پروانه: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
Amouzandeh (بحث | مشارکتها) |
|||
خط ۵۹: | خط ۵۹: | ||
* «ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی// جز بدان عارض شمعی نبود پروازم» |
* «ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی// جز بدان عارض شمعی نبود پروازم» |
||
** ''[[حافظ]]'' |
** ''[[حافظ]]'' |
||
==پروانه در نثر== |
|||
* «در ميانشان درنگ کردم، زير آسمان بیآزار، و به پروانگان چشم دوختم، که لابلای برگ و پونههای بيشه پرپر میزدند، و به سنبل کوهی چشم دوختم، و به باد ملايم گوش دادم که لای علفها نفس میکشيد، و در عجب ماندم که آیا هرگز کسی میتواند برای خفتگان خاک آرام به [[خواب]] ناآرام بينديشد؟» |
|||
** ''[[امیلی برونته]]، بلندی های بادگیر'' |
|||
== پیوند به بیرون == |
== پیوند به بیرون == |
نسخهٔ ۲۵ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۹:۳۶
پروانه، حشرهای است از راسته پولکبالان (Lepidoptera)، از خانواده طبقهبندینشده گُرزشاخکان.
ضربالمثل
- «یک شمع شبی هزار پروانه کشد.»
پروانه در شعر فارسی
- «از شاخسار شمع شرروار ميیرد// پروانهای که گرد تو یکبار میپرد»
- «بیاموز تا بد نباشدت روز// چو پروانه مر خويشتن را مسوز»
- «پر پروانه بسوزد با فروزنده چراغ// چون چخیدن با چراغ روشن زهرا کند»
- «تعجب نیست گر پروانه در بیرون در سوزد// که شمع کشته روشن در شبستان تو میگردد»
- «چراغ روی ترا شمع گشت پروانه// مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه»
- «خلقی ز پرتو تو چو پروانه سوختند// کس نیست کز حقیقت رويت نشان دهد»
- «خودستایی نیست کار شمع ورنه دست شمع// بهر دامنگیری پروانه ما شد بلند»
- «دیدی که خون ناحق پروانه شمع را// چندان امان نداد که شب را سحر کند»
- «رو خبر گنج ز پروانه پرس// حال دل شمع ز پروانه پرس»
- «روزی سرت ببوسم و در پایت اوفتم// پروانه را چه حاجت پروانه دخول»
- «شبی یاد دارم که چشمم نخفت// شنیدم که پروانه با شمع گفت»
- «که در آن روضه چو پروانهٔ شمع// مست جولان شوم انشاالله»
- «کی شود پروانه از آتش نفور// زانکه او را هست در آتش حضور»
- «من نمیگویم سمندر باش یا پروانه باش// چون بفکر سوختن افتادهای مردانه باش»
- «میان باغ به پروانه بلبلی می گفت// نصیحتـی بشنو تا که رستگار شوی// خدا یکی و محبت یکی و یار یکی// دو دل مباش که بیارج و اعتبار شوی»
- «ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی// جز بدان عارض شمعی نبود پروازم»
پروانه در نثر
- «در ميانشان درنگ کردم، زير آسمان بیآزار، و به پروانگان چشم دوختم، که لابلای برگ و پونههای بيشه پرپر میزدند، و به سنبل کوهی چشم دوختم، و به باد ملايم گوش دادم که لای علفها نفس میکشيد، و در عجب ماندم که آیا هرگز کسی میتواند برای خفتگان خاک آرام به خواب ناآرام بينديشد؟»
- امیلی برونته، بلندی های بادگیر
پیوند به بیرون
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |