وودی آلن
ظاهر
وودی آلن کارگردان، نویسنده و بازیگر کمدی آمریکایی است.
دارای منبع
[ویرایش]آنی هال (۱۹۷۷)
- یک جوک قدیمی هست که میگه یه نفر میره پیش روانکاو میگه: «برادرم دیوونهست، فکر می کنه مرغه.» روانکاو بهش میگه: «خب چرا پیش من نمیاریش؟» جواب میده: «چون تخممرغهاش رو نیاز داریم». خب فکر کنم این خیلی شبیه نظر من دربارهٔ روابط انسانی هست. این روابط کاملاً غیر منطقی و احمقانهاند ولی فکر میکنم که ما اونا را ادامه میدیم چون به تخممرغها احتیاج داریم.
- یه جوک قدیمی هست: دوتا پیرزن در اقامتگاه کوهستان (کتسل کیل) هستند. یکیشون میگه:« غذای اینجا واقعا افتضاحه» اون یکی میگه «آره، میدونم. بدترش اینکه همینم کم میدن» خب این اصولا همون چیزیه که من در مورد زندگی احساس میکنم. پر از تنهایی و بدبختی و رنج کشیدن و همه اینا هم خیلی زود تموم میشه.
- من نمیخام عضو کلوبی بشم که یکی مثل منو به عضویت قبول میکنه.
- من برای مدت کوتاهی با یه زن در دولت آیزنهاور قرار میذاشتم، و این برام طعنه آمیز بود، چون میخواستم با اون همان کاری را انجام بدم که آیزنهاور توی 8 سال گذشته با این کشور انجام داد.
هری ساختارشکن (۱۹۹۷)
- زندگی همینه. مثل قمارخونه میمونه. بعضی وقتا میبری، بعضی وقتا هم میبازی ولی همیشه برنده نهایی قمارخونهست. البته این معنیش این نیست که به تو خوش نگذشته.
- بین پاپ و دستگاه تهویه هوا؛ من دستگاه تهویه رو انتخاب میکنم.
- هر کسی حقیقت یکسانی را میداند. نوع زندگی ما این است که چطور آن را تحریف کنیم.
هانا و خواهرانش (۱۹۸۶)
- شاید حق با شاعراست. شاید عشق تنها جوابه.
- بهتره از نابود کردن زندگیم برای پیدا کردن جوابهایی که هرگز بهشون نمیرسم دست بردارم و فقط تا زمانی که زندگی ادامه داره از اون لذت ببرم.
خاطرات استاردست (۱۹۸۰)
- در مقابل شما من یک ملحدم، در مقابل خدا یک مخالفِ قانونی.
عشق و مرگ (۱۹۷۵)
- سکس بدون عشق کار بی معنی است. ولی بین کارهای بی معنی یکی از بهترینهاست.
- میدونی اگه معلوم بشه خدایی وجود داره فکر نمیکنم اون شرور باشه. من فکر میکنم بدترین چیزی که میتونیم بگیم اینه که اون اساساً کم کاره.
امتیاز نهایی (۲۰۰۵)
- مردم میترسند از اینکه قبول کنند بخش بزرگی از زندگی به شانس بستگی داره.این ترسناکه که فک کنی بخش زیادی خارج از کنترل ماست. لحظاتی در بازی تنیس هست که توپ به تور برخورد میکنه و در کسری از ثانیه ممکنه از تور رد بشه یا برگرده.با کمی شانس توپ رد میشه و میبری یا ممکنه برگرده و بازنده بشی.
خوابیدهها (۱۹۷۳)
- مغزِ من، دومین عضو دوست داشتنی بدنم.
منهتن (۱۹۷۹)
- روانشناسم درباره تو بهم اخطار داده بود،اما تو انقدر خوشگل بودی که یه روانشناس دیگه برای خودم پیدا کردم.
کمدی سکسی نیمهشب تابستانی (۱۹۸۲)
- سکس تنش رو کاهش میده، عشق باعث تنش میشه
به نقل از «فرهنگ گفتههای طنز آمیز»، گردآوری:رضی هیرمندی، نشر فرهنگ معاصر، چاپ۱۳۸۸، ص ۱۲۸
بدون منبع
[ویرایش]- «جرائم سازمانیافته در آمریکا هر ساله بیش از چهل میلیارد دلار درآمد دارد و هزینههای اداری آن هم خیلی ناچیز است.»
- «ادعا نميكنم از خودم لذت نميبرم اما واقعاً لذت نميبرم.»
- «به عنوان يك فيلمساز علاقهاي به حادثه يازدهم سپتامبر ندارم»
- «عاشق شدن، درد كشيدن است. براي جلوگيري از درد كشيدن بايد عاشق نشد.»
- «استعداد، شانس است. مهمترين چيز در زندگي، جسارت است.»
- «از ميان آدمهايي كه زندگي كردهاند بيش از هر كسي دلم ميخواست «سقراط» باشم. نه به اين خاطر كه او يك انديشمند بزرگ بود، به اين خاطر كه من هم ديدگاههاي سودمندي دارم. گرچه ديدگاههاي من حول خط هوايي سوئيس، دستبند پليس و... ميچرخد»
- «من بخاطر وجود خنده همیشه اظهار خشنودی میکنم، البته مگر موقعی که شیر از دماغم میزنه بیرون»
- «نه تنها خدا وجود ندارد بلکه لوله کشها هم در روزهای تعطیل آخر هفته وجود ندارند»
- «من نمیخواهم از طریق آثارم به جاودانگی برسم، میخواهم با نمردن جاودانه بشوم.»
- «از مردن نمیترسم، … فقط نمیخواهم وقتی که سر رسید آنجا باشم.»
- «از جنبهٔ مثبتش، مرگ یکی از معدود کارهایی است که به سادگی دراز کشیدن میشود انجامش داد.»
- «اصولاً آدم کلاس پایینی هستم. عشق من تماشای بیسبال با آبجو و چند تکه گوشت است.»
- «چیزهایی بدتر از مرگ هم در زندگی وجود دارد. آیا تا به حال بعدازظهرتان را با یک مأمور بیمه گذراندید؟»
- «من فیلمها را فقط برای خودم میسازم درست مثل کسی که مجبور است سبد ببافد. در حین بافتن به آدم خوش میگذرد، بعدش مهم نیست. نگران فیلمهایم نیستند. برایم اهمیتی ندارد که بعد از مرگم فیلمهایم را در توالت بریزند.»
- «من یک دوره کلاس تندخوانی رفتم و «جنگ و صلح» را در ده دقیقه خواندم. مربوط به روسیه بود.»
- «من اغلب مواقع تفریح چندانی ندارم. در بقیهٔ مواقع همه اصلاً تفریحی ندارم.»
- «تنها حسرت زندگی من این است که کس دیگری نبودم.»
- «چه میشود اگر هیچ چیز وجود نداشته باشد و ما همه در خواب یک نفر باشیم؟ یا از آن بدتر؛ چه میشود اگر فقط آن مرد چاقی که در ردیف سوم است واقعیت داشته باشد؟»
- «تنها چیزی که بین من و بزرگی قرار گرفته، خود من هستم.»
- «از واقعیت متنفرم اما هنوز هم این بهترین جا برای خوردن یک استیک خوب است.»
- «من آدم ضداجتماعی نیستم، من فقط اجتماعی نیستم.»
- «اگر فیلمم یک نفر دیگر را بدبخت کند، احساس میکنم که کارم را درست انجام دادم.»
- «وقتی ربوده شده بودم، پدر و مادرم وارد عمل شدند. آنها اتاقم رااجاره دادند.»
- «بنا به دلایلی در فرانسه بیشتر از اینجا از من استقبال میکنند. زیرنویسهایشان باید خیلی خوب باشد.»
- « در مورد خودارضایی بدگویی نکنید، خودارضایی سکس با کسیه که من دوسش دارم»
- «به زندگی پس از مرگ اعتقادی ندارم، گرچه با خودم چند تا لباس زیر برمیدارم.»
- «درست است، نگرانیهای زیادی دارم. از تاریکی میترسم و به روشنایی هم مشکوکم.»
- «من دگرجنسخواهی را دارم تمرین میکنم، گرچه دوجنسخواهی در پارتی آخر هفته بخت شما را دقیقاً دوبرابر میکند.»
- «از دانشگاه نیویورک به خاطر تقلب در امتحان پایانی متافیزیک اخراجم کردند. دنبال روح پسری که کنارم نشسته بود میگشتم.»
- «دو باور غلط در مورد من وجود دارد یکی این که چون عینک میزنم فکر میکنند که روشنفکرم و دیگری این که چون با فیلمهایم پولهایم را هدر میدهم فکر میکنند هنرمندم. این دو باور غلط سالهاست که در میان مردم رایج است.»
- «به ارتش ملحق بشوید، جهان را ببینید، آدمهای جذاب را ملاقات کنید - و آنها را بکشید.»
- «اگر معلوم بشود که خدایی هست، گمان نمیکنم که بد باشد. اما بدترین چیزی که ممکن است دربارهاش بگوییم این است که تنبل است.»
- «ای کاش خدا فقط به من یک نشانهٔ روشن نشان میداد! چیزی مثل باز کردن یک حساب پسانداز پرپول به نام من در بانک سوییس.»
- «زمان راهی طبیعی برای جلوگیری از رخدادن همزمان چیزهاست.»
- «تنها افسوسِ من در زندگی این است که چرا شخص دیگری نیستم.»
- «(دربارهٔ این که چرا فیلمهایش را نگاه نمیکند) گمان کنم از آنها متنفرم.»
- «(دربارهٔ بینندگان) من هرگز چیزی برای آنها ننوشتم، من همیشه فکر میکنم که آنها به اندازهٔ من زرنگ هستند … شاید هم بیشتر.»
- «(در مراسم اسکار، حدود سال ۱۹۷۸) این گونه برنامهها برایم ارزشی ندارند. گمان نمیکنم که آنها بدانند که چه کار دارند میکنند. وقتی که ببینید چه کسانی برنده میشوند - یا چه کسانی برنده نمیشوند - آن وقت میفهمید که این جایزهٔ اسکار چه چیز مزخرفی است.»
- «(دربارهٔ نامزد اسکار شدن برای فیلم جنایات و خلافهای جزئی ۱۹۸۹) شما مجبورید که آن را در آینده چیز مهمی تصور کنید. در حال حاضر آن را چیز خوبی میدانید چون پول بیشتری از فیلمتان عایدتان میشود، اما به محض این که این طوری به قضیه نگاه کنید، کیفیت آثارتان تغییر میکند.»
- «(در مراسم اسکار ۲۰۰۲) و گفتم: «خدایا تو میدانی که تو بهتر از این میتوانستی عمل کنی. چطور بگویم، تو شاید میخواستی که مارتین اسکورسیزی یا، یا مایک نیکولاس یا اسپایک لی یا سیدنی لومت … را انتخاب کنی.» به این صورت اسامی چند نفر را بردم و بعد هم گفتم: «ببین من اسم ۱۵ نفر را آوردم که بااستعدادتر از من هستند و و زرنگتر و باکلاستر از من و و …» و ایشان جواب داد: «بله، اما آنها در دسترس نبودند.»
- «وقتی که درگیر دعوای حضانت در دادگاه بودم هیچگونه وقفهٔ حرفهای در کارم ابداً به وجود نیامد. فیلمهایم را میساختم، در خیابانهای نیویورک کار میکردم، هر دوشنبهشب جاز میزدم، یک نمایش را روی صحنه بردم. همهچیز مثل همیشه حرفهای پیش میرفت. هیچگونه تأثیری نداشت. علاقهٔ بسیار شدیدی مدتی وجود داشت، مثل همهٔ چیزهای دیگری که هستند و بعد برای مردم خستهکننده میشوند.»
- «کارگردانانی را که به آنها علاقهٔ شخصی زیادی دارم اینگمار برگمان و فدریکو فلینی هستند و مطمئنم که تأثیراتی در من داشتهاند، اما نه به صورت مستقیم. من هرگز نخواستم و تلاش نکردم که مثل آنها عمل کنم. اما میدانید که وقتی که شما به نوازندهٔ جازی مثل چارلی پارکر چندین سال گوش کنید و عاشق آن باشید، وقتی شروع به نوازندگی کنید، به صورت خودکار در ابتدا مثل آن خواهید زد، بعد راه خودتان را پیدا میکنید. تأثیر وجود دارد و در خون شماست.»
- «رابطهٔ من با هالیوود رابطهٔ عشق-نفرت نیست، رابطهٔ عشق-تحقیر است. هرگز مجبور نبودم این همه توهینهایی را که شخص به خاطر سیستم استودیو با آن روبروست، تحمل کنم. در نیویورک همیشه مستقل بودم و احساس خوشبختی محض میکردم. اما من رابطهای عاطفی با هالیوود دارم، چون از فلیمهایی که در اینجا بیرون میآید بینهایت لذت میبرم. نه همهٔ آنها، اما تعداد خاصی از آنها به نظرم خیلی معنادار هستند.»
- «هالیوود معمولاً کوچکترین مخرج مشترک را هدف میگیرد. تصور میشود که نوعی زرپرستی است، با جاکشی برای عموم برانگیخته میشود و پول زیادی هم به دست میآورد. افرادی مثل اینگمار برگمان دربارهٔ زندگی فکر میکنند، احساساتی داشتند و میخواستند آن را به تصویر دربیاورند و با یکی از آنها وارد مذاکرده شد. گمان کنم من به راحتی نمیتوانم با احمقهایی که از هالیوود بیرون میآیند کنار بیایم.»
- «من یک جملهای در یکی از فیلمهایم داشتم «هر کسی حقیقت یکسانی را میداند.» نوع زندگی ما این است که چطور منحرف بشویم. یک نفر با افکار پوچی مثل مذهب منحرف میشود، کس دیگری با این فکر که با راه حلهای سیاسی میشود کاری کرد از راه به در میشود، شخص دیگری فکر خواهد کرد که زندگی شهوانی راهش هست و دیگری فکر خواهد کرد هنر تعالی میدهد. هنر برای من مثل اصول کاتولیک برای روشنفکران است. کاتولیکها در واقع زندگی پس از مرگ ندارند، هنر هم زندگی پس از مرگ ندارد. «نقاشی شما بعد از شما جاودانه خواهد ماند» خب، واقعاً که این طور نیست. آن چیزی که شما میخواهید نیست. حتی اگر نقاشی شما عمر درازی داشته باشد، سرانجام از بین خواهد رفت. هیچ اثری از ویلیام شکسپیر، لودویگ ون بتهوون یا همهٔ تئاترهایی که میبینیم یا هوا و نور. من همیشه احساس میکردم که شما باید زندگی خود را در زمینهٔ چنین سناریوی بدفرجامی بگذارنید. کدام درست است؛ بدفرجامترین سناریو همین جاست.»
- «وقتی که بچه بودم، سینمای هالیوود خیلی فریبنده به نظر میرسید. اما وقتی در جوانی دوباره برگردید و به آن فیلمها نگاه کنید میتوانید ببینید که از میان هزاران فیلمی که از هالیوود بیرون آمده است، به لحاظ آماری به ندرت چند تا خوب وجود دارد و آن چند تایی هم که خوب بودهاند، به خاطر امکانات استودیو در آنجا ساخته شدهاند. من در جوانی فیلمهایی اروپایی را دیدم که فیلمهای خیلی بهتری بودند. نمیشود مقایسه کرد.»
- «من فقط دانشجوی ضعیفی بودم. هیچ علاقهای به درس نداشتم. وقتی فیلمی میسازم یک قرارداد ضمنی با بیننده است که باید او را سرگرم کنم و حوصلهاش را سر نبرم. باید این کار را بکنم. من فقط یک پیام برای آنها میگذارم. فیلمسازان بزرگی مثل اینگمار برگمان یا آکیرا کوروساوا یا فدریکو فلینی خیلی سرگرمکنندهاند، فیلمهایشان جالب است. خب، البته در دانشکده آنها اصلاً برای من سرگرمکننده نبودند، آنها واقعاً حوصلهام را سر میبردند.»
