طاعون (رمان)
ظاهر
طاعون (به فرانسوی: La Peste) رمانی است نوشتهٔ آلبر کامو که در سال ۱۹۴۷ به چاپ رسید.
گفتاوردها
[ویرایش]- «تلگراف به عنوان یگانه وسیلهٔ ارتباطی در دست ما باقی ماند. موجوداتی که از راه فکر و قلب و چشم به هم مربوط بودند مجبور شدند نشانههای این وابستگی قدیمی را در حروف درشت یک تلگرام ده کلمه ای جستجو کنند و چون فرمولهایی که در تلگرافها به کار میروند زود تمام میشوند، زندگیهای مشترک طولانی یا شور و عشقهای دردناک به زودی در مبادلهٔ پیاپی عبارتی از این قبیل خلاصه شد:"حالم خوب است. به یاد توأم. قربانت.»[۱]
- «به این ترتیب شکنجهٔ همهٔ زندانیها و همهٔ تبعید شدگان را تحمل میکردند که عبارت است از زندگی با خاطرات بیارزش.»
- «شر و بدی که در دنیا وجود دارد پیوسته از نادانی میزاید و حسننیت نیز اگر از روی اطلاع نباشد ممکن است به اندازهٔ شرارت تولید خسارت کند. مردم بیشتر خوبند تا بد و در حقیقت، مسئله این نیست. بلکه آنها کم یا زیاد نادانند و همین است که فضیلت یا ننگ شمرده میشود. نومید کنندهترین ننگها، ننگ نادانی است که گمان میکند همه چیز را میداند و در نتیجه به خودش اجازهٔ آدمکشی میدهد: روح قاتل کور است و هرگز نیکی حقیقی یا عشق زیبا بدون روشنبینی کافی وجود ندارد.»
- «پیوسته در تاریخ ساعتی فرا میرسد که در آن، آنکه جرأت کند و بگوید دو دوتا چهارتا میشود مجازاتش مرگ است؛ و مسئله این نیست که چه پاداش یا مجازاتی در انتظار این استدلال است. مسئله این است که بدانیم دو دوتا چهارتا میشود، آری یا نه؟»
- «انسان وقتی بخواهد به راستی در دری که نمیتواند ببیند شرکت کند، غرق چه ناتوانی عمیقی است.»
- «عادت به نومیدی از خود نومیدی بدتر است.»
- «وقتی که انسان بیش از چهار ساعت نخوابیده باشد، دیگر احساساتی نیست. همه چیز را همانطور که هست میبیند، یعنی از روی عدالت، عدالت زشترو و نیشدار میبیند.»
- «وقتی که آدم تنها خودش خوشبخت باشد، خجالت دارد.»
- «هیچ چیزی در دنیا به این نمیارزد که انسان از آنچه دوست دارد روگردان شود.»
- «اما بدتر از همه این است که فراموش شده باشند و این را خودشان میدانند. کسانی که آنها را میشناختند فراموششان کردهاند زیرا باید وقتشان را صرف اقدامات و راهیابی برای بیرون آوردن آنان بکنند؛ و به قدری غرق این اقدامات هستند که در نتیجه به خود آن کسی که باید بیرون بیاورند فکر نمیکنند. این هم طبیعی است؛ و در پایان همهٔ این چیزها انسان میبیند که در بدترین بدبختیها نیز هیچکسی واقعاً نمیتواند به فکر کس دیگر باشد. زیرا واقعاً در فکر کسی بودن عبارت از این است که دقیقه به دقیقه در اندیشهٔ او باشیم و هیچ چیزی نتواند ما را از این اندیشه منصرف سازد: نه توجه به خانه و زندگی، نه مگسی که میپرد، نه غذاها و نه خارش. اما همیشه مگسها و خارشها وجود دارد. این است که زیستن دشوار است و این اشخاص آن را خوب میدانند.»
- «ما هم بنا به موقعیت، فرمان محکومیت صادر میکنیم. اما به من میگفتند که این چند مرگ، برای رسیدن به دنیائی که در آن دیگر کسی را نخواهند کشت ضروری است.»
- «آنگاه پی بردم که، دست کم، من در سراسر این سالهای دراز، طاعونزده بودهام و با وجود این با همهٔ صمیمیتم گمان کردهام که بر ضد طاعون میجنگم. دانستم که بطور غیرمستقیم مرگ هزاران انسان را تأیید کردهام و با تصویب اعمال و اصولی که ناگزیر این مرگها را به دنبال دارند، حتی سبب این مرگها شدهام. دیگران از این وضع ناراحت به نظر نمیآمدند یا لااقل هرگز به اختیار خود دربارهٔ آن حرف نمیزدند. من گلویم فشرده میشد. من با آنها بودم و با اینهمه تنها بودم. وقتی نگرانیهایم را تشریح میکردم، آنها به من میگفتند که باید به آنچه در خطر است اندیشید و اغلب دلائل مؤثری ارائه میدادند تا آنچه را که نمیتوانستم ببلعم به خورد من بدهند. اما من جواب میدادم که طاعونزدگان بزرگ، آنها که ردای سرخ میپوشند … آنها هم در این مورد دلائل عالی دارند و اگر من دلائل جبری و ضروریاتی را که طاعونزدگان کوچک با استدعا و التماس مطرح میکنند بپذیرم نمیتوانم دلائل طاعونیان بزرگ را رد کنم. به من جواب میدادند که بهترین راه حق دادن به سرخ ردایان این است که اجازهٔ محکوم ساختن را منحصراً در اختیار آنها بگذاریم. اما من با خود میگفتم که اگر انسان یکبار تسلیم شود دیگر دلیلی ندارد که متوقف شود. تاریخ دلیل کافی به دست من دادهاست، این روزگار مال کسی است که بیشتر بکشد. همهٔ آنها دستخوش حرص آدمکشی هستند و نمیتوانند طور دیگری رفتار کنند.»
- «از آن پس دیگر تغییر نکردهام. مدت درازی است که من شرم دارم، شرم از این که چه دورادور و چه با حسننیت، من به سهم خودم قاتل بودهام. به مرور زمان پی بردم که حتی آنان که بهتر از دیگرانند امروزه نمیتوانند از کشتن یا تصویب کشتن خودداری کنند زیرا جزو منطق زندگی آنهاست و ما نمیتوانیم در این دنیا حرکتی بکنیم که خطر کشتن نداشته باشد. آری من به شرمندگی ادامه دادم. پی بردم که همهمان غرق طاعونیم و آرامشم را از دست دادم. امروزه به دنبال آن آرامش میگردم. میکوشم که همه چیز را درک کنم و دشمن خونی کسی نباشم. فقط میدانم که برای طاعونی نبودن، باید آنچه را که میبایست، انجام داد، و تنها همین است که میتواند امید آرامش و در صورت فقدان آن مرگی آرام ببخشد. همین است که میتواند انسانها را تسکین دهد و اگر هم نتواند نجات بخشد، لااقل کمترین رنج ممکن را به آنها بدهد و حتی گاهی شفابخش باشد؛ و به همین سبب من تصمیم گرفتم همه چیز را طرد کنم. همهٔ آن چیزهایی را که از نزدیک یا دور، به دلائل خوب یا بد، آدم میکشد یا تصویب میکند که آدم بکشند.»
- «فهمیدهام که همهٔ بدبختی انسانها ناشی از این است که به زبان صریح و روشن حرف نمیزنند. از اینرو من تصمیم گرفتهام که صریح حرف بزنم و صریح رفتار کنم تا در راه درست بیفتم.»
- «پیوسته ساعتی فرا میرسد که انسان از زندانها و کار و تلاش خسته میشود و چهرهٔ عزیز و قلبی را که از مهربانی شکفته باشد میخواهد.»
- «زیستن، تنها با آنچه انسان میداند و آنچه به یاد میآورد و محروم از آنچه آرزو دارد، چه دشوار است.»
- «اگر چیزی هست که میتوان پیوسته آرزو کرد و گاهی به دست آورد محبت بشری است.»
- «در درون افراد بشر، ستودنیها بیش از تحقیر کردنیهاست.»
- «شاید روزی برسد که طاعون برای بدبختی و تعلیم انسانها، موشهایش را بیدار کند و بفرستد که در شهری خوشبخت بمیرند.»
جستارهای وابسته
[ویرایش]- آلبر کامو
- بیگانه
- انسان طاغی
- سقوط
- مرگ خوش
- آدم اول
- افسانه سیزیف
- کالیگولا
- عادلها
- سوءتفاهم
- حکومت نظامی
- پشت و رو
- تبعید و سلطنت
- یادداشتها
- چند نامه به دوست آلمانی
منابع
[ویرایش]- ↑ آلبر کامو، طاعون، ترجمهٔ رضا سیدحسینی، انتشارات نیلوفر، ۱۳۹۶.