میشل بوتور
ظاهر
میشل بوتور (به فرانسوی: Michel Butor) شاعر، رماننویس و مقالهنویس قرن بیستم میلادی اهل فرانسه بود.
گفتاوردها
[ویرایش]- «ادبیات ناب اروپایی دیگر وجود ندارد. مرزهای ملی از میان برداشته میشوند، یا این که مرزها از این پس اهمیتی ندارند… ادبیات ملی اروپایی، پس از جنگ بسیار متنوع و متفاوت بودند. اما اینک یکسان و یک شکل شدهاند. ما نه تنها در یک بحران اقتصادی بسر میبریم، بلکه در یک بحران ادبی نیز به سر میبریم. ادبیات اروپایی مورد تهدید قرار گرفته. اینک اروپا دچار بحران فکری شده، همهٔ اروپاییها دچار آن شدهاند.»
- گفتگو، ۲۰۱۲[۱]
- «ده یا بیست سال است که در ادبیات تقریباً چیزی رخ نداده. انبوهٔ نشریات منتشر شده اما فکر راکد مانده. علت آن بحران ارتباطات است. ابزار نوین ارتباطات شایستهٔ تحسین اند، اما سر و صداهای زیادی برمیانگیزند. هر روز اخبار تازهای است و بازهم خبرهای تازهتری و تازهتری که همهٔ آنها از یادها میروند. این انبوه اطلاعات، اثری برجای نمیگذارند. . امروز، به مراتب دشوارتر است که آدم بفمهد از بیست سال پیش تاکنون چه چیز تازهای در ادبیات واقعاً رخ داده است. سرانجام انسان احساس میکند که چیزی رخ نداده است… ممکن است رمان از بین برود. رمان همیشه وجود نداشته. رمانی که ما امروز دربارهاش صحبت میکنیم دویست سال است که در اروپا وجود دارد. اما رمان منحصراً اروپایی نیست .»
- گفتگو، ۲۰۱۲[۱]
- «... جنگ و اشغال فرانسه دوران جوانی من بود. دوران جوانی من در زندان سپری شد. کامو در «طاعون» و سارتر در «دیوار» آن را توصیف کردهاند.»
- گفتگو، ۲۰۱۲[۱]
- «سارتر برای ما پروفسور ادبیات فرانسه بود. من او را میشناختم و او را تحسین میکردم. اما به زودی از او فاصله گرفتم. من دیگر به تمام آنچه که او گفته بود باور نداشتم. میشود گفت، برخی موضعگیریهای او دست کم ناگوار بودند. او آرزو میکرد رئیس فکری حزب کمونیست فرانسه شود. اما حزب او را نپدیرفت. این امر برای او یک تراژدی بود. او بسیار کوشید، اما موفق نشد. سپس مواضعی گرفت که آسیبپذیر شد. مثلاً موضعگیری او در سال ۱۹۵۶ دربارهٔ مجارستان و غیره. این موضعگیریهای او، دیدگاه ما را نسبت به طرح او در مورد تعهد ادبیات، خدشهدار کرد.»
- گفتگو، ۲۰۱۲[۱]
- «ادبیات همیشه متعهد است. اما این را نویسنده نباید به هیچ وجه آگاهانه و عمدی و فرصت طلبانه بگوید. کتابها بخشی از واقعیت تاریخی هستند و نقش مهمی در تاریخ ایفا میکنند. اینک ادبیات وظیفهٔ محافظت و نگهداری آن را برعهده گرفته. بزرگترین بخش ادبیات برای این است جامعه را برای انجام این وظیفه تقویت کند. نه این که آن را دگرگون کند، نه بهتر کند و نه بدتر. ادبیات تلاش میکند این واقعیتها را از فراموشی نجات دهد. مؤلف ایدهآل به نظرم نویسنده، منتقد و فیلسوف در یک شخص است.»
- گفتگو، ۲۰۱۲[۱]
- «کامو مشکل بزرگ وجودی و سیاسی داشت. این مشکل او الجزایر بود. او که الجزیرهای ـ فرانسوی بود موفق نشد در مورد جنگ الجزایر موضع روشنی بگیرد. در دیدگاه او، اروپا بیش از همه شامل کشورهای شمال مدیترانه میشد و بقیه کشورها را از یاد برد.»
- گفتگو، ۲۰۱۲[۱]
- «پس از جنگ، ما در یک حالت سوء تفاهم جمعی دایمی به سر میبردیم. فرانسویها، زبان آلمانیها را نمیفهمیدند. آلمانیها، زبان فرانسویها را نمیفهمیدند. شهروندان [قشرها میانی جامعه] زبان کارگران را نمیفهمیدند. کارگران، زبان شهروندان را نمیفهمیدند. پدر و مادران، زبان کودکان را نمیفهمیدند. کودکان، زبان پدر و مادران را نمیفهمیدند. جنگ همه چیز را ویران کرد. ما زبان مشترک نداشتیم. این موضوع تاکنون بررسی نشده است. رمان نو تلاش کرد در این وضعیت، زبانی بیابد که درست ودقیق باشد. رمان نو هرگز مایل نبود به تفاهم خاتمه بدهد، بلکه برعکس تفاهم را اصلاح کند، بهتر کند.»
- گفتگو، ۲۰۱۲[۱]
- «ساموئل بکت به زبان مصنوعی فرانسوی مینویسد. او بسیار بد بین بود. اما حرص و ولع زندگی نیز داشت. بکت ایرلندی بود، زبانش انگلیسی و از انگلیسی متنفر بود. از اینرو به زبان فرانسه نوشت، مانند یک خارجی. نوشتار او، تقلیل شخصیتها و زبان است.»
- گفتگو، ۲۰۱۲[۱]
- «ادبیات جالب همواره نو آورست، اما در بیشتر کتابها نوآوری نیست. از اینرو به سرعت از یاد میروند. کتابهایی که چیز تازهای عرضه میکنند مخل آسایش هستند، خواندن آنها دشوار است. آدم به درستی نمیداند چگونه بایستی دربارهشان سخن بگوید و غیره. این جور کتابها فرهنگ را جوانتر میکنند.»
- گفتگو، ۲۰۱۲[۱]