هویت (رمان)
ظاهر
هویت (به فرانسوی: L'Identité) رمانی از میلان کوندرا رماننویس چک - فرانسوی است. این رمان نخستین بار در سال ۱۹۹۸ و به زبان فرانسوی منتشر شد.
گفتاوردها
[ویرایش]- «رؤیاها دورههای متفاوت زندگی آدم را یکسان، و همه حوادثی را که از سر گذراندهاست همزمان، مینمایند. رؤیاها اعتبار زمان حال را، با انکار موقعیت ممتازش، از میان میبرند.»[۱]
- «مسبب حقیقی و تنها مسبب دوستی چنین است: فراهم آوردن آینهای که دیگری بتواند در آن تصویر گذشته خود را بیبیند، تصویری که، بدون نجوای ابد ای خاطرات رفقا، مدتها پیش ناپدید شده بود.»
- «کودک، یعنی وجود بدون زندگینامه، یعنی سایهای که به صورت در جانشین خود محو میشود.»
- «میتوان خود را از کاری، یا از به زبان آوردن سخنی، سرزنش کرد، اما نمیتوان خود را به سبب داشتن فلان یا بهمان احساس مورد سرزنش قرار داد، ولو به این دلیل ساده که هیچ نوع تسلطی بر آن نداریم.»
- «انسان، برای آنکه حافظه ش خوب کار کند، به دوستی نیاز دارد. گذشته را به یاد آوردن، آن را همیشه با خود داشتن، شاید شرط لازم برای حفظ آن چیزی است که تمامیت من آدمی نامیده میشود. برای آنکه من کوچک نگردد، برای آنکه حجمش حفظ شود، باید خاطرات را، همچون گلهأ درون گلدان، آبیاری کرد، و این مستلزم تماس منظم با شاهدان گذشته، یعنی دوستان، است. آنان آینه ما هستند، حافظه ما هستند، از آنان هیچ چیز خواسته نمیشود، مگر آنکه گاه به گاه این آینه را برق اندازند تا بتوانیم خود را در آن ببینیم.»
- «دوستی باید ارزشی والاتر از همه ارزشهای دیگر داشته باشد. دوست داشتم بگویم: میان حقیقت و دوست، من همیشه دوست را برمیگزینم. راست است که آن را برای برانگیختن دیگران به زبان میآورم، اما به طور جدی به آن میاندیشم. میدانم که این قاعده امروز مهجور شدهاست.»
- «دوستی برای من نشانه آن بود که چیزی نیرومندتر از ایدیولوژی، نیرومندتر از کیش و آئین، نیرومندتر از ملت وجود دارد.»
- «در رمان دوما، چهار دوست اغلب در اردوگاههای مخالف هم هستند و، بدین سان، مجبورند با یکدیگر زد و خورد کنند. آنان در خفا، و با نیرنگ، دست از کمک به یکدیگر برنمیدارند، در حالی که حقیقت مورد قبول اردو گاههای خویش را به تمسخر میگیرند. آنان دوستیشان را برتر از حقیقت و مصلحت، برتر از اوامر مافوق، برتر از شاه و ملکه، و برتر از همه کس و همه چیز میدانند.»
- «دوستی تهی شده از محتوای سابقش، امروز مبدّل به قرارداد احترام متقابل، به طور خلاصه، مبدّل به قرارداد رعایت ادب شدهاست. پس، بیادبی است که از دوست چیزی بخواهیم که او را به زحمت اندازد یا برایش ناخوشایند باشد.»
- «اگر در مرز کین و نفرت قرار گیری، اگر متهم گردی و طعمه دیگران شوی، از کسانی که تو را میشناسند، میتوانی انتظار دو نوع واکنش داشته باشی: برخی همرنگ جماعت میشوند، برخی دیگر محتاطانه وانمود میکنند که هیچ نمیدانند، هیچ نمیشنوند، به طوری که تو خواهی توانست به دیدن آنها و سخن گفتن با آنها ادامه دهی. این گروه دوم، که راز دار و آداب دان اند، دوستان تو هستند. دوستان به معنای مدرن کلمه.»
- «این ناممکن است که فرزندی داشته باشیم و جهان را، آنگونه که هست، حقیر شماریم، زیرا به این جهان است که او را فرستادهایم. به خاطر فرزند است که ما به جهان وابسته ایم، به آینده آن میاندیشیم، بسهولت در قیل و قالش، در جنب و جوشهایش مشارکت میکنیم، و بلاهت درمان ناپزیرش را جدی میگیریم.»
- «چشم: پنجره روح، مرکز زیبایی رخسار، نقطهای که در آن هویت فرد متمرکز است، اما در عین حال وسیله بینایی که باید بدون وقفه شسته و خیس گردد و با مقداری مایع ویژه نمک آلود خوب نگهداری شود. نگاه، این بزرگترین و ستایش انگیزترین چیزی که انسان داراست، بدین گونه منظم ان با حرکتی مکانیکی قطع میگردد، همچون شیشه اتومبیل که به وسیله برف پاکن شسته شود. وانگهی امروز میتوان سرعت و حرکت برف پاکن را به گونهای تنظیم کرد که هر ده ثانیه قطع شود، آنچه تقریباً ضرباهنگ پلک است.»
- «اگر مردی به زنی نامه مینویسد برای آن است که زمینه را فراهم سازد تا بتواند، بعدها، به او نزدیک شود و مفتونش گرداند؛ و اگر زن نامهها را محرمانه نگاه میدارد برای آن است که راز داری امروزش ماجرای فردا را امکانپذیر سازد؛ و اگر، علاوه بر این، نامهها را هم نگاه میدارد برای آن است که آمادگی دارد تا به این ماجرای آینده همچون ماجرأیی عاشقانه بنگرد.»
- «درخت امکانات: یعنی زندگی بدانگونه که خود را به انسان نشان میدهد، به انسانی که از رسیدن به آغاز زندگی بزرگسالی خویش شگفت زده شدهاست: شاخ و برگی انبوه پوشیده از زنبورهای عسلی که نغمه سرائی میکنند.»
- «کدام قاضی تصمیم گرفتهاست که سازشگری بد است و سازشناپذیری خوب است؟ مگر خود را وفق دان، نزدیک شدن به دیگران نیست؟ آیا سازشگری همان محل عظیم تلاقی نیست که همه در آن جمع میشوند و زندگی در آنجا متراکم تر و پر شورتر از هر جای دیگر است؟»
- «اعم از اینکه به دنیا آمدن بر روی زمین خوشاقبالی یا بداقبالی باشد، بهترین شیوه گذراندن زندگی در آن این است که، همچون من در این لحظه، بگذاریم با جماعتی شاد و پر سر و صدا، که به پیش میرود، به جلو کشیده شوم.»
- «قرن ما چیز خارقالعادهای را به ما فهماندهاست: انسان قادر نیست جهان را تغییر دهد و آن را هرگز تغییر نخواهد داد. این نتیجه اساسی تجربه انقلابی من است. وانگهی، نتیجهای که همه به طور ضمنی آن را پذیرفتهاند. اما به نتیجه مهمتر دیگری هم میتوان رسید. این نتیجهگیری از دیدگاه علوم الهی است: انسان حق ندارد آنچه را خداوند آفریدهاست تغییر دهد، این ممنوع یت را باید تا آخر پذیرفت.»
- «وفق سنت مقدس انقلابیون یا پیشتازان، هر کاری را به عمل تحریک مبدل میکند. آیا تحریک کنندهترین حقایق، هنگامی که به قدرت برسند، مبدّل به قراردادیترین حقایق نمیشوند؟ قرارداد، در هر زمان، میتواند به عمل تحریک، و عمل تحریک به قرارداد مبدّل شود. آنچه مهم است، اراده به سرانجام رساندن هر گونه نگرشی است.»
- «برای دشمنان آزادی نباید آزادی قائل شّد. هر قدر جملهای که به زبان میآورد پوچتر بود، او از آن غرور بیشتری احساس میکرد، زیر فقط آدم بسیار با هوش قادر است به اندیشههای نامعقول مفهومی منطقی بدمد.»
- «تورات از ما نمیخواهد که در پی درک مفهوم زندگی باشی. کتاب مقدس میخواهد که ما زاد و ولد کنیم. باید خوب بفهمید که مفهوم این، یکدیگر را دوست داشه باشید با زاد و ولد کنید تعیین میشود. بنا بر این، این یکدیگر را دوست داشته باشید، به هیچ وجه عشق نوع دوستانه، همدلانه، معنوی و پرشور احساساتی معنی نمیدهد بلکه به سادگی عشقبازی کنید! جفت گیری کنید! معنی میدهد، زندگی انسان باید بر پایه آن، و فقط بر پایه آن، تعریف شود. بقیه همه حرف مفت است.»
