شرفالدین، حسن بن محمدحسین شفایی اصفهانی (۱۵۸۷، اصفهان - ۱۶۲۷، اصفهان) پزشک، شاعر و مؤلف ایرانی بود.[۱]
نظر به جانب او بی نظر توان کردن | |
حجاب چهرهٔ عشاّق عین بینایی است |
ببین و هیچ مبین و بدان و هیچ مدان | |
که خاکپایِ ادب کیمیای دانایی است[۱] |
* * *
از رد و قبول دگرانش چه تفاوت | |
آن بنده که در چشم خریدار درآمد[۱] |
* * *
آن شیخ که از خانه به بازار نمیرفت | |
مست است به حدی که رهِ خانه نداند[۱] |
* * *
پرستاری ندارم بر سربالینِ بیماری | |
مگر آهم ازین پهلو به آن پهلو بگرداند[۱] |
* * *
به هرکس میرسد عاشق دل دیوانه میجوید | |
دلش را آشنا برده است و ازب یگانه میجوید[۱] |
* * *
غم عالم پریشانم نمیکرد | |
سر زلف پریشان آفریدند |
نمیترسید از دوزخ شفایی | |
غم جانسوزِ هجران آفریدند[۱] |
* * *
به ناامیدی از آن خوش دلم که چرخ نیافت | |
بهانهای که توان از من انتقام کشید[۱] |
* * *
مردیم و حرف یاری ما در جهان بماند | |
رفتیم در کنار و سخن در میان بماند[۱] |
* * *
این کعبه و آن مسجد آدینه طلب کرد | |
ره سویِ تو آن برد که در سینه طلب کرد[۱] |
* * *
میراندم از ناز چو مرغی که به بازی | |
پایش بگشایند پریدن نگذارند[۱] |
* * *
غیرت نه همین لازم عشقست که لیلی | |
از رشک نخواهد که به مجنون نگرد کس[۱] |
* * *
به شغل عاشقی غمهای عالم رفت از یادم | |
چه میکردم اگر کاری چنین پیدا نمیکردم[۱] |
* * *
زان در توفیق نگشایند بر رویت که تو | |
از همه کاری چو درمانی توکل میکنی[۱] |