- «بزرگترینِ عیبِ خودآموخته بودن وجود خلأهاست. شما سعی میکنید چیزی را خودتان یاد بگیرید و فکر میکنید که شما آن را به خوبی یادگرفتید، اما خلأهایی وجود دارد که استاد دانشگاه در برنامهای اجباری به شما آموزش میدهد. من شاید وضعم خیلی بهتر میشد اگر کمی تحصیلات میداشتم، اما من خیلی بیحوصله بودم.»
- «من میتوانم ستارههای سینما را بیاورم، با فیلمبرداران فوقالعادهای کار کنم، اما باز هم مردم برای خرج کردن ۱۵۰ میلیون دلار در تماشای فیلم بختهای بهتری دارند، چون برای آنها نوع سودی که من میکنم، اگر سودی ببرم، برایشان مهم نیست.»
- «احساسات یک فیلمساز در پروژهای فوران کرد و مردم فیلمی مثل آنی هال (۱۹۷۷) را دیدند و همه فکر کردند که خودزندگینامه است. اما من اهل جزیره کانی نیستم من زیر چرخ و فلک به دنیا نیامدم، پدرم اصلاً در جایی که ماشینهای کوچک بازی باشد کار نکرده است، و من به این صورت با دایان کیتون آشنا نشدم و آنطوری هم از هم جدا نشدیم. البته شخصیتی وجود دارد که کلافه است و به ستوه آمده است. چیزهای خاصی از زندگی من هست، احساساتی خاص، حتی گاهی حادثهای خاص، اما عمیقاً آنها تخیلی و کاملاً ساختگی هستند.»
- «البته که من همهٔ کسانی را که فیلمهای من را میبینند خیلی دوست دارم. اما تا به حال خیلی برایم مهم نبوده است که چه کار کنم. من هرگز نشده که کلمهای را تغییر بدهم یا فیلمی را بسازم به این خاطر که فکر میکنم آنها دوست دارند. در واقع برای من مهم نیست که آنها میآیند یا نه. اگر آنها نخواهند بیایند، خب نمیآیند. اگر آمدند که خیلی خوب است. آیا آنچه را که میخواهم سرسختانه انجام میدهم و آیا خیلی دوست دارم که تماشاچیان زیادی داشته باشم؟ بله این طوری خیلی خوب است. اما من هرگز کاری را برای جذب تماشاچی انجام ندادم گرچه همیشه در طول سالها چنین اتهامی داشتهام.»
- «(در مراسم اسکار حدود سال ۱۹۷۸) آنها سیاسی هستند و اهل معامله و مذاکره (گرچه انسانهای شایستهٔ زیادی با لیاقت برنده شدند) و کل مفهوم این جایزهها احمقانه است. من نمیتوانم خودم را تسلیم قضاوت دیگران بکنم، چون اگر شما وقتی که آنها بگویند تو شایستهٔ جایزهای هستی، این را بپذیرید، در آن صورت، زمانی هم که بگویند شایسته نیستی باید قبول کنی.»
- «میدانم که خیلی وحشتناک به نظر میرسد، اما برندهٔ اسکار شدن به خاطر آنی هال (۱۹۷۷) برایم هیچ مفهومی نداشت.»
- «وقتی در اوان بیست سالگی بودم، مردی را میشناختم که به تازگی مرده بود، او از من خیلی بزرگتر بود، دیوانهتر هم بود. لباسی حفاظتی به تن داشت و بستری شده بود، اما به نظرم خیلی بااستعداد بود. اگر دربارهٔ نویسندگی، زندگی، هنر و زنان صحبت میکردم، او خیلی خیلی قانعکننده حرف میزد- اما او نتواست زندگیاش را خوب پیش ببرد، او فقط توانایی اداره کردن نداشت.»
- «(در آغاز فیلمبرداری در لندن، ۲۰۰۴)در ایالات متحد خیلی چیزها تغییر زیادی کرده است، الآن ساختن فیلمهای کوتاه خوب سخت شده است. زمانی در دههٔ ۱۹۵۰ من میخواستم که یک نمایشنامهنویس بشوم، چون فیلمهای آن زمان که اغلب آنها هم محصول هالیوود بودند، احمقانه و غیرجذاب بودند. در آن وقت ما شروع کردیم به دیدن فیلمهای جالب اروپایی و فیلمهای آمریکایی اندکی رشد کردند و تکنولوژی بیشتر به این سمت کشیده شد تا صحنهٔ تئاتر. من آن وضع را دوست داشتم. الآن باز اوضاع برعکس شده است و حالا استودیوها چندان علاقهای به ساختن فیلمهای که سود خیلی کمی دارند نشان نمیدهند. وقتی جوانتر بودم هر هفته فیلمی از فدریکو فلینی یا اینگمار برگمان یا جان لوک گدار یا فرانسوا تروفو میدیدم، اما الآن تقریباً شما فیلیم از هیچکدام از آنها را نمیبینید. فیلمسازانی مثل من دوران سختی را میگذرانند. استودیوهای زیادهخواه نباید بیش از این نسبت به فیلمهای خوب بیاعتنا باشند، اگر فیلمشان خوب باشد خوشحالیشان دوبرابر میشود، اما هدف اصلی آن ساختن فیلم است. آنها فقط میخواهند این ۱۰۰ میلیوندلاری که صرف میکنند ۵۰۰ میلیون دلار برایشان داشته باشد. به این خاطر است که من کار کردن در لندن را دوست دارم چون من برگشتهام به همان نوع از شیوهٔ خلاقانهٔ آزادی که به آن عادت کرده بودم.»
- «با پوستی که من دارم برنزه نمیشوم، گرمازده میشوم.»
- «انسان با تخیل خداوند آفریده شد. آیا واقعاً فکر میکنید که خداوند عینک و موهای قرمز دارد؟»
- «بیشتر زندگی فاجعه است. به دنیا میآیید، نمیدانید چرا. اینجا هستید، نمیدانید چرا. میروید، می میرید. خانوادهتان میمیرند. دوستانتان میمیرند. مردم رنج میکشند. مردم در وحشتی دائمی زندگی میکنند. جهان پر از فقر و فساد و جنگ و نازیها و سونامیهاست. از تمام اینها، نتیجه گرفته میشود که شما بازندهاید - شما در خانهٔ حریف شکست خوردید.»
- «شهرت به من کمک زیادی نکرده است. فقط کمی کمک کرده است. وارن بیتی چندین سال پیش یک روز به من گفت که ستاره بودن مثل این است که در فاحشهخانه باشی با داشتن یک کارت اعتباری، هرگز منظورش را نفهمیدم. به نظر من، مثل این است که در فاحشهخانه باشی اما کارت اعتباریات باطل شده باشد.»
- «استنلی کوبریک هنرمند بزرگی بود. همیشه این حرف را زدم و مردم فکر میکنند که شوخی میکنم. شوخی نمیکنم. کوبریک به جزئیات خیلی حساس بود و ۱۰۰ تا برداشت میگرفت و خب البته من این طوری نیستم. اگر من فیلمی را شروع کنم و ساعت ۶ شب باشد، و یک برداشت گرفته باشم و گمان کنم که اگر بمانم میتوانم برداشت بهتری بگیرم اما پایان ساعت کار ساعت ۷:۳۰ باشد، همان برداشتم خوب است. کارکنان هم کار کردن در فیلمهای من را دوست دارند چون آنها میدانند که ساعت ۶ خانهشان هستند.»
- «فیلمها هیچ وقت هدف غایی من نبودهاند. آنها ابزاری هستند تا من زندگی آبرومندانهای داشته باشم. (دیدن زنان جذاب، بیرون رفتن با دیگران، آبرومندانه زندگی کردن) نه خیلی مرفه، اما با اندکی آسایش. الآن هم همینطور فکر میکنم. افرادی مثل استیون اسپیلبرگ برای ساختن یک فیلم در کویر زندگی میکنند یا مثل مارتین اسکورسیزی فیلم را در هند میسازند و آنجا اردو میزنند و چند ماه زندگی میکنند. منظورم این است که اگر من در همین نزدیکیها فیلمم را نسازم برایم عذابآور است. من به آن معنا تعهدی نسبت به فیلمهایم ندارم. از فداکاری خبری نیست.»
- «من دور نشدم؛ و برنگشتهام. فیلم امتیاز نهایی (۲۰۰۵) فیلمی دربارهٔ شانس بود و فیلم خوششانسی هم برای من بود. آن را مثل بقیهٔ فیلمهایم ساختم، و واقعاً خوب از کار درآمد. به یک روز بارانی احتیاج داشتم و روز بارانی پیش آمد. به روز آفتابی احتیاج داشتم و آفتاب شد. کیت وینسلت در آخرین لحظه جدا شد چون میخواست با خانوادهاش باشد بعد از اعلام این موضوع در عرض دو روز اسکارلت جوهانسون در دسترس بود. من فقط نتوانستم این فیلم را خرابش کنم، دشواریهای ساختن فیلم اصلاً قابل ملاحظه نبود.»
- «گمان میکنم که تصور خیلی اشتباهی است که در دنیا باید آسوده و شاد باشیم. حالت طبیعیتر و بهتر گمان میکنم این است که کمی نگرانی و تنش در مورد گرفتاریهای انسانی در این جهان رمزآلود باید باشد.»
- «۷۰ درصد موفقیت، تظاهر به آن است.»
- «سکس داشتن مثل ورق بازی است. اگر یار خوبی ندارید بهتر است که دست خوبی داشته باشید.»
- «(در پاسخ به هوادارانش که به موفقیتش در برنامهٔ اجرای اپرا تردید داشتند) نمیدانم که چه کار میخواهم بکنم. اما ناکامل بودن هیچ مانع از با اشتیاق وارد شدن به کار نبوده است.»
- «من احساس میکنم که زندگی روزمره انسانهای خلافکاری که دید وسیعتری دارند همیشه از مهلکه فرار میکنند، از نسلکشی گرفته تا دزدیهای خیابانی. اغلب خلافها کشف نمیشوند، آدمها مرتکب قتل میشوند، دیگران را بدبخت میکنند و بدترین کارها را انجام میدهند و شما میدانید که اگر خودتان حس خودآگاهی نداشته باشید هیچکس نیست که شما را مجازات کند. در زندگی جزء بیاندازه بزرگی از بیعدالتی وجود دارد که ما همیشه با آن زندگی میکنیم؛ و این واقعاً حقیقت تلخ زندگی است.»
- «(سینما تفریح بزرگی است) چون لذت بسیار بزرگتری است که ما در غم این باشیم که چطور قهرمان خودش را از مهلکه نجات خواهد داد تا این که به فکر نجات خودمان باشیم.»
- «مادرم همیشه میگفت تو بچهٔ خیلی بشاشی بودی تا سن ۵ سالگی و آنوقت افسرده شدی.»
- «من واقعاً نمیتوانم بحث جالبی دربارهٔ انتخاب زندگی در مقابل مرگ انجام بدهم. مگر این که خیلی ترسیده باشم.»
- «من اصلاً ناراحت نشدم از این که فیلمی زیاد مورد قبول قرار نگرفت. اما از بحثهای پیرامون آن هیچ وقت خوشم نیامد. پس این طور نیست که بگویید «او هنرمند غیرقابل انعطافی است.» این درست نیست. من قطعاً انسان قابل انعطافی هستم. اما از طرف دیگر باید شما تلاش میکردید نه از این طرف.»
- «هر چه بزرگتر میشوید درک شما از زندگی دگرگون میشود، زیرا میبینید که چقدر همه چیز کوتاه است. میبینید که چقدر بیمعنی … نمیخواهم شما را افسرده کنم اما یک سوسوی کوتاه و بیمعنی است.»
- «یک بار بحث جالبی در جریان بود که آیا ارزشش را دارد که فیلمی بسازید که با مسائل انسانی درگیر است یا فیلمی که سطحی و سرگرمکننده باشد. شما ممکن است استدلال کنید که فیلم فرد استایر از فیلم برگمان خدمت بیشتری کرده است، زیرا اینگمار برگمان با مشکلی درگیر است که شما هرگز نمیتوانید آن را حل کنید. در حالی که در فرد استایر شما وارد خیابان میشوید یک ساعت و نیم در شامپاینها را باز میکنید، کمی با هم شوخی میکنید و کاملاً سرزنده میشوید مثل یک لیمونات.