پروانه
ظاهر
پروانه، حشرهای است از راسته پولکبالان (Lepidoptera)، از خانواده طبقهبندینشده گُرزشاخکان.
پروانه در شعر فارسی
[ویرایش]- «از شاخسار شمع شرروار میپرد// پروانهای که گرد تو یکبار میپرد»
- «بیاموز تا بد نباشدت روز// چو پروانه مر خویشتن را مسوز»
- «پر پروانه بسوزد با فروزنده چراغ// چون چخیدن با چراغ روشن زهرا کند»
- «تعجب نیست گر پروانه در بیرون در سوزد// که شمع کشته روشن در شبستان تو میگردد»
- «چراغ روی ترا شمع گشت پروانه// مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه»
- «خلقی ز پرتو تو چو پروانه سوختند// کس نیست کز حقیقت رویت نشان دهد»
- «خودستایی نیست کار شمع ورنه دست شمع// بهر دامنگیری پروانه ما شد بلند»
- «دیدی که خون ناحق پروانه شمع را// چندان امان نداد که شب را سحر کند»
- «رو خبر گنج ز پروانه پرس// حال دل شمع ز پروانه پرس»
- «روزی سرت ببوسم و در پایت اوفتم// پروانه را چه حاجت پروانه دخول»
- «شبی یاد دارم که چشمم نخفت// شنیدم که پروانه با شمع گفت»
- «که در آن روضه چو پروانهٔ شمع// مست جولان شوم انشاالله»
- «کی شود پروانه از آتش نفور// زانکه او را هست در آتش حضور»
- «من نمیگویم سمندر باش یا پروانه باش// چون بفکر سوختن افتادهای مردانه باش»
- «میان باغ به پروانه بلبلی می گفت// نصیحتـی بشنو تا که رستگار شوی// خدا یکی و محبت یکی و یار یکی// دو دل مباش که بیارج و اعتبار شوی»
- «ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی// جز بدان عارض شمعی نبود پروازم»
پروانه در نثر
[ویرایش]- «در میانشان درنگ کردم، زیر آسمان بیآزار، و به پروانگان چشم دوختم، که لابلای برگ و پونههای بیشه پرپر میزدند، و به سنبل کوهی چشم دوختم، و به باد ملایم گوش دادم که لای علفها نفس میکشید، و در عجب ماندم که آیا هرگز کسی میتواند برای خفتگان خاک آرام به خواب ناآرام بیندیشد؟»
- امیلی برونته، بلندی های بادگیر
پیوند به بیرون
[ویرایش]
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |