پرش به محتوا

میرزاده عشقی

از ویکی‌گفتاورد

سید محمدرضا کردستانی مشهور به میرزاده عشقی (۱۱ دسامبر ۱۸۹۴، همدان - ۳ ژوئیه ۱۹۲۴، تهران) شاعر، روزنامه‌نگار، نویسنده و نمایشنامه‌نویس ایرانی دوره مشورطیت و مدیر نشریه قرن بیستم بود که در دوره نخست‌وزیری رضاشاه ترور گشت. وی از مهم‌ترین شاعران عصر مشروطه به‌شمار می‌رود که از عنصر «هویت ملی» در جهت ایجاد انگیزه و آگاهی در توده مردم بهره می‌گرفت. او را خالق اولین اپرای ایرانی می‌دانند.

دارای منبع

[ویرایش]

اشعار

[ویرایش]
عشق وطن[۱]
خاکم به سر، ز غصه به سر خاک اگر کنم      خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟
آوخ کلاه نیست وطن تا که از سرم      برداشتند، فکر کلاهی دگر کنم
مرد آن بود که این کُلهش بر سر است و من:      نامردم ار به بی کُله، آنی بسر کنم
من آن نیم که یکسره تدبیر مملکت      تسلیم هرزه‌گرد قضا و قدر کنم
زیر و زبر اگر نکنی خاک خصم ما      ای چرخ! زیر و روی تو، زیر و زبر کنم
جاییست آرزوی من، ار من به آن رسم      از روی نعش لشکر دشمن گذر کنم
هر آنچه می کنی؟ بکن ای دشمن قوی      من نیز اگر قوی شدم از تو بتر کنم!
من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک      وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق «عشقی» ای وطن، ای مهد عشق پاک!      ای آن که ذکر عشق تو شام و سحر کنم:
«عشقت نه سرسری است که از سر به در شود»      «مهرت نه عارضیست که جای دگر کنم»
«عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم»      «با شیر اندرون شد و با جان به در کنم»
چه معامله باید کرد؟[۲]
بعد از این بر وطن و بوم و برش باید رید      به چنین مجلس و بر کر و فرش باید رید
به حقیقت در عدل ار در این بام و بر است      به چنین عدل و به دیوار و درش باید رید
آن‌که بگرفته از او تا کمر ایران گُه      به مکافات الا تا کمرش باید رید
پدر ملت ایران اگر این بی پدر است      به چنین ملت و گور پدرش باید رید
به مدرس نتوان کرد جسارت اما      آن قَدَر هست که بر ریش خرش باید رید
این حرارت که به خود احمد آذر دارد      تا که خاموش شود بر شررش باید رید
شفق سرخ نوشت آصف کرمانی مرد      غفرالله کنون بر اثرش باید رید
آن دهستانی تحمیلی بی مدرک لر      از نوک پاش الی فرق سرش باید
گر ندارد ضرر و نفع مشیرالدوله      بهر این ملک به نفع و ضررش باید
گر رَوَد موتمن‌الملک به مجلس گاهی      احتراماً به سر رهگذرش باید رید
استاد عشق[۳]
عاشقی را شرط تنها ناله و فریاد نیست      تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست
تا نشد رسوای عالم کس نشد استاد عشق      نیم رسوا عاشق، اندر فن خود استاد نیست
ای دل از حال من و بلبل چه می‌پرسی، برو      ما دو تنْ شوریده را کاری به جز فریاد نیست
بَه بَه از این مجلس ملی و آزادی فکر      من چه بنویسم قلم در دست کس آزاد نیست
رأی من اینست کاندید از برای انتخاب      اندرین دوره مناسب‌تر کس از شداد نیست
حرف‌های تازه را فرعون هم ناگفته بود      بلکه از چنگیز هم تاریخ را در یاد نیست
ای خدا این مهر استبداد را ویران نما      گرچه در سرتاسرش یک گوشه‌ای آباد نیست
گر که جمهوری است این اوضاع برگیر و به‌بند      هیچ آزادی طلب بر ضد استبداد نیست
قلب «عشقی» بین که چون سرتاسر ایران‌زمین      از جفای گلرخان یک گوشه‌اش آباد نیست

پاره اشعار

[ویرایش]
  • «الا ای مرگ در جانم درآویز // که جام عمر من گردید لبریز // چسان من زنده مانم، ملک ایران // به سر گیرد دوباره دور چنگیز»
    • جام عمر
  • «باری از این عمر سفله سیر شدم سیر // تازه جوانم ز غصه پیر شدم پیر // پیرپسند ای عروس مرگ چرایی؟ // من که جوانم، چه عیب دارم، بی‌پیر؟»
  • «امان از خویش را بیگانه دیدن // خود اندر خانه بیگانه دیدن // سپس بیگانه بی‌خانمان را // بجای خویش صاحب‌خانه دیدن»
    • خانه بیگانه!
  • «به تهران نیست یک‌تن انقلابی // به جز مشروطه‌خواهان حسابی // که از وحشت نگردند آفتابی // اگر گردند، خیلی بدلعابی // بیاویزیمشان بر چوبه دار // به نام ارتجاعیون و اشرار»
    • جمهوری‌نامه
  • «چه ذلت‌ها کشید این ملت زار // دریغ از راه دور و رنج بسیار// ترقی اندر این کشور محال است // که در این مملکت قحط‌الرجال است // خرابی از جنوب و از شمال است // بر این مخلوق، آزادی وبال است»
    • جمهوری‌نامه
  • «ز ملاها جُوی وحشت نداریم // قشون با ما بود، دهشت نداریم // حذر از جنبش ملت نداریم // شب عید است و ما فرصت نداریم // سلام عید را بایست این‌بار // بگیرد حضرت اشرف به دربار»
    • جمهوری‌نامه
  • «شرم چه؟ مرد یکی بنده و زن یک بنده // زن چه کرده است که از مرد شود شرمنده؟ // چیست این چادر و روبندهٔ نازیبنده؟ // گر کفن نیست بگو چیست پس این روبنده؟ // مرده باد آن که زنان زنده به گور افکنده // با من ار یک دو سه گوینده، هم آواز شود // کم‌کم این زمزمه در جامعه آغاز شود // با همین زمزمه‌ها روی زنان باز شود // زن کند جامه شرم و سرافراز شود // ورنه تا زن به کفن سر برده // نیمی از ملت ایران مرده!

گفتارها

[ویرایش]

«با عشق وطن مندرجات ذیل را در اینجا ثبت می‌نمایم، شاید بعد از من یادگار بماند و موجب آمرزش روح من باشد. این ابیات فقط و فقط اثر احساسات ناشیه از معاهده دولتین انگلستان و ایران است که از طبع من تراوش کرده و این نبوده مگر آن قرارداد در ذهن این بنده جز «یک معامله فروش ایران به انگلستان!» طور دیگر تلقی نشده! این است که با اطلاع از این مسئله شب و روز در وحشتم، هرگاه راه می‌روم، فرض می‌کنم که روی خاکی قدم برمی‌دارم که تا دیروز مال من بوده و حال از آن دیگری است! هر وقت آب می‌خورم می‌دانم این آب . . . الخ. از اینرو هر لحظه نفرینی به مرتکب این معامله می‌گفتم، تقریبا قصیده‌ها، غزل‌ها و مقاله‌ها در این خصوص تهیه کرده، ولی چون هیچکس پیرامونم برای ثبت و حفظ آنها نبوده، تقریبا تمام آنها از یاد رفت؛ بی‌آنکه اثری کرده باشد. فقط ابیات زیر است که از میان آنها به خاطرم مانده: [۵]

  • رفت شاه و رفت ملک و رفت تاج و رفت تخت // باغبان، زحمت مکش! کز ریشه کندند این درخت // میهمانان وثوق‌الدوله خونخوارند سخت // ای خدا با خون ما این میهمانی می‌کنند // ای عجب دندان ز استقلال ایران کنده‌اید! //زنده ای ملت! سوی گور، از چه بخرامنده‌اید؟ // دست از تابوت بیرون آورید، ار زنده‌اید! // گفته شد کاین نیم‌مرده سخت‌جانی می‌کند!»

سنگ‌نبشته آرامگاه عشقی

[ویرایش]
«
خاکم به سر، ز غصه به سر، خاک اگر کنم      خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟
من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک      وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق «عشقی» ای وطن، ای مهد عشق پاک      ای آن که ذکر عشق تو شام و سحر کنم
بخشی از غزل شماره ۲۸—
»


دربارهٔ عشقی

[ویرایش]
  • «جوانی دلیر و گشاده‌زبان // سخنگوی و دانشور و مهربان // به بالا به سان یکی زاد سرو // خرامنده مانند زیبا تذرو // گشاده دل و برگشاده جبین // وطن‌خواه و آزاد و نغز و گزین // نجسته هنوز از جهان کام خویش // ندیده به واقع سرانجام خویش //نکرده دهانی خوش از زندگی // نگردیده جمع از پراکندگی // نگشته دلش بر غم عشق چیر // نخندیده بر چهر معشوق سیر // چو بلبل نوایش همه دردناک // گریبان بختش همه چاک چاک // به شب خفته بر شاخه آرزو // سحرگاه با عشق در گفت و گو // هنوزش نپیوسته پر تا میان // نبسته به شاخی هنوز آشیان // به قصد سپیدان بیفراشت قد // سیه‌رو برد بر سپیدان حسد// ز دیوار عشقی درین بوم و بر // ندید ایچ دیوار کوتاه‌تر // بر او تاختن برد یک بامداد // گل عمر او چید و بر باد داد // که از شست کیوان یکی تیر جست // جگرگاه مرغ سخنگوی بست //وزارت گروه سپاهی گرفت // گدا پویهٔ پادشاهی گرفت // از این ناکسان شد وزارت تباه // وزین ناکسان گشت فاسد سپاه // درین پویه دیو دژم بردمید // سیه گشت ازو روزگار سپید // به‌ مردم‌ درآویخت ‌چون‌ پیل مست // یکی تیغ زهر آبداده به‌ دست // چو خر دُم علم کرد در بوستان // لگدکوب شد کشتهٔ دوستان // لگد کرد و بشکست‌ و افکند و ریخت // گلوی گل تازه از تن گسیخت // یکی تازه گل اندر آن باغ بود // به بیغارهٔ خر زبان برگشود // هنوزش ز خر بود بر لب نوا // که خر سر فروبرد و کندش ز جا // گل عاشقی بود و «عشقیش» نام // به‌ عشق وطن خاک شد والسلام // نمو کرد و بشکفت‌ و خندید و رفت // چو گل‌،‌ صبحی‌ از زندگی‌ دید و رفت»
  • «عشقی مرد و از آن کشوری که هیچ‌وقت روح حساس وی از آن خشنود نبود، به سرای دیگر شتافت! من بی‌اندازه متأسف هستم که در این اوقات اخیر با آن شاعر خوش‌قریحه و نوجوان، آشنا و معاصر شده بودم! این آشنایی و رفاقت من با او زیادتر مرا در مرگ عشقی ماتمناک و عزادار ساخت.»
  • «دربارهٔ خداوندان هنر بهتر است که کلمه «جاه‌طلبی» را به کار بریم، زیرا که متأسفانه هنوز جاه و جلال در این کار نیست و اگر هم در جایی باشد، در کشور ما کمتر از همه‌جاست. به همین جهت من نمی‌گویم که عشقی جاه‌طلب بود. یک میل و آرزویی در نهاد او بود که طبیعی‌تر از آن هیچ‌چیز در جهان نیست. بقال سر گذر هم می‌کوشد ماست و پنیر او بهتر از ماست و پنیر رقیبان او باشد.»
  • «گویند جوان حساسی كه از عشق وطن سَری پر شور داشت، به تیر یكی از نامردان جنایت‌شعار كشته شد. در چنین ایامی قلب جوانی دلیر و بی‌باک كه همچون تنور برافروخته‌ای مدام شعله‌ها به فلک می‌داد، هدف گلوله بیگانه‌پرستی ناپاک قرار گرفت و به یک لحظه تمام عروق و شرائین‌اش كه در آنها خون مقدس ايران‌دوستی جوش می‌زد، متلاشی گرديد. اين شهید خجسته‌نام و اين جوان ناكام میرزاده عشقی نام داشت كه از آن زمان كه خود را شناخت، قلم به دست گرفته و با وطن‌فروشان خیانت‌پیشه تا آخرین حد توانایی مبارزه كرد. او برای خدمتگذاری به وطن و ابقاء تعهدات ملی خود، از جان گذشتن و فداكاری در اين راه را بالاترينِ افتخارات می‌دانست. عشقی برای اینكه به وطن‌خواهان دروغی و مليون مجازی ثابت كند كه مفهوم وطن‌پرستی بايد با شهامت و ازخودگذشتگی همراه باشد، آنقدر بی‌پرده گفت و نوشت تا سرانجام بر سر اين كار جان بداد. عشقی بر عالمیان هویدا ساخت كه همت والا و غیرت ايرانی هنوز به كلی از میان نرفته و در گوشه و كنار به قدمت خود باقی است. روی همین اصل او در قلب‌های مردم ايران، نیک جای گرفته و از هر طبقه و صنفی نامش را به خوبی ياد می‌كنند و از شهرنشينِ خيابانی تا بيل‌زن روستايی، او را به وطن‌پرستی می‌ستایند.»
  • «عشقی، که درد عشق وطن بود درد او // او بود مرد عشق که کس نیست مرد او // چون دود شمعِ کُشته که با وی دمی‌ست گرم // بس شعله‌ها که بشکفد از آه سرد او // بر طرف لاله‌زار شفق پر زند هنوز // پروانهٔ تخیلِ آفاق‌گرد او // او فکر اتحاد غلامان به مغز پخت // از بزم خواجه سخت روا بود طرد او // آن نردباز عشق که جان در نبرد باخت // بردی نمی‌کنند حریفان نرد او // هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق // عشقی نمرد و مُرد حریف نبرد او // در عاشقی رسید به جایی که هرچه من // چون باد تاختم نرسیدم به گرد او // کشتی عشق را نرسد تخته بر کنار // موج جنون شکافته دریانورد او // از جان گذشت عشقی و اجرت چه یافت؟ // مرگ این کارمزد کشور و آن کارکرد او// آن را که دل به سیم خیانت نشد سیاه // با خون سرخ رنگ شود روی زرد او // درمان خود به دادن جان دید، «شهریار» // عشقی! که درد عشق وطن بود درد او»

منابع

[ویرایش]
  1. میرزاده عشقی. «غزلیات و قصاید، شماره ۲۸: عشق وطن». ganjoor.net. 
  2. میرزاده عشقی. «هزلیات، شماره ۳: چه معامله باید کرد؟». ganjoor.net. 
  3. میرزاده عشقی. «غزلیات و قصاید، شماره ۳: چه معامله باید کرد؟». ganjoor.net. 
  4. الیز ساناساریان. جنبش حقوق زنان در ایران: طغیان، افول و سرکوب از ۱۲۸۰ تا انقلاب ۱۳۵۷. چاپ اول. تهران: انتشارات اختران، ۱۳۸۴. ۶۷. شابک ‎۹۶۴-۷۵۱۴-۷۸-۶. 
  5. میرزاده عشقی. «قالب‌های نو، شماره ۲: به نام عشق وطن». ganjoor.net. 
  6. محمدتقی بهار. «منسوبات، شماره ۴۶: به یاد عشقی». ganjoor.net. 
  7. محمدتقی بهار. «میرزاده عشقی در قرن بیستم». آرشیو روزآنلاین. 
  8. ۸٫۰ ۸٫۱ داوودعلی بابایی. جامعه، فرهنگ و سیاست در اشعار و مقالات سه شاعر انقلابی: ایرج میرزا، فرخی یزدی و میرزاده عشقی. چاپ اول. تهران: انتشارات امید فردا، ۱۳۸۴. شابک ‎۹۶۴-۵۷۳۱-۹۹-۲. 
  9. شهریار. «غزلیات و قصاید، شماره ۱۱۶: به یاد مرحوم میرزاده عشقی». ganjoor.net. 

پیوند به بیرون

[ویرایش]
ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