن سَهِشی[احساسات] که در دل خود پدید آمده بس نکند. این رفتار از یکسو پاسداری با پدر و مادر و خویشان میباشد، و از یکسو بسود خود اوست و پایۀ زناشویی را استوار تواند گردانید.
همچنان دختر یا زن باید بشوهر رفتن او با آگاهی از پدر و مادر و با خرسندی آنان باشد که از یکسو پاس آنها داشته شود و از یکسو پیرامون کار نیک اندیشیده گردد. آنگاه زن در خانۀ شوهر همیشه به پشتیبانی پدر و مادر و خویشان دیگر نیازمند است و این بسیار نابجاست که تنها به پسند خود بس کند و بآگاهی و خرسندی آنان ارج نگزارد.»
- (خواهران و دختران ما، ص ۴۰)۱۳۲۳
- «یکی از گرفتاریهای بزرگ در زندگانی امروزی همین داستان رخت و کفش و کلاه زنهاست.
زنهای درسخوانده و نواندیشِ (متجدد) ما چیزی را که یاد گرفتهاند، رختهای تازه بتازه پوشیدن و با یکدیگر همچشمی کردن است. «فلان رخت مُد شده من باید داشته باشم»، «فلان خانم فلان رخت را پوشیده بود من هم باید بپوشم». اینهاست جملههایی که زنهای نواندیش ما ازبر میدارند. آنچه نمیفهمند و پروایی نمینمایند اندازۀ توانایی مرد و درآمد اوست.»
- (خواهران و دختران ما، ص ۵۵)۱۳۲۳
- «کارهایی که به گردش چرخ زندگانی کمکی نمیکند و نیازی به آنها نیست و مایۀ دلخوشی و شیرینکامی نیز نمیباشد ـ شکل دیگری از مفتخوری است.
مثلاً شعرهای یاوه که شاعران ایرانی گفتهاند، یا مدح شاهان و آدمهای بانفوذ کردهاند، رماننویسی که جوانان از اروپاییان یاد گرفتهاند، افسانهگویی که درویشان به آن میپردازند، واعظی که بسیاری به آن مشغولند و جز پندفروشی نیست، روضهخوانی که روضهخوانها میکنند و مردم را به گریه میاندازند، تولیت امامزادهها (گنبدداری) و زیارتنامهخوانی که در بسیاری از شهرها رواج دارد، دعانویسی و فالگیری و جادوگری که در همه جا هست، کارهای بیحاصل و وسیلههای مفتخوری است.»
- (کار و پیشه و پول بزبان عادی، ص ۴)۱۳۲۳
- «[ایرانیان] چون به زمین و آب اهمیت نمیدهند در پی استفاده از آنها نمیباشند، از اینجاست که میبینید نصف زمینهای قابل کشت، خشک و ویرانه افتاده است و هزارها قنات کور شده و از میان رفته.
شنیدنیست که جوانهای درسخوانده از کشاورزی فرار میکنند و آن را لایق خود نمیدانند. کسی که از آنها دانشکدۀ کشاورزی را بپایان میرساند تنها آن میخواهد که ادارهای با عنوان کشاورزی برپا شود و او «رئیس اداره» باشد. بیش از این از علم کشاورزی نمیخواهند استفاده کنند. بسیاری از آنها خود دارای زمین میباشند، چون درس خواندهاند آنها را به دیگران واگذار کرده خود در شهر بکارهای بیهودهای ـ از شاعری و رماننویسی و هوچیگری و مانند اینها ـ مشغول میشوند.»
- (کار و پیشه و پول بزبان عادی، ص ۳۵)۱۳۲۳
- «مردمی که کشوری دارند و میتوانند آزادانه از زمین و آب و هوا و آفتاب آنجا استفاده کنند، و نیروهای خدادادی بدنی و روانیشان سالم است، و میتوانند از انرژیهای طبیعت و از علوم که رواج یافته استفاده کنند، برای ایشان مقدمات زندگانی خوش و آسوده آماده است که اگر حقایق زندگی را هم بدانند و در کارها و کوششها عقل را راهنمای خود بگیرند از مردم پرافتخار و موفق جهان میتوانند باشند.
اینها هم حقایقیست که باید مردم بدانند و باور داشته باشند. این مردم همانطور که قدر زمین و آب را نمیدانند و از آنها استفادهای که میبایست نمیکنند، قدر نیروهای خدادادی خود را هم نمیشناسند و آنها را نیز در سرگرمیهای مضر و کارهای بیهوده تباه میکنند.»
- (کار و پیشه و پول بزبان عادی، ص ۳۶)۱۳۲۳
- «آنچه مردمی باید داشته باشند و در زندگی به آنها نیازمندند، زمینهای قابل کشت و آب روان و هوای صاف و آفتاب تابان، و پس از اینها نیروهای بدنی و مغزی خودشانست.
مردمی که کشوری دارند و میتوانند آزادانه از زمین و آب و هوا و آفتاب آنجا استفاده کنند، و نیروهای خدادادی بدنی و روانیشان سالم است، و میتوانند از انرژیهای طبیعت و از علوم که رواج یافته استفاده کنند، برای ایشان مقدمات زندگانی خوش و آسوده آماده است که اگر حقایق زندگی را هم بدانند و در کارها و کوششها عقل را راهنمای خود بگیرند از مردم پرافتخار و موفق جهان میتوانند باشند.»
- (کار و پیشه و پول بزبان عادی، ص ۳۵)۱۳۲۳
- «دوباره میگوییم: ایرانیان از ثروتمندترین تودههای جهانند. چنانکه گفتیم ثروت (یا آنچه یک توده باید داشته باشد)، در گام نخست زمین و آب و هوا و آفتاب و نیروهای بدنی و مغزی مردم است که این توده کمتر از دیگران نمیدارند.»
- (کار و پیشه و پول بزبان عادی، ص ۳۸)۱۳۲۳
- «باید هر کسی بیک کاری یا پیشهای پردازد. بیکاری اگرچه از روی بینیازی باشد، گناهست.»
- (پرچم روزانه، ش ۲۴۱)۱۳۲۱
- «کار و پیشه برای راه افتادن چرخ زندگانیست. از اینرو کارهایی را که ارتباطی براه افتادن چرخ زندگی ندارد ناروا میشناسیم. همچون: حقهبازی، فالگیری، رمالی، دعانویسی، روضهخوانی، شاعری، دلقکی، دست بدست گردانیدن کالا و مانند اینها. موسیقی و اینگونه چیزها که برای خوشی و شادی در عروسیها و جشنها دربایست[=لازم] است از کارهای زندگانیست و ما آنها را ناروا نمیشماریم.»
- (پرچم روزانه شمارهی ۲۴۱)
- «راهنمایی یا پندآموزی کار و پیشه نتواند بود. راهنمایی که از آن راه نان خورَد جز دربند نان خود نخواهد بود و جز بفریبکاری نخواهد کوشید. نان خوردن از این راهها نارواست.»
- (پرچم روزانه شمارهی ۲۴۱)۱۳۲۱
- «پول را باجاره نتوان داد، این خود مفتخواریست که کسی سرمایهای اندوزد و آن را بمرابحه دهد و بیآنکه بکوشد نانی خورد.»
- (پرچم روزانه شمارهی ۲۴۱)۱۳۲۱
- «سرمایهها باید باندازه باشد (مثلاً امروز هیچ کسی بیش از پانصدمیلیون تومان سرمایه بکار نیندازد).
زیرا بیاندازگی سرمایه باعث میشود که یکی یکمیلیارد، دهمیلیارد تومان سرمایه ببازار آورد و دست همگی را ببندد.»
- (پرچم روزانه شمارهی ۲۴۱)۱۳۲۱
- «ایرانیان این حقایق را نمیدانند و همچون کودکان از سود و زیان ناآگاهند. چنانکه بارها گفتهایم به یک رشته زر و سیم و جواهرات که در بانک است دلبستگی بیاندازه نشان میدهند ولی بزمینهایی که خدا بایشان داده و سرچشمۀ زندگانی خودشان و فرزندانشان میباشد همه گونه بیپروایی مینمایند. ...
مقصود از این گفتگوها آنست که ایرانیان فریب پندار را نخورند و دل به زر و سیم نبندند، بلکه معنی درست ثروت را که در گام نخست زمین و آب و هوا و آفتاب تابان این کشور و در گام دوم کالاهاست بشناسند، و اینست از یکسو ارج کشور خود را بدانند و بنگهداری و آبادی آن بیشتر کوشند و از یکسو به پدید آوردن کالاها دلبستگی فزونتر یافته و دربارۀ آنها تلاش بیشتر گردانند.»
- (پرچم روزانه، شمارۀ ۲۴۷)۱۳۲۱
- «باید بدانیم که ارزش هر چیزی از روی نیازیست که مردم در زندگی بآن دارند. مثلاً ما در زندگی به جو و گندم و دیگر خوراکیها نیازمندیم و به آن اهمیت میدهیم و همچنین دیگر چیزهایی که نیاز داریم.
اینست دربارۀ طلا و نقره میپرسیم: چه نیازی به آنها هست که به برنز و مس و آهن نیست؟!.. چرا قیمت آنها صدها برابر اینهاست؟!.. بله همۀ فلزها یکسان نیستند و شاید طلا و نقره از روی درخشانی یا از جهت دیگری برتری به برنز و مس و آهن داشته باشند. ولی این برتری تا چه اندازه است؟!.. قیمت امروزی طلا و نقره از روی اساس و پایهای نیست. این قیمت جز نتیجۀ رقابت ثروتمندان نبوده.»
- (کار و پیشه و پول بزبان عادی، ص ۲۱)۱۳۲۳
- «ایرانیان دو چیز را کم میدارند که من اینک خلاصه یاد میکنم:
۱ـ ایرانیان به علوم و صنایع اروپایی نیاز شدیدی دارند که یاد بگیرند و در آباد کردن کشور و برخورداری از این موهبتهای خدایی از آنها استفاده کنند. ۲ـ در ایران باید حقایق زندگانی خوب رواج یابد و ایرانیان از گمراهیها و نادانیهایی که به عنوان مذاهب یا ادبیات یا عرفان یا به هر عنوان دیگری گرفتارشان کرده و از زندگانی بازمیدارد رها بشوند و از روی فهم و بینش به کارهای زندگانی وارد بشوند.»
- (کار و پیشه و پول بزبان عادی، ص ۳۶)۱۳۲۳
- «این جنگها و خونریزیها که در جهان است جز میوۀ آز و کینهتوزی نیست.
این کار ناپسند جز از خصایل پست حیوانی برنمیخیزد. این ملل برای چه میجنگند؟! چرا از عقل پیروی نمیکنند؟! آیا چه فرقی میان افراد و ملل هست؟! آیا وحشیگری نیست که بدون هیچ علتی خون ملیونها جوانان را میریزند؟! آیا سیاهکاری نیست که بر سر شهرها بمب و آتش میبارانند؟! در راه کدام خواست بزرگ و مقصود عالی است که اینهمه آسیبها بیکدیگر وارد میسازند؟! پیشوایانی که با آزمندی و خونریزی جهان را اداره میکنند آنها را مردمان ارجمند نمیتوان دانست. جنگ را باید با بدیها کرد. باید با ستمگران و متجاوزین کرد.»
- (ورجاوند بنیاد بزبان عادی، بخش یکم، بند ۱۲)۱۳۲۲
- «آدمیان بهر چه مینبردند؟!.. بهر چه از دست هم میکشند؟!. مگر در روی زمین همگی را جا نیست؟!.. مگر خوراک و پوشاک بهمگی نمیرسد؟!.. چرا بجای آن دست هم نگیرند؟!.. چرا دلسوزی و نیکخواهی ننمایند؟!..
میگویند: نبرد و کشاکش در نهاد آدمی نهاده شده. میگویم: شما آدمی را نشناختهاید. آدمی اگر از روی گوهرِ جانی به نبرد میگراید، در برابر آن گوهرِ روانی هست که بدلسوزی و نیکخواهی وامیدارد. ارج آدمی با این گوهر اوست و بیش از همه باید با این گوهر زید. آن سگان و گرگانند که باید با نبرد زیند. آدمیان را نبرد نه شایاست.»
- (ورجاوندبنیاد، بخش یکم، بند ۸)۱۳۲۲
- «گرانمایهترین چیزی که خدا به انسان داده عقل است.
عقل داور راست و کج، و شاخص نیک و بد میباشد. باید زندگی بآیین خرد باشد. این زیان بسیار بزرگیست که آدمیان عقل را از کار انداخته و زمام خود را بدست آز و کینه سپارند. زیان بزرگیست که زندگانی شیرین را بخود تلخ گردانند.»
- (ورجاوندبنیاد به زبان عادی، بخش یکم، بند ۱۰)۱۳۲۲
- «این دانشها گامهای بزرگی در راه پیشرفت آدمیان بوده. ولی این باید با گامهای بزرگ دیگری در راه دین (یا خرد) توأم گردد.
باید جنبشی نیز در این رشته پدید آید. باید مردمان بدانند که آدمی برگزیدۀ آفریدگانست و زندگانی جانوران او را نه شایاست. باید بدانند که نه آدمیان را به نبرد و کشاکش نیازی هست و نه آن شایندۀ آدمیان میباشد. باید بدانند که اینجهان یک دستگاه بسیار شگفت و بزرگیست که آدمی هرچه بیشتر میاندیشد بیشتر خیره میماند، بدانند که این دستگاه نابآهنگ[=بیمقصود] و بیهوده نتواند بود و بیگمان خواستی از آن درمیانست و بیگمان آن خواست این زیست جانورانه نمیباشد.»
- (ورجاوندبنیاد، بخش دوم، بند ۴)۱۳۲۲
- «مادّیگری بزرگترین گمراهیایست که جهان بخود دیده. شما بیگمان بدانید که بدیهایی که امروز در جهانست بخش بزرگی از آن هودۀ[نتیجه] مادّیگریست.
این گرفتاری بزرگی که برای جهان پیش آمده و هر بیست سال و سی سال دولتهای بزرگ اروپا بجنگ برمیخیزند و سراسر جهان را ناآسوده میگردانند، این گرفتاری یکی از هودههای فلسفۀ مادّیست.»
- (در پیرامون روان، ص ۵)۱۳۲۴
- «این جنگها و خونریزیها که در جهان است جز میوۀ آز و کینهتوزی نیست.
این کار ناپسند جز از خصایل پست حیوانی برنمیخیزد. این ملل برای چه میجنگند؟! چرا از عقل پیروی نمیکنند؟! آیا چه فرقی میان افراد و ملل هست؟! آیا وحشیگری نیست که بدون هیچ علتی خون ملیونها جوانان را میریزند؟! آیا سیاهکاری نیست که بر سر شهرها بمب و آتش میبارانند؟! در راه کدام خواست بزرگ و مقصود عالی است که اینهمه آسیبها بیکدیگر وارد میسازند؟! پیشوایانی که با آزمندی و خونریزی جهان را اداره میکنند آنها را مردمان ارجمند نمیتوان دانست. جنگ را باید با بدیها کرد. باید با ستمگران و متجاوزین کرد.»
- (ورجاوند بنیاد بزبان عادی، بخش یکم، بند ۱۲)۱۳۲۲
- «آدمیان بهر چه مینبردند؟!.. بهر چه از دست هم میکشند؟!. مگر در روی زمین همگی را جا نیست؟!.. مگر خوراک و پوشاک بهمگی نمیرسد؟!.. چرا بجای آن دست هم نگیرند؟!.. چرا دلسوزی و نیکخواهی ننمایند؟!..
میگویند: نبرد و کشاکش در نهاد آدمی نهاده شده. میگویم: شما آدمی را نشناختهاید. آدمی اگر از روی گوهرِ جانی به نبرد میگراید، در برابر آن گوهرِ روانی هست که بدلسوزی و نیکخواهی وامیدارد. ارج آدمی با این گوهر اوست و بیش از همه باید با این گوهر زید. آن سگان و گرگانند که باید با نبرد زیند. آدمیان را نبرد نه شایاست.»
- (ورجاوندبنیاد، بخش یکم، بند ۸)۱۳۲۲
- «گرانمایهترین چیزی که خدا به انسان داده عقل است.
عقل داور راست و کج، و شاخص نیک و بد میباشد. باید زندگی بآیین خرد باشد. این زیان بسیار بزرگیست که آدمیان عقل را از کار انداخته و زمام خود را بدست آز و کینه سپارند. زیان بزرگیست که زندگانی شیرین را بخود تلخ گردانند.»
- (ورجاوندبنیاد به زبان عادی، بخش یکم، بند ۱۰)۱۳۲۲
- «این دانشها گامهای بزرگی در راه پیشرفت آدمیان بوده. ولی این باید با گامهای بزرگ دیگری در راه دین (یا خرد) توأم گردد.
باید جنبشی نیز در این رشته پدید آید. باید مردمان بدانند که آدمی برگزیدۀ آفریدگانست و زندگانی جانوران او را نه شایاست. باید بدانند که نه آدمیان را به نبرد و کشاکش نیازی هست و نه آن شایندۀ آدمیان میباشد. باید بدانند که اینجهان یک دستگاه بسیار شگفت و بزرگیست که آدمی هرچه بیشتر میاندیشد بیشتر خیره میماند، بدانند که این دستگاه نابآهنگ[=بیمقصود] و بیهوده نتواند بود و بیگمان خواستی از آن درمیانست و بیگمان آن خواست این زیست جانورانه نمیباشد.»
- (ورجاوندبنیاد، بخش دوم، بند ۴)۱۳۲۲
- «مادّیگری بزرگترین گمراهیایست که جهان بخود دیده. شما بیگمان بدانید که بدیهایی که امروز در جهانست بخش بزرگی از آن هودۀ[نتیجه] مادّیگریست.
این گرفتاری بزرگی که برای جهان پیش آمده و هر بیست سال و سی سال دولتهای بزرگ اروپا بجنگ برمیخیزند و سراسر جهان را ناآسوده میگردانند، این گرفتاری یکی از هودههای فلسفۀ مادّیست.»
- (در پیرامون روان، ص ۵)۱۳۲۴
- «آن سخنان تندِ زهرآلودی که نیتچه و همراهان او بنام فلسفه نوشتهاند و چاپ شده و ملیونها و صدملیونها کسان آنها را خواندهاند، آیا میپندارید بیهوده بوده؟. آیا میپندارید در مغزها نَهَناییده[=اثر نکرده]؟.
نیتچه که میگوید: «خرسندی چیست؟. خرسندی بدیگران برتری یافتن و راه زندگی را بخود گشادنست»، یا جملههای زهرآلود دیگری که با آب و تاب بزبان میآورد، آیا توان پنداشت که در سیاست آلمان کارگر نیفتاده؟! آیا توان گمان بُرد که اندیشۀ برتری بدیگران که در مغزهای آلمانیان پدید آمده و یکی از شُوَندهای[سبب] بزرگ جنگ بوده، از این گفتهها سرچشمه نگرفته؟!..»
- (در پیرامون روان، ص۶)۱۳۲۴
- «آدمی از سرشت خود دارای خیمهای[خصلت] پستِ آز و خودخواهی و ستمگری و برتریجوییست، و ما اگر میخواهیم بدی در جهان کمتر باشد باید بکاستن از نیروی این خیمهای پست کوشیم، ولی مادّیگری بجای کاستن، به نیروی آنها میافزاید.
کسی که از سرشت خود آزمند و پولاندوز و یا ستمگر و مردمآزار است، همانکه شنید زندگانی نبرد است هرچه گستاختر میگردد. تو گفتیی نفت به آتشش ریخته میشود.»
- (در پیرامون روان، ص ۸)۱۳۲۴
- «آدمی دارای دو گوهر جداگانه است:
یکی گوهری که با همۀ جانوران در آن یکسانست، گوهری که سرچشمۀ خواهاکها[=امیال] و کُناکهایش[اَعمال] خودخواهیست. دیگری گوهری که ویژۀ خود اوست، گوهری که سرچشمۀ خواهاکها و کناکهایش دلسوزی و نیکخواهیست.»
- (در پیرامون روان ، ص ۱۴)۱۳۲۴
- «پیدایش آدمی از هر راهی بوده است باشد، جدایی او از بوزینه یا از هر چیز دیگر به هر گونهای بوده است باشد، به هر حال آدمی جز از جانورانست و این را با آنها به یک رشته نتوان کشید.
دلیل همۀ اینها آن دستگاه روانست. این دستگاه آدمی را از جانوران بیکبار جدا گردانیده. اینها آدمی را بیکباره بالا برده. در اینجاست که ما میگوییم: «آدمی اگرهم از جنس جانورانست با آنان نه یکسانست».»
- (در پیرامون روان، ص ۱۹)۱۳۲۴
- «جُستار روان بسیار ارجدار است. این بیپایی فلسفۀ مادّی را نیک میرساند. چندانکه فلسفۀ مادّی زیانمند و شوم است، این جستار سودمند و ارجدار میباشد.
فلسفۀ مادّی که جهان را جز این دستگاه سَتَرسا[=محسوس] نمیشناسد و آدمی را همین تن و جان میشمارد، ما از راه این جُستار، کوتاهی دانش و بینش پیروان آن فلسفه را به رخشان کشیده نشانشان میدهیم که ما در آدمی جز از تن و جان دستگاه دیگری بنام روان (که خرد و فهم و اندیشه هم از بستگان اوست) مییابیم ـ دستگاهی که آنان پی نبردهاند.»
- (در پیرامون روان ، ص ۲۳)۱۳۲۴
- «آدمی اگر گوهر روانیش نیرومند گردد، سرچشمۀ خواهاکها[=امیال] و کُناکهایش[اعمال] نیکخواهی و آبادیدوستی و دادگری و اینگونه خیمهای بسیار والاست و اینها چیزهاییست که جز درو نیست و خود مایۀ شایندگی[=لیاقت] او میباشد.
اینهاست دلیل آنکه آدمی برگزیدۀ آفریدگانست.»
- (در پیرامون روان، ص ۲۴)۱۳۲۴
- «این خود جُستار بسیار ارجداریست که آدمی چگونه نیک تواند بود؟. خیمهای او چگونه ستوده تواند گردید؟.
در این باره دیگران سخن ارجداری نگفتهاند. ولی از گفتههای ما، خود روشنست و بگفتگو نیاز نمیدارد. آدمی باید روان و خِردش نیرومند گردد. برای نیرومندی روان نیز بیش از همه شناختن آمیغها[=حقایق] دربایست[=لازم] میباشد.»
- (در پیرامون روان، ص ۲۷)۱۳۲۴
- «چیزیست آزموده: هنگامی که ما آمیغهایی[حقایق] را بکسانی بازنماییم و آنان را در شناختن جهان و زندگانی بیناتر گردانیم، خیمهاشان نیز ستوده خواهد گردید.
وارونۀ آن نیز آزموده گردیده. زیان بدآموزیها از همین راه است. چنانکه گفتیم از روزی که مادّیگری در جهان پراکنده شده و بدآموزیهای آن در مغزها جا باز کرده، خیمهای پست آدمیان چیرهتر و نیرومندتر بوده و بدی در جهان فزونتر شده است.»
- (در پیرامون روان، ص۲۷)۱۳۲۴
- «هستند کسان بسیاری که ترازوشان برای شناختن نیک و بد، سود و زیان خودشانست.
ولی آنان کسانیند که روانهایشان بیمار و خردهاشان بیکاره است که ما اگر روانهای آنها را توانا گردانیم از آن حال بیرون خواهند آمد.»
- (در پیرامون روان، ص ۲۸)۱۳۲۴
- «هستی خرد چیزی بسیار روشنست و یکی از لغزشهای بزرگ مادّیگری نشناختن این نیروی آدمی میباشد.»
- (در پیرامون روان، ص ۲۹)۱۳۲۴
- «کوتاهشدۀ سخنان ما در آن باره اینست:
آدمی دارای دو گوهر است: جانی و روانی. اکنون اگر بخواهد از روی گوهر جانی زید، زندگانیش جز نبرد و کشاکش نخواهد بود. جز همان نخواهد بود که گرگان و سگان میدارند و همیشه باهم گلاویزند. و اگر بخواهد از روی روان زید، یک زندگانی آدمیانه بسیار ستودهای خواهد داشت و بجای نبرد و کشاکش، با یکدیگر دلسوزی و دستگیری خواهند داشت. همۀ کوششها در جهان اینست که آدمی از روی روان زید و زندگانی آدمیانه دارد. نیکخواهان که برخاستهاند در این راه کوشیدهاند. قانونها برای اینست. دین برای اینست.»
- (در پیرامون روان، ص ۳۳)۱۳۲۴
- «لغزش بزرگ فلسفۀ مادّی همینست که میخواهد مردمان را بزیستن از روی گوهر جانی وادارد. آدمیان را بزندگانی جانورانه بازگرداند.
از همینجا نیاز به دین روشن خواهد گردید. دین برای همینست که کسانی بنام دانشمند برنخیزند که از نافهمیهای خود هودههای[نتیجه] غلطی گیرند و هایهوی بجهان اندازند و مردمان را گمراه گردانیده بسوی پستی و جانوری بازگردانند. دین برای همینست که از اینگونه نافهمیها جلو گیرد. آن جوانانی که خود را از دین بینیاز میدانند و هنگامی که نام دین را میشنوند شانه میاندازند اینها را بشنوند و به نافهمیهای خود پی برند.»
- (در پیرامون روان، ص ۳۳)۱۳۲۴
- «ما همیشه خرد را داور مینامیم و این نام بسیار بجاست. زیرا هر داوری خود نیرویی یا جربزهای دارد. ولی باید درس هم بخواند و بسیار چیزهاست که بیدرس خواندن هوشیار (متوجه) آنها نتواند بود و آنها را نتواند دانست. مثلاً این را هر کسی میداند که کسی چون بدهکار است باید بدهد، و کسی چون شرطی در یک داد و ستدی کرده باید بکار بندد، و کسی که دادخواه است باید دلیل را او بیاورد. اینها چیزهای آسانیست. لیکن صدها چیزهای دیگری هست که آسان نیست و داور باید با درس خواندن فراگیرد.
در خردها نیز بسیار چیزهاست که بخود هوشیار آنها نباشد و درنیابد ولی چون کسی بیاموزد دریابد و فراگیرد و همیشه نگه دارد.»
- (پیمان سال پنجم شمارهی دهم ص ۴۲۲) ۱۳۱۸
- «یک چیز دیگری که باید دانسته شود اینکه گاهی خرد سست گردد و آز و کینه و پندارپرستی و اینگونه گرفتاریها چیره گردیده و آن را از کار اندازد.
بارها میبینید یک مرد بخردی آلودۀ کارهای بیخردانه است و با آنکه ناشایستی آنها را میداند باز دست از آنها برنمیدارد و این جز نتیجۀ سستی خرد نتواند بود، گاهی میبینی یک تودۀ بزرگ گرفتار این حالند که آلودۀ کارهای بیخردانه میباشند.»
- (پیمان سال پنجم شمارهی دهم ص ۴۲۴) ۱۳۱۸
- «پیداست که آنچه اندیشۀ مشروطهخواهی را در ایران پدید آورد، آن بود که کیش شیعی و دستورهای آن نمیتوانست کشور را براه برد. وگرنه چه نیاز بمشروطه بودی؟!.
چرا بایستی علما پیش افتند و مشروطه خواهند؟!.. چرا بایستی فقه جعفری را کنار گزارند و قانونها را از فرانسه و انگلیس آورند؟!..»
- (دولت بما پاسخ دهد، ص ۱۴)۱۳۲۳
- «اینکه مشروطه در ایران بنتیجۀ نیکی نرسیده و رُویۀ[شکل] بسیار ناستودهای بخود گرفته، انگیزههای بسیاری میدارد، و یکی از انگیزههای بزرگ آن (بلکه بزرگترین انگیزۀ آن) همین ناسازگاری با کیش شیعی و برخورد با دستورهای آن میباشد.»
- (دولت بما پاسخ دهد، ص ۱۷)۱۳۲۳
- «کیش شیعی که یک بنیادگزاریِ سیاسیِ بسیار استادانهای میبوده، پندارهای آن مغز پیروان را چندان پر میگرداند که جای بازی بهیچ چیز دیگر نمیگزارد، و او را از زمان خود بیرون برده به هزاروسیصد سال پیش میکشاند.
یک شیعی که در این زمانست و درمیان ماست اگر نیک بجوییم در هزاروسیصد سال پیش است، در مدینه است، در کربلاست، در کوفه است، در شام است.»
- (دولت بما پاسخ دهد، ص ۱۹)۱۳۲۳
- «آقای هژیر [وزیر کشور در آن زمان و سپس نخستوزیر] من در کجا و در کدام نوشتۀ خود دعوای پیغمبری کردهام؟!. پیغمبری در اندیشۀ مردم آنست که فرشته از آسمان بنزد کسی بیاید و از سوی خدا پیامی آورد و آن کس با خدا پیوستگی پیدا کند و اگر خواست بآسمانها رود و اگر خواست مرده زنده گرداند، با جانوران سخن گوید ـ پیغمبری در پیش مردم باین معنیست. من در کجا گفتهام فرشته بنزد من میآید؟!. کجا گفتهام مرا با خدا پیوستگی هست؟!. شما این دروغ را از کجا آوردهاید؟!. نمیدانم چرا زشتی این دروغ را نفهمیدهاید؟!. گویا میپندارید که ما خواست شما را درنیافتهایم.
آری آقای هژیر، شما و همدستانتان میخواستید این جنبش بسیار بزرگ ما را یک کوشش کوچک «مذهبی» نشان دهید و بهمین دستاویز ما را خفه گردانید. این سخن شما نیز از آن راه بوده. آقای هژیر، من هرچه گفتهام آشکار گفتهام، کتابها نوشته در سراسر جهان پراکندهام. آنگاه من همهاش بکار کوشیدهام، بدعوا برنخاستهام. من هیچگاه مرد دعوا نبودهام.»
- (دادگاه ص ۳۵)۱۳۲۳
- «در این کشور یا زندگانی دمکراسی یا کیش شیعی، یا سررشتهداری توده یا حکومت ملایان، یا آن یا این، هر دو در یکجا نتواند بود.
ایرانیان یا باید شیعه باشند و بآموزاکهای[تعلیمات] شیعیگری راه روند و مشروطه را رها کنند، و یا هوادار مشروطه بوده بکیش شیعی (و همچنین بدیگر کیشها) چاره اندیشند.»
- (دولت بما پاسخ دهد، ص۲۲)۱۳۲۳
- «کیش شیعی نه تنها با مشروطه یا زندگانی دمکراسی نمیسازد با هیچ یک از خرد و دانش و تاریخ سازش ندارد و با آن کیش هیچ گونه زندگانی سرفرازانه پیش نتوان گرفت، و ما هیچ عذری نمیداریم که آن را نگاه داریم و ببدبختی خودمان و فرزندانمان تن دردهیم.»
- (دولت بما پاسخ دهد، ص ۲۲)۱۳۲۳
- «ناچارم در اینجا یادآوری کنم که چه اعلیحضرت محمدرضاشاه و چه جناب آقای بیات و چه هر نخستوزیر دیگری، شاه این توده و نخستوزیر این تودهاند، و این بایَندۀ[وظیفه] ایشانست که بیش از همه و پیش از همه درپی آسایش و فیروزی این توده باشند.
چه شاه و چه نخستوزیر حق ندارند توده را فراموش کنند و تنها درپی پیشرفت کار خود باشند. این داستان ملاها امروز گرفتاری بزرگیست. اگر انگیزۀ بدبختی ایران سه چیز باشد یکی همینست. چه شاه و چه پارلمان و چه دولت نباید آن را آسان شمارند و سرسری گیرند و بملایان رو دهند و مماشات کنند. اگر با ملایان مماشات خواهد شد پس مشروطه را رها کنند و باری مردم را از این دودلی و سرگردانی بیرون آورند. مشروطه را رها کنند و بیش از این آبروی دمکراسی را نبرند.»
- (دولت بما پاسخ دهد، ص ۲۵ و ۲۶)۱۳۲۳
- «آری ما گروهی میباشیم. ولی «مذهب» بنیاد نمیگزاریم. ما خواست خودمان را بارها آشکار گردانیدهایم. ما میخواهیم این کشور را از بدبختی برهانیم و چون راه کار را شناختهایم بفیروزی خود امیدمندیم. ما میخواهیم گمراهیها و بدآموزیهای زهرآلود را که از سعدی و حافظ و مولوی و دیگران بیادگار مانده و شماها در راه افزودن برواج آنها صد پافشاری نشان دادهاید از ریشه براندازیم، و بجای آنها کتابهایی را که بجوانان درس غیرت و گردنفرازی و میهنپرستی دهد روان گردانیم.
ما میخواهیم این فرهنگ مغزفرسا که بدخواهان این کشور بنیاد گزاردهاند از میان برداشته بجای آن فرهنگ را بمعنی راستش بنیاد گزاریم.»
- (دادگاه ص ۳۶)۱۳۲۳
- «پیشروان مشروطه نیز گرفتار این خامیها میبودند و چنین میپنداشتند که همانکه مشروطه در این کشور روان گردید و مجلس برپا شد و قانونهایی درمیان بود، بهمۀ بدبختیهای ایرانیان چاره خواهد شد و این توده رو براه پیشرفت نهاده، در اندکزمانی با تودههای بزرگ اروپایی همسری خواهد نمود، و از خامی این نمیدانستند که کیش شیعی و صوفیگری و شعرهای حافظ و سعدی و رباعیات خیام و بسیار مانند اینها با مشروطه و زندگانی آزاد و دمکراسی ناسازگار است و تا اینها هست و مغزها آلودۀ آنهاست، مشروطه در ایران پیش نتواند رفت و اگرهم روان گردد جز یک دستگاه پست و ننگآوری (همچون مشروطۀ امروزی) نتواند بود.»
- (دین و جهان، ص ۷۴)۱۳۲۳
- «میگویند: «باید وضعیت اقتصادی مردم را اصلاح کرد. دیگر چیزها خودبخود اصلاح خواهد شد» اگر راستش را خواهیم این سخن وارونه است.
میباید گفت: در ایران تا این گمراهیها و نادانیها هست و ریشۀ آنها کنده نشده، به سامان یافتن زندگانی و به هیچ نیکی دیگری امید نتوان بست، و هر کوششی که بشود بیهوده خواهد درآمد.»
- (دین و جهان، ص ۷۴)۱۳۲۳
- «در این توده بدترین گرفتاری پراکندگی اندیشههاست. گرفتم که همۀ این مردم میهندوستند و برای جانفشانی آمادهاند، در جایی که صد پراکندگی هست که اگر گروهی بکوشش برخاستند هرآینه دیگران دشمنی خواهند نمود و بکارشکنی خواهند پرداخت، از آن دلبستگی و جانفشانی چه سودی تواند بود؟!..»
- (در راه سیاست، ص ۲۴)۱۳۲۴
- «نخستین مانع جنبش مشروطه
مانع نخست ناآشنایی مردم بمعنی مشروطه و مهیا نبودن برای چنان زندگانی بود. اجرای مشروطه در یک کشوری تنها با آن نیست که پادشاه مستبدی را برانند و یک مجلسی برپا کنند و یک قانون اساسی تدوین نمایند. بلکه یک شرط اساسی آنست که مردم خود را برای زندگانی با اصول مشروطه آماده گردانند. زیستن در زیر بیرق مشروطه مشروط بآنست که هر فردی از افراد کشور خود را مسئول کارها بداند و در هر گامی که برمیدارد و هر اقدامی که میکند سود کشور را منظور دارد و اگر روزی نیاز افتاد برای جانفشانی و فداکاری حاضر باشد. ایرانیان در نتیجۀ آنکه سالیان دراز با استبداد بسر برده بودند و مشروطه آن روزی که رواج گرفت کسانی نبودند که با گفتن و نوشتن معنی درست آن را بمردم بفهمانند و برای چنان زندگانی آمادهشان گردانند، از اینرو جنبش با آن تندی که پیشرفته بود درمیان تودۀ انبوه ریشه ندوانید.»
- (دفاعیات کسروی، ص ۴۵)۱۳۲۱
- «دومین مانع جنبش مشروطه
مانع دوم ملایان بودند. زیرا ملایان در ایران بیتاج و تخت پادشاهی میکردند: یک مجتهد چه در خود ایران و چه در نجف و کربلا در واقع دستگاه پادشاهی داشت. زیرا هرچه میگفت مردم میپذیرفتند و مالیات برایش (بنام خمس و زکات) میبردند و در برابر این فرمانبرداری و مالیاتپردازی کاری هم از آنان نمیخواستند و در واقع پادشاهانِ بیهیچ زحمت و مسئولیتی بودند و اینان چون دیدند مشروطه دستگاه آنان را بهم میزند ناچار بدشمنی و کارشکنی برخاستند. تنها از میان ایشان آخوندخراسانی و حاجیشیخ مازندرانی و حاجیتهرانی و ثقةالسلام و برخی دیگر بودند که چشم از سود خود پوشیده از هواداری بمشروطه دست نکشیدند.»
- (دفاعیات کسروی، ص ۴۶)۱۳۲۱
- «سومین مانع جنبش مشروطه
مانع سوم درباریان و متنفذان شهرستانها بودند که همگی دست بهم داده بکارشکنی پرداختند. پیداست که در این حال دست بیگانهای نیز درمیان و در دشمنی با مشروطه باینان یاوری مینمود.»
- (دفاعیات کسروی، ص ۴۶)۱۳۲۱
- «مردمی که در یک کشور میزیند همچون افراد یک خانوادهاند و در سود و زیان باهم شریکند و آن کشور خانۀ ایشان میباشد. اینان گذشته از آنکه هر یکی برای تأمین زندگانی شخصی یا خانوادهای خود میکوشند یک وظایفی نیز در قبال کشور دارند. زیرا باید دست بهم داده در آن کشور ایمنی برپا کنند، و راهها را هموار گردانند، به تنظیف شهرها و بآبادی دیهها کوشند، با امراض عمومی نبرد کنند، و سپاه آماده گردانیده کشور را از بیگانگان نگه دارند. اینها مصالح عمومیست که بگردن عموم افراد توده میباشد. چیزی که هست چون همگی نخواهند توانست بآن کارها پردازند و نیازی نیز به پرداختن همگی ایشان نیست نتیجه آن میشود که کسانی را از میان خود برای انجام آن کارها برگزینند و سررشته را بدست آنان سپارند، ولی در همان حال، خود نیز در پشت سر ایستاده هم پشتیبان و مایۀ دلگرمی، و هم ناظر و بازرس آنان باشند. اینست فرقی که میانۀ مشروطه و استبداد میباشد.»
- (امروز چه باید کرد؟، ص ۵)۱۳۲۰
- «در این کشور نخست باید دستهای باشند که رشتۀ کارهای توده را بدست گیرند و از روی پروگرامی آن را راه برند.
در یک کشور یا باید خود توده براه زندگانی بینا باشند و با همسایگان از روی فهم و بینش راه روند، و یا دستهای بینا و بافهم پیش افتاده آنان را راه برند. در کشوری که نه خود توده بیناست و نه دستۀ بینایی رشتۀ کارها را در دست میدارد، گفتگو از سیاست بسیار بیهوده است.»
- (در راه سیاست، ص ۶۰)۱۳۲۴
- «این بایرانیان بسیار سخت است که بآلودگیهای خود پی برند و ریاضت بخود داده بچارۀ آنها پردازند بلکه بسیار دوست میدارند که همیشه گناه را بگردن دیگران بیندازند.
از اینرو ما که همیشه مینویسیم علت این بدبختیها آلودگیهای خودتانست، مینویسیم اگر دشمن هم بشما دست یافته از راه آن آلودگیها دست یافته، مینویسیم باید آن آلودگیها را از خود دور گردانید این نوشتههای ما بایشان خوش نمیافتد و بسیاری از آنان چون پرچم را میخوانند رو ترش میکنند. ولی فلان روزنامۀ شیاد که هایهوی راه میاندازد: «جان من فدای ایران باد» «ایران جاویدانست» «ایران لایزالست» ... از این جملههای پوچ که هیچ معنایی ندارد خوشدل میشوند و آن را از دست هم میربایند.»
- (پرچم روزانه، شمارۀ ۱۷۹)۱۳۲۱
- «این ترتیب که خود را کنار گیرید و بیپروایی نمایید و اگر جایش افتاد ریشخند نمایید، و چون به نتیجۀ نادانیهای خود گرفتار آمدید آنگاه بناله و گله پردازید بسیار بیخردانه است، بسیار بیهوده است.
شگفتی آنست که در بیشتر این گله و نالهها مرا که دارندۀ پرچمم «دانشمند و پیشوا» مینامند و «یگانه غمخوار و دلسوز توده» میستایند. میگویم اگر اینها راستست و شما براستی مرا دارای دانش میشمارید و غمخوار توده میدانید باید بسخنانم گوش دهید. من بارها گفتهام و بار دیگر میگویم: این ترتیبی که شما پیش گرفتهاید هیچ سودی ندارد. میگویم: این راهی که ما آغاز کردهایم راه رستگاری شماست. این را از من بپذیرید باور کنید و از دور و نزدیک با ما همدست و همراه گردید و مطمئن باشید که بهمۀ بدبختیها چاره خواهیم کرد.»
- (پرچم روزانه شمارۀ۲۲۹)۱۳۲۱
- «در همه جای جهان صدا افتاده که باید بکوشیم و کشور خود را نگه داریم و آزادی خود را از دست ندهیم.
اینها جملههایی است که در کشورها تکرار میشود. در ایران هم این سخنان هر روز گفته میشود و با این حال شما اگر دقت کنید تأثیری از آنها درمیان نیست و ایرانیان با صد بیپروایی روز میگذرانند. اگر این گفتنها در ایرانیان تأثیر داشت بایستی در گام نخست بهمدستی و یگانگی[=اتحاد] کوشند، (زیرا گام نخست همۀ کوششها آنست)، و شما میبینید که آنچه در ایران نیست یگانگی و همدستیست، بلکه میبینید که بجای همدستی به دستهبندیهای کودکانه میکوشند و هر چند تنی در یک جا نشسته یک حزبی پدید میآورند. دیگر چه دلیلی بالاتر از این که آن سخنان را در این مردم تأثیری نیست و هیچگاه تکانی در دلهاشان پدید نمیآورد. آیا این از چیست؟... چرا این مردم باین حال افتادهاند؟... چرا اندیشۀ خود و فرزندان خود نمیکنند؟..»
- (دادگاه، ص ۱۷)۱۳۲۳
- «آنان[خائنان کشور] برای همین کار پیش آمده و بجایگاه بلند رسیدهاند که جز آن نتوانند کرد.
آنگاه سود خود را در آلودگی و بیچارگی این توده میدانند. آنان کسانیند که اگر توده چنین درمانده و گرفتار نباشد و مردم چشم باز کرده سود و زیان خود را دریابند و با یک بینشی بزندگانی پردازند هیچ یکی از آنان وزیر یا سرلشکر یا رئیس اداره نتوانند بود. این چیزیست که خودشان نیز میدانند، و اینست سود خود را در این میبینند که همیشه رشته را در دست دارند و نگزارند این توده از گرفتاریها رها گردد. نگزارند زندگانی این مردم براه روشنی افتد.»
- (دادگاه، ص ۴۸)۱۳۲۳
- «ما بنام صلاح تودۀ ایران میگوییم باید زبان یکی باشد. این دلیل جوانمردی آذربایجانیان است که از احساسات خودخواهانه جلو گرفته و تعصب جاهلانه را کنار گزارده، و در راه سعادت توده و کشور پیشگام گردیده میگویند: باید از ترکی چشم پوشید و تا میتوان رواج فارسی را درمیان آذربایجانیان بیشتر گردانید. این اندیشهایست که خود آذربایجانیان در نتیجۀ خردمندی و پاکدلی پیدا کردهاند و خود پیش افتاده آن را بجریان گزاردهاند، و کسانی که بیست یا سی سال پیش را دیده بودند و فراموش نکردهاند نیک میدانند که این اندیشۀ جوانمردانۀ آذربایجانیان اثر بسیار کرده و در این سی سال[از جنبش مشروطه بویژه کوششهای شیخ محمد خیابانی و یارانش تا برافتادن رضاشاه] پیشرفت فارسی در تبریز و دیگر جاها تند و محسوس بوده.»
- (پرچم روزانه، شمارۀ ۱)۱۳۲۰
- «ما بزبان ترکی ایرادی نداریم، آن هم یکی از زبانهای بزرگ جهانست و خود زبان تواناییست. ولی سود ما در اینست که آن را از آذربایجان برداریم و فارسی را چنانکه زبان نوشتنست زبان سخن گفتن گردانیم. ...
زبان ترکی در آذربایجان در نتیجۀ حوادث انتشار یافته و به هر حال همین دو زبانی میانۀ آذربایجان و دیگر شهرهای ایران همیشه عنوان به ماجراجویان داده و میدهد که هر زمان فرصتی بدست آوردند نغمۀ جدایی آذربایجان را بنوازند و تهرانی و تبریزی را باهم دشمن گردانند. این خود زیان کوچکی نیست و ما باید زمینۀ آن را از میان ببریم و هر کسی که در آذربایجان باشد باید در این باره با ما همآواز و همراه شود. از عناد بر سر عقیدههای بیدلیل نتیجه نتوان برد.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۱۶۲)۱۳۲۱
- «این رسم هزار سالۀ ایرانست که سخنان پیچیده و بیمعنی را بهتر پذیرفته کسانی از پیش خود برای آن معناهای دور و دراز میتراشند و آنها را نقل هر انجمن میسازند و اگر کسی سخنان ساده و روانی سرود چندان باو نمیپردازند.
در چنین کشوری چه شگفتی داشت که مردم فریب یاوهبافیهای نادرستِ مردی[سید علیمحمد باب] را بخورند و باو بگروند؟!»
- (پیمان سال سوم شمارهی ۱۰)۱۳۱۵
- «یکی از عیبها که درمیان ایرانیان رواج دارد سخنان نافهمیده را پذیرفتن است. چه فراوان جملههایی که بعربی یا بفارسی یاد گرفتهاند و همیشه بر زبان میرانند بیآنکه معنای روشنی از آنها دریابند.
این از بدترین نادانیهاست و زیان آن یکسره بر خرد میباشد. زیرا بدانسان که خوراکهای سنگینِ هضم نشدنی معده را از کار میاندازد سخنان ناروشن و بیمعنی نیز خرد را از کار انداخته ناتوان میگرداند. کسانی که خرد را ارجمند میدارند باید هر سخنی را که میشنوند بفهمند و یا دور بیندازند و هیچگاه سخنی را نافهمیده نپذیرند. خرد برای آدمی جایگاه چشم را دارد. کسانی که خرد خود را بکار نینداخته و هر آنچه را میشنوند نافهمیده و نیک از بد بازنشناخته میپذیرند خریداری را میمانند که در بازار چشم روی هم گزارده هر آنچه را که بدستش دادند ناشناخته خریداری کند.»
- (پیمان سال دوم شمارهی هشتم)۱۳۱۴
- «در زندگانی امروزی ما دو رشته نبرد میکنیم: یک رشته با طبیعت، یک رشته درمیان خودمان با همدیگر. باین معنی ما از یکسو با کاشتن و درویدن و پختن و بافتن و ساختن و مانند اینها میکوشیم که دربایستهای[مایحتاج] زندگانی خود را از منابع طبیعی بدست آوریم و از یکسو در میانۀ خودمان یک رشته کشاکشها هست که هر یکی از ما میخواهد از دیگران پستر نماند و بهرۀ او از خوشیهای زندگانی کمتر از دیگران نباشد.
مَثَل ما مثل یک دسته مسافر است که باهم میزیستند ولی یک بار رنج برده ناهاری میپختند و یک بار هم بر سر تقسیم آن باهم گلاویز میشدند و رنجهای دیگری میبردند. این حالِ زندگانی غلط امروزیست و باید دانست سرچشمۀ سختیها و بدبختیها این کشاکش است که درمیان خودِ مردمانست. نبرد با طبیعت باین سختی نیست و در نتیجۀ اختراعها روزبروز آسانتر گردیده.»
- (انکیزیسیون در ایران، ص ۸)۱۳۲۴
- «پایۀ کوششهای ما بر آنست که در سراسر جهان در آدمیان سرشت روانی نیرومند باشد و در کارهای زندگانی مؤثر افتد که نه تنها قانونهای جهان از روی خرد بوده به قصد آبادی جهان و آسایش جهانیان گزارده شود، هر فردی از آدمیان به خودخواهی و آز و رشک و کینۀ خود چیره درآمده زیستش از روی نیکخواهی و غمخواری با دیگران و دادگری و آبادیدوستی باشد. هر فردی در کارها و کوششهایش نه تنها دربند آسایش و خوشی خود، دربند آسایش و خوشی همگی مردمان باشد.»
- (انکیزیسیون در ایران، ص ۸)۱۳۲۴
- «باید آمیغهای[حقایق] زندگی روشن گردد و هر کسی به جهان با چشم بینایی نگرد.
باید معنی آدمیگری، و جایگاه آدمی درمیان آفریدگان، و بایاهای[وظیفه] او در زندگانی دانسته گردد. باید بدآموزیهای پست گمراه کننده که صوفیان و خراباتیان و بنیادگزاران کیشها، و پس از همه فیلسوفان مادی، در جهان پراکندهاند از میان رود. باید روانها نیرومند گردد و مردمان (یا بهتر گویم: انبوه آنان) این بخواهند که با راهنماییهای خرد زیند.»
- (در پیرامون خرد، ص ۳۶)۱۳۲۲
- «همه میدانیم که گروه بزرگی از مردم این کشور کار میکنند و رنج میکشند و زندگانی توده را براه میاندازند و در همان حال خودشان و خانوادههاشان بآتش نداری میسوزند و زندگانی را با صد سختی بسر میبرند.
چرخ زندگانی ما را کیها میگردانند؟.. کارگران کارخانهها، شاگردان دکانها، هیزمشکنها، باربرها، خشتمالها، ناوهکشها، ... اینهایند که رنج میکشند و برای ما کار میکنند. باید باینها دل سوزانید. راهش هم اینست که ما ببینیم امروز زندگانی متوسط یک خانواده (یک خانوادۀ پنج نفری)، چه مبلغ خرج دارد و همان را میزان حقوق مزد کارگران و رنجکشان گردانیم.»
- (امروز چاره چیست؟ ص ۴۳)۱۳۲۳
- «کارها و پیشهها برای گردیدن چرخ زندگانیست»، برای آنست که لوازم زندگانی تهیه گردد.
باید این را یک قاعدۀ اساسی گرفت و همۀ شغلها را با این سنجید و هر کدام که با این موافق نبود آن را نامشروع شناخت. . . . از اینان باید پرسید: اگر مقصود تنها آنست که پول بدست آید پس شما چه ایرادی بدزدان یا راهزنان دارید؟! آنها نیز تنها درپی پول بدست آوردن هستند و همچون شما پروای حال توده و اینکه لوازم زندگی تهیه شود ندارند.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۵۸)۱۳۲۱
- «چون راهی درمیان نبوده و حقایق زندگانی دانسته نگردیده هر کس چیزهای دیگری اندیشیده، و چیزهای دیگری از اینجا و آنجا یاد گرفته. این خود علت بزرگ بدبختیست. مردمی که اندیشههاشان پریشان و پراکنده است در هیچ کاری همدست نتوانند گردید. چنین مردمی پراکندهاند اگرچه در یکجا باشند.
برای چارۀ این درد ما بنشر حقایق زندگانی پرداختهایم. چارۀ پراکندگی جز با نشر حقایق نیست. اینکه مشروطه[=دمکراسی](یا سررشتهداریِ توده) را معنی میکنیم و مزایای آن را شرح میدهیم، اینکه «میهن» و «میهنپرستی» را تفسیر میکنیم، اینکه حقیقت «دارایی» را روشن میگردانیم، اینکه از «کارها و پیشهها» بگفتگو میپردازیم ـ همۀ اینها بنام نشر حقایق و برای چارۀ اندیشههای پراکنده است.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۶۲)۱۳۲۱
- «گفتههای ما در حال آنکه با دانشها سازگار است جدا از آنها میباشد. چنین نیست که اگر کسی دانشمند بود از اینها بینیاز باشد.»
- (پرچم نیمهماهه ص۲۸۴)۱۳۲۲
- «مرا با خدا پیمانست که از پا ننشینم و این راه را بسر برم.»
- (پیمان سال پنجم شمارۀ نهم ص ۳۵۳)
- «مزد من ستایش و آفرین نیست
بارها میبینم کسی که پیمان را خوانده، چون بمن میرسد خوشدلی مینماید، و زبان بستایش و آفرین باز میکند. میگویم: اگر راست است، بجای این، بکوشید دیگران را هم بخواندن و فهمیدن آن وادارید. از این کار است که نتیجه تواند بود. من اینها را نمینویسم که کسانی بخوانند و خوشدل باشند و مرا بستایند، مینویسم که راستیها روشن گردد و این اندیشههای پراکنده و بیراه از میان برخیزد و شما نیز در این خواست یاور و همدست ما باشید.»
- (پیمان سال ششم شمارۀ دهم ص ۵۴۵)۱۳۱۹
- «نیکی با کردار است نه با گفتار»
- (پیمان سال ششم، شمارۀ دوم، ص۷۳)۱۳۱۹
- «ایرانیان باید بدانند که خدا در این جهان مردمان را در کارهای خودشان مختار گردانیده و اینست هر مردمی اگر معنی زندگانی را دانست و دست بهم داد و بکار پرداخت با سرفرازی میزید، و اگر پی هوسها و نادانیها را گرفت و براههای بیخردانه گرایید ناگزیر دچار سختیها میشود و گزندها میبیند و خدا نیز رحمی بآنان نخواهد کرد.
اینکه ملایان و روضهخوانان میگویند: کارها دست خداست، بیایید بخدا التماس کنیم، یک سخن بیخردانهایست. خدا اختیار را بشما سپرده و از التماس هم کمترین نتیجه نخواهد بود. اینها را بفهمید تا تکلیف خود را بدانید.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۲۳۹)۱۳۲۱
- «سرچشمۀ گرفتاریهای ایرانیان و دیگر شرقیان آن بدآموزیهای زهرآلود و پراکندهایست که از هزار سال پیش پیدا شده و روز بروز رواج بیشتر یافته، و در زمان ما یک رشته بدآموزیهای دیگری از اروپا آمده و با آنها درهم گردیده.»
- (پرچم نیمهماهه ص۲۹۴)۱۳۲۲
- «این سخن را دوباره باید گفت که مایۀ گرفتاری جهان آن کشاکش و پیکار است که میانۀ آدمیان همیشه برپاست و هر کسی سود خود را در زیان دیگران میداند. این کشاکش با آسایش جهان دو چیز ضد همند که هر زمان آن سختتر این کمتر و هر زمان آن سستتر این بیشتر است.»
- (آیین ص ۱۲)۱۳۱۱
- «افسوس بر این آدمیزاده، که با آنکه برگزیدۀ آفریدگان است و خرد و اندیشه خاص اوست باندازۀ جانورانِ بیخرد و اندیشه، آسایش و خرسندی برای خویش آماده نساخته و بقدر چهارپایان از لذت زندگی بهرهور نمیگردد.
این آفریده که سراسر گیتی را ازآنِ خود گرفته و روی زمین را بر دیگر آفریدگان تنگ ساخته، باری خویشتن آسوده و خرسند نمیزید و دمادم بر سختی و ناگواری زندگانی خود میافزاید!..»
- (آیین، ص ۲)۱۳۱۱
- «چنانکه میدانیم در رژیم دمکراسی (مشروطه) دولت نمایندۀ توده است. مردم نمایندگان برای مجلس برمیگزینند و آن نمایندگان بدولت رأی اعتماد میدهند. پس در واقع دولت با رأی توده پدید آمده، نمایندۀ اوست.
با اینحال در مقام عمل، دولت جدا و توده جداست. بخصوص از نظر استانها و شهرستانها، که چون دولت مصالح همگی کشور را در نظر دارد چه بسا که مصلحت خاص یک استان یا شهرستان منظور نگردد. آنگاه دولت کارها را که بدست کارمندان میسپارد، چه بسا که کارمندان دولت با مردم آزار و ستم روا دارند. پس بسیار بجاست که در برابر تشکیلات دولتی یک اساسی هم از خود مردم باشد که از یکسو دیدهبانی برفتار و کردار کارمندان دولت کند و از یکسو مصالح خاص آن استان و شهرستان را منظور داشته بدولت یادآوریها کند و یا خود باقداماتی برخیزد. پس پیشنهاد مشروطهطلبان تبریز در زمینۀ این انجمنها[استانی و شهرستانی] از روی فهم و بینش بوده. کسانی اگر قانونی را که از مجلس دربارۀ این انجمنها گذشته (قانون ربیع الثانی ۱۳۲۵) از دیده گذرانند خواهند دید که آن نیز از روی بینش تنظیم گردیده. این قانون بانجمنهای استانی گذشته از آنکه حق نظارت بکارهای ادارات و اعتراض به تصمیمات وزارتخانهها بخشیده، بخود آنها حق پارهای اقدامات اصلاحی و تعمیری داده، و آنگاه بودجهای برای آنها منظور داشته و نظر قانونگزاران بر این بوده که در هر استانی یک سهم از مالیات آنجا بمصالح خود استان صرف شود و این یک عدالتی بوده که منظور گردیده. یکی از چیزهایی که در ایران مایۀ گلهمندی و نومیدی مردم گردیده همانست که مالیاتها گرفته میشود و در تهران بیآنکه عدالتی منظور گردد صرف میشود. مفتخوران زندگی خود را تأمین میکنند و پروایی بشهرستانها نمینمایند. تهران درمیان شهرها «عزیز بیجهت» گردیده.»
- («امروز چاره چیست؟» ص ۲۵)۱۳۲۴
- «نکوهشی که ما از فلسفه نوشتیم از روی دشمنی نبود و چنین نمیخواستیم که هر آنچه نام فلسفه دارد بیهوده است. ما آن سخنانی را نکوهش کردیم که از روی گمان و پندار رانده شده. این سخنها که ما دربارۀ روان و کارهای آن مینگاریم و آن را از جان جدا میسازیم روشنترین دلیلها را همراه خود دارد. شما نامش را فلسفه یا هرچه میخواهید بگزارید.»
- (پیمان سال چهارم ، شمارهی هشتم ص ۴۷۶)۱۳۱۶
- «آدمی از دو نهاد سرشته شده: نهاد جان و نهاد روان. اینها هر کدام خواستها و دریافتهای دیگر میدارد. ولی باید نهاد روانی نیرومند باشد و نهاد جانی را زیردست خود دارد. باید زندگانی آدمیان و رفتار آنان با یکدیگر از روی نیکخواهی و غمخواری و راستیپژوهی که خواستهای روانیست باشد، و تا میتوان از آز و خشم و کینه و خودخواهی و برتریفروشی و چیرگی و دغلکاری و دیگر مانند اینها که خواستهای جانیست جلو گرفته شود.
داستان روان با تن و جان داستان سوار است با اسب. چنانکه اگر سوار توانا بود لگام اسب را استوار گیرد و آن را نیک راه برد و شب بفرودگاه رساند، ولی اگر ناتوان بود اسب سرکشی کند و لگام از دست او رباید و به اینور و آنور زده هم خود و هم سوار را دچار آسیب گرداند، همچنان روان چون توانا بود تن و جان را زیردست گیرد و نیک راه برد، ولی اگر ناتوان بود تن و جان سرکشی کرده هم خود و هم او را گرفتار و آلوده گرداند. آن فرهیخت (تربیت) که آدمیان را درباید همینست که با روشن گردانیدن معنی زندگانی، و شناسانیدن گوهر آدمیگری، و آموختن راستیها نهاد روانی آنان را نیرومند گردانیم، تا بر نهاد جانی چیره گردد و آن را زیردست گیرد و از سرکشی و تندی بازدارد.»
