فرهاد مهراد
ظاهر
فرهاد مهراد (۲۹ دی ۱۳۲۲ در تهران — ۹ شهریور ۱۳۸۱، پاریس) معروف به فرهاد؛ خواننده، آهنگساز و نوازندهٔ پاپ راک ایرانی بود.
دربارهٔ او
[ویرایش]- «ایشان را میتوان یکی از اعضای مکتب داوود دانست، به این دلیل که هیچ دریچهای را به روی خویش نبست. کسی که با سوت خاطرات رومانی و بیست سال پیش را زنده میکند و در عین حال با ما به هفتصد سال پیش میرود و در مولانا سیر میکند، همچنین داستان دقوقی را هم دوست دارد و اشعار گوته را نیز میخواند، گسترش سطح ادراک و احساس او را نشان میدهد و اینکه آن فریادی که میکشید از تمامی وجود او برمیخواست. همچنین باید گفت کارهایی که او ارائه میداد همگی Unique بودند.»
- «او بسیار انسان با سواد و فرهیختهای بود، به عنوان مثال هر شب ما برای اجرای برنامه، دو سه ساعت زودتر به رستوران روبروی کوچینی بنام برگ سبز میرفتیم و غذای مختصری را میخوردیم و در مدت زمانی که در آنجا بودیم حداقل ده، دوازده نفر از افراد سرشناس و همچنین شاعران شناخته شدهای مانند نصرت رحمانی، یدالله رؤیایی و ترانه سرایانی مانند ایرج جنتی عطایی و … به آنجا میآمدند و در زمینه شعر و ادبیات با او به بحث و گفتگو مینشستند و او نیز به تک تک آنها پاسخ میداد و به اصطلاح عامیانه همگی در مقابل اطلاعات او در زمینه ادبیات و تفاسیری که از اشعار مختلف داشت لُنگ میانداختند. فرهاد کلاً آدم بذله گویی نبود اما اگر پیش میآمد حرفهای جالبی میزد. همچنین گلستان سعدی را هم تقریباً از حفظ بود و برای همین از گلستان در حرفهایش خیلی مثال میآورد و شعری نبود که او از پس آن برنیاید و نتواند تفسیرش کند؛ به خصوص شعرهای حافظ. او نابغهای بود که دیگر نظیرش را در ایران نمیتوان یافت. البته بیشتر مردم او را به دلیل ویژگیهای حداقلی و وجه موسیقی اش میشناسند، اما او ویژگیهایی در سبک کاری و رفتاری اش داشت که اگر بر مردم عیان میشد، جایگاهی والاتر از آنچه که هست در اذهان عمومی پیدا میکرد و این ظلم بزرگی بود که در حق او شد. همچنین او به آثار خود که امروزه طرفداران بیشماری دارند هیچگاه افتخار نمیکرد و حتی دوست داشت که اگر میشود بتواند خود را از آنها بَری کند، اما از جهتی رضایت داشت که در میان آثارش آنچنانی که باید به ابتذال نگراییدهاست.»
- منوچهر اسلامی نوازنده ترومپت و عضو سابق گروه بلک کتس[۲]
- «خبر درگذشت او من را از من جدا کرد و گفتم نمیتوانم از او ننویسم و این از سر اَدا و اَطوار نبود. دیگر حوصله اَدا و اَطوار هم ندارم و از هر چه سکوت عالمانه است نکبتم میگیرد.
فرهاد موسیقیدان بود و در موسیقی نظریهپرداز، پیانو و گیتار را خوب مینواخت، موسیقی کلاسیک را از عهد رُنسانس تا قرن بیستم میشناخت ولی در حیطه موسیقی مدرن دانشی بسیط، حسی جوشنده و نگاهی بدیع داشت، اطلاعات شگرفی از موسیقی غرب و همچنین موسیقی سنتی خودمان داشت و البته خواننده نیز بود؛ ولی من با وجه موسیقیدان و به خصوص با وجه خوانندگی اش ارتباطی نداشتم، هرچند که از سالهای ۴۷ تا ۴۸ تا سال ۶۰ کمتر روز و روزگاری میشد که از حال یکدیگر بیخبر بمانیم.
هنوز نوجوان بودم که خواسته و ناخواسته صدای او را شنیدم. جوانی که میخواند، ولی مثل دیگران نمیخواند. اَدا درنمیآورد. مانند بسیاری آرایش مو و مدل لباس و غمزههای نگاهش را به نمایش نمیگذارد. در حسرت خاطرات شبهای مهتابی و بید مجنون و بوسههای کشدار زنجموره نمیکند. برای گوش، اعصاب و شعور مردم احترام قائل است. میخواند زنده و جاندار، مینوازد حی و حاضر و با کششهای خوش طنین موسیقی اش فریاد میکشد از بیخ و بُن جگر. از زیر آوار خفقان نعره میزند و اندکی بعد غریب تر از کوکو سرای دشت غربت مویه میکند.
