شطح
ظاهر
(تغییرمسیر از شطحیات)
در تصوف، شطح (جمع:شطاحات یا شطحیّات) سخنی است که به هنگام وَجد گفته میشود که ممکن است ویژگیهای حیرتانگیزانه داشته باشد.
شطحیات
[ویرایش]سخنانی از صوفیان که دیگران آنها را شطح نامیدهاند:
- «هرگاه عبودیت بنده تمام شد، عیش او عیش الله است. [یعنی صفت الوهیت درو ظاهر میشود و فعل بنده، فعل حق میگردد.]»
- «در ولایتی باشید که در آن دیار امر معروف و نهی منکر نباشد که این هر دو در ولایتِ خلق است. در حضرت ذات نه امر معروف است و نه نهی منکر.»
- «نیست هیچ چیزی موجود مگر خدا.»
- در اصل: لیس فی الوجود احد الا الله.
- معروف کرخی[۱]
- «انا الحق.»
- [ازو پرسیدند با وجود دعوی خدای چرا شبانروزی هزار رکعت نماز میگزاری؟ گفت:] «مرا غیر من کیست که بپرستند.»[۱]
- [از حلاج منقول است که به در جنید رفت و در بزد. جنید پرسید: کیستی؟ گفت:] «حق.»[۱]
- «عارف ایمان نیاورد تا وقتی که کافر نشود.»[۱]
- «از خدا به غیر خدا چنگ زدن، شک کردن است در خدای.»[۱]
- [منکری حلاج گفت: دعوی نبوت میکنی؟ گفت: ] «وای بر تو. قدر مرا بس کم کردی. [یعنی من دعوی خدایی میکنم و تو نام نبوت میگیری].»[۱]
- «من در خود نگرستم و از خود بیرون رفتم و باز به خود نیامدم.»[۱]
- «توبهٔ مردم از گناهان است و توبهٔ من از گفتن لا اله الا الله.»
- «حق به من گفت: همه بندهاند جز تو.»
- «خداوند تعالی در همهٔ عالم بنگریست اهلی ندید از برای معرفت خویش. پس ایشان را مشغول به عبادت کرد.»
- [از مؤذن الله اکبر شنید]: «من بزرگوارترم در الوهیت.»
- [او را گفتند: همه ی عالم در تحت لوای محمدی خواهند بود. بایزید گفت]: «بالله که لوای من از لوای محمد عظیمتر است. [یعنی از حقیقت محمدی هویت برتر است و هو علی کل شیء محیط.]
- [بایزید را گفتند: الله تعالی را لوح محفوظ است. گفت:] «آن لوح محفوظ منم.»
- «چون مار پوست بشریت و عبودیت بینداختم و بیرون شدم از آن.»
- «توحید دور کردن آثار بشریت است و ثابت کردن الوهیت بر خود. [یعنی خود را معبود دیدن نه عابد].»
- «آنجا که توحید است، کن و مکن را کاری نیست.»
درباره
[ویرایش]- «تخمِ تاکِ معرفت را در عهد آدم در زمین کردند و در وقت نوح از زمین برآوردند و در زمان ابراهیم به مرتبهٔ گل رسانیدند و در عهد موسی خوشه پدیدار ساختند و در عهد عیسی انگور نموده و در زمان محمد شراب صافی کشیندند و رندانِ مستِ این اُمَّت از آن می ناب قدحها نوشیدند و بیخود گشتند و به بانگ گفتند که سبحانی ما اعظم شأنی و لیس فی جبتی الا الله و انا الحق و لا اله الا انا و امثال این.»
- «در نظر صوفیان، شطح عبارت از کلمات و سخنانی است که در حالت سکر و بیخورده و غلبات شور و وجد و مستی و جذبه بر زبان بعضی ازین طایفه میرفته است… غلبهٔ وجد و سکر در صوفی به جایی میرسد که وی نمیتواند از اظهار آنچه بر او نمایانده میشود، خویشتنداری کند. فشاری که صوفی اندرون خود احساس میکند، او را ناگزیر به افشای راز میسازد. حاصل این افشاگری شطح است و این شطح شر است؛ شری که صوفی از آن ناگزیر است.»
- «شطحیات صوفیان چون معمولاً از درک و فهم ظاهربینان و عوام بالاتر بوده، و به ظاهر علاقه و پیوندی با جنبهٔ ظاهری دین نداشت، و گاهی هم مخالف ظواهر دین بود، از نظر فقها و عوام کفر و زندقه به حساب میرفت و موجب شکنجه و آزاد و احیاناً قتل گویندگان شطح میشد؛ چنانکه حسین منصور حلاج، صوفیِ وحدت الوجودیِ معروف، به خاطر ایراد شطحیاتی چون انا الحق به پای دار رفت و فاجعهای فراموشناشدنی در تاریخ تصوف و عرفان ملل اسلامی به جا گذاشت. سخنان او بهترین و کاملترین نمونهٔ شطح است.»
- سید مخدوم رهین، مقدمهنوشته بر حسنات العارفین[۲]
ای بیخبر از حالت رندان خرابات | زین مِی نچشیدی که شدی سوی مناجات | |
تا مست ازین مِی نشوی باز ندانی | اسرار دل اهل دل از شطح و ز طامات |
اسیری لاهیجی[۳] |
منابع
[ویرایش]- ↑ ۱٫۰۰ ۱٫۰۱ ۱٫۰۲ ۱٫۰۳ ۱٫۰۴ ۱٫۰۵ ۱٫۰۶ ۱٫۰۷ ۱٫۰۸ ۱٫۰۹ ۱٫۱۰ ۱٫۱۱ ۱٫۱۲ داراشکوه، محمد. حسنات العارفین. تهران: مؤسسهٔ تحقیقات و انتشارات ویسمن، ۱۳۵۲ش/ ۱۹۷۳م. ص۳.
- ↑ داراشکوه، محمد. حسنات العارفین. تهران: مؤسسهٔ تحقیقات و انتشارات ویسمن، ۱۳۵۲ش/ ۱۹۷۳م. ص۱۶.
- ↑ هدایت، رضاقلیخان. «اسیری لاهیجی رحمة اللهّ علیه». نصرتالله فروهر. در ریاض العارفین. به کوشش سید رضی واحدی و سهراب زارع. تهران: انتشارات امیرکبیر، سال ۲۰۰۹م. ص ۴۳. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۰۰-۱۲۳۳-۸.