آلبر کامو

از ویکی‌گفتاورد
آلبر کامو

آلبر کامو (به فرانسوی: Albert Camus); زادهٔ ۷ نوامبر ۱۹۱۳ - درگذشتهٔ ۴ ژانویه ۱۹۶۰) نویسنده، فیلسوف و روزنامه‌نگار فرانسوی بود.

گفتاوردها[ویرایش]

  • «اگر کسی آزادی شما را برباید، مطمئن باشید که نان شما نیز در معرض تهدید است»[۱]
  • «همیشه لحظه‌ای فرا می‌رسد که آدمی از دیدنِ چشم‌اندازی سیر می‌شود. همچنان که مدّت‌ها لازم است تا چشم‌اندازی را به اندازهٔ کافی ببینیم. کوه و آسمان و دریا همانند چهره‌هایی هستند که اگر آدمی به جای دیدنِ آن‌ها بدان نیک بنگرد، به خشکی و بی‌حاصلی یا شکوهِ آن‌ها پی می‌برد؛ ولی هر چهره‌ای برای آنکه گویا باشد باید پیوسته در برابرِ تازگی قرار گیرد. جهان، گاه به سببِ فراموشی ما، در چشمِ ما تازه می‌نماید. به جای ستایشِ این پدیده، مردم گله می‌کنند که خیلی زود از دنیا سیر و خسته می‌شوند.»
    • در «کتابِ عیش»، «عیش در تیپازا»

بیگانه (۱۹۴۲)[ویرایش]

نوشتار اصلی: بیگانه (رمان)
من شاید به آنچه که حقیقتاً مورد علاقه‌ام است مطمئن نیستم، اما به آنچه که مورد علاقه‌ام نیست کاملاً اطمینان دارم.
  • «مادرم امروز، مُرد. شاید هم دیروز، نمی‌دانم.»
  • «روزنامه‌ها اغلب دربارهٔ دینی که نسبت به اجتماع داریم صحبت می‌کردند. به عقیدهٔ آن‌ها مجرم یا خلافکار باید این دین را بپردازد؛ ولی صحبت از این موضوع تخیل را برنمی‌انگیزاند. نه، آنچه برای من ارزش داشت، امکان فرار بود، جهشی به خارج از آیین ظالمانه بود، فرار دیوانه‌واری بود که تمام شانس‌های امیدواری را ارزانی می‌داشت. طبیعتاً این امیدواری می‌توانست این هم باشد که در گوشهٔ کوچه‌ای، درست در حال دو، انسان با شلیک گلوله‌ای از پا درآید. اما، بعد از نگریستن به جوانب امر، هیچ چیز به من اجازهٔ این تفنن را نمی‌داد. همه چیز مرا از چنین تفننی بازمی‌داشت؛ و دوباره من بودم و این دستگاه خودکار.»
همهٔ مردم برتر بودند. همهٔ انسانها به‌طور یکسان محکوم‌اند که روزی بمیرند.
  • «من شاید به آنچه که حقیقتاً مورد علاقه‌ام است مطمئن نباشم، اما به آنچه که مورد علاقه‌ام نیست کاملاً اطمینان دارم.»

طاعون (۱۹۴۷)[ویرایش]

نوشتار اصلی: طاعون (رمان)
مردم بیشتر خوبند تا بد و در حقیقت، مسئله این نیست. بلکه آنها کم یا زیاد نادانند و همین است که فضیلت یا ننگ شمرده می‌شود. نومید کننده‌ترین ننگ‌ها، ننگ نادانی است که گمان می‌کند همه چیز را می‌داند و در نتیجه به خودش اجازهٔ آدم‌کشی می‌دهد
  • «انسان وقتی بخواهد به راستی در دری که نمی‌تواند ببیند شرکت کند، غرق چه ناتوانی عمیقی است.»
  • «عادت به نومیدی از خود نومیدی بدتر است.»
  • «وقتی که انسان بیش از چهار ساعت نخوابیده باشد، دیگر احساساتی نیست. همه چیز را همان‌طور که هست می‌بیند، یعنی از روی عدالت، عدالت زشترو و نیشدار می‌بیند.»
  • «وقتی که آدم تنها خودش خوشبخت باشد، خجالت دارد.»
  • «هیچ چیزی در دنیا به این نمی‌ارزد که انسان از آنچه دوست دارد روگردان شود.»

افسانه سیزیف (۱۹۴۲)[ویرایش]

نوشتار اصلی: افسانه سیزیف
  • «ما پیش از آنکه به اندیشیدن خو کنیم به زیستن عادت می‌کنیم.»
  • «لحظه‌ای فرا می‌رسد که ما در برابر آیینه با چهره برادرانه، آشنا اما نگران خود روبرو می‌شویم و این همان پوچ است.»
  • «همه چیز برای آرامش زهرآگین و خواب بی قیدی سامان دهی شده‌است.»
  • «آغاز اندیشیدن سرآغاز تحلیل رفتن است.»

انسان طاغی (عصیانگر)(۱۹۵۱)[ویرایش]

نوشتار اصلی: انسان طاغی
  • «عصیانگر ترجیح می‌دهد که ایستاده بمیرد تا اینکه زانو زده زندگی کند.»
  • «من طغیان می‌کنم، پس ما هستیم.»
  • «عصیان تأیید طبیعت مشترک همه انسان‌هاست، طبیعتی که به جهان قدرت تن در نمی‌دهد.»

سقوط[ویرایش]

نوشتار اصلی: سقوط (رمان)
  • «بالاتر از دیگران زیستن هنوز تنها راهی است برای اینکه اکثر مردم انسان را ببینند و به او احترام بگذارند.»
  • «مشکل زندگی بعضی از مردم در این است که چطور از دیگران کناره بگیرند یا لااقل با آنان بسازند.»
  • «من جز در فاصله میان عیاشی‌هایم به مسائل بزرگ و با اهمیت زندگی فکر نکرده‌ام و در غالب اوقات اهمیتی به این موضوعات نداده‌ام.»
  • «جنایت تنها در این نیست که دیگری را بکشی بلکه بیشتر در این است که خود زنده بمانی.»
  • «سانسور همان چیزی را که نهی می‌کند به فریاد بلند اعلام می‌دارد.»

کالیگولا (۱۹۴۴)[ویرایش]

  • «من باید به آن‌ها یک هدیه شاهانه بدهم، هدیه برابری همه انسان‌ها؛ و وقتی همه در یک سطح قرار بگیرند، هنگامی که نا ممکن به زمین بیاید و ماه در دستان من قرار گیرد، شاید بعد از آن من به موجودی بهتر تبدیل شوم و جهان تازه شود، پس از آن است که دیگر آدم‌ها نخواهند مرد و شاد خواهند بود.»[۲]
  • «دوست داشتن یک موجود در این است که پیر شدن با او را بپذیریم.»
  • کالیگولا: «دنیا به صورت موجود، غیرقابل تحمله. پس من احتیاج به ماه دارم، یا به خوشبختی، یا به ابدیت، شاید به یک چیز که جنون باشه که در هر حال متعلق به این دنیا نباشه.»
  • «باید به شدت کوبید وقتی که نمی‌توان مجاب کرد.»
  • «برای سناتور نمودن شخص یک روز و برای تبدیل نمودن او به یک کارگر ده سال وقت لازم است.»

تسخیرشدگان[ویرایش]

  • «شوهری که بی‌خداست باید به زنش یاد بده که از خدا بترسه. این‌طوری آزادتر می‌شه.»[۳]
  • «آدم‌ها از مرگ می‌ترسن چون زندگی را دوست دارن، چون زندگی خوبه، همین.»

1948[ویرایش]

  • «بیشتر از هر چیز دلم می‌خواست می‌توانستم روحم را در چشمانم بگذارم و تا ابد تا هنگام مرگم، به تو نگاه کنم.»
    • ژوئیه ۱۹۴۸ از میان نامه‌ی آلبر کامو به ماریا کاسارس

منسوب به او[ویرایش]

  • «من شاید به آنچه که حقیقتاً مورد علاقه‌ام است مطمئن نیستم، امابه آنچه که مورد علاقه‌ام نیست کاملاً اطمینان دارم.»
  • «آزادی چیزی جز شانسی برای بهتر بودن نیست.»
  • «به دست آوردن خوشبختی بزرگترین پیروزی در زندگی است.»
  • «بدون کار، هرنوع زندگی فاسد می‌شود.»
  • «ترجیح می‌دهم طوری زندگی کنم که گویی خداهست و وقتی مُردم بفهمم که نیست، تااینکه طوری زندگی‌کنم که انگار خدانیست و وقتی مُردم بفهمم که هست.»
  • «شغل تنها زمانی ارزش و اعتبار دارد که آزادانه پذیرفته شود»
  • «احترام به خویشتن بالاترین نعمت است.»
  • «سکوت اختیار کردن یعنی که ما به خود اجازهٔ این باور را بدهیم که عقیده‌ای نداریم، که چیزی نمی‌خواهیم.»
  • «طغیان بنیادی است مشترک که هر انسانی نخستین ارزش‌های خود را بر آن بنا می‌کند.»
  • «طغیان، هر چند چون چیزی نمی‌آفریند، در ظاهر منفی است، اما چون آن بخش از انسان را که باید همواره از آن دفاع شود، آشکار می‌کند، عمیقاً مثبت است.»
  • «آزادی چیزی نیست جز فرصتی برای بهتر شدن.»
  • «کم اند کسانی که با چشم شان می‌بینند و با مغزشان فکر می‌کنند.»
  • «مسئله مهم، دست برنداشتن از پرسش نیست.»

جستارهای وابسته[ویرایش]

پانویس[ویرایش]

  1. نان یا آزادی، خطابه کامو در کانون کار «سنت اتیین»، سال 1953، ترجمه مصطفی رحیمی
  2. آلبر کامو، کالیگولا، ترجمهٔ ابوالحسن نجفی، انتشارات نیلوفر، ۱۳۹۶.
  3. آلبر کامو، تسخیرشدگان: اقتباسی از رمان داستایفسکی، ترجمهٔ خشایار دیهیمی، انتشارات ماهی، ۱۳۹۳.

پیوند به بیرون[ویرایش]

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
در ویکی‌انبار پرونده‌هایی دربارهٔ
آلبر کامو
موجود است.