در همان روزها برحسب اتفاق دقیقهای صدای او را از رادیو شنیدم. گفتگو بود یا هر برنامه دیگری نمیدانم؛ ولی او حرف میزد. از بوف کور هدایت و زمستان اخوان حرف میزد و بحث میکرد و من مانده بودم معطل که: «او؟! خواننده ترانههای ری چارلز و غم تنهایی هدایت؟! خواننده کوچینی و یأس زمستانی امید؟ !»
حیرتم معقول بود، هرگز نشنیده بودم که یک خواننده موسیقی پاپ از ادبیات ایران و همچنین هوشیارانه از تاریخ سیاسی ایران حرف بزند. این پرسش در من کهنه شد تا چهار سال بعد که برای نخستین بار وی را در کافه فیروز، سر میز محمد آستیم دیدم. در آن دوران جذب آستیم و همراه شدن و هم صحبت شدن با او کار سادهای نبود. عبث، عبث تنهایی اش را نمیشکست و با هر کسی هم نمینشست و لذت کلام خون چکانش را به رایگان قسمت نمیکرد؛ ولی آن روز در کافه فیروز دیدم که آستیم اَنیس و مونس فرهاد است. رفاقتشان کهنه است و فرهادِ همراه آستیم، اصلاً فرهاد خواننده نیست. روشنفکر است، دردمند است، ادیب است. از نثر بیهقی حرف میزند، متن انگلیسی ساموئل بکت را به من هدیه میدهد و سورهای از قرآن را از حفظ میخواند. فردای آن روز حیرتم را برای اکبر مشکین باز گو کردم. مشکین گفت: «پیره پدر! فرهاد خیلی بیشتر از آن است که تو شناختی.»
از آن شب به بعد حدیث سالها همدردی و همبندی و هم خرجی آغاز شد و من دیدم، دیدم که آن مستغنی از هرچه که دنیوی ست، آن بینیاز از نام و جاه و جلالت مآبیهای متداول، کمر نیاز را چه آسان نمیشکند.
او در تمام آن سالها به راحتی میتوانست، نه با فروش تاریخ تبارِ اندیشگی اش، فقط با رهن اندکی از وقتش ثروتمند شود، ولی نمیشد. نمیخواست، نمیفروخت، فروشنده نبود، حتی یک پرده از صدایش را، یک مضراب از سازش را. یک بار گفت: «من نمیتوانم زیر سایه سر نیزه، ترانه عاشقانه بخوانم و نخواند، هرگز نخواند.»
او خواننده بود اما از امتیازات خوانندگی استفاده نمیکرد. ترانههای اجتماعی که سیاسی تلقی میشد میخواند اما میراث خوار سیاست نبود. مانند بسیاری لاف سیاسی نمیزد، دکان سیاست باز نمیکرد و از هیچ نمدی توقع هیچ کلاهی را برای خود نداشت که هیچ، حتی به کلاهی که دیگران بر سر خود میگذاشتند میخندید. اگر نوار آهنگ «جمعه» آن زمان را نه «جمعه» بعد از انقلاب، چاپ سالهای پنجاه را پیدا کردید میبینید که ترانهسرا با یک هیبت سیاسی ترانه اش را تقدیم کردهاست به دکتر اسماعیل خویی، آهنگساز با شهامتی مبارزاتی آهنگش را تقدیم کردهاست به غلامحسین ساعدی و او برای آنکه در آن تقدیم نامچه دکاتیری کم نیاورد صدایش را تقدیم کردهاست به «دکتر صلحی زاده» که آن روزها مشهورترین پزشک ترک اعتیاد بود.
زهی تسخر! که او زد بر بنیان آن باورهای بی گوهر. پیش از این گفتم که در تمام دهه پنجاه شاهد تک لحظههایی از لحظات ماهیت هستی او بودم. از مرور لحظات میگذرم و به سال شصت، سال باور جداییها میرسم. همان سالی که زندگی حکم انجماد همه ما را جاری کرد و فهمیدیم که بهتر است سرمای زمستان خاموشی را تقسیم نکنیم. هرکس بار انزوای خودش را صبورانه بر دوش کشید؛ ولی در جمع ما حیرت او از صبوری اش وسیع تر بود که چرا؟! چرا هیچکس او را نمیشناسد؟! نمیشنود؟! به جا نمیآورد؟! چرا شنوندگان و پذیرندگان و تأییدکنندگان پیشین اصرار دارند که او را نشنوند؟! به عنوان مثال آهنگ «وحدت» سرود سنگرهای خیابانی سال ۵۷ شد. مگر ممکن است طنین صدای او در شبانگاهان سنگرهای خیابانی فراموش شده باشد؟! ولی شده بود!
