پرش به محتوا

پروانه

از ویکی‌گفتاورد
«رو خبر گنج ز پروانه پرس// حال دل شمع ز پروانه پرس» خواجوی کرمانی

پروانه، حشره‌ای است از راسته پولک‌بالان (Lepidoptera)، از خانواده طبقه‌بندی‌نشده گُرزشاخکان.

پروانه در شعر فارسی

[ویرایش]
  • «از شاخسار شمع شرروار می‌پرد// پروانه‌ای که گرد تو یک‌بار می‌پرد»
  • «به خنده گفت که من شمع جمعم ای سعدی// مرا از آنچه که پروانه خویشتن بکشد»
  • «بیاموز تا بد نباشدت روز// چو پروانه مر خویشتن را مسوز»
  • «پر پروانه بسوزد با فروزنده چراغ// چون چخیدن با چراغ روشن زهرا کند»
  • «تعجب نیست گر پروانه در بیرون در سوزد// که شمع کشته روشن در شبستان تو می‌گردد»
  • «چراغ روی ترا شمع گشت پروانه// مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه»
  • «خودستایی نیست کار شمع ورنه دست شمع// بهر دامنگیری پروانه ما شد بلند»
  • «دیدی که خون ناحق پروانه شمع را// چندان امان نداد که شب را سحر کند»
  • «روزی سرت ببوسم و در پایت اوفتم// پروانه را چه حاجت پروانه دخول»
  • «شبی یاد دارم که چشمم نخفت// شنیدم که پروانه با شمع گفت»
  • «که در آن روضه چو پروانهٔ شمع// مست جولان شوم انشاالله»
  • «کی شود پروانه از آتش نفور// زانکه او را هست در آتش حضور»
  • «میان باغ به پروانه بلبلی می گفت// نصیحتـی بشنو تا که رستگار شوی// خدا یکی و محبت یکی و یار یکی// دو دل مباش که بی‌ارج و اعتبار شوی»
  • «ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی// جز بدان عارض شمعی نبود پروازم»

پروانه در نثر

[ویرایش]
  • «در میانشان درنگ کردم، زیر آسمان بی‌آزار، و به پروانگان چشم دوختم، که لابلای برگ و پونه‌های بیشه پرپر می‌زدند، و به سنبل کوهی چشم دوختم، و به باد ملایم گوش دادم که لای علف‌ها نفس می‌کشید، و در عجب ماندم که آیا هرگز کسی می‌تواند برای خفتگان خاک آرام به خواب ناآرام بیندیشد؟»

پیوند به بیرون

[ویرایش]
ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
پروانه
دارد.