درد (رمان)

از ویکی‌گفتاورد

درد (به فرانسوی: La Douleur) رمانی از مارگریت دوراس است.

گفتاوردها[ویرایش]

  • «دهانش نیمه بازمانده است. شب است. قبل از مردن در فکر من بوده؛ و درد همین است، خفقان، از نفس افتاده. درد جا و مکان می‌خواهد، شماره آدمها در خیابان‌ها خیلی زیاد است. دلم می‌خواهد در دشت وسیعی راه بروم، تنها. حتماً درست قبل از مردن نامم را بر زبان آورده، در طول تمام جاده‌های آلمان، جسدهایی در وضع و حالتی همچون او دراز ب دراز افتاده‌اند، هزارها، ده‌ها هزار، یکی هم او، هرچند در شمار این هزارهای دیگر است، اما برای من از این هزار هزارهای دیگر جداست، کاملاً متفاوت و تنها…»[۱]
  • «در هنگامهٔ بروز غم چاره‌ای جز حرف زدن نیست، حرف می‌زنم من. مرد او را در آغوش گرفته بود و گفته بود دوست دارمت. زن در خیال آن روز بود. هنوز یادش بود. هر چیزی نام خاص خود دارد و آن روز همان روزی بود که زن تصمیم گرفت با مردی زندگی کند…»

گفتگوها[ویرایش]

این روزنگاریها را، که دو دفتر بود، در کشو میز آبی رنگ خانه‌ام در نوفل لوشاتو بازیافتم.
هیچ یادم نیست چه وقت اینها را نوشته‌ام؛ ولی می‌دانم که چنین کاری را کرده‌ام، که نویسندهٔ اینها من بوده‌ام. خط خودم را می‌شناسم، و به جزئیات آنچه شرح داده‌ام واقفم. مکان وقایع، ایستگاه راه آهن اُرسه ی، و مسیر و مسافتها یادم است، ولی خودم را در حال نوشتن این روزنگاریها اصلاً به یاد ندارم؛ کی نوشته‌ام، در چه سالی و چه ساعتی از روز و در کدام خانه؟ نمی‌دانم.
معلوم نیست چطور توانسته‌ام چیزی را بنویسم که هنوز هم نمی‌دانم چه عنوانی برای آن انتخاب کنم. بازخوانیش هم هراسانم می‌کند؛ و اصلاً چطور توانسته‌ام این نوشته‌ها را سالها در آن خانهٔ حومهٔ شهر که مرتب دستخوش سیلابهای زمستان است به فراموشی بسپارم.
رمانِ درد یکی از چیزهایی است که در زندگیم اهمیتی بسیار دارد، و عنوانی چون «نوشته» فراخور آن نیست. خود را در برابر صفحاتی یافتم حاوی خطوطی منظم و کلماتی ریز که عجیب آرام بودند و عجیب بقاعده. نیز اینکه پریشانی اندیشه و احساس چنان بود که جرئت کلنجار رفتن با آن را از من سلب می‌کرد؛ و در همین خصوص است که خود را شرمندهٔ ادبیات می‌دانم.

جستارهای وابسته[ویرایش]

منابع[ویرایش]

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
  1. مارگریت دوراس، درد، ترجمهٔ قاسم روبین ، انتشارات اختران، ۱۳۹۵.