این ناممکن اتفاق افتاده بود و او نمیتوانست برای «سرود وحدت» مجوز پخش بگیرد. مسئولان اداره موسیقی، همان سنگریان سال ۵۷ دیگر او را نمیشناختند! نمیخواستند «وحدت» را بشنوند و او از این امتناع سخت، این برخوردهای یخین، دچار سرسام شده بود!
یک بار از او پرسیدم که: «چه میگوید؟ آن سنگر نشین امروز مدیر شده؟»
و او با زهر خندی گفت: «میگوید: (ح) جیمی کلمه ترجیع ترانه را غلط تلفظ کردهای» و عکس العمل فرهاد کسی که عربی را با فصاحت حرف میزد و حتی خرده نیز بر ترجمه قرآن میگرفت چه میتوانست باشد؟ !»- محمود استاد محمد بازیگر، نمایشنامه نویس و کارگردان تئاتر[۳][۴]
- «ترانه، درد مردم یک اجتماع است و باید یک شاعر یا ترانهسرا از درد مردم خود حرف بزند اما خیلی راحت گفته میشود که از درد مردم شعر نگویید. مگر میشود در میان مردم بود و از غم و غصه مردم حرف نزد. همچنین او در بخش دیگری از سخنان خود جایگاه «فرهاد مهراد» را در موسیقی چند دههٔ اخیر ایران دارای اهمیت فراوان دانست و گفت: من در هر کجا که سخنرانی داشتهام دربارهٔ او صحبت کردهام. او یک فرد درونگرا بود، اما جایگاه خودش را داشته و دارد. بعضیها این موضوع را در بوق و کرنا کردهاند که وقتی فردین فوت کرد همه مردم را به سوگ خود نشاند، اما هیچکس از مرگ این هنرمند متأثر نشد، تا از این طریق از اهمیت او کاسته شود. دلیل این امر کاملاً مشخص است. الان در هر خانه که بروید حداقل چند فیلم از فردین میتوانید پیدا کنید، فردین در میان عام مردم محبوبیت داشت. اما فرهاد، متعلق به قشر خاصی از مردم بود. او متعلق به قشر تحصیلکرده و روشنفکر جامعه آن روز و امروز ماست. فردین متعلق به ۹۵ درصد مردم بود اما او متعلق به ۵ درصد بود.»
- «به نظرم در آن زمان ترانه به سه شاخه تقسیم شد: اول همین انواع مبتذل که به ترانههای لالهزاری معروف شدند. نوع دوم اکثریت فضای ترانهسرایی را به خود اختصاص داده بود ولی بیشتر یک نوع کلیشهزدگی از نوع حدیث نفس و عباراتی چون ساقی، می، من دارم میمیرم و ترکیبهای مشابه را شامل میشد. در کنار شاخه دوم، نوع سومی هم رشد کرد که پرویز وکیلی در آن بیشتر از همه سهم داشت. نوذر پرنگ نیز در این نوع، چند کار زیبا دارد. اما در کل نوع دوم سهم بیشتری داشته و بدنه جریان ترانهسرایی را تشکیل میداد که ترانههای آن بیشتر دارای مفاهیم تکراری بودند و از روی هم بودند. اما مثلاً ترانههایی که فرهاد مهراد میخواند، متفاوت بود.»
- علیرضا طبایی شاعر[۶]
- «عقاید فرهاد را خیلی میپسندیدم، فرهاد یک هنرمند بالفطره بود، اگر کسی ۱۰ دقیقه پیش او مینشست و با او حرف میزد، میفهمید که اصلاً متعلق به این دنیا نیست. آدم خاصی بود، ساعت چهار نیمه شب گیتار دست میگرفت و آواز میخواند. بعد از مرگ فرهاد حس کردم که نوبت ما هم میرسد. فرهاد برای نسل ما الگوی شاخصی بود. پس از او دیگر بازگشت به شیوههای پیشین ممکن نبود. او ما را سالها به پیش راند و توقع اهل هنر را از موسیقی بسیار بالا برد. از این پس میبایست خود را با معیارهای روشنفکرانه و متعهدانه او میسنجیدیم. او موسیقی اعتراض را به میان جامعه برد و به ما امکان داد چشماندازهای تازهای را در افق موسیقی نوین ایران کشف کنیم و به کار بگیریم. همچنین بسیار منحصر فرد بود و این ویژگی نه تنها در نوع موسیقی اش بلکه در خصوصیات اخلاقی او نیز نمایان بود. برای مثال در آن دوران اگر افراد ثروتمند نیز او را برای اجرای برنامهای انگلیسی به میهمانیهای خود دعوت میکردند و دستمزد خوبی را هم میدادند دعوت را نمیپذیرفت و نمیرفت. همچنین در مورد آهنگهایی که برای او ساخته میشد باید بگویم که چون خودش نوازنده و نظریهپرداز در موسیقی بود، حتماً باید نظرش در موسیقیهایش اعمال میشد، مخصوصاً آهنگهایی که توسط منفردزاده ساخته میشد، زیرا بیشترین آهنگها را با او داشت و به نوعی گویی قراردادی مبنی بر اینکه آهنگ باید به چه شکل باشد بین آنها وجود داشت.»
- تورج شعبان خانی آهنگساز[۷][۸][۹]
- «بسیار اهل مطالعه و فردی کتاب خوان بود و من چنین چیزی را در بین خوانندگان آن دوران ندیده بودم و همیشه همراه خود خورجینی داشت که در آن مملوء از کتاب بود و تمام دورانی که ما با یکدیگر کار میکردیم هیچگاه صحبت پول را نمیکرد. در صورتی که وقتی با خوانندگان دیگر کار میکردم در ابتدا باید قراری مبنی بر مشخص کردن میزان قرارداد گذاشته میشد. همچنین با وجود آنکه فرد مذهبی ای نبود زمانهایی که تا صبح مشغول به کار بودیم و نزدیک اذان صبح میشد در خلوتی میرفت و نمازش را میخواند.»
- خسرو لاوی ناشر آهنگهای او در سالهای قبل از انقلاب[۱۰]
- «هالهای بود از تفکری اجتماعی که در شخصیت و خوانندگی او شکل گرفته بود. همه ما او را به عنوان یک خواننده اجتماعی میشناسیم نه فردی که تنها برای سرگرم کردن و لذت هنری بخشیدن به مردم و کسب درآمد بیشتر خوانده باشد. صدای فرهاد از آن جنس صداهایی است که شما به هیچ عنوان نمیتوانید آن را با صدای دیگری اشتباه بگیرید.»
- «فرخنده باد زاد روز فرهاد، روز عشق به انسان.
(تن آدمی شریف است به جان آدمیت/ نه همین لباس زیباست، نشان آدمیت)
میدانیم بعضی این بیت را اینگونه رفتار کردند:
(تن آدمی شریف است به جان آدمیت/ نه! همین لباس زیباست نشان آدمیت)
فرهاد تن رها کرد. اگر شهرت عشق را فرهاد برد، تلاش کرد تیشه بر بی ستون نادانی زند. فرهاد عاشق بود. عشق اگر در جان تو باشد پس از رفتن تن به جان دیگران ساری میشوی. جریان این عشق است که میتواند جهان را آزاد و آباد کند و داد بنا کند. جهانی درخور شرف انسان. تن رفتنی است، بعد از جان عاشق باش تا جهان زیبا شود، پس فرخنده باد زاد روز فرهاد، روز عشق به انسان.»- اسفندیار منفردزاده آهنگساز[۱۲]
- «مرد تنها هم مرد!
برای کسی شدن، برای اسطوره شدن، برای به اوج رسیدن، برای این که تار نماها از مرثیه لبریز شوند، باید مرد.
مرد تنها هم مرد و اسطوره شد. سوگواران گناهکار دوباره انگشت اتهام به جانب یکدیگر دراز میکنند که بگویند: «من بی گناهم، تو بودی که دست او را نگرفتی، تو بودی که گذاشتی تمام شود و باری آرام میگیرند و به بستر میروند.» حافظه ملی ما پاک پاک است، حافظه هنری هم. هیچکس هیچ چیز به یاد ندارد. این که چه کردهای مهم نیست، این که چه نکردهای مهم است. دوباره یکی میرود و ما همه دسته گلهای پوسیده را به پایش پرتاب میکنیم. بر امواج اینترنت تصویرش را تاخت میزنیم، شعر مینویسیم، رج میزنیم، بغض میکنیم، سبک میشویم. این همه انرژی دیر هنگام به کار هیچکس نمیآید. اما اگر زنده بود به دردش میخورد. از این همه دوستت دارمها شد و با یک بغل ترانه به خانه رفت. شانزده سالگی ام در یک بر نامه رادیویی قد میکشید. رادیو تهران صبح جمعه، برنامه آوای موسیقی، تهیهکننده: هوشنگ قانعی. من نویسنده و گوینده اش بودم. رو به روی من ایستاده بود و کاغذ سیاه و سپید را دوره میکرد. با صدای بی صدا… مثل یک خواب کوتاه.. یه مرد بود یه مرد. لبخندش را به من بخشید و روزی دیگر صدایش را به آسمان دوخت. فرهاد پاک بود، روشن بود، نازک بود، آرام بود و دانا بود. فرهاد از همه بهتر بود، از همه سر بود. بعد جمعه از راه رسید. جمعهٔ پیروزی نوین. آمنه آغاسی را پس زد و بعد اسفندیار به زندان رفت و من در خلوت هوشیار و خوش رنگ واروژان؛ در خیابان بیست و پنج کوچه محسنی به هفته خاکستری رسیدم. بازجویان اوین گمان میکردند این ترانه را اسفندیار نوشته! همینطور پیش رفت تا آخرین نجواها. شعری که در دریا کنار به گل نشست. اسفندیار بر آن موسیقی نوشت. اما به استودیو نرفت. اسفندیار منفردزاده به آمریکا رفت و من به انگلیس و فرهاد در خانه ماند. گذشت و گذشت و بعد یک بار دیگر در برابر دوربین نشسته بودم که خبر آمد فرهاد هم رفت؛ و بعد هق هق من بند نیامد و هنوز هم نمیدانم با این شور بختی چه کنم؟ فرهاد عشق بود که دیگر تکرار نخواهد شد، به همین سادگی؛ و اینک نابلدترین مان؛ این رسوایان بر خاکستردانش اشک میریزند و مرثیه میخوانند و موعظه میکنند و برای جلد روی نشریهها عکس میگیرند و فرهاد از آن بالا یا از آن پایین میخندد. درست مثل لحظهای که شعر مرد تنها را مرور میکرد. «سهراب» میدانست که مرگ پایان کبوتر نیست و فرهاد میداند که دوباره به دنیا میآید. بیوقفه از هفتههای خاکستری اینک ققنوسی پر و بال میگشاید که سایه گسترده اش خردی ما را هجی میکند و حال خودم مینویسم، فرهاد رفت، بقیه هم میروند و هر روز هنرمندانی هستند که از یادها پاک میشوند. واژه هنرمند آنقدر بزرگ هست که لایق درک کردن باشد، ولی متأسفانه هیچگاه اینگونه نبودهاست و نخواهد بود یا که امیدی به تغییر هست؟ روزها و شبهایی هست که صدایش در گوشم تکرار میشود و در گوشم صدایش فریادی است. فریادی که از عمق وجودش برمیخواست. فرهاد را دوست داشتهام و دوست میدارم و تمام هنرمندان این مرز و بوم را که زمانی در کنارم فریادشان شعله میکشید و اینک شعله خاموش گشتهاست. فرهاد رفت و در آرامگاهی که واقعاً آرامگاه است هنوز لبخندی دلنشین بر لب دارد و در جایی است که دیگر نه از نامش بلکه از شماره سنگ قبرش شناخته میشود. عاقبت همه ما همین است. آنگاه که فراموش شویم چه احساسی میکنیم؟ فرهاد فراموش شد، آنگونه که دیگران. فراموشی حزنانگیز است. اشک از چشمانم جاری میشود. ترس این دارم که هنگام خاک سپاریم هیچکس نباشد و فراموش شده باشم. تنها باشم آنگونه که فرهاد تنها بود، آنگونه که امروز تنهایم. برمیخیزم در آیینه نگاهی به خود میاندازم. صدای فرهاد فضای اتاق را پر میکند. در باز میشود؛ فرهاد میآید؛ لبخند همیشگی اش بر دیوار اتاقم سنگینی میکند و اوست که فریاد میزند. میبینم صورتمو تو آینه/ با لبی خسته میپرسم از خودم/ این غریبه کیه از من چی می خواد / اون به من یا من به اون خیره شدم، در اتاقم بسته میشود. او رفتهاست. این من هستم که هنوز در آیینه نگاه میکنم و فردا ماییم که در آیینه نگاه میکنیم. یادداشتم را با حرف همیشگی فرهاد تمام میکنم که آخر تمام حرفهایش این را میگفت: (به امید باران و صلح)»- شهیار قنبری ترانهسرا[۱۳]
- «من فقط تنها آدم جدی ای را که در مسائل کاری از میان خوانندگان گذشته میشناختم فرهاد بودهاست. آدمی بود شدیداً جدی، شدیداً دل بهکار بسته. از واژهٔ جدی زیاد نترسیم. یعنی فکر نکنیم یک آدم اَخمو و نمیدانم بداخلاق است و فقط میخواهد تنبیه کند نه، آدمی است که خودش زود راضی نمیشود از کاری که کرده و میگوید من باید کار بهتری را ارائه دهم. همچنین او برای ارائه کارهایش هیچ عجلهای نداشت و تازه ما باید او را به سختی گیر میآوردیم (چون بیشتر مواقع در دسترس نبود) و کاری را به او پیشنهاد میکردیم. به عنوان مثال به یاد دارم که برای ترانه آوار به منزلش رفته بودم و این ترانه را به او پیشنهاد کردم و او هم بسیار آن را پسندید و حتی تصمیم گرفت که خودش آهنگ آن را بسازد (این اثر را نیز بسیار دوست دارم چون اولین تجربه فرهاد در زمینه آهنگسازی است به روی شعر دشواری از من که آهنگ گذاشتن روی آن سخت بود) و قرار شد که بزودی ضبط آن انجام شود و من هم دوست داشتم که هر چه سریعتر این کار به سرانجام برسد. اما آنچنان او برای ارائه دادن آن خونسرد بود و عجلهای نداشت که باعث شد یک روز من و آندرانیک تنظیمکننده آن به سراغش در گرمابه برویم و به زور او را بیاوریم تا آن کار را اجرا کند و تمام شود. وی فرد مادی گرایی هم نبود. یادم هست که برای ترانه جمعه به دنبال سرمایهگذار بودیم و کسی هم برای آن پیدا نمیشد تا یک روز به اتفاق هم به شرکتی رفتیم که مدیر آنجا مبلغ بسیار چشمگیری را به ما پیشنهاد کرد و قبول کرد که کار ما را منتشر کند، اما به یکباره فرهاد برآشفت و گفت به چه دلیلی قرار است که شما چنین مبلغی را به ما بدهید در صورتی که مشخص نیست کار فروش برود یا نه و هر چفدر که ما اصرار کردیم پیشنهاد را نپذیرفت و محل را ترک کرد و رفت. همچنین باید بگویم که او دقیقاً شبیه همان چیزی بود که امروز همه ما از او در ذهن داریم چون بسیاری از افراد متأسفانه شبیه تصویرشان نیستند، مانند بسیاری از صداهای عشقها که آن خود خودشان شبیه این شعارها نمیباشند اما فرهاد دقیقاً خودش بود و سالهایی که با او گذشت و ترانههایی که با او دارم را رقم زد بسیار سالهای با ارزشی برای من هستند. او خواننده بسیار حرفهای بود که وقتی وارد استودیو میشد تا زمانی که کار به پایان میرسید کارش را به درستی انجام میداد و اکثر کارهایی که به زبان انگلیسی خواندهاست به مراتب از اجرای اورجینال آن بهتر است و این یک استثنا و حادثه میباشد که دیگر تکرار نخواهد شد. او را همیشه دوست داشتم و دوست میدارم.»
- «هیچگاه دیگر گمان نمیکنم که فردی را مانند او در موسیقی ببینیم. او تنها یک صدا، یک شخصیت و یک دانش نبود، پدیدهای بود که آمد و رفت. روزی خانم قهرمانی صاحب کلاب کوچینی نزد من آمده و گفتند که چند شب پیش در جایی بودم که در آنجا پسری را دیدم که به زیبایی گیتار مینوازد و میخواند و از او خواستم که امروز به اینجا بیاید. آن پسر آمد و از او خواستم تا به همراه هم آهنگی از ری چارلز را بنوازیم و او نیز که خود از طرفداران ری چارلز بود از این بابت خوشحال شده و پشت پیانو نشست و من هم پشت درام تا آن آهنگ را بنوازیم. وقتی که شروع به نواختن پیانو و خواندن کرد، باورش برایم مشکل بود، چون آهنگ را مانند نسخه اصل آن و بدون اینکه فاصلهای میانش بیفتد، دقیقاً مثل خود ری چارلز پیانو را مینواخت و میخواند که من به او گفتم: تو این صدای شبیه به ری چارلز را از کجا آوردی؟! بعد هم یک آهنگ آرام جورجیا را با هم زدیم و کسی باور نمیکند که فردی حدود پنجاه سال پیش در ایران به این شکل میخواندهاست! همچنین اعضای بلک کتس او را به اسم «فرهنگ لغات در حرکت» خطاب میکردند، زیرا هر چیزی را که میخواستیم از او میپرسیدیم.»
- شهبال شبپره درام نواز و مؤسس گروه بلک کتس[۱۷]
- «باید سالها بگذرد تا بتوان به تعریفی از سبک خوانندگی وی دست پیدا کرد. ایشان به جز سلیقه خوبش در انتخاب اشعار، بسیار خوب و قابل تأمل و تفکر در انتخاب موسیقی مناسب که حال و هوای صدای خودش را هم داشته باشد تبحر داشت. شاید بتوان گفت اجرای او به نوعی بود که خواننده دیگری نمیتوانست مانند او آن ترانهها را اجرا کند. از نظر دکلماسیون واقعاً بینظیر بود و شما وقتی صدایش را میشنیدید میفهمیدید که هر واژه از شعرش و هر مصراعی که میخواند کاملاً با مفهوم بیان میشود، به شکلی که معنای تلفیقی آن بیاثر نبود. شاید سالها بگذرد تا بتوانیم برای سبک او تعریفی داشته باشیم اما اگر از من بپرسید میگویم سبک او سبک رمانتیک بود. فراموش نکنید که اجراهای درخشان او را باید چندین بار شنید تا به جذابیتهای صدای او دست یافت. با همه زیباییها و جذابیتها باید توانایی او در اجرای کنسرتهایی را که در آنها همزمان پیانو هم مینواخت ستایش کرد. نظیر کار او را میتوان در اجرای خوانندگان دیگری مثل التون جان و … پیدا کرد. او خوانندهای بود که نظیرش هرگز پا به عرصه وجود نگذاشت، کسی که حتی ترانههای خارجی را بسیار با فکر و با صدای ملکوتی و منحصر به فرد خود اجرا میکرد و خاطراتی برای من و دیگران به جا گذاشت. در مورد اجراهای درخشانش که باید چندین بار شنیده شود خوب است بگویم که این اجراها جذابیتهایی داشت که واقعاً ستودنی بود. او هر چه را که میخواست اجرا کند بنا به سلیقه خودش از نظر آهنگسازی و ملودی دستکاری میکرد و در واقع سلیقه خود را در کار اعمال میکرد که آن کار بهتر از آن چیزی که بود صورت بگیردو این بسیار خوب بود و باید بگویم که ما یک خواننده با صدای تنور دراماتیک و باشکوه را از دست دادیم.»
- فریدون شهبازیان، آهنگساز و موسیقیدان[۱۸][۱۹]
- «جالب اینجاست که زندگی هنری قبل از انقلاب فرهاد شاید بیشتر از هفت سال هم نباشد. هفت سالی که با کار و تلاش تبدیل به موجی در میان مردم شد که حتی بعد از مرگ او هم فرو ننشست. این موج را کسی به راه انداخت که در هیچ دورهای از زندگی اش اهل جنجال و موجسازی نبود. او محجوب تر از هر آدم دیگری بود. موج فرهاد نه از جنجال وهای و هوی، که از یگانگی او در موسیقی برخاست. خواندن برای او یک بهانه بود. بررسی کارش این را نشان میدهد که خواندن هیچ وقت حرفه او نبود. او کاشف بود و جستجویش را در بافتی از شرافت و خلوص انجام داد. هر چه در حیاتش ساکت بود، موج او امروز بلند و مداوم است. فرهاد زنده است و هنوز میان ماست.»
- علیرضا میرعلینقی روزنامهنگار[۲۰]
- «او خواننده و آهنگسازی از تبار حقیقت بود. پرچمدار فصل نوین ترانه معترض در ایران. من او را در فیلم رضا موتوری پیدا کردم با ترانه مرد تنها. او یک گام از اجتماع خود جلوتر بود. ناملایمات اجتماع را میدید و از آنها رنج میبرد. فیلم برف برای او و به یاد او و عاشقانش ساخته شدهاست. این فیلم حکایتی است عاشقانه برای فرهاد مهراد. داشتن احساسات مشترک با او. چیزهایی مثل غم تنهایی، انزوا طلبی و لحن معترض، مرا به او نزدیک تر ساخت. من خودم را در وجود این شخصیت پیدا کردم و خیلی ناخودآگاه و خودجوش ساخت این فیلم مستند اتفاق افتاد.»
- مهران زینت بخش سازنده مستند برف[۲۱]
- «اجراهای فرهاد دارای لحظاتی است که او شما را با خود در جایی از فضا گره میزند.»
منابع
[ویرایش]- ↑ «مستند آمین و گفتههای دکتر الهی قمشهای دربارهٔ فرهاد». بازبینیشده در ۱۶ دسامبر ۲۰۱۴.
- ↑ فرزان صوفی. «منوچهر اسلامی از فرهاد میگوید». مجله تماشاگران امروز. بازبینیشده در ۸ نوامبر ۲۰۱۴.