- (ما چه میخواهیم؟، ص ۹۶)۱۳۱۹
- «مادیگری پرزیانترین همۀ گمراهیهای جهانست و از هنگامی که رواج گرفته زیانهای بسیاری بجهان رسانیده. ببینید این یک لغزش آن، که آدمی را نیکیپذیر نمیشمارد و جنگ و کشاکش را ناگزیری او میشناسد، چه زیانهایی را دربر میدارد.
از یکسو نیکمردانی را از دانشمندان دربارۀ جهان نومید و بدبین گردانیده است. ... از یکسو هم بَدمردانی که همین را شنیدهاند دستاویز ساختهاند که در بدیها و پستیها خود را آزاد شمارند و با کوششهایی که کسانی در راه نیکی جهان بکار میبرند دشمنی نموده و از در ایستادگی درآیند.»
- (ما چه میخواهیم؟، ص ۹۹)۱۳۱۹
- «یک مردمی که میشورند و از دولتِ خودکامه مشروطه[=دمکراسی] میخواهند تو گویی چنین میگویند : «ما میخواهیم با آزادی زندگی کنیم و خودمان دست بهم داده این کشور را راه بریم ، خودمان سپاه آماده گردانیم ، خودمان ادارهها بنیاد گزاریم ، خودمان زمینها را آباد سازیم ...».
بدین عنوانست که سررشته را از دست دربار میگیرند و دستگاه فرمانروایی پادشاهان را برمیاندازند. از اینرو هر کسی باید دربند کشور و آزادی و آبادی آن باشد ، و کوشش و جانفشانی را در آن راه بایای خود شمارد.»
- (دفتر سیزدهم مرداد)۱۳۲۳
- «یک کار درستی که صد تن دست بهم داده به نتیجه رسانید بهتر از صد کار ناانجامیست که هر کدام بیکی برخیزید.»
- (پیمان سال پنجم شمارۀ دوم، «سخنانی که باید فراموش نکرد»)۱۳۱۷
- «چنانکه دردها و گرفتاریها بهم پیوسته است و یکی از دیگری آب میخورد، چارۀ آنها نیز هر یکی بسته بآن دیگرهاست که ما اگر بهمۀ آنها یکجا چاره نکنیم نتیجهای ازکوششهای خود نخواهیم برداشت.»
- (در راه سیاست، گفتار ۲۹)۱۳۲۴
- «یک کار درستی که صد تن دست بهم داده به نتیجه رسانید بهتر از صد کار ناانجامیست که هر کدام بیکی برخیزید.»
- (پیمان سال پنجم، شمارۀ دوم ص ۳۳)۱۳۱۷
- «کسانی که خدا را میشناسند باید چنان زیند که خدا میخواهد. جهان را ازآنِ همه بشناسند. نه تنها دربند آسایش خود بلکه دربندِ آسایش همگان باشند. بر ناتوانان و بینوایان دستگیری دریغ نگویند. از آز دوری جویند. هرگز دروغ نگویند. از نادرستی گریزان باشند. ستم را آسیب زندگی بشناسند. ستم نکنند، ستم برنتابند، بر ستمگر نبخشایند.»
- (دیباچۀ کتاب «گفت و شنید»)۱۳۲۳
- «انقلاب (یا بفارسی شوریدن) آنست که یک گروهی از مردم یک راهی، یا بهتر گویم یک آیینی برای اصلاح تودهای یا اداره کردن کشوری برگزینند و در پیرامون آن راه ـ یا آن آیین ـ با یکدیگر همدل شده دست بهم دهند و بشورند و رشتۀ حکومت را بدست گیرند و همان راه یا آیین خود را روان گردانند. اینست معنی شوریدن یا انقلاب.
پس میبینید که شوریدن برای خود زمینه میخواهد که باید یک راهی یا آیینی برگزیده شود، گروهی یکدل و یکزبان میخواهد که چون شوریدند دست بهم دهند و آن را پیش برند. یک شوریدنی که نتیجه تواند داد جز از این راه نتواند بود. آری، گاهی تواند بود که مردمی از فشار حکومت یا بجهت دیگری بیاشوبند و حکومت را براندازند. ولی آنان چون درمیانشان یگانگی نیست و آنگاه یک راهی یا آیینی از پیش آماده نگردانیدهاند، میان خود ایشان کشاکش افتد و هیچ کاری نتوانسته ناچار گردند که بحکومت دیگری (که چه بسا بدتر از آن یکی باشد) گردن گزارند.»
- (پرچم نیمه ماهه شمارۀ یازدهم)۱۳۲۲
- «یکی از غفلتهایی که دامنگیر مردمان میشود آنست که سرگرم گذشته بوده پروای آینده کمتر میکنند.
چنین غفلتی از هر توده دلیل نادانی و از سوی دیگر مایۀ تیرهبختی است.»
- (پیمان سال دوم ، شمارهی ۱۰ ص ۶۲۲) ۱۳۱۴
- «در جهان هر مردمی از زندگانی آن بهرهای را میبرند که شایندۀ آنند.»
- (پیمان سال هفتم ، شمارهی ۹ ص ۵۷۲) ۱۳۲۰
- «ما از هواداران روگیری میپرسیم: روگیری زنان برای چیست؟.. شما چه سودی از آن چشم میدارید؟.. شما از ما میپرسید: «چرا باید زنها رو نگیرند؟!..» ما نیز میپرسیم: چرا باید رو بگیرند؟!.. اگر این برای آنست که مردان بیگانه بزنان راه نیابند و آنها از لغزش ایمن باشند، این نتیجه از آن نتواند بود. چادر و چاقچور و روبند چنین سودی نتواند داد.
ما فراموش نکردهایم که پیش از آنکه در ایران چادر و پیچه برافتد، بدکاری درمیان زنان و مردان کمتر نمیبود. فراموش نکردهایم که در روستاها که زنها روگشاده میبودند چنین بدیها نتوانستی بود. ولی در شهرها که زنها روبسته میبودند با فراوانی توانستی بود. آنگاه در ایران چون چادر و پیچه برافتاد دیده شد که زنان بدکاره کمتر گردیدند. زیرا بسیاری از آنان کسان و خویشان میداشتند که آنچه را که در زیر چادر توانستندی کرد، در روبازی نتوانستندی کرد.»
- (خواهران و دختران ما، ص ۱۵)۱۳۲۳
- «در این زمینه[دانشها] زنها نیز پا درمیان توانند داشت، باید کسانی از آنان نیز بدانشها پردازند.
چیزی که هست در این باره نیز جدایی میانۀ زنان و مردان پدیدار است. زنها باید بیش از همه بدانشهایی پردازند که با بایاهای[وظیفه] آنان بسازد. مثلاً قابلگی و پزشکی و جراحی و دندانسازی و کحالی[=چشمپزشکی] و داروسازی و میکروبشناسی و اینگونه دانشها با بایاهای ایشان سازندهتر است. در یک توده بزنان دانشمندی از اینگونه نیاز بسیار هست.»
- (خواهران و دختران ما، ص ۲۹)۱۳۲۳
- «پَتیاره[=بلا] آن نبردی که آدمیان باهم دارند و روزبروز بر سختی آن میافزاید! اگر این پتیارۀِ نبرد آدمیان نبود جهان بهشت برین بود! مایۀ گرفتاری جهان از روز نخست اینست که آدمیان دشمن و همچشم یکدیگر آفریده شدهاند و دست ستم هر کسی بر دیگران باز است.
اگر تلخیهای جهان صد تاست تنها یکی از راه بیماری و گرسنگی و سرما و گرماست که اینها نیز بآسانی علاج میپذیرد. نودونه تلخی دیگر از رهگذر ستمکاری خود آدمیزادگانست.»
- (آیین، ص ۵)۱۳۱۱
- «آنانکه این اختراعها و کشفها را مایۀ نیکی جهان میپندارند فراموش کردهاند که آن درد جهان که درمان باید کرد دشمنی و کشاکشی است که آدمیان میانۀ خود دارند و تنها آن اختراع یا کشف را میتوان مایۀ نیکی جهان دانسته بدان نازید که ریشۀ این کشاکش را برانداخته یا باری از سختی آن بکاهد.»
- (آیین، ص ۶)۱۳۱۱
- «اینهمه رنج و تلاش هر کسی و این بیمها و اندوهها و آزردگیها و گفتگوها و جنگها همه نتیجۀ دروغ و نادرستیست. اگر گروهی بنیاد زندگیشان راستی و درستی باشد، همۀ این رنجها از میان برخاسته و آسایش و خوشی جای آنها را خواهد گرفت.
بعبارت دیگر چنانکه گفتهایم مایۀ گرفتاری جهان نبرد آدمیان با یکدیگر است و ابزار این پتیارۀِ[بلا] نبرد جز دروغ و نادرستی نیست که اگر این زشتیها نباشد، جهان از گزند و گرفتاری آسوده خواهد بود.»
- (آیین، ص ۶۱)۱۳۱۱
- «این بیترتیبیهای امروزی همه از نادانستن است. سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. در جایی که مغزها آکنده از اندیشههای نادرست است کارها نیز همه نادرست خواهد درآمد.»
- (در راه سیاست، ص ۵۱)۱۳۲۴
- «شنیدن جز از دانستن است. ...
«دانستن» آنست که کسی در یک زمینه راست از کج بازشناسد، با دلیل راست را باور کند و به دل سپارد و کج را بیکبار بیرون گرداند. یک اندیشه تا یکرو [=قطعی] نگردد و بیگمان نشود آن را «دانستن» نتوان شمرد.»
- (پرچم روزانه ش ۶)۱۳۲۰
- «سرچشمۀ گرفتاریهای ایرانیان و دیگر شرقیان آن بدآموزیهای زهرآلود و پراکندهایست که از هزار سال پیش پیدا شده و روز بروز رواج بیشتر یافته، و در زمان ما یک رشته بدآموزیهای دیگری از اروپا آمده و با آنها درهم گردیده.»
- (پرچم نیمهماهه ص۲۹۴)۱۳۲۲
- «ما را از این گرفتاریها جز کوششهای خودمان رها نخواهد گردانید.»
- (پرچم روزانه، شمارۀ۶۱)۱۳۲۱
- «در جهان هیچ کاری بیانگیزه نتواند بود.
همان ناموسهایی که در فیزیک و شیمی و دیگر علوم خواندهاید در سراسر کارهای جهان حکمفرماست. این گرفتاریها و سختیهای ما بیعلت نیست. یک کار تصادفی نبوده. نتیجۀ اوضاع کواکب نمیباشد. اینها نتیجۀ آلودگیهای هزارساله است. آلودگیهای هزارساله این توده را ناتوان گردانیده و از پا انداخته و اینست همیشه صدمه میخورد، همیشه گزند میبیند.»
- (پرچم روزانه، شمارۀ ۶۱)۱۳۲۱
- «کار زندگانی بآن آسانی نیست که هر جوان ناآزموده و هر مرد بیکارهای بگفتگو از آن پردازد و پندآموزی و راهنمایی کند.
از چیزهایی که بیگمان باید از میان برخیزد این راهنماییها ـ یا بهتر گویم این خودنماییها و نان خوردنها میباشد. اینها سررشته را گم کردنست. اینها تیشه بریشۀ خود فرود آوردنست. این چیست که جوانان نادانیهای خود را بتوده ارمغان میسازند؟! این چیست که مردان درماندهای چون هیچ کار و پیشهای نمییارند از راهنمایی و پندآموزی نان میخورند؟! مردمی که زندگانی را بدینسان بازیچه شمارند کی روی فیروزی توانند دید؟!..»
- (پیمان سال پنجم شمارهی هفتم ص ۲۶۵)۱۳۱۸
- «در این توده امروز هزارها کسان با فالگیری و دعانویسی و پیشگویی و ستارهشماری و مانند اینها زندگی میکنند.
اینان گذشته از آنکه مفتخوارند و نان از دسترنج دیگران میخورند و این خود زیان بزرگی میباشد با همان دعواهای بیپای خود مردم را فریب میدهند و آنان را از راه در برده دچار پندارپرستی و گمراهی میگردانند. از آنسوی چند رشته زیانهای دیگر میرسانند چهبسا جنایتهایی از آنان سر میزند. اینها را باید دنبال کرد و از میان برداشت و این در نتیجۀ آنست که مردم را با حقایق آشنا گردانیم.»
- (پرچم روزانه، شمارۀ ۸۴)۱۳۲۱
- «من میبینم شما معنی دانستن را هم نمیشناسید.
چنین میدانید چیزی را که شنیدید و سرسری یاد گرفتید آن دانستن است. میباید بگویم: این دانستن نیست. دانستن باور کردن و بکار بستن است.»
- (پیمان سال هفتم شمارهی سوم ص ۲۲۴)۱۳۲۰
- «ما نمیخواهیم شما را پیرو اندیشۀ خود گردانیم، بلکه میخواهیم پیرو راستیها گردانیم، پیرو خرد گردانیم، شما از خرد خود پیروی نمایید.»
- (پیمان سال ششم، شمارۀ دهم، ص۵۸۲)۱۳۱۹
- «امروز در ایران یک مانع بزرگ خودخواهیست. این بکسانی برمیخورد که با دیگران همدست گردند و بیسر و بیصدا بکوششهایی پردازند. هر کسی میخواهد جمعیتی بنام خودش برپا کند. میخواهد روزنامهای راه انداخته به هایهوی پردازد.
باید اینها را بکنار گزاشت. هر مرد غیرتمندی که این کتاب را میخواند باید آماده گردد که چنانکه پیشنهاد شده در پدید آوردن یک جمعیت ایرانخواه همدستی نماید. آری راه بهانه باز است. حرفهای گوناگون توان زد: «نمیشود اعتماد کرد، شاید این هم دسیسهایست»، «شاید این را هم انگلیسها تحریک کردهاند»، «حالا ببینیم چه خواهد شد»، «بگزار دیگران جلو بیفتند، اگر کاری توانستند ما هم شرکت میکنیم» ... از اینگونه بهانهها بسیار توان آورد. ولی آیین طبیعت را تغییر نتوان داد. جلو مکافات را نتوان گرفت. بدانید ای ایرانیان حوادث امروز به پیشواز شما آمده. شما بایستی بیندیشید و آینده را بدیده گیرید و حوادث را پیشبینی کرده بجلوگیری پردازید. نکردهاید و اینک حوادث بسر وقتتان رسیده. اکنون شما در آخرین سنگرید. اگر باز سستی نمایید، باز بهانه آورید، این سنگر را هم از دست خواهید داد و سیل حوادث شما را خواهد پیچانید و خدا میداند که سرگذشت این توده چه خواهد بود. بدانید ای ایرانیان، آسمان برای شما نخواهد گریست، زمین برای شما بلرزه نخواهد افتاد.»
- (امروز چاره چیست؟ ص ۴۶ و ۴۷)۱۳۲۴
- «این راهی که ما پیش گرفتهایم راه رستگاری شرق است و چون بیاری خدا آن را بپایان رسانیم بزرگترین کار را در تاریخ شرق انجام دادهایم.
کسانی که با ما در این راه همگام باشند گرانبهاترین نیکنامی را برای خود و فرزندان خود اندوخته خواهند داشت. لیکن این پس از آنست که هر کسی نخست بخود پردازد و چشمش تنها بدیگران باز نباشد.»
- (پیمان سال پنجم ، شمارهی ششم ص ۲۲۵)۱۳۱۸
- «چنانکه بارها گفتهایم این درماندگی و آلودگی در ایرانیان طبیعی نیست.
ایرانیان نه در ساختمان تنی، و نه در نیروهای روانی از اروپاییان کمتر نیستند. آنچه ایرانیان را باین حال آلودگی و درماندگی انداخته این اندیشههای پوچ و پریشان و گمراهست و ما برای این، دلیلهای دانشمندانه (از راه روانشناسی) یاد کردهایم ... دربارۀ چاره نیز ما گفتهایم و دوباره میگوییم یک راه بیشتر نیست و آن اینکه حقایق انتشار یابد و مردم معنی درست زندگانی را بفهمند و یک راه نوینی برای زندگی، از روی خرد گشاده گردد. اینست چاره و جز این نیست. این چاره نه تنها برای ایران یا برای شرقیانست، برای سراسر جهانست.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۱۶۶)۱۳۲۱
- «همینکه کسی را دیدیم درپی فهمیدن حقایق نیست و گوش بدلیل نمیدهد باید بیکبار ازو چشم پوشید و رشتۀ گفتگو را برید.
یکی از چیزهایی که در آیین ما نارواست چَخِش (مجادله) میباشد که باید سخت پرهیز داشت بخصوص با نادانی که به بدگوییها و عیبجوییهای شخصی میپردازد. این نادانان پستتر از آنند که ما با ایشان سخنی رانیم آری ما باید بنشر حقایق کوشیم و این را یک وظیفۀ خدایی شناسیم، ولی این وظیفه در جاییست که کسی را شایستۀ حقایق یابیم، و اینگونه کسان کم نیستند. اگر تیرهدرونان دلیلناپذیر فراوانند پاکدرونان راستیپژوه نیز کم نمیباشند. اینست باید از آن تیرهدرونان درگذریم و باین راستیپژوهان پردازیم.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۱۹۲)۱۳۲۱
- «آیا این بدخواهی با کشور و توده نیست که کسانی چنین اندیشههای کجی[خراباتیگری] را ترویج نمایند؟!. آیا از اینها جز زیان چه نتیجهای در دست تواند بود؟!..
امروز در این جهان که تودهها در راه زندگانی با همدیگر سختترین نبردها را میکنند آیا خیانتکاری نیست که شما چنین بدآموزیهایی را که همهاش سخن از مستی و سستی میراند در دلها جا دهید؟!.. آیا این دشمنی با توده و کشور شمرده نمیشود؟!.. آیا این داستان از کجا سرچشمه میگیرد؟!.. این هیاهو دربارۀ خیام از کجا برخاسته؟!. من نمیخواهم پردهدری کنم همین اندازه مینویسم: کسانی در این راه دانسته و فهمیده گام برمیدارند. و آنان خواستشان سسـت گردانیدن این تودۀ بیچاره است و این داستان و مانندهایش را وسیلۀ نیکی برای کار خود میشناسند، دیگران نیز نافهمیده و نادانسته پیروی از ایشان میکنند. اینها همه دامست همه دانه است. اگر بخواهند کسی را فریب دهند و سوارش گردند آشکاره نگویند که میخواهیم تو را فریب دهیم یا میخواهیم بگردنت سوار گردیم، با سخنانی سرگرمش دارند و قصد خود را بکار بندند.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۱۴۷)۱۳۲۱
- «باید جلوگیرها را از میان بردارید
کسانی میگویند: بهتر است مردم را به «میهنپرستی» خوانیم و با این نام بتکان آوریم. میگویم: «میهنپرستی» پس از آنست که مردم معنی درست میهن را بدانند و بآن دلبستگی دارند و دل از اندیشههای ناسازگار پاک گردانند. از یک نام این کارها چگونه انجام گیرد؟! با این سستیِ سَهِشها[=احساسات]، پراکندگی اندیشهها، آلودگیها و هوسمندیها، آنچه نتیجه ندارد گفتگو از «میهنپرستی» است. «میهنپرستی» اگرچهار دیوار داشته یکم را کیشها، دوم را ادبیات، سوم را مادیگری، چهارم شکستها و نافیروزیهای سی و اند ساله برانداخته. شما اگر کاری میخواهید باید باینها چاره اندیشید. باید این جلوگیرها را از میان بردارید.»
- (پیمان سال هفتم شمارهی پنجم ص ۲۹۷) ۱۳۲۰
- «این جنگها که در جهانست جز میوۀ آز و کینهتوزی نیست. جز از خیمهای پست جانوری برنمیخیزد.
این تودهها بهر چه میجنگند؟!.. بهر چه پیروی از خِرد نمیکنند؟!.. آیا چه جدایی میانۀ یکهها[=افراد] و تودههاست؟!.. آیا بیابانیگری نیست که بیهیچ شُوَندی[سبب] خون ملیونها جوانان را میریزند؟!.. سیاهکاری نیست که بر سر شهرها بمب میبارانند؟!.. در راه کدام خواست بزرگی اینهمه آسیبها را میرسانند؟!.. این مردانی که جهان را با آزمندی و خونریزی راه میبرند ارجمند نتوان داشت. جنگ را باید با بدیها کرد، با ستمگریها و مرزناشناسیها کرد.»
- (ورجاوندبنیاد، بخش یکم، بند دوازدهم)۱۳۲۲
- «جوانان که در دبستانها درس میخواندند از اندیشۀ هیچ یکی نمیگذشت که خودش نیک شود و چیزهایی برای خود یاد بگیرد.
همه از گام نخست خود را فراموش کرده و توده را بچشم گرفته و بآرزوی آنکه از دبستان بیرون آیند و «جامعه» را «تربیت» کنند روز میشمردند و هرچه یاد میگرفتند نه برای خودشان بلکه برای یاددادن بمردم میبود. هنگامیکه ما از شعر نکوهش مینوشتیم جوانانی نزد من میآمدند و همیشه گفتگوشان از نیکی یا بدی توده و از پیشوایی خودشان بود. مثلاً دربارۀ شعرهای زمان مغول که ما مینکوهیدیم میگفتند: «ما در تعلیم و تربیت باینها احتیاج داریم و میتوانیم گلچین کنیم». دربارۀ رمان میگفتند: «یکی از وسایل تهذیبِ اخلاقِ مردم رمانست». من یک بار ندیدم گفتگو از خودشان کنند و یا دربند آن باشند که راستیهایی هست و باید ما یادگیریم و پیروی نماییم.»
- (پیمان سال ششم ، شمارهی ۴ ص ۲۲۶)۱۳۱۹
- «ما که با ده و چند کیش نبرد میکنیم و میخواهیم آنها را یکایک براندازیم، اگر تنها بآن بس کنیم که بگوییم: «این کیشها بیپاست» و بریشخند و نکوهش پردازیم، نتیجه آن باشد که باورها سست گردد ولی به همان حال بازماند (چنانکه روزنامهها تاکنون این کار را کردهاند و این نتیجه اکنون درمیانست و خود یکی از گرفتاریهای توده، همان میباشد)، و ما هنگامی توانیم آن کیشها را براندازیم که چنانکه از آنها نکوهش میکنیم و بیپایی هر یکی را بازمینماییم، معنی راست دین را نیز روشن گردانیم و در آن زمینه آنچه آمیغهاست[حقایق] با دلیلهای استوار نشان دهیم که اینها را در دلها جا دهیم و آنها را دور رانیم. تنها از این راهست که به نتیجۀ درستی توانیم رسید.»
- (دین و جهان، ص ۸)۱۳۲۳
- «... [مسلمانان] معنی دین را نمیدانند و از آن بیگانه میباشند. آری، با آن دلبستگی که به دین نشان میدهند معنی راست آن را نمیدانند. دین «شناختن معنی جهان و پی بردن بآمیغهای[حقایق] زندگانی و زیستن بآیین خرد است» ولی آنان این را نشناخته، دین را یک رشته پندارهای بیپا و کارهای بیهودهای میشناسند. در نزد آنان دین یک چیزی در کنارۀ زندگانی است.
مثلاً چنانکه گفتیم امروز مسلمانان در بیشتر جاها زندگانی نژادی پیش گرفتهاند و با قانونها و عادتهای اروپایی زندگی میکنند، و دانشهای اروپایی را که با کیشهای ایشان سازش نمیدارد درس میخوانند و با این حال کیشهای خود را نیز نگاه داشتهاند و پابستگی[=تقید] بآنها نشان میدهند. زیرا چنین میپندارند که دین یک چیز جداگانهای در کنارۀ زندگانی، و نتیجۀ آن خوشی و روسفیدی در آنجهان میباشد. شنیدنیتر آنکه هنوز ملایانی در نجف و کربلا و جامع اَزهَر و دیگر جاها درس فقه میخوانند و کتابهای فقهی مینویسند و هیچ نمیگویند برای چیست. آیا این گمراهی و نادانی نیست؟!.»
- (در پیرامون اسلام، گفتار یکم)۱۳۲۲
- «آنان[بیدینان] از کار ما آگاه نیستند و نمیدانند ما چه میگوییم. از دور میشنوند ما در نوشتهها و گفتههای خود نام دین میبریم. از این واژه، آن دستگاههای سست و بیپایی را که کشیشان و ملایان بنام دین میدارند بیاد میآورند. برای دین معنایی جز آن نمیشناسند.
ما در این کوششهایی که میکنیم آن میخواهیم که ایرانیان از این نادانیها و پراکندگیها که گرفتارند، رها گردند و همگی در زندگانی یک راه را دنبال کنند. ... ما اگر دین میگوییم، اینها را میخواهیم. من نمیدانم باینها چه ایرادی توان گرفت؟!. نمیدانم چرا نتوان نام دین برد؟!.»
- (دین و جهان، ص ۱۰)۱۳۲۳
- «در این چندگاه کسان بسیاری از اینگونه[مدعیان اصلاح]، در اینگوشه و آنگوشه، برخاستهاند و «راه اصلاح» که آنان شناختهاند چند چیز است:
یکی آنکه هر کسی هر ایرادی گرفت بگویند از اصل دین نیست. یک چیز را تا ایراد نگرفتهاند از دینست، ولی همانکه ایراد گرفته شد از دین نیست. دیگری آنکه هر سخن نیکی هر کسی گفت بگویند این در اسلام نیز هست و یک آیهای یا حدیثی پیدا کرده با زور گزارش[=تأویل] با آن سازش دهند. اینان هر سخنی را از قرآن میفهمند بشرط آنکه کسی آن را یک بار بگوید.»
- (در پیرامون اسلام، ص ۳۴)۱۳۲۲
- «شما اگر زمانی به تودۀ عامی پردازید و باورهای آنان را نیک سنجید، خواهید دید در سایۀ سخنانی که همیشه از ملایان و روضهخوانان شنیدهاند چنین میپندارند که آدمی در اینجهان ناچار از گناهست و چارۀ کار همان گریستن به امام حسین و رفتن به زیارت او و دیگران میباشد.»
- (داوری، ص ۶۷)۱۳۲۳
- «مردم نام دین شنیده معنی آن ندانستهاند و این گمراهیها را پذیرفته چنین پنداشتهاند که اگر نپذیرند بیدین خواهند بود و خدا از آنان ناخشنود خواهد گردید. ولی چون معنی دین شناخته شود، کسان بافهم و پاکدل از آنها رو خواهند گردانید.
دین چیست؟.. ما دین را معنی کردهایم و چیز بسیار ارجدار و والاییست. دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد است. زندگانی آدمیان از دو راه تواند بود: یکی آنکه هر کسی همانکه خود را شناخت و سری افراشت جز درپی خوشیهای خود نباشد و جز بهوسهایش پیروی نکند و در راه سود خود دیگران را زیر پا بگزارد و آیین زندگی جز نیرو و زورورزی نباشد. دیگری آنکه هر کسی جهان و زندگانی را (تا آنجایی که راه باز است) بشناسد و خواستی را که از آنها درمیانست بداند و یکایک مردم در کارها و کوششهای خود پروای خوشی و آسایش دیگران کنند و آیین زندگی از روی فهم و خرد باشد و مردمان از دور و نزدیک دست بهم داده بآبادی جهان کوشند.»
- (در راه سیاست، ص ۳۴)۱۳۲۴
- «کسانی همیشه میگویند: «در دنیا حقیقت کجاست؟!..»، یا میگویند: «حقیقت چیست؟!.. تو آنطور میفهمی و من اینطور میفهمم»، یا میگویند: «نیک و بد اعتباریست» یا داوری خرد را نپذیرفته میگویند: «تازه عقل هم رفع اختلاف نمیکند» یا مانند این جملهها که بسیار فراوان و بر سر زبانهاست، و خود دستاویزی بدست بدآموزان و ناپاکان میدهد که در گفتگویی همینکه از پاسخ درمیمانند دست باین اندیشههای قلندرانه میزنند و آنها را آخرین پناهگاه خود میشناسند.»
- (پیمان سال ششم ، شمارهی ۵ ص ۲۷۵)۱۳۱۹
- «سخن ما از خرد است که شناسندۀ نیک و بد و راست و دروغش میشناسیم و آن را از دستگاه روان و یک نیروی ویژۀ آدمی میشماریم. ...
داروین که پیر این راه بوده کتابی دربارۀ آدمی پرداخته و در آن از «خرد و پیدایش آن در جانوران و آدمی» سخن میراند و داستانها از بوزینهها و فیلها و سگها نوشته و آنها را دلیل «خرد داشتن» اینها میشمارد. ولی شما اگر گفتههای او را نیک اندیشید خواهید دید همان فهم و اندیشه را «خرد» مینامد و از خرد بمعنایی که ما میگوییم ناآگاه است.»
- (پیمان سال ششم ، شمارهی ۷ ص ۳۸۲) ۱۳۱۹
- «خدا به هر کس یک خردی نیز داده که باید در هر کاری آن را داور گردانند و سود و زیان و نیک و بد را بشناسند.
هوس و کینهتوزی کورند و راه بجایی نتوانند بُرد و این خرد است که بیناست و آدمی را بجایی تواند رسانید.»
- (پرچم روزانه، شمارۀ ۲۵۱)۱۳۲۱
- «ما هنگامی توانیم آن کیشها را براندازیم که چنانکه از آنها نکوهش میکنیم و بیپایی هر یکی را بازمینماییم، معنی راست دین را نیز روشن گردانیم و در آن زمینه آنچه آمیغهاست[حقایق] با دلیلهای استوار نشان دهیم که اینها را در دلها جا دهیم و آنها را دور رانیم.»
- (دین و جهان، ص ۸)۱۳۲۳
- «نتیجهای که از پیکار دانشها با دینها پدید آمده آنست که دینها سست گردیده و ناتوان شده که دیگر نمیتواند جلو بیدینی و لگامگسیختگی را بگیرد. نمیتواند پیروان خود را بپاکدامنی و نیکوکاری برانگیزد. نمیتواند جلوگیر آزها و هوسها باشد. نمیتواند از دزدی و پستی بازدارد ... لیکن میتواند دستاویز گردنکشی و دستهبندی باشد. میتواند کالای مفتخواری و دکانداری گردد. میتواند جلو پیشرفت زندگانی را گیرد. میتواند سنگ راه دانشها باشد. پس از همۀ اینها میتواند افزار سیاست برای دولتهای آزمند گردد.
