هوشنگ مرادی کرمانی
هوشنگ مرادی کرمانی (۷ سپتامبر ۱۹۴۴) (۱۶ شهریور ۱۳۲۳) نویسندهٔ ایرانی است که بیشتر به خاطر آثارش در ادبیات داستانی کودک و نوجوان شهرت دارد. زادهٔ روستای کویری سیرچ در شهداد کرمان، در غیاب پدر و مادرش توسط پدربزرگ و مادربزرگش پرورش یافت. تا پایان کلاس پنجم در روستای خود ماند. سپس به شهر کرمان رفت و در سال ۱۹۶۰م/ ۱۳۳۹ش به عنوان نویسنده و گویندهٔ رادیو کرمان مشغول به کار شد. دورهٔ متوسطه را در تهران خواند و در رشتهٔ زبان انگلیسی تحصیل کرد.
در تهران به کار برای مطبوعات روی آورد، نخستین داستانهایش در ۱۹۶۸م/ ۱۳۴۷ش در مجلهٔ «خوشه» به سردبیری احمد شامو چاپ شد. سالهای ۱۹۷۳-۷۹م/ ۱۳۵۲–۵۷ش را به نوشتن نمایشنامههای کوتاه برای رادیو گذراند. «قصههای مجید» را در همین دوران برای رادیو نوشت و بعدها با چاپ گزیدهای از آنها به شهرت رسید. داستانهای او به زبانهای گوناگون ترجمه شده و از روی اغلب آنها فیلم و سریال ساخته شدهاست. جوایز متعددی بردهاست و عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی شد. آثارش نه تنها در ایران بلکه در مدارس کشورهای دیگر به کتابهای درسی راه یافتهاست. او را ترجمهشدهترین نویسندهٔ کنونی ایرانی میدانند. زندگینامهاش با عنوان «شما که غریبه نیستید» را در ۲۰۰۵م/ ۱۳۸۴ش منتشر کرد. [۱][۲] از جمله آثار داستانیاش: «بچههای قالیبافخانه»، «نخل»، «چکمه»، «خمره»، «مشت بر پوست»، «تنور»، «مربای شیرین»، «لبخند انار»، «مهمان مامان»، «نه تر و نه خشک»، «پلوخورش»، «مثل ماه شب چهارده»، «نازبالش»، «آبانبار»، «ته خیار»، «معصومه»، «من غزال ترسیدهای هستم»، «قاشق چایخوری».
گفتاوردها
[ویرایش]سخنرانی
[ویرایش]- ما ملتی عمیق، درونگرا و باهوش هستیم و به سادگی نمیخندیم.
- کودکان میخندند اما آموزش دادن آنها به این که به ظاهر افراد بخندند و او را دست بیندازنند بدترین نوع خنده است و انسانیترین خنده، خنده به خود است.
- ۱۹ ژوئن ۲۰۰۱/ ۲۹ خرداد ۱۳۸۰؛ سخنرانی دربارهٔ طنز در ادبیات فارسی[۳]
- سخنرانی و اتومبیلرانی شباهت عجیبی به هم دارند. هم مهارت میخواهند و هم شجاعت. آن هم در این آمد و شدها و ترافیک سنگین، با این خیابانهای در دست تعمیر و تغییر، خیابانهای یک طرفه، عبور ممنوع، چراغهای سبز و زرد و قرمز و چشمک زن و شماره بنداز. گردشهای ناگهانی چپ و راست بدون زدن چراغ راهنما، رانندگی هم با اتومبیل و هم با سخن سخت است. حالا اگر رانندهای هم ترسو باشد و هم ناشی بنشیند پشت سخن و بخواهد گاز بدهد، از لابهلای سخنها مثل موشی بخزد و راه برود، دیگر واویلا…
- ۳۱ ژوئیه ۲۰۰۵/ ۹ مرداد ۱۳۸۴؛ سخنرانی در مراسم «سلام خاتمی»، سالن بزرگ وزارت کشور[۴]
- با احترام سرم را بالا میگیرم و افتخار میکنم که در ایران و برای بچههای ایران مینویسم.
- جامعهای که به سمت تربیت و دوستی و مهربانی حرکت نمیکند و تنها فکر میکند باید آدمی را بلهگو تربیت کرد، هیچگاه قادر نخواهد بود کودکانش را به سمت و سویی موفق هدایت کند.
- ما نویسندگان کودک بازوی رسمی و غیررسمی احساس و تربیت کودکان و در واقع انسانهای جامعهمان هستیم، مهم نیست که کجا حضور داریم و مهم نیست که ما را شوخی میپندارند و به حساب نمیآورند؛ مهم این است که باور داریم نقش ما تأثیرگذار است.
- ۲۸ ژانویه ۲۰۱۳/ ۹ بهمن ۱۳۹۱؛ در مراسم نکوداشت خود، خانهٔ هنرمندان، تهران[۵]
- عشق، تلاش و مقاومت مساوی است با موفقیت. شما باید عاشق نویسندگی باشید. در اوج بیماری و محرومیت واژهها در ذهن شما راه میافتند و کلمات وارد کاغذهایتان میشوند.
- هر وقت مثل آدمهایی بودید که برای نوشتن آرام و قرار ندارند، نویسنده میشوید. نویسندگی از نوشتن شروع میشود. شما اول مینویسید، بعد احساس میکنید واژه کم دارید و به سراغ خواندن میروید.
- نویسندگی دو بال دارد؛ عشق و خواندن آثار دیگران. شما باید آنقدر بخوانید که راوی داستانهایتان را خودتان پیدا کنید.
- بهترین کلاس برای شما کتابخانههاست که در لابهلای آنها کتابهایی از زندگی دانشمندان وجود دارد. اما آنچه از همه چیز در نویسندگی مهمتر است، صداقت نویسنده است. وقتی خودتان باشید، دیگران هم شما را باور میکنند و بهترین موضوعات برای نوشتن، انسان و انسانیت است. انسان بودن ارتباطی با تفکر و ایدئولوژی ندارد، یعنی هیچ عقیدهای بهترین نیست.
- من فکر میکنم اگر نویسندهای نتواند در بدترین شرایط حرفش را بزند، نویسنده نیست؛ منتها چگونگی طرح آنها مهم است.
- من فکر میکنم هر اثری باید مسبوق به سابقه نویسنده آن باشد. ذهن نویسنده مثل قلاب ماهیگیری است. موجهای جامعه حرکت میکنند و قلاب یک نویسنده ممکن است چندین موضوع را شکار کند. بعضی از این موضوعات خاماند و به سرعت از بین میروند، اما برخی دیگر سمجاند و پیوسته به نویسنده میگویند من را بنویس، بنویس.
- [انسانها سه دستهاند] عدهای تنها به فکر امنیت و آسایش خود هستند. دسته دوم برای دیگران امنیت و آسایش فراهم میکنند و دسته سوم هنرمنداناند که صحبتها و احساسات مردمی را ثبت میکنند. کسانی که زندگی عادی دارند، مثل تصویر در آیینهاند که زود فراموش میشوند، اما هنرمندان موقعیت زیستی همین مردم عادی را با نقش کردن در آثارشان ماندگار میکنند.
- یک هنرمند با ملتش زنده است… من به عنوان یک هنرمند سعی کردهام آنچه را از جامعه گرفتهام، با تار و پود وجودم عجین کنم و آنها را در کتابی مثل «شما که غریبه نیستید» ثبت کنم. من راوی این کتاب بودم و با تمام ناتوانیهایم سعی کردم در آن صداقت داشته باشم، یعنی راهنمای من در این کتاب صداقتم بود.
- من قلم در دست نگرفتهام مگر آنکه با صداقت توأم باشد. هیچوقت به سفارش وکیل و وزیر دست به قلم نشدهام. در عین حال از کسی هم خرده و کینه به دل نگرفتهام. هنرمند آنچه را خود میگیرد، از صافی وجودش رد میکند و اثری ماندگار پدیدمیآورد. این رمز خلق آثار هنری است.
- ۷ سپتامبر ۲۰۱۳/ ۱۶ شهریور ۱۳۹۲؛ شصتونهمین سالگرد تولدش، تالار شریعتی حسینیه ارشاد، تهران[۶]
- من نوشتن را از شانزده یا هفده سالگی شروع کردم. از زمانی که در مدرسه روزنامه دیواری داشتم تا زمانی که نمایشنامه نوشتم و به رادیو رفتم. در واقع من نوشتن را از زمانی شروع کردم که در روستا زندگی میکردم. در آن زمان گاوی داشتم که برای چرا به صحرا میبردم و آن را کنار رودخانه در زیر درختی برای چرا میگذاشتم و خودم در آنجا میخوابیدم و به ابرهایی که در آسمان بودند نگاه میکردم. چه شکلهای متفاوتی داشتند در آن زمان. وقتی هم به حمام میرفتم به سقف حمام نگاه میکردم، ریختگیهای سقف حمام اشکال متفاوتی را ایجاد کرده بود و من وقتی به آن اشکال نگاه میکردم آنها را به حیوانات، اجسام و اشخاص مختلفی که در اطرافم بود تشبیه میکردم و بچهها را جمع میکردم و اسامیای که برای آن اشکال در نظر گرفته بودم برایشان تعریف میکردم و با آن اشکال داستانهایی را برایشان میگفتم.
- هر کسی که میخواهد رشد کند باید از درختهایی یاد بگیرد که قد میکشند و طبیعت یا انسانهایی که اطرافشان هستند آنها را هرس میکنند تا بتوانند بهتر رشد کنند. درختهایی که کوتوله میمانند، درختهایی هستند که شاخ و برگ زیادی دارند و باید غذا را بین آنها تقسیم کنند. در نتیجه اگر انسان میخواهد به خواستههایش برسد باید خودش را هرس کند چون انسان از زمانی که از خواب بیدار میشود آرزوهایش مانند شاخ در ذهنش نقش میبندد و به دنبال دست یافتن به آنهاست.
- به نظر من عامل موفقیت من همان قیچیای است که در وجود من است، این قیچی تند و تند آرزوهای مرا قیچی میکند. این قیچی به من کمک کرد تا بتوانم رشد کنم و اکنون مورد تأیید و تشویق سایرین قرار بگیرم. البته این تمام ماجرا نیست و تواضع و فروتنی نیز در این میان نقش دارد. اگر آن قیچی در من نبود، شاید این چیزی که آلان هستم نمیشدم و به دنبال چیزهایی میرفتم که انرژی و آب و موادی که باید به شاخههای مختلف درخت برسد را بین آرزوهایم تقسیم میکردم و دیگر این چیزی که هستم نمیشدم.
- من هیچ چیزی ندارم جز اینکه نویسندهام و یک خانواده خوب دارم که با بسیاری از تنگناهای مالی من ساختهاند و به این ترتیب بود که من نویسنده شدم.
- ۷ سپتامبر ۲۰۱۴/ ۱۶ شهریور ۱۳۹۳؛ هفتادمین سالگرد تولدش، دفتر خبرگزاری کتاب[۷]
مصاحبه
[ویرایش]- من همیشه از خودم میگویم، حالا خوب یا بد خبر ندارم که این درست است یا نه، هر کسی هم هرچه میخواهد بگوید، اما من اصولاً ایدئولوژی و تفکر خاصی را در کتابهایم اعمال نمیکنم. من فقط تصویری از جامعه میدهم و مسایلی که مربوط به کودکان و نوجوانان در گذشته یا حال و چیزهایی از این بابت است.
- ۲ آوریل ۲۰۰۸/ ۱۴ فروردین ۱۳۸۷؛ مصاحبه با «دویچه وله»[۸]
- شکاف نسلها چیز عجیبی نیست. افسوس بر گذشته چیز تازهای نیست و همیشه بودهاست… انسان درونی دارد که عوض نمیشود. ظاهر عوض میشود ولی انسان همان است…
- من نویسندهٔ حسی هستم. تکنیکی نیستم و نمیتوانم دربارهٔ همهچیز بنویسم. خواهر و مادری نداشتم. نخستین دختری که با او دوست شدم همسرم بود و نخستین دختری که از نزدیک دیدمش دختر خودم بود. اعتراف میکنم که دنیایم دنیایی مردانه بودهاست. هیچ زنی در زندگی من نقش جدی نداشتهاست و بههمینسبب در تصویر کردن و توصیف یک زن که نقش مهمی در داستان داشته باشد مسلط نیستم.
- باید بگویم ما در جامعهای زندگی میکنیم که از نظر موقعیت و شرایط به شدت مذهبی است. این مسئله را باید به سختگیریهای حکومتی نیز اضافه کنیم. بافت فرهنگی شرقیها و بهخصوص ما ایرانیها واقعاً پیچیدهاست؛ مثلاً پسران و دختران بالغ میشوند و پدرومادرها متوجه نمیشوند. این پنهانکاریها ضررهایی دارد و استفادههایی.
- شما میبینید در جامعهٔ ما دربارهٔ دو موضوع جوک میسازند؛ یکی سکس یکی سیاست. چون این دو مسئله اشتغال خاطر همیشگی ما ایرانیان است. تا آخر عمر با این مسایل هستیم. حتی وقتی از ایران بیرون میرویم مرتباً به اینطرف و آنطرف نگاه میکنیم. چون برایمان عجیب است. حل نشدهاست ولی واقعاً هیچچیز نیست.
- … مثلاً میگویند مرادی کرمانی خیلی ایرانی است. شاید به همین دلیل که خط قرمزها را خیلی خوب میشناسم.
- ذهن من یک ذهن کودکانه است. من هنوز هم در دوران کودکی سیر میکنم. شاید به این دلیل که کودکی نکردهام. فرصت نیافتم شیطنت کنم یا کودکی جالبی داشته باشم. شاید بههمین سبب در دوران کودکی ماندهام. همهچیز را ساده میکنم اصلاً تلاش نمیکنم برای کودکان بنویسم. سعی میکنم حرف خودم را بزنم.
- ایرانیها سه چیز را پنهان میکنند؛ پول، راه و عقیدهشان را.
- ۶ سپتامبر ۲۰۱۲/ ۱۶ شهریور ۱۳۹۱؛ مصاحبه با روزنامهٔ «همشهری»[۹]
- من بخشی از انرژیام را از مخاطبان میگیرم و باید به آنها اهمیت بدهم. البته باید به این نکته توجه داشته باشم که هیچ نویسنده ای هنگام نوشتن به این فکر نمیکند که دارد شاهکار مینویسد یا اثرش بد از کار در میآید، اما بخشی از تمرکزش در ناخوادگاه معطوف به مخاطبش است.
- من در شمار نویسندگانی هستم که همواره ایدههایم را یاداشت میکنم و برای نوشتن داستانهایم تحقیق میکنم و ضمن نوشتن یک داستان یا رمان، ایدههایی را که به ذهنم میرسد را مینویسم و این ایدهها را هنگام شروع یک مجموعه بررسی میکنم و از میان آنها تعدادی را انتخاب میکنم و برخی از ایدههای داستان اخیرم مربوط به ۱۰ سال پیش است و برخی هم برای ۳ سال پیش. اما زمانی که نوشتن کتابی را شروع میکنم، پروسه نوشتن آن در نهایت ۳ سال طول میکشد.
- من واقعاً برای اینکه برای بچهها بنویسم تلاش نمیکنم. آن قدر حسّ کودکی در من قوی است که نمیتوانم چیزی غیر از اینکه بچهها بخوانند، بنویسم. اما در نوشتن بسیار سخت گیر هستم به هر کلمهای که مینویسم فکر میکنم و گاه پیش میآید آن قدر مینویسم و خط میزنم و گاه پاره میکنم تا آن چیزی که میخواهم از آب دربیاید و یک ماهی بزرگ صید کنم.
- من داستانهایم را به گونه ای عینی و تصویری مینویسم و به جای این که با کلمات تنها پرگویی کنم سعی میکنم که در داستان شرایطی را بوجود بیاورم که فضای داستان را به مخاطب نشان بدهم و مخاطب را با داستان درگیر کنم. البته ایجاز هم در این امر نقش دارد. باید نویسنده نگاه سینمایی داشته باشد و به این موضوع فکر کند که چگونه یک کارگردان در طول ۹۰ دقیقه چگونه روند رشد و فراز فرود یک خانواده را نشان میدهد، او هم باید در رمان با داستان چنین برخوردی کند.
- به نظر من نویسندهها باید ارتباط تنگاتنگی با سینما داشته باشند، فیلم ببنند و از تکنیکهای سینمایی به نفع داستان استفاده کنند و از توضیح اضافات بپرهیزند.
- به نظر من جایزه گرفتن اتفاق بسیارخوبی است و من ازاین که جایزه ای دریافت کنم، همواره احساس خوشایندی دارم هرچند که مردم با خواندن کتابهایم همواره به من جایزه دادهاند. بهترین جایزه برای من به عنوان نویسنده این است که کتابهایم خوانده میشوند و منتظرند تا ببینند کتاب بعدی من چیست. برای یک نویسنده لذتی بیشتر از این نمیتواند وجود داشته باشد.
- ۱۷ ژوئیه ۲۰۱۴/ ۲۶ تیر ۱۳۹۳؛ مصاحبه با روزنامهٔ «الشرق الأوسط»[۱۰]
- واقعیت این است که اصلا قرار نبود من به دنیا بیایم و جزو جمعیت دنیا شوم. آن سالی که مادر من ازدواج کرد یک مقداری وضع مردم بد بود چون خشکسالی بود و بارندگی نشده بود و مزارع و آب رودخانه خشک شده بودند. مردم دل و دماغ بچه دارشدن نداشتند. یک پیرزنی در روستای ما بود به اسم سکینه ماما، که هروقت به مادر من میرسید، میگفت فاطمه به ما شیرینی نمیدهی؟ این بود که مادر من برای اینکه یک کمک غیرمستقیم به او بکند بچه دار شد. موقع به دنیاآمدن من هم او به مادرم کمک کرد و پدربزرگم به او در ازای این کمک دوتومان پول و یککله قند و یک من گندم داد که با همینها وضع او خیلی خیلی خوب شد؛ یعنی زندگی او از این رو به آن رو شد و در عوض، من هم قاطی آدمهای دنیا شدم.
- هر آدمی مثل گیاه میماند. وقتی گیاه میخواهد رشد کند هر قدر که رویش را بپوشانند و مانع از رشدش هم شوند و جلویش دیوار بکشند، آن گیاه از لابه لای ترکهای دیوار سر برمیکشد و بیرون میآید.
- من هیچ وقت مادرم را ندیدم. دو، سهماهه بودم که مادرم فوت شد. برای اولین بار در پنج، شش سالگی پدرم را دیدم. او ژاندارم بود و به هم ریخته و با بیماری روانی علاج ناپذیر چندسال بعد از تولد من از مأموریت برگشته بود.
- در همه سالهای کودکی در خانه پدربزرگ و مادربزرگم بزرگ شدم که دایماً درگیر مسایل سخت اقتصادی بودند. سالهای کودکی را که میتوانستم بازی کنم و لذت ببرم، دایماً با تشویش گذراندم و گاوی داشتم که عصرها او را میچراندم. مدرسه که میرفتم، گاوم را با خودم میبردم و او را به سنگی میبستم و کلاس که تمام میشد، زیر آسمان بلند کویر میخوابیدم با ابرهایی که رد میشدند و پرندههایی که میپریدند، خیال میبافتم. برای خودم قصه میگفتم، قصههایی که پدربزرگ و مادربزرگم شبها میگفتند و بعد خوابشان میبرد و نیمه تمام میماند را برای خودم ادامه میدادم.
- اولین کسانی که راحت دردهایم را برایشان میگفتم، معلمهایم بودند. در مدرسه روستایمان «سیرج» که حالاهم به اسم من نامگذاری شده، معلمهایم دست روی شانههایم میگذاشتند و دلشان برای من میسوخت. ولی از طرفی، بچهها خیلی آزارم میدادند.
- از طرفی به شدت بچه تنبل و گیجی بودم. اصلا درس را نمیفهمیدم. از فهمیدن بدم میآمد. تنها درسی که در آن خوب بودم، انشا بود… کارنامه ام هست؛ انضباطم ۱۳ بوده. هیچکدام از درسهایم از ۱۲ بالاتر نرفت. بیشتر درسهایم ۸ و ۷ بود و دوبار هم رد شدم. هرسال تجدید بودم. اسم مدرسه که میآمد، بدنم میلرزید.
- من سیاست را نمیفهمم. همیشه از هرچیزی که نفهمم گریزانم.
- هر یک روزی که از عمرم میگذرد و به مرگ نزدیک میشوم، لذت میبرم. اصلاناراحت نیستم که ۷۰ساله شدم.
- به واسطه دو چیز در مقابل این اضطراب و افسردگی موروثی که در من هست، ایستادهام. یکی نوشتن و خواندن و دیگری ورزش… کوهنوردی سال هاست جزو برنامه هفتگی ام است. از طریق نوشتن داستان میتوانم با خیال، خودم را برخلاف ذهنیتم تصویر کنم.
- ۱۸ سپتامبر ۲۰۱۴/ ۲۷ شهریور ۱۳۹۳؛ مصاحبه با روزنامهٔ «شرق»[۱۱]
- وقتی از مسئلهای که جهانی است حرف بزنیم همه مخاطبان آن را درک میکنند.
- فقر تنها در این نیست که آدمها چیزی برای خوردن، لباس برای پوشیدن و … نداشته باشند، فقر آنجایی است که نیاز موجب درگیری ذهنی و فکری بین یک عده باشد…
- من وقتی مینویسم نه به مخاطب کودک و نوجوان فکر میکنم، نه به ترجمه، نه به فیلم، من فقط و فقط حسی را که در درونم وجود دارد، روی صفحه کاغذ میریزم، ذهنم را از همه اتفاقات بعدی خالی میکنم، تنها اینچنین است که آن لذت نوشتن واقعی به من دست میدهد.
- من در عمر فعالیت حرفهای خود تلاش کردم، تا وابسته به گروه و دسته خاصی نباشم و نخواهم بود، اجازه ندادم گروهی زیر بال و پر من را بگیرند که این نماینده ماست و تبلیغکننده افکار ماست، برای همین است که به چپ و راست، مذهبی و غیر مذهبی تعلق ندارم و مردم آثار من را میخوانند.
- اگر کارَت را برای مردم انجام دهی، همیشه خواستار آن وجود دارد، هنرمندان ما نیز باید توجه داشته باشند که مبتذل نشدن، دم دستی نشدن، کار هنرمندانه بیرون دادن؛ کمک میکند به موفقیت بهتر. پرداختن به یک طبقه موفقیت در پی نخواهد داشت، درست کار کردن، مدیریت کردن استعداد، مدیریت کردن نگارش، همه شرط است، اگر بگوییم دربارهٔ این قشر بنویسیم طرفدار پیدا میکند، اشتباه است. هنرمندانه به یک موضوع نگاه کردن و موضوع را از دیدگاه نو بررسی کردن و خلاق بودن موجب میشود، محصول نهایی خوب از آب در بیاید.
- ۹ اکتبر ۲۰۱۴/ ۱۷ مهر ۱۳۹۳؛ مصاحبه با خبرگزاری «تسنیم»[۱۲]
- اول دیوانهوار مینویسم و سپس مثل یک تدوینگر به سراغ نوشتههایم میروم. این است که اغلب نوشتههایم چیز زیادی برای حذف کردن ندارند و این چیزی است که من از سینما آموختم… معتقدم بسیاری از چیزها مثل کلوزآپ (نمای نزدیک)، لانگ شات (نمای بزرگ یا دور)، فلش بک (بازگشت به گذشته)، فلش فور وارد و… از ادبیات به سینما راه یافته، ولی حالا نوبت ادبیات است که از سینما بیاموزد و یکی از مهمترین این آموختهها نشان دادن به جای تعریف کردن است.
- وقتی قرار میشود فیلمی از آثار من ساخته شود من دیگر آن را مال خودم نمیدانم. به کارگردانها هم میگویم که کار من تا پشت ویترین کتابفروشی بوده و از این به بعد کار شماست.
- من نوشتن را به عنوان درمان برگزیدم یعنی نگارشدرمانی کردم و گرنه با وجود شرایط سخت دوران کودکیام بیمار میشدم. با نوشتن خودم را آرام و حتی معالجه میکردم. هنوز هم موقع نوشتن فقط خودم و حس و حال خودم برایم مطرح است. مخاطب به من مربوط نیست… من در واقع کار خودم را کردهام و میکنم. روحیات خودم را مینویسم و شاید چون خیلیها روحیاتی شبیه به من دارند از این آثار لذت میبرند.
- یک تعریف از آثار کودک و نوجوان (که نمیدانم از چه کسی است) خواندهام که به نظرم درست و خوب است و آن این است که: داستان کودک و نوجوان داستانی است که هر کسی در هر موقعیتی آن را بخواند، بتواند به دنیای کودکیاش بازگردد.
- روزی نیست که من با کسی مواجه نشوم که میگوید کودکی من با آثار شما سپری شدهاست. بزرگترین افتخار من لطف خوانندگان آثارم است.
- ارتباط با مخاطب مهم است نه وابستگی به گروه خاصی. من تنها به ملت ایران وابستگی عاطفی دارم و صداقت و سادگی خودم را در آثارم منتشر میکنم.
- زبان فارسی شیرین و جذاب است، ولی متأسفانه به مرور زمان در حال لاغر و لاغرتر شدن است و ما کمکم لغات عامیانه را از دست میدهیم… فرهنگ شفاهی برای بالا بردن گنجینهٔ واژگان بسیار مهم است.
- حسها جهانی و قابل فهم هستند. من فکر میکنم تصوری که ما از دنیا داریم اشتباه است. ما اغلب فکر میکنیم مردم دنیا درکی از فرهنگ ما ندارند؛ در حالیکه امروزه آنها حتی تعزیهٔ ما را هم میفهمند. به نظرم دنیا کوچک شده و برای همه قابل فهم است.
- ۶ فوریه ۲۰۱۵/ ۱۷ بهمن ۱۳۹۳؛ مصاحبه در دفتر مجلهٔ «بخارا»[۱۳]
- روحیهٔ من وقتی پارک میروم و پیادهروی میکنم و گاهی با دوستان نرمش میکنم یا کوه میروم، خوب میشود. مثل وقتی است که مینویسم. از این کار لذت میبرم. این برمیگردد به کودکی من در روستا. آن موقع خیلی راه میرفتم. درجایی که ماشین نبود و خیلی کوهستانی بود، زیاد پیادهروی میکردم و از طبیعت لذت میبردم.
- من سالهاست از روستا بیرون آمدم، اما روستا هنوز از من بیرون نیامده است. [سالهای شهرنشینی] نتوانسته مرا تغییر دهد و نتوانستم حل شوم. حتی تغییر ذهینت هم ندادم. دنیا را از چشم یک روستایی ساده میبینم.
- … در داستانهایم هرگز انتقام نیست. آدم بد ندارم، آدم خوب هم ندارم. آدمهای معمولی در داستانهایم هستند. هر نقدی دربارهٔ من نوشته باشند به هر دلیلی، پاسخ نمیدهم.
- ۲۸ ژانویه ۲۰۱۷/ ۹ بهمن ۱۳۹۵؛ مصاحبه با روزنامهٔ «جام جم»[۱۴]
- من حرفی که همیشه دارم، این است که هیچ چیز در جهان، چیز تازهای نیست. همه قصهها گفته شده، فقط نویسندهها و هنرمندان به آنها لباس نو میپوشانند.
- قصهها اصولاً از جنگ شروع میشوند. جنگ اول، که انسان با طبیعت داشته، طبیعت را، آب را یا آتش را رام کند. بسیاری از رمانها و داستانها همین جنگ انسان با طبیعت را نشان میدهد. وقتی بشر طبیعت را رام کرد، جنگ دوم یعنی جنگ انسانها با همدیگر آغاز شد؛ آنها میخواستند چیزهایی را که دیگری رام کرده، از او بگیرند؛ مثلاً دو آدم یا دو قبیله با هم میجنگیدند. وقتی جنگ فیزیکی تمام شد، نوبت به جنگ فکری میرسید. دیگر جهان با نشان دادن اسلحه حل نمیشود؛ حالا مثل شطرنج است و هر کسی به این فکر میکند که مهرههایش را چگونه بچیند… همه آدمها جنگ فکری دارند، دائم میگویند حق با من است، آنچه من باور دارم، «حق» است. آخرین جنگ هم جنگ با «خود» است، همان جهاد نفس است. محصول همه این جنگها، قصه است. هر قصه ای را که از زمانهای دور بشکافید، انسان را میبینید که برای چیزی میجنگد.
- من سینما را دوست دارم و در مورد آن تحصیل کردهام، سالها داور فیلم بودهام.. فیلمها را میبینم. سعی کردهام در این زمینه به روز باشم… فیلمهای کلاسیک هم خیلی دوست دارم. اما عمر فیلمها خیلی زود تمام میشود؛ همانطور که ظرفها کم عمر هستند. عسل را در نظر بگیرید، از روز اولی که کشف شد، همین بود، اما ظرفهایی که عسل در آن قرار گرفته، از روز نخست تا کنون تغییرات زیادی داشته و شاید اکنون هزاران نوع ظرف برای عسل باشد. این ظرفها همان لباسِ آثارِ هنری هستند. این ظرف اگر خوب باشد، میتواند تشویقی برای خرید و خوردنِ عسل باشد.
- … یکی از من میپرسید چطور در داستانهای شما تعریفی از ظاهر شخصیت نیست؟ میگفتم پس شما چه کار میکنید؟ میگفت ما فکر میکنیم و تصور میکنیم. گفتم من هم همین را میخواهم. اگر اینطور نباشد که سینما را به شما میدهم. وقتی شخصی فیلم میبیند، نصف مغزش کار میکند، چون سینما فضا را به او میدهد؛ موقعیت، لباس و حتی لهجه را میدهد. وقتی همه چیز را میدهد، فرد سختی نمیکشد. برای همین است که خواندن سختتر است و دیدنِ فیلم راحت طلبی است.
- کتاب داستان مثل ماهی زنده است که آن را میگیریدو هر آنچه میخواهید، از آن درست میکنید. اما فیلم مثل تن ماهی است و هر چیزی که مدنظر خالق فیلم بوده، به مخاطب منتقل میشود. اما در کتاب داستان این فضاسازی به عهده خواننده است و به همین خاطر است که ادبیات ماندگار است.
- ارسطو تعریفی در این زمینه دارد که میگوید در دل هر فاجعه و درام یا هر تراژدی، یک کمدی نهفتهاست. من معتقد هستم که درد همه جا وجود دارد؛ مثلاً من در آخرین کتاب خودم، ۳۰ داستان دارم که حدود۱۵ یا ۱۶ داستان در قبرستان میگذرد و طنز است، یعنی در بدترین جای ممکن. حالا تصور کنید شخصی یک عمر عاشق نشود و زمانیکه در قبرستان بر سر خودش میزند، ناگهان عاشق بشود. این نوعی طنزِ تلخ است. اینها چیزهایی است که گُم میشود؛ یعنی این طرف درد آنقدر قوی و غم آنقدر زیاد است که ذهن را پر میکند و کسی نکته خنده دارِ آن را نمیبیند. اما شادی داخلِ آن وجود دارد. البته دیدنِ آن کمی سخت است، اما میتوان آن را پیدا کرد. این دیگر تخصص شماست.
- زندگی همین است؛ در هر فاجعه ای یک کمدی و در هر کمدی یک فاجعه نهفتهاست. بهترین طنز این است که به دل، درد، به سر، فکر و به لب، لبخند بیاورد. اگر هر کدام از اینها غیبت داشته باشد، دیگر طنز نیست. اگر فقط به دل، درد بیاورد، یک داستان سانتیمانتالِ رمانتیک خواهد بود. اگر فقط به سر، فکر بیاورد، شامل فلسفه میشود و اگر فقط بخنداند، یک لطیفه است. ولی وقتی اینها ترکیب میشود، طنز خلق میشود. من هم همیشه سعی کردم داستانهایم در همین مسیر حرکت کند.
- انسان اصولاً محصول چهار چیز است؛ اثر هنری هم همینطور؛ این چهار عنصر، زمان، مکان، موقعیت و بدن است. شما هر اثر هنری که بخوانید، شامل این چهار مسئله میشود.
- من فکر میکنم عشق بیشتر در ذهن اتفاق میافتد. به قول شاعر آن گلی که از دور دیدم، چون که چیدم، دیدم از نزدیک نه رنگ خوشی دارد، نه بویی؛ این در مورد همه صدق میکند. یا اگر لیلی به مجنون کامِ دل میداد، عشقشان از یک قران هم بی بهاتر بود. این همه جا وجود دارد. اوج لذت عشق در نرسیدن و در ذهن ماندن است، بقیه آن بازی است. نسلها که از پی هم میآیند، حاصل همین عشقهاست، سیاه نمایی نباید کرد و غُر نباید زد، بلکه عشاق را باید دید که تا سالها همچنان کنار هم میمانند و از بودن و بچه دار شدن کِیفِ دنیا را میبرند.
- من در روستای سیرچ وقتی بچه بودم، کنار رودخانه سنگها را کنار هم میگذاشتم و از آنها یک شکل خلق میکردم… مینویسم که کسی را بگریانم، یا بخندانم، بلکه فقط سنگها را کنار هم میچینم، چهل تکه میدوزم و دسته گل درست میکنم. برای فرار از چیزی که میخواهد آزارم بدهد، به طرف خلق چیزی میروم که بخشی از خودم را هم در آن میگذارم. هنرمند وقتی میخواهد بنویسد، انتخاب میکند. برای معالجه فکریِ خودش و برای اینکه خودش را در نوشتن گُم کند، این فضای هنری را برای خودش ایجاد میکند.
- هنر ادامهٔ بازیهای بچگانه است. نویسندهها و هنرمندان حسّ کودکی را در کار هنریِ خود میگذارند. ادامهٔ کودکیِ هر هنرمندی در آثارش است.
- من معتقدم خانههای کودکی مانند لاکِ لاکپشت همیشه با آدم است. لاکپشت با لاک خودش به دنیا میآید و همیشه همراش است. هنرمندی بیچاره است که کودکیاش را فراموش کند. کودکی در هنرمندان خیلی زنده است.
- ظاهرم آرام است، اما از داخل ویران است. در ظاهر دریا هستم، اما داخل آن توفان است.
- معتقد هستم که هنرمندان مانند ورزشکاران دورانی دارند؛ فوتبالیستها کفشهایشان و بوکسورها دستکششان را آویزان میکنند؛ خیلی سخت است که آدم بگوید دیگر نمینویسم، اما شاید لازم باشد. آرزوی من این است که در اوج تمام بشوم، یا خودم یک روز اراده کنم و نوشتن را کنار بگذارم
- ۲۶ مارس ۲۰۱۷/ ۶ فروردین ۱۳۹۶؛ مصاحبه با مجلهٔ «چلچراغ»، شماره 700[۱۵]
- هنر و استعداد مثل آب میماند. آب در همه جای دنیا وجود دارد اما عملکرد خاصی دارد و هیچوقت نمیبینید که این آب گم شود؛ اگر بخار شود به ابر تبدیل میشود و میبارد، اگر در زمین فرو برود به صورت چاه یا چشمه در میآید و حتی اگر حتی خورده شود به نوعی به چرخه بازمیگردد. آب همه جا هست و ما باید به این فکر کنیم که آب در زندگی انسان چه میکند؟ استعداد و تخیل انسان نیز مثل همان آب است و اگر آن را از انسان بگیریم از جایی دیگر سر درمیآورد. من همیشه گفتهام که بچه پولدارِ نویسندهها تولستوی بود با آن همه زمین و امکانات، بقیه فقیر هستیم.
- هر نویسندهای که چیزی را مینویسد در حقیقت یک تجربه زیستی را دوبار انجام داده، کاری که بقیه آدمهای عادی نمیکنند.
- برای من حل نشده که استعداد یعنی چه و فرمولش را به دست نیاوردهام، فقط میدانم کسی که استعداد نویسندگی دارد فراتر از آن را هم میتواند ببیند
- بیشتر چیزهایی که نوشتهام موضوع زندگی خودم بودهاست.
- هنرمند کاری را میکند که فقط یک بار انجام میشود و چون کار او فرمول ندارد قابل یاددهی نیست… نیمی از کار قابل انتقال نیست اما نیمی دیگر از کار را میشود یادگرفت یعنی فرد حرفی برای گفتن دارد و نداند آن را چگونه بگوید، چگونه گفتن را میتوان به او یاد داد اما نمیتوان گفت چه بگو.
- نوشتن همچون ساختن ساختمان است که هم طرح میخواهد و هم ابزار که واژگان در این میان ابزارهای شکلدادن این ساختار هستند… هر زبانی که واژههایش را از دست دهد لاغر میشود و میمیرد؛ هر سال یکی دو زبان میمیرد؛ بنابراین واژه در نوشتن بسیار مهم است… چیز دیگری که در هنر مهم است «عشق» است. در هنر عشق به علاوه تلاش و مقاومت برابر است با موفقیت… این عشق و علاقه را در کلاس نمیتوان آموزش داد.
- ۱۱ اکتبر ۲۰۱۷/ ۱۹ مهر ۱۳۹۶؛ مصاحبه با روزنامهٔ «ایران»[۱۶]
- بخشهای مشترکی بین من و مجید وجود دارد. مجید تنهاست و با مادربزرگش زندگی میکند، فقیر است، تمرکز ندارد و برای همین با خواندن ریاضی مشکل دارد. عاشق شعر و شاعری و کتاب و سینماست. طنز کلامی دارد و همهچیز را از زاویهٔ طنز نگاه میکند و مشکلات را به شوخی میگیرد و این هوشمندی را دارد که تلخیای که بر او گذشته را به شادی بدل کند. بنمایهٔ مجید نیاز است در مقابل بیبی که پیرزنی فقیر و سختگیر و پخته و سختیکشیدهاست و حاضر نیست به خواستههای مجید تن دهد. اما این دو در عین تضاد همیشه با هم یکی هستند… مجید یک جور معرفی من به جامعه بود و در واقع شناسنامه کاری من است. قصههای مجید اثر متفاوتیست چون سرشار از ادبیات عامیانه و سنتهای ایرانیست که حالا فراموش شده و من آن را در قالب ادبیات آورده و کاربردیاش کردهام.
- ۳ سپتامبر ۲۰۱۸/ ۱۲ شهریور ۱۳۹۷؛ مصاحبه با «کتاب گویا»[۱۷]
دربارهٔ او
[ویرایش]- بعضیها واقعاً بزرگ هستند و از خود ردپایی به جا میگذارند. مرادی کرمانی هم از آن دست نویسندگان است که در ادبیات برای خودش رد پای منحصر به فرد دارد و باید خیلی زودتر از اینها برای او چنین مراسمی میگرفتیم.
- کیومرث پوراحمد، ۲۸ ژانویه ۲۰۱۳/ ۹ بهمن ۱۳۹۱[۱۸]
- آقای مرادی همیشه به من میگوید شما را که میبینم یاد مادرم میافتم و خب من شاید تنها مادری باشم که فرزندیاش نزدیک به نیم قرن از او بزرگتر است و البته آقای مرادی هم تنها فرزندی است که نیم قرن از مادرش بزرگتر است و میتوان هر دوی ما را از این نظر در کتاب رکوردهای گینس وارد کرد! … خوشحالم در شهری به دنیا آمدهام که مادر شما در هوای آن تنفس کرده و در آسمانش به ستارگان خیره شدهاست. خوشحالم به جای مادری کنار شما هستیم که فرصت نشد تا صدای قصههای او را بشنوید.
- افسانه شعباننژاد، ۲۸ ژانویه ۲۰۱۳/ ۹ بهمن ۱۳۹۱[۵]
- سابقه آشنایی من با مرادی کرمانی به پخش قصههای مجید در رادیو برمیگردد. بعد از این بود که من با مرادی کرمانی تا حدودی آشنا شدم و با علاقه آثار وی را خریداری میکردم و در خانه برای خودم و بچههایم میخواندم. من همیشه مشتاق بودم که بدانم چه کسی این داستانها را مینویسد که تا این اندازه میتواند خوب و زنده این شخصیتها را در داستان روایت میکند. وقتی با مرادی کرمانی آشنا شدم، مشاهده کردم که نزدیکی بسیار زیادی بین شخصیت وی و آثارش وجود دارد و دقیقاً همان چیزی است که بیان میکند… نکتهای که بسیار قابل توجه است سلوک و مردمداری مرادی کرمانی است. نزدیک بودن به مردم ویژگیای است که همواره در وی وجود داشتهاست.
- محمود برآبادی، ۷ سپتامبر ۲۰۱۴/ ۱۶ شهریور ۱۳۹۳[۱۹]
- من به عنوان یک ایرانی خوشحالم که مرادی کرمانی، هست و مینویسد و زیبا مینویسد و برای بچهها، بزرگسالان و در واقع برای گروه «همهسالان» مینویسد. من در واقع یک گروه سنی را به حوزه نشر ایران اضافه کردم و آن گروه همهسالان است و معتقدم که مرادی کرمانی از جمله اشخاصی است که برای همه مینویسد.
- شهرام اقبالزاده، ۷ سپتامبر ۲۰۱۴/ ۱۶ شهریور ۱۳۹۳[۱۹]
منابع
[ویرایش]- ↑ امید، جمال. فرهنگ سینمای ایران. تهران: نگاه، ۱۳۷۷ش-۱۹۹۸م. ۴۱۰. شابک ۹۶۴۶۱۷۴۸۹۲.
- ↑ میرعابدینی، حسن. فرهنگ داستاننویسان ایران از آغاز تا امروز. تهران: چشمه، ۱۳۸۶ش-۲۰۰۷م. ۲۵۳. شابک ۹۷۸۹۶۴۳۶۲۳۶۲۳.
- ↑ «هوشنگ مرادی کرمانی: جامعه ایران زیاد شاد نیست و طنز و شوخی را نمیفهمد». خبرگزاری ایسنا، ۲۹ خرداد ۱۳۸۰. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۹ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «متن کامل سخنرانی هوشنگ مرادی کرمانی در مراسم قدردانی از خاتمی». خبرگزاری ایسنا، ۹ مرداد ۱۳۸۴. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۹ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ «نوشتن برای ایران و فرزندانش افتخار من است». خبرگزاری مهر، ۱۰ بهمن ۱۳۹۱. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۸ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «مرادی کرمانی در جشن تولدش از رازهای نویسندگی گفت». خبرگزاری ایسنا، ۱۷ شهریور ۱۳۹۲. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۸ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «گپ وگفتهای نویسنده و خانواده اش در جشن تولد 70 سالگی/ عامل موفقیتم قیچی است/ دختری که اولین خواننده آثار مرادی کرمانی است». خبرگزاری ایبنا، ۱۷ شهریور ۱۳۹۲. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۸ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «چند و چون ادبیات کودکان در ایران». دویچه وله، ۱۴ فروردین ۱۳۸۷. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۲۵ مه ۲۰۲۱.
- ↑ «گپوگفت با مرادی کرمانی در شصت و هشتمین سالروز تولدش». همشهری آنلاین، ۱۶ شهریور ۱۳۹۱. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۸ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «گفت و گوی شرق پارسی با هوشنگ مرادی کرمانی». الشرق الأوسط، ۱۷ ژوئیه ۲۰۱۴. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۱۹ آوریل ۲۰۲۱.
- ↑ «قرار نبود جزو جمعیت دنیا باشم». شرق، ۲۷ شهریور ۱۳۹۳. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۸ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «مرادی کرمانی؛ از ۹ ماه ناشرگردی برای چاپ «قصههای مجید» تا عدم توفیق نویسندگان مقلد فرمهای غربی». خبرگزاری تسنیم، ۱۷ مهر ۱۳۹۳. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۸ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «دیدار و گفتگو با هوشنگ مرادی کرمانی / مریم محمدی». مجلهٔ بخارا، ۱۷ بهمن ۱۳۹۳. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۲۵ مه ۲۰۲۱.
- ↑ «دنیا را از چشم یک روستایی میبینم». جام جم، ۹ بهمن ۱۳۹۵. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۸ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «در ظاهر دریا در باطن توفان». چلچراغ، ۶ فروردین ۱۳۹۶. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۸ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «لذت واژههای فارسی را فراموش کردهایم». ایرنا، ۱۴ فروردین ۱۳۸۷. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۸ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «مرادی کرمانی: «قصههای مجید» شناسنامه کاری من است». ایبنا، ۱۲ شهریور ۱۳۹۷. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۸ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «پوراحمد: مرادی کرمانی ردپای خود را در ادبیات داستانی ما گذاشتهاست». خبرگزاری مهر، ۱۰ بهمن ۱۳۹۱. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۸ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ ۱۹٫۰ ۱۹٫۱ «نویسندهای برای همهسالان/ هوشنگ مرادی کرمانی از نگاه نویسندگان دیگر». ایبنا، ۱۷ شهریور ۱۳۹۳. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۸ ژوئن ۲۰۲۲.