- ↑ «یادداشتی از محمود استاد محمد برای فرهاد». گوگل پلاس. بازبینیشده در ۸ نوامبر ۲۰۱۴.
- ↑ شیدا جهان بین. «گفتگویی با محمود استاد محمد در رابطه با فرهاد». رادیو زمانه، ۱۳۸۲. بازبینیشده در ۸ نوامبر ۲۰۱۴.
- ↑ «بابک بیات: فرهاد متعلق به قشر روشنفکر و تحصیلکرده بود». خبرگزاری ایسنا، ۳۰ شهریور ۱۳۸۱. بازبینیشده در ۸ نوامبر ۲۰۱۴.
- ↑ «علیرضا طبایی: ترانههای فرهاد در آن دوران متفاوت بود». خبرگزاری مهر، ۲۴ آذر ۱۳۹۲. بازبینیشده در ۸ نوامبر ۲۰۱۴.
- ↑ حمید کاظمی. «تورج شعبانخانی:فرهاد بسیار منحصر فرد بود». تماشاگران امروز، ۹ شهریور ۱۳۹۳. بازبینیشده در ۸ نوامبر ۲۰۱۴.
- ↑ امیرحسین فخر. «تورج شعبانخانی: فرهاد یک هنرمند بالفطره بود». روزنامه شرق شماره ۱۵۷۳، ۲۰ تیر ۱۳۹۱. بازبینیشده در ۱۷ دسامبر ۲۰۱۴.
- ↑ مهران زینت بخش. «مستند برف و گفتههای تورج شعبانخانی دربارهٔ فرهاد». ۱۳۸۱. بازبینیشده در ۱۸ژانویه۲۰۱۵.
- ↑ «خسرو لاوی:فردی اهل مطالعه بود که صحبت پول را نمیکرد». مستند جمعههای فرهاد. بازبینیشده در ۱۰ نوامبر ۲۰۱۴.
- ↑ «اسماعیل خویی: جنس صدای فرهاد را نمیتوان با صدای دیگری اشتباه گرفت». مستند جمعههای فرهاد. بازبینیشده در ۱۰ نوامبر ۲۰۱۴.
- ↑ اسفندیار منفردزاده. «یادداشت اسفندیار منفردزاده برای سالروز فرهاد». سایت فرهاد، ۲۹ دی ماه. بازبینیشده در ۸ ژانویه ۲۰۱۵.
- ↑ شهیار قنبری. «برای اسطوره شدن باید مرد». شهریور ۱۳۸۱. بازبینیشده در ۸ ژانویه ۲۰۱۵.
- ↑ الهه خوشنام. «شهیار قنبری: تنها خواننده جدی را که میشناختم فرهاد بود». دویچه وله، ۱۲آوریل ۲۰۱۳. بازبینیشده در ۸ ژانویه ۲۰۱۵.
- ↑ «گفتههای شهیار قنبری از فرهاد در برنامه آن کات۱». تلویزیون تپش، ۲۰۱۱. بازبینیشده در ۱۹ژانویه ۲۰۱۵.
- ↑ «گفتههای شهیار قنبری از فرهاد در برنامه آن کات۲». تلویزیون تپش، ۲۰۱۱. بازبینیشده در ۱۹ژانویه ۲۰۱۵.
- ↑ «شهبال شبپره: فرهاد پدیدهای بود که آمد و رفت». مستند جمعههای فرهاد. بازبینیشده در ۱۰ نوامبر ۲۰۱۴.
- ↑ «فریدون شهبازیان: فرهاد، خوانندهای که بینظیر بود». شبنم نیوز، ۱۱ شهریور ۱۳۹۳. بازبینیشده در ۳ ژانویه ۲۰۱۵.
- ↑ «فریدون شهبازیان: سبک فرهاد رمانتیک بود». روزنامه اعتماد شماره ۳۰۴۸، ۱۱ شهریور ۱۳۹۳. بازبینیشده در ۱۶ دسامبر ۲۰۱۴.
- ↑ علیرضا میرعلینقی. «میلادت مبارک کاشف شرافت موسیقی». روزنامه اعتماد ۲۸۷۸، ۱ اسفند ۱۳۹۲. بازبینیشده در ۱۶ دسامبر ۲۰۱۴.
- ↑ «مهران زینت بخش :فرهاد یک گام از اجتماع جلوتر بود». بیبیسی فارسی، ۳ شهریور ۱۳۸۹. بازبینیشده در ۸ نوامبر ۲۰۱۴.
- ↑ «محسن نامجو:اجراهای فرهاد شما را با خود در جایی از فضا گره میزند». مستند جمعههای فرهاد. بازبینیشده در ۱۰ نوامبر ۲۰۱۴.