تصوف
ظاهر
تَصَوُّف (صوفیگری)، شاخهای از اسلام؛ از سوی صوفیان، باطنیگری و توجه به بُعدِ باطنی اسلام توصیف شده است.
گفتاوردها از صوفیان
[ویرایش]«در ملت ما این است که هر که او را بشناسد او را یاد نتوان کرد که من عرف الله کل لسانه.»
- بایزید بسطامی از تذکرة الأولیاء [۱]
- «زمانی بر مردم میآید که دلها میمیرند و تنها زنده میشوند.»
- ابوعبدالله بن جلا از تذکرة الأولیاء
- «هر که مدح وذم پیش او یکسان باشد او زاهد بود و هر که بر فرایض قیام نماید بهاول وقت عابد بود، و هر که افعال همه از خدای بیند موحد بود.»
- ابوعبدالله بن جلا از تذکرة الأولیاء
- «در کودکی پیوسته دلم چیزی از حقیقت درخواست میکرد، و از ظاهربینان گریزان بودم، و پیوسته بدان میبودم که جز این عامه برآناند چیزی دیگر هست و شریعت را اسراری است جز این ظاهر .»
- ابوعثمان حیری از تذکرة الأولیاء
- «صوفی آن است که دل صافی دارد با خدای .»
- بشر حافیاز تذکرة الأولیاء
- «عارفان قومی اند که نشناسند، مگر خدای؛ و ایشان را گرامی ندارند مگر برای خدای .»
- بشر حافیاز تذکرة الأولیاء
- «هیچ چیزی ندیدم که نه حق را اندر آن بدیدم».
- «تصوف آنست که بنده در هر وقتی مشغول به چیزی بود که در آن وقت آن اولیتر.»
- عمرو بن عثمان مکیاز تذکرة الأولیاء
- «تصوف ایستادن است بر افعال حسن.»
- ابومحمد رویم از تذکرة الأولیاء
- «تصوف مبنی است بر سه خصلت تعلق ساختن بفقر و افتقار و محقق شدن به بذل و ایثار کردن و ترک کردن اعتراض و اختیار.»
- ابومحمد رویم از تذکرة الأولیاء
- «تصوف، قطع علایق است و فیض خلایق و اتصال به حقایق .»
- ابوعثمان مغربی، از تذکرة الأولیاء
از تذکرة الأولیاء، عطار نیشابوری، بخش «ذکرِ جنید بغدادی
- «تصوف آن بود که با خدای باشی بیعلاقه.»
- «صوفی چون زمین باشد که همه پلیدی دروی افکنند و همه نیکوئی از وی بیرون آید.»
- «تصوف ذکر است باجتماع و وجدی است باستماع و عملی است باتباع.»
- «تصوف اصطفاست هرکه گزیده شده ازماسوی الله اوصوفی است.»
- «صوفی آنست که دل او چون دل ابراهیم سلامت یافته بود از دوستی دنیا و بجای آرنده فرمان خدای بود و تسلیم او تسلیم اسمعیل و اندوه او اندوه داود و فقر او فقر عیسی و صبر او صبر ایوب و شوق او شوق موسی در وقت مناجات و اخلاص او اخلاص محمد ﷺ.»
- «تصوف صافی کردن دلست از مراجعت خلقت و مفارقت از اخلاق طبیعت و فرو میرانیدن صفات بشریت و دور بودن از دواعی نفسانی و فرود آمدن بر صفات روحانی و بلندشدن به علوم حقیقی و بکار داشتن آنچه اولیتر است الی الابد و نصیحت کردن جمله امت و وفا بجای آوردن بر حقیقت و متابعت پیغمبر کردن در شریعت.»
از تذکرة الاولیاء، عطار نیشابوری، بخش «ذکر ابوالحسین نوری»
- «تصوف دشمنی دنیا است و دوستی مولی.»
- «تصوف ترک جمله نصیبهاء نفس است برای نصیب حق.»
- «تصوف آزادی است و جوانمردی و ترک تکلف و سخاوت.»
- «تصوف نه رسوم است ونه علوم لیکن اخلاقی است یعنی اگر رسم بودی به مجاهده بدست آمدی و اگر علم بودی به تعلم حاصل شدی بلکه اخلاقی است که تحلقوا باخلاق الله بخلق خدای بیرون آمدن نه برسوم دست دهد و نه بعلوم.»
- «صوفی آن بود که هیچ چیز در بند او نبود و او در بند هیچ چیز نشود.»
- «صوفیان آن قوماند که جان ایشان از کدورت بشریت آزاد گشته است و از آفت نفس صافی شده و از هوا خلاص یافته تا در صف اول و درجه اعلی با حق بیارامیدهاند و از غیر او رمیده نه ملک بودند و نه مملوک.»
درباره تصوف
[ویرایش]مولوی
[ویرایش]- « مَن اَرادَ اَن یَجلِسَ مَعَ الله فَلیَجلِس مَعَ اهلِ التَّصوُّف» - بخش ۸۳ - دفتر اول
تصوف ایرانی
[ویرایش]- «یکی از پرشکوهترین مبارزاتی که طی آن ملتی توانسته است تمام فرهنگ خود؛ را به میدان بیاورد و به پشتوانهٔ آن پوزهٔ اشغالگران را بهخاک بمالد نهضت تصوف در ایران بوده است.»
- «در عالَمِ وجود، اصل و اساس را معنی بدانیم، و اهلِ معنی باشیم، باید اعتراف نماییم که عالیترین و شادابترین میوهای که نهالِ نبوغ و قریحهٔ ایرانی در بوستانِ تمدّن بشری به وجود آورده است؛ همانا اوّل، کیشِ زرتشت است در زمانِ پیش از اسلام، و دوّم طریقه و مذهبِ تصوّف است در دورهٔ اسلامی.»
- محمّدعلی جمالزاده در قصّه نویسی، نشر سخن، ص ۳۹۲
- هرگز قصد آن ندارم که خصایص انسانی تصوف را نادیده بگیرم، ولی از گفتن این نکتهٔ اساسی ناگزیرم که این خصایص انسانی موقعی به درد انسان میخورد که انسان، تنها، یا در میان گروه ناچیزی از پیروان خود زندگی کند.
- رضا براهنی، «تاریخ مذکر»، «بخش ۶» [۴]
منابع
[ویرایش]- ↑ http://ganjoor.net/attar/tazkerat-ol-ouliya/sh14/
- ↑ http://ganjoor.net/hojviri/kashfol-mahjoob/kmbab12/sh5/
- ↑ http://www.persiancultures.com/Literature/ahmad_shamloo/brekly.htm
- ↑ براهنی، رضا. تاریخ مذکر - فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم. ویرایش اول. تهران: نشر اول، ۱۳۶۳ش/ ۱۹۸۴م. ۵۸.