داستان دینها با حال کنونیشان داستان بیمار نیمهجانیست که بکاری نتواند برخاست ولی از کارهای بسیاری جلو تواند گرفت.»
- (دین و جهان، ص ۲۳)۱۳۲۳
- «سالهاست که از اروپا ستایشها از صوفیگری میسرایند.
اینکه میگویم: «از اروپا» (و نمیگویم: «در اروپا») از اینروست که آنها را برای ما میسرایند. آنچه میگویند و مینویسند، چه به فارسی باشد و چه بزبانهای اروپایی، همه برای ماست. دامهاییست که در زیر پاهای ما گسترده میشود. این مانندۀ آنست که چیز تلخی را که بخواهند به بچهای بخورانند، بزرگی پیش افتد و چنین گوید: «بدهید من بخورم، بهبه چه شیرینست».
- (صوفیگری، ص ۵)۱۳۲۲
- «صوفیگری بدآموزیهایش تنها درمیان صوفیان نبوده، زیانش تنها بصوفیان نیست. چنانکه در کتاب گفتهایم، این گمراهی به هر سو ریشه دوانیده و بیشتر مردم آلودۀ بدآموزیهای صوفیگریند، بیآنکه صوفی باشند و بیآنکه خودشان بدانند.
از آنسو کتابها آلودۀ این بدآموزیهاست. گذشته از آنکه صوفیان هزارها کتاب، بشعر یا به نثر، از خود بیادگار گزاردهاند که در دست مردست و در خانههاست، شاعران و اندرزسرایان ما همه از صوفیگری سود جستهاند. شاعران که درپی «مضمون» میگشتهاند، بدآموزیهای صوفیان گنجی بازیافته برای آنان بوده. همین حال را داشتهاند اندرزسرایان و پیشوایان. کتابهایی که در زمینۀ «اخلاق» به عربی یا به فارسی نوشته شده، همه از آن سرچشمه آب خورده. یک جمله بگویم: این گمراهی کهن، زهر خود را در کالبد تودهها، به هر سو دوانیده است.»
- (صوفیگری، ص ۲)۱۳۲۲
- «داستان شگفتیست که یک دسته میگویند چارۀ صوفیگری را دانشها (یا بهتر گوییم: مادّیگری که همراه دانشهاست) خواهد کرد. یک دستۀ دیگر هواداری از صوفیگری نشان داده میگویند: «تنها چیزی که جهان را از مادّیگری تواند رهانید صوفیگریست». آنان چنان میگویند و اینان چنین.
ما اگر راستش خواهیم، نه دانشها یا مادّیگری چارۀ صوفیگری را تواند کرد و نه صوفیگری جلو مادّیگری را تواند گرفت. اینها هر دو گمراهیست و هر دو باهم توانند ماند. هر یکی تواند جای دیگری در مغزها برای خود بگشاید. یک کس تواند هم مادّی باشد و هم صوفی. تواند که از یکسو زندگانی را نبرد شناسد و پروای کسی و چیزی نکند و جز دربند خوشیهای خود نباشد، و از یکسو جهان را بیارج و چندروزه شمارد و دل بآبادی آن نسوزاند و از هر کاری که رنج دارد صوفیانه خود را بکنار گیرد. این حالیست که ما امروز در بسیار کسان میبینیم.»
- (صوفیگری، ص ۵)۱۳۲۲
- «ما با بهائیان و صوفیان و شیخیان و ملایان و دیگران، با هیچ یکی دشمنی نمیداریم.
ما آنان را بداوری میخوانیم. ما دشمن گمراهیهای گوناگونی هستیم که این توده را گرفتار گردانیده. ما دشمن این پراکندگیها هستیم که بمیان مردم افتاده. بسیار شگفتست که ما آنان را با دلیلهای بسیار روشن برستگاری میخوانیم و آنان این را دشمنی میشمارند.»
- (پرچم نیمهماهه ص۲۹۹)۱۳۲۲
- «گردن نهادن بزور، و فروتنی نمودن در برابر زورمند، و همچنین گردن کشیدن بناتوان، و پا گزاردن بروی افتاده، در بسیاری از ایرانیان طبیعت دوم گردیده.
این خوی پست در کمتر جایی باندازۀ ایران رواج دارد. در کشوری که قرنها استبداد فرمانروا بوده و پادشاهان ستمگر سایۀ خدا شمرده میشدند، در کشوری که کتابها پر از دستورهای چاپلوسی و پستیست: «اگر شه گفت هنگام شب است این بباید گفت اینک ماه و پروین» چه شگفت که چنین پستی بیش از اندازه باشد.»
- (پرچم روزانه ش ۱۳۱)۱۳۲۱
- «صوفیگری یکی از شُوَندهای[سبب] بدبختی این توده بوده و هست.
اینست شما میبینید شرقشناسان که خود بدخواهان شرقند، کوششهای بسیار میکنند که نگزارند این دستگاه از کار افتد و کتابها و گفتارها در زمینۀ صوفیگری مینویسند و بدستاویز جستجوهای تاریخی پشتیبانی آشکار از صوفیان مینمایند. اینست میبینید وزارت فرهنگ ایران که دستگاهی پدید آوردۀ بدخواهان این توده میباشد، صوفیگری را یکی از سرچشمههای فرهنگ خود گرفته، از آنسو نیز بچاپ کردن و پراکندن گفتههای صوفیان کوششها میکند.»
- (صوفیگری، ص ۱۸)۱۳۲۲
- «صوفیان گدایی میکردهاند که بگفتۀ خودشان «نفس» را بکشند، پس بیکار چرا مینشستهاند؟!..
آیا آن هم برای کشتن «نفس» میبوده؟!.. آیا بیکار زیستن و چشم بدست دیگران دوختن، بگدایی و دریوزه برخاستن، سرچشمهای جز ناپاکی و سستی روان توانستی داشت؟!..»
- (صوفیگری، ص ۵۰)۱۳۲۲
- «راست گفتهاند که صوفیان انبان دروغ بودهاند.
... شما اگر کتابهای صوفیان را بخوانید، خواهید دید پیاپی کارهای نتوانستنی[=معجزه] (یا بگفتۀ خودشان «کرامات») از پیران و بزرگان خود یاد میکنند و چنین میرسانند که پیران صوفی به «آیینِ سپهر[=طبیعت]» چیره میبودهاند که میتوانستهاند آن را بهم زنند و بکارهای بیرون از آن آیین ـ از راه رفتن بر روی آب، سخن گفتن با جانوران و گیاهان، و آگاهی دادن از ناپیدا [=غیب]، زر گردانیدن خاک، گوهر گردانیدن سنگ، بهبود دادن به بیماران، زنده گردانیدن مرده و مانند اینها ـ برخیزند. این یک چیز بیچون و چرایی در نزد آنان میبوده و صدها داستان از اینگونه نوشتهاند ـ داستانهایی شگفت، داستانهایی که میباید بگفتۀ عامیان «دروغهای شاخدار» نام داد.»
- (صوفیگری، ص ۵۳)۱۳۲۲
- «چرا این صوفیان آن هنرها (یا کرامتها) را چنان نشان نمیدهند که جای سخنی بازنماند؟!.
در زمان ما صوفیان هستند. یکی بیاید و مردهای را زنده گرداند که همه ببینند و آن مرده بماند و راه رود و زبان همه بسته شود. چرا یکی بچنین کاری نمیپردازد؟!.»
- (صوفیگری، ص ۵۹)۱۳۲۲
- «اگر سید باب عربیهای غلط نبافتی و برخی سخنان معنیدار و سودمند گفتی، بیگمان کارش پیش رفتی و بدولت چیره شده آن را برانداختی. ولی این مرد بیکبار بیمایه میبود و گذشته از آنکه آن غلطبافیها را میکرد و آبروی خود را در نزد باسوادان میریخت، برخی گفتههای بسیار بیخردانه ازو سر میزد.
مثلاً چون دربارۀ همان غلطبافی ایراد میگرفتند، چنین پاسخ میداد: «صرف و نحو گناهی کرده و تاکنون در بند میبود. ولی من چون خواستم، خدا گناهش را بخشید و آزادش گردانید».
- (بهائیگری، ص ۳۲)۱۳۲۲
- «در پوچی سخنان سید باب و در غلطآمیز بودن آنها همین بس که بهاءالله که غلطبافی و پوچگوییش را نشان خواهیم داد، آنها را مایۀ رسوایی دانسته و دستور داده که از میان برند و نگزارند بدست مردم بیفتد.»
- (بهائیگری، ص ۳۲)۱۳۲۲
- «ما را با بهائیان یا با دستۀ دیگری دشمنی نیست و هرگز نمیخواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم.
ما هرچه میکنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما میگوییم: همۀ جهانیان باید به یک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است، و این نچیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست. این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همۀ کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که میداریم بنویسیم تا بخردها تکانی دهیم و به نتیجهای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادیگری یا بفلسفۀ یونان یا بکیشهای پراکنده میگیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را میگیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستیپژوهی بما پیوندند. از آقایان بهایی نیز همین را چشم میداریم.»
- (پرچم روزانه شمارۀ۲۱۴)۱۳۲۱
- «بدانید ای ایرانیان: شما سر کلافه را گم کردهاید.
بدانید شما سر رشته را از دست دادهاید. بدانید شما از آیین طبیعت مستثنا نخواهید بود. بدانید اگر تکانی بخود ندهید و خردمندانه بچاره نکوشید مقهور حوادث گردیده آسمان بر شما نخواهد گریست. ... کنون بیندیشید که آینده چه خواهد بود؟.. بیندیشید و این سستی و بیعزمی را کنار گزارده بیایید دست بهم دهیم و از امروز بچاره کوشیم. بیایید با جانفشانی و پاکدلی خود را برای حوادث آماده گردانیم. نگویید کسی پیش نیفتاد. نگویید کسی ما را بهمدستی دعوت نکرد، ما اینک پیش افتادهایم و برای هر گونه کوشش و جانفشانی آماده میباشیم، ما اینک شما را دعوت میکنیم.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۱۵۸)۱۳۲۱
- «هر گروهی که در یکجا گرد آیند توده شمرده نشوند.
توده آن را گویند که در میانهشان بهمبستگی باشد. دوم، باید معنی راست زندگی را بشناسند و یک راهی را همگی پیش گیرند. ... باید این بدانند که آسایش هر یکی از آنان جز در آسایش همگان نتواند بود، و هر یکی همیشه دربند آسایش همگان باشد، و اگر یکایک مردم این فهم را نداشتند و این پروا را نکردند قانونهایی درمیانشان روان باشد و هر کس را بمرز خود آشنا گرداند، و خردمندانی از میان ایشان مردم را به پیروی از آیین و قانون برانگیزد. اگر یک مردمی اینها را نداشتند از گرد آمدن ایشان در یکجا جز رنج و آسیب پدید نخواهد آمد. زیرا هر یکی همچون مار و کژدم دیگران را خواهد گزید و یا همچون گرگ و سگ همدیگر را خواهند درید.»
- (پرچم نیمهماهه ص۱۹)۱۳۲۲
- «شیخ ابوسعید از بزرگان صوفیان بوده و هشتاد سال عمر کرده که پنجاه سال با خانقاهداری گذرانیده که همیشه دستهای از درویشان گردنکلفت در خانقاه او بودهاند و او با درخواست و التماس و تهدید از مردم پول بدست آورده شکمهای ایشان را سیر میساخته. بلکه گاهی کار بگدایی رسمی میکشیده. یک داستانی در آن کتاب[اسرارالتوحید] هست که ابوسعید بیک زنی میگوید باید بدرویشان طعامی بدهی. میگوید: ندارم. میگوید: گدایی بکن و وسایلی فراهم آور.
شیخ بزرگ یک عمر با این رذالت بسر میبرده و مفتخوار میپرورانده و بجان توده میانداخته و با اینحال خود را نه تالی پیغمبران، بلکه بالاتر از ایشان میشمارده و بعادت همۀ مرشدان صوفی دعوای خدایی (یا بهتر گویم پیوستن بخدا) میکرده است.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۱۹۶)۱۳۲۱
- «پایۀ صوفیگری گفتههای پلوتینوسِ رومی بوده.
آن را بهمبستگی به امام علیبنابیطالب نتوانستی بود. اینها رویهکاریهاییست[ظاهرسازی] که صوفیان برای بریدن زبان مردم کردهاند. صوفیان خود دینی نمیداشتند. ولی چنانکه گفتم در هر کجا که میبودند با کیش مردم آنجا راه میرفتند. در ایران شیعی میشدند و خود را به امام علیبنابیطالب میبستند و در عثمانی سنی میبودند و سلسلۀ خود را به ابوبکر خلیفه میرسانیدند.»
- (صوفیگری، ص ۸۶)۱۳۲۲
- «بدبختی ایرانیان در زمان مغول خود داستان درازیست که باید کتابها دربارهاش نوشت.
پستی اندیشهها تا بجایی بوده که چنگیز را برانگیختۀ خدا ـ برانگیختۀ خشم خدا ـ میستودهاند و با مغولان کینهای نمیورزیدهاند. حمدالله مستوفی که یکی از مردان بافهم زمان خود بوده، چنگیز را «اولوالامر» شناخته دربارهاش شعرهایی میسراید: ندارد گزیر از شهان روزگار / بود پادشا سایۀ کردگار ولیکن سزاوار قوم و زمان / فرستد شهان را خدا بیگمان گه از سایۀ لطف و گاهی ز قهر / دهد خسروان را خداوند بهر اگر بندگان راستکاری کنند / همان از پی رستگاری کنند شهی همچون ایشان بایشان دهد / که بیگانه به ز خویشان دهد ...»
- (صوفیگری، ص ۷۵) ۱۳۲۲
- «صوفیان عامیهاشان هیچ نمیدانند «وحدت وجود» چیست. دانشورانشان هم هر یکی سخن دیگری دربارۀ آن گفتهاند. ولی اگر به کنه مقصودشان برسیم، چنانکه گفتیم، میگویند: «خدایی نیست و ما خود خداییم».
این شعرها نمیدانم از مولوی یا از کیست: آنها که طلبکار خدایید خدایید / بیرون ز شما نیست شمایید شمایید چیزی که نکردید گم از بهر چه جویید / وندر طلب گم نشده بهر چرایید در خانه نشینید و مگردید به هر سو / زیرا که شما خانه و هم خانه خدایید چیزی که هست بیشترشان این معنی را باین روشنی بزبان نیاورند. زیرا از مردمان میترسند. اینست آن را در لفافههایی میپیچانند و تا بتوانند نمیگزارند درویشان عامی اینها را بفهمند.»
- (پرچم روزانه، شمارۀ ۲۳۴)۱۳۲۱
- «اگر همه خدایید چه نیاز به جستجوی خداست؟!.
بگفتۀ شاعرِ خودتان: «چیزی که نکردید گم از بهر چه جویید؟!». اگر مهربابا خود خداست چه نیاز برسیدن بخدا داشته؟! بخود رسیدن معنایی ندارد .. ما نمیدانیم این تناقضگویی چه معنایی دارد؟!.»
- (پرچم روزانه، شمارۀ ۲۳۴)۱۳۲۱
- «ای آقای بهائی، امروز در اروپا دانشها بیکبار اندیشهها را دیگر گردانیده و انبوه مردم خدای راستین را نمیپذیرند چه رسد بآنکه بهاءالله را بخدایی باور کنند.
آخر نخواهند گفت بچه دلیل؟! نخواهند گفت: او نیز همچون دیگران بیاختیار بجهان آمد و بیاختیار رفت پس چگونه خدا بود؟!.. از آنسوی بهاءالله کدام نادانسته را دانسته گردانیده که اروپاییان دلهای خود را بآن شاد کنند و بدین او گرایند؟! بهاءالله جز آیهبافیهای غلط چه کاری توانسته؟!.. تنها گفتن اینکه: «همگی بارِ یک دارید و برگ یک شاخسار» مردمان را بسوی دین او خواهد کشانید؟!.. مگر آن را کسی نمیدانست و یک آگاهی تازهای میباشد؟!.. مگر از گفتن آن دشواریها آسان گردیده مردمان همگی دست بهم خواهند داد؟!..»
- (پرچم روزانه، شمارۀ ۲۴۹)۱۳۲۱
- «این نکته را به بهائیان بگویم: ما را کمترین دشمنی با شما نیست و از بهاءالله یا از جانشینان او هیچگونه رنجیدگی نداریم.
ما خواستمان آنست که مردم از این گمراهیها و پراکندگیها رها گردند. اگر دین بهایی پیشرفت کرده در این هشتاد و نود سال مردم را از پراکندگی رهانیده بود، ما امروز بسیار خشنود میگردیدیم. ولی میبینید که نتوانسته و نبایستی بتواند. یک دینی که آنهمه ایراد میگیرند و به یکی پاسخ نمیتوانید داد چگونه پیش تواند رفت؟!..»
- (پرچم روزانه، شمارۀ ۲۴۹)۱۳۲۱
- «مردم که همۀ امیدهای خود را به پیدایش امام زمان بسته و نهصد سال بیشتر شب و روز «عجلالله فرجه» گفته بودند، اکنون که میشنیدند کسی [سیدعلیمحمد باب] برخاسته و خود را امام زمان یا درِ او میخواند، خواهان و ناخواهان بجنب و جوش میآمدند و برخی آهنگ شیراز کرده بدیدن سید باب میرفتند.
اگر سید باب عربیهای غلط نبافتی و برخی سخنان معنیدار و سودمند گفتی، بیگمان کارش پیش رفتی و بدولت چیره شده آن را برانداختی. ولی این مرد بیکبار بیمایه میبود و گذشته از آنکه آن غلطبافیها را میکرد و آبروی خود را در نزد باسوادان میریخت، برخی گفتههای بسیار بیخردانه ازو سر میزد.»
- (بهائیگری، ص ۳۲)۱۳۲۲
- «بابیان در جنگهایی که نخست کرده بودند فریب حدیثها را خورده امید کشورگیری میداشتند.
چون در حدیثها سخنان بسیاری از چیرگی امام زمان بدشمنان و از فیروزیهای او رفته اینان بآن امید با دولت میجنگیدند و آرزوهای بسیار در دل میپروردند.»
- (بهائیگری، ص ۴۵)۱۳۲۲
- «ما بکیش بهائی ایرادهای بسیاری داریم و خود آرزومندیم که یک بهائی با ما روبرو شود و بایرادهای ما پاسخ دهد. اکنون که شما بجنگ پرچم برخاستهاید بهتر است به پرسشهای ما پاسخ دهید ـ پاسخ دهید تا بدانیم کیشتان راستست. در پایین چند پرسش را مینویسم:
۱) سید باب بسخنان مهملی که معنی ندارد پرداخته، از قبیل «بسم الله الفرید الفراد ذی الافراد الفرود ....» اینها برای چه بوده؟!.. چرا یک مرد خدایی مهمل گوید؟. ۲) ازو در تبریز هرچه پرسیدند گفت نمیدانم و سپس چون چوب خورد از دعوای خود برگشت و توبه نامه نوشت که این توبه نامه را میرزا ابوالفضل گلپایگانی با دستور عبدالبهاء نشرکرده و چنین گفته میشود که نسخۀ اصل آن در کتابخانۀ مجلس است ـ آیا اینها دلیل دروغگویی او نیست؟!. ۳) سید باب برخاسته کتاب و شریعت آورد ولی سیزده سال نگذشت که بهاءالله برخاسته آنها را لغو نموده و خود شریعت و کتاب دیگری آورد. آیا در سیزده سال هم شریعت دیگر میگردد؟!. ۴) باب و بهاء هردو از میان ایرانیان برخاسته بودند، پس چرا بعربی پرداختند و بتقلید قرآن آیهبافی کردند؟!. مگر وحی جز با زبان عربی نتواند بود؟!. ۵) باب و بهاء هر دو عربی را نمیدانستند و اینست غلطهای بسیاری در گفتههای آنهاست. آیا این ایرادی به آنها نیست؟!.. آیا باور کردنیست که خدا کسی را برانگیزد و باری یک زبان درستی باو ندهد؟!. ۶) یک برانگیخته چون برمیخیزد باید بگمراهیهای زمان خود پردازد و با آنها نبرد کند و مردمان را از حقایق آگاه گرداند. چنانکه پیغمبر اسلام چون گمراهی زمان او بتپرستی بود بآن پرداخت و نبرد کرد تا برانداخت. گمراهی زمان باب و بهاء فلسفۀ یونان و صوفیگری و باطنیگری و علیاللهیگری و دیگر کیشهای گوناگون بوده. بکدام یکی پرداختهاند؟! بکدام یکی پاسخ دادهاند؟. آیا جز از آن است که خودشان گرفتار همان گمراهیها بودهاند؟! بهاء الله از صوفیگری، از فلسفه، از شیعیگری، از باطنیگری استفاده میکند، و در واقع گمراهیهای کهن را در هم آمیخته یک گمراهی نوین پدید میآورد. بهرحال میپرسم بهاءالله یا باب که بکمترین گمراهی مردمان پاسخی نمیتوانستند و جز«دعوا» کالایی و جز عربیبافیهای غلط هنری نداشتند برای چه خدا آنها را برانگیخته بود؟! کارهای خدا که بیهوده نتواند بود. ۷) بهاءالله دعوای خدایی کرده، بگویید ببینیم این دعوا چه معنایی داشته؟!.. یک مرد ناتوانی که همچون دیگران بیاختیار باین جهان آمده و بیاختیار رفته چگونه خدا بود؟!..»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۲۳۷)۱۳۲۱
- «ما بشاعران کتک نمیزنیم که شما بیایید و نگزارید، ما بآنان ایرادهای بسیار روشن میگیریم و شما که دانشمندید باید آن ایرادها را بخوانید و بیندیشید که اگر راست یافتید بپذیرید و با ما همدستی کنید و اگر راست نیافتید هر پاسخی که میدانید بنویسید و بچاپ رسانید که همگی بدانند.
اینست راهی که باید یک دانشمند پیش گیرد ... آری شما توانید کسانی را که روانهاشان بیمار و دلهاشان آلوده است بدشمنی با ما برانگیزید، و این کار را سالهاست هواداران سعدی و حافظ میکنند و نتیجهای جز روسیاهی نبردهاند.»
- (پرچم نیمهماهه، ص ۲۱۳)۱۳۲۲
- «آقای رئیس فرهنگ، آن سعدی و حافظ که شما آنهمه هواداری از آنها نشان میدهید و وزارت فرهنگ کتابهای ایشان را بدست نورسان میدهد، هر دو آلوده و بیناموس بودهاند و در کتابهای خود آشکاره دم از سادهبازی و بیناموسی میزنند.
آن باب پنجم گلستانست که با صد بیشرمی نوشته شده و این شعرهای حافظست که پردۀ آزرم را دریده. چنین کسانی چه شایسته است که کتابهاشان بدست جوانان داده شود؟!.. آخر پس غیرت و آزرم کجا رفته؟!.. من نمیدانم شماها در خوابید یا بیدار؟!.. نمیدانم چرا زشتی این کار را نمیفهمید؟!..»
- (پرچم نیمهماهه، ص۲۱۰)۱۳۲۲
- «یکی از کارهایی که در ایران بسیار بایاست[واجب] آنست که هرچه زودتر جلو این فرهنگ تودهویرانکن گرفته شود، وگرنه زیانش بسیار بیشتر خواهد گردید.»
- (پرچم نیمهماهه ص۳۳۴)۱۳۲۲
- «همان هواداران کمونیستی از یکسو خدا را نمیپذیرند، ولی از سوی دیگر از سعدی و حافظ هواداری نشان میدهند.
در حالی که آن سعدی، و آن حافظ، و آن پافشاری که آنان دربارۀ جبریگری و خوار داشتن جهان نشان میدهند، گذشته از آنکه بدترین پندارهاست و یکی از سرچشمههای بدبختی ایرانیان همانها میباشد، خود با کمونیستی و راه آن نیز ناسازگار است. آخر در جایی که «بودنیها بوده است» و «ما را هیچ اختیاری نیست» و «بخت و دولت جز بتأیید آسمانی نمیباشد»، دیگر چه جای کمونیستی یا ناکمونیستیست؟!.»
- (پرچم نیمهماهه ص۲۸۸)۱۳۲۲
- «ما میگوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را به جبریگری و خراباتیگری دعوت کردهاند و شعرها و گفتههای آنها را میآوریم:
«می خور که ندانی ز کجا آمدهای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». میگوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما میگوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را میخواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمیپذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه میفهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.»
- (پرچم روزانه شمارۀ ۱۲۶)۱۳۲۱
- «در خداشناسی، اینان[صوفیان] لاف از رسیدن بخدا میزنند و «طامات» میبافند و با این پندارهای بیخردانه و بیشرمانه دل خود را خوش ساخته کسانی از ایشان زبان به «سبحانی ما اعظم شأنی» باز میکنند و از گدایی خود شرم ننموده با پیغمبران بدعوای همسری برمیخیزند.
در زندگانی، اینان بیعاری و بیکاری را پیشۀ خود میسازند و گدایی را ننگ نمیشمارند. بجای نماز و نیاز با خدا که شیوۀ مسلمانیست اینان پای میکوبند و دست میافشانند. ستمگر را بد دانستن و دادگر را نیکو شماردن که در سرشت هر آدمی است اینان فرقی میانۀ ستمگر و دادگر و بدکردار و نیکوکار نمیگزارند و موسا را با فرعون به یک دیده میبینند. هر سخنی که گفته شود و دیگران ازو معنایی بفهمند اینان به آن معنی خرسند نگردیده از پیش خود معنیهای دیگری میبافند.»
- (پیمان سال دوم ، شمارهی ششم ، ص ۳۵۰)۱۳۱۴
- «دیگران در جوانی عاشق میشوند آن هم بر زن زیبای جوانی ولی صوفیان در پنجاهسالگی عاشق مردان پنجاهساله میشوند و هزارها غزل میسرایند.
یکایک چه بشمارم: صوفیان در هر چیز خود را از مسلمانان جدا میگیرند و مسلمانان را پوستپرست (قشری) نامیده چنین وامینمایند که آنان بحقایق دیگری پی بردهاند و بمغز دین راه یافتهاند و بدینسان بر دیگران برتری دارند. آن مسلمانی که به کِشت و کار پرداخته از دسترنج خود نان میخورد و تا بتواند از درماندگان و بینوایان دستگیری میکند پوستپرست است ولی این درویشی که در بازار «شیئی لله» میزند و دست بسوی هر مرد و نامرد دراز میدارد مغزپرست میباشد. آن مردان غیرتمندی که در برابر دشمن جانبازی میکنند از آن راه بجایی نخواهند رسید. لیکن صوفیانِ تنآسا که در خانقاه گرد آمده پای میکوبند و دست میافشانند از این راه بخدا خواهند پیوست. اینست پندار صوفیان و رفتار ایشان!»
- (پیمان سال دوم ، شمارهی ششم ، ص ۳۵۰)۱۳۱۴
- «بدانسان که صوفیگری و خراباتیگری و اینگونه گرفتاریهایِ مسلمانان داستان دلگدازِ آمدن مغولان را نتیجه داد، آمدن مغولان نیز مایۀ رواج آن آلودگیها گردید.»
(پیمان سال چهارم ، شمارهی ششم ، ص ۳۴۸)۱۳۱۶
- «چون داستان دلگداز مغول رخ داد و آنهمه خونها ریخته شد و آنهمه خانهها ویران گردید در جایی که صوفیان بایستی بهوش آیند و نتیجۀ نادانیهای خود را در برابر چشم دیده دست از آنها بردارند و با مردم دست بهم داده بچارۀ آن بدبختی کوشند، از پیشامد چنین بهرهبرداری کردند که بگویند آنهمه گرفتاری بپاس جایگاه صوفیان بوده. بدینسان که چون سلطانمحمد خوارزمشاه شیخمجدالدین نامی را از پیشروان صوفیگری کشته بوده خدا بر مردم خشم گرفت و مغولان را بخواستن خون آن پیر فرستاد.
کسانی از آنان این را عنوان نموده و در اینجا و آنجا میسرودند و بخود میبالیدند. این نمونهای از نادانی و پستی ایشانست. این بهترین گواه است که یک دسته چون براه کج افتادند هرچه پیشتر روند گمراهتر گردند. بهترین گواه است که یک مشتی چون سر از پیروی مردان خدا پیچند بیکبار تباه گردند. اینان آن سختیها را بخود میدادند و آن لافها از پیوستن بخدا و مانند آن میزدند و برای خود جایگاهی بالاتر از جایگاه برانگیختگان خدا میشناختند و این نمونۀ پستی و نادانی ایشانست.»
- (پیمان سال چهارم ، شمارهی ششم ، ص ۳۴۸)۱۳۱۶
- «شیخ ابوسعید از بزرگان صوفیان بوده و هشتاد سال عمر کرده که پنجاه سال با خانقاهداری گذرانیده که همیشه دستهای از درویشان گردنکلفت در خانقاه او بودهاند و او با درخواست و التماس و تهدید از مردم پول بدست آورده شکمهای ایشان را سیر میساخته. بلکه گاهی کار بگدایی رسمی میکشیده.
یک داستانی در آن کتاب [اسرارالتوحید] هست که ابوسعید به یک زنی میگوید باید بدرویشان طعامی بدهی. میگوید ندارم. میگوید گدایی بکن و وسایلی فراهم آور. شیخ بزرگ یک عمر با این رذالت بسر میبرده و مفتخوار میپرورانده و بجان توده میانداخته و با اینحال خود را نه تالی پیغمبران، بلکه بالاتر از ایشان میشمارده.»
- (پرچم روزانه ش ۱۹۶)۱۳۲۱
پیوند به بیرون
[ویرایش]این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |