پرش به محتوا

ژاک و اربابش

از ویکی‌گفتاورد

ژاک و اربابش (به انگلیسی: Jacques and his Master) نمایشنامه‌ای از میلان کوندرا نویسنده چک - فرانسوی نوشته شده در ۱۹۷۱ است.

گفتاوردها

[ویرایش]
  • «من مردی بسیار حساس هستم. اما حساسیتم را برای مواقع مناسب نگه می‌دارم. برای آن‌هایی که زیادی حساسیت به خرج می‌دهند، به هنگام نیاز چیزی باقی نمی‌ماند.»[۱]
  • «دردی که می‌کشید شایسته تان می‌کند. این درد را با شکنجهٔ ناشی از پشیمانی تان به دست آورده‌اید!»
  • «ما باید به ارباب که ما را همین‌طور که هستیم خلق کرده‌است عشق بورزیم. اگر به او عشق بورزیم به مراتب خوشبخت تر خواهیم بود. آرام‌تر و مطمئن به نفس تر؛ ولی شما، شما خالق بهتری را می‌خواهید. ارباب، راستش را بخواهید، من این را کفر می‌نامم.»
  • «مردها به سرعت عاشق می‌شوند و به همان سرعت هم آدم را ترک می‌کنند.»
  • «به خودم دروغ نمی‌گویم. عشق از دلم رخت بربسته. این کشف وحشتناکی است، وحشتناک اما حقیقی است.»
  • «بدبختی بزرگی است که دیگری را به رغم اینکه دیگر دوستمان نمی‌دارد، همچنان دوست بداریم.»
  • «می‌گفت که کتاب مقدس پر از تکرار است و نیز می‌گفت که هر کس که حرف‌های تکراری بزند، شنوندگانش را ابله فرض می‌کند.»
  • «آن کسی که سرگذشت‌هایمان را نوشته قاعدتاً باید شاعری بسیار بد، بدترین شاعران، پادشاه و امپراتور شاعران بد بوده باشد!»
  • «و حالا به اینجا رسیده‌ایم، جدا از هم و به خاطر چنین مسخره بازی احمقانه ای!»
  • «در روی زمین هیچ چیز قطعی نیست و معنای چیزها با وزیدن بادی تغییر می‌کند. باد دائماً می‌وزد، چه بدانید و چه ندانید. باد می‌وزد و شادی به اندوه ، انتقام به پاداش تبدیل می‌شود و یک زن ول به همسر وفاداری تبدیل می‌شود که هیچ‌کس را با او نمی‌توان مقایسه کرد.»
  • «بسیاری از دختران آبرومند به زن‌های بی آبرو تبدیل شده‌اند. چرا یک بار این جریان را برعکس نکنیم؟»

گفتگوها

[ویرایش]
ژاک: روزی دشنه و غلاف با هم دعوایشان شد. دشنه گفت: «غلاف عزیزم ای کاش تو اینقدر زن پچل نبودی و هر روز به دشنهٔ تازه ای پناه نمی‌دادی.» غلاف در جواب گفت: «دشنهٔ محبوبم ای کاش تو اینقدر شهوت ران نبودی و هر روز به غلاف تازه ای پناه نمی‌بردی.»

ژاک: آخ! ای کاش بلد بودم همان‌طور که فکر می‌کنم حرفم را بزنم! اما آن بالا نوشته شده کله ام پر از فکر باشد و برای بیان شان کلمه ای به ذهنم نیاید.
ارباب: چه مزخرفاتی!

ژاک: به من بگویید کجا داریم می‌رویم؟
ارباب: کدام یک از ما می‌دانیم به کجا داریم می‌رویم؟
ژاک: این را هیچ‌کس نمی‌داند.
ارباب: هیچ‌کس.

ارباب: «به پیش» کجاست؟
ژاک: اجازه بدهید راز بزرگی را برایتان بگویم. یکی از قدیمی‌ترین حقه‌های نوع بشر را. " به پیش " هر جا که شد، است.
ارباب: هر جا که شد؟
ژاک: (در حالی که با یک دست دایرهٔ بزرگی درست می‌کند) به هر جا که نگاه کنید " به پیش " است!
ارباب: (با اندوه) خب، پس، ژاک به پیش!

جستارهای وابسته

[ویرایش]

منابع

[ویرایش]
ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
  1. میلان کوندرا، ژاک و اربابش، ترجمهٔ فروغ پوریاوری، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، ۱۳۸۹.