- «زایمان، و آنچه پیش از آن روی میدهد، یعنی جفت گیری، و آنچه پیش از جفت گیری روی میدهد، دلربایی، یعنی بوسهها و گیسوانی که به دست باد سپرده میشود، سپس آنچه مردم را قادر به جفت گیری میسازد، یعنی خوراک، نه پخت و پز با کیفیت خوب (چیز زایدی که دیگر برای کسی اهمیتی ندارد) بلکه غذایی که همه مردم میخرند؛ و پس از خوردن غذا، دفع آن مهم است، شما میدانید که در حرفه ما، مدح کاغذ بهداشتی و قنداق از چه اهمیت زیادی برخوردار است. کاغذ بهداشتی، قنداق، مواد شوینده و پاک کننده، غذا، دور مقدس زندگی انسان است. رسالت ما نه تنها تشخیص این دور مقدس، مغتنم شمردن آن و تعیین حدود آن است، بلکه باید آن را زیبا و مبدل به سرود و آواز گردانیم. کاغذ بهداشتی، بر اثر نفوذ ما، تقریباً منحصر به رنگ سرخ شده و این واقعیتی بسیار با معناست.»
- «اما در این صورت، عظمت و شکوه زندگی کجاست؟ اگر ما به غذا خوردن، جفت گیری و کاغذ بهداشتی محکوم باشیم، چه گونه آدمی هستیم؟ و اگر ما فقط قادر به انجام دان این کارها باشیم، از اینکه گفته میشود ما موجوداتی آزاد هستیم، چه غروری به دست خوهیم آورد؟ آزادی؟ شما میتوانید در این زندگی خوشبخت یا بد بخت باشید. آزادی شما مبتنی بر این انتخاب است. شما آزادید تا در کوره جماعت، با احساس سر خوشی، فردیت خود را ذوب کنید.»
- «او به سبب عمیقترین میل طبیعی ش، فردی حاشیه نشین است، حاشیه نشینی که براستی در رفاه زیستهاست، اما فقط به لطف اوضاع و احوالی کاملاً نااستوار و گذرا؛ و اینک ناگهان در وضع واقعی خود قرار میگیرد و به میان کسانی که به آنان تعلق دارد برگردانده میشود: به میان فقیرانی که سقفی ندارند تا بیکسی خود را در زیر آن پناه دهند. یعنی فردی حاشیه نشین، فردی بدون پناهگاه، فردی ولگرد و بی خانمان.»
- «مأموری را صدا کرد و از او پرسید چگونه میتواند از آنجا (قطار) بیرون رود؛ مأمور به او توضیح داد که دیگر ممکن نیست؛ هنگامی که سوار این قطار شوید دیگر، به دلایل امنیتی، نمیتوانید از آن بیرون روید؛ هر مسافری باید در آنجا بماند تا با جان خود تضمین کند که بمبی کار نگذاشتهاست!»
- «چیزی که شانتال به آن نیاز دارد، نه نگاه عشق، که سیل نگاههای ناشناس، خشن و لذت طلبانه است. نگاههایی که ناگزیر و به گونه ای اجتناب ناپذیر، بدون احساس همدلی، بدون انتخاب، و بدون مهربانی و ادب، بر او میافتد. این نگاهها او را در جامعه انسانها نگه میدارد.»
- «آزادی؟ شما در این زندگی میتوانید خوشبخت یا بدبخت باشید. آزادی شما مبتنی بر این انتخاب است. شما آزادید تا در کورهٔ جماعت، با احساس سرخوشی، فردیت خود را ذوب کنید. خانم عزیز من، سرخوشی انتخاب ماست.»
- «احساسات وجود دارند و از دست هرگونه عیب جویی میگریزند. میتوان خود را از کاری، یا از به زبان آوردن سخنی سرزنش کرد اما نمیتوان خود را به سبب داشتن فلان یا بهمان احساس مورد سرزنش قرار داد، ولو به این دلیل ساده که هیچ نوع تسلطی بر آن نداریم.»
- «ما برای چه زندگی میکنیم؟ خانمِ عزیز، تورات از ما نمیخواهد که در پی درک مفهوم زندگی باشیم. کتاب مقدس میخواهد که ما زاد و ولد کنیم. باید خوب بفهمید که مفهومِ این "یکدیگر را دوست داشته باشید" با "زاد و ولد کنید" تعیین میشود؛ بنابراین، این "یکدیگر را دوست داشته باشید" به هیچ وجه عشقِ نوع دوستانه، همدلانه، معنوی یا پرشور احساساتی معنا نمیدهد بلکه خیلی به سادگی "عشقبازی کنید!"،"جفت گیری کنید!" معنی میدهد!»
- «چگونه میتوانیم متنفر باشیم و در عین حال، آنقدر به راحتی خود را با آنچه از آن متنفریم وفق دهیم؟»
- «شب با ژان مارک به رستوران رفت. زوجی، در کنار میز پهلویی آنان، در سکوت بی پایان فرورفته بودند. ساکت نشستن در برابر دید دیگران کاری آسان نیست. این دو نفر نگاه خود را باید به کجا معطوف دارند؟ این مسخره خواهد بود که چشم به چشم یکدیگر بدوزند بی آنکه سخنی با یکدیگر بگویند. آیا باید به سقف خیره شوند؟ در این صورت مثل این است که سکوت خویش را به نمایش میگذارند. میزهای همسایه را نظاره کنند؟ در این صورت، خود را در معرض نگاههایی قرار خواهند داد که سکوت آنها سرگرمشان کردهاست، و این وضعی باز هم بدتر خواهد بود.
- «من زندگی را در برابرم همچون درختی تصور میکردم؛ در آن هنگام آن را درخت امکانات مینامیدم. تنها در لحظه ای کوتاه، زندگی را این چنین میبینم. سپس، زندگی همچون راهی نمایان میشود که یک بار برای همیشه تحمیل شدهاست، همچون تونلی که از آن نمیتوان بیرون رفت. با اینهمه، جلوهٔ پیشین درخت در ذهن ما به صورت نوعی حسرت گذشتهٔ محو ناشدنی باقی میماند.»
- «نامه با س.د.ب. امضا شدهاست؛ و این کنجکاوی شانتال را برمیانگیزد… نخستین نامه امضا نداشت و او اندیشید که این بینامی، به تعبیری، چونان آدمی ناشناس که سلام میکند و بی درنگ ناپدید میشود، صمیمانه بودهاست. اما امضا، هرچند مختصر، گواه بر آن است که میخواهیم خود را، گام به گام، به آرامی، اما بگونه ای اجتناب ناپذیر، بشناسانیم.»
- «همیشه این چنین است: از لحظه ای که او را دوباره میبیند تا لحظه ای که او را بدان گونه که دوستش میدارد باز میشناسد، راهی را باید بپیماید.»
- «پیش از تولد پسرش، در مدرسه تدیس میکرد. چون حقوق این کار کم بود، از بازگرفتن آن صرف نظر کرد و کاری را ترجیح داد که مطابق میلش نبود (تدریس را دوست میداشت) اما سه برابر درآمد داشت. از خیانت به ذوق و سلیقه اش به خاطر پول احساس ناراحتی وجدان میکرد، اما چاره ای نداشت، تنها از این راه میتوانست استقلال خود را به دست آورد.»
- «من میتوانم دو چهره داشته باشم، اما نمیتوانم در آن واحد هر دو را داشته باشم. در برابر تو چهره ای دارم که شوخ است. زمانی که در دفتر کارم هستم، چهره ای جدی دارم.»
- «کوشید تا آن را با لحنی که حاکی از حداکثر بی اعتنایی باشد بگوید. اما، برخلاف انتظارش، صدایش تلخ و اندوهناک بود. احساس میکرد که این اندوه بر چهره اش چسبانده شدهاست.»
- «بادبادک بالا و پایین میرود، در میزند، سر و صدای غریبی، مشابه سر و صدای خرمگسی بسیار بزرگ، به راه میاندازد و، گاه به گاه، همچون هواپیمایی که سقوط میکند، با دماغ بر شن و ماسه میافتد.»
- «چند روز بعد، زن لباس قرمز برای خود خرید. در خانه بود و به اندامش در آینه مینگریست. از زوایای مختلف، خود را در آینه وارسی میکرد. انگار تا آن لحظه نمیدانست پاهای کشیده و پوست سفید دارد. ژان مارک وارد شد. با مشاهده شانتال در آن لباس سرخ و با شکوه که خرامان با گامهای بلندتر از حد معمول، به سوی او میآمد با عشوه گری پیش میخواند و با دست پس میزد دچار شگفتی شد. مرد با تظاهر به شرکت در آن بازی فریبکارانه، به تعقیب زن پرداخت و زن نیز در حالی که وانمود کرد از مردی هوسران میگریزد، تا اتاق خواب خود دوید.»
جستارهای وابسته
[ویرایش]- میلان کوندرا
- سبکی تحملناپذیر هستی
- شوخی (رمان)
- زندگی جای دیگری است
- عشقهای خندهدار
- جاودانگی
- کلاه کلمنتیس
- کتاب خنده و فراموشی
- هنر رمان
- ژاک و اربابش
- جهالت
- والس خداحافظی
منابع
[ویرایش]- ↑ میلان کوندرا، هویت، ترجمهٔ پرویز همایون پور، نشر قطره، ۱۳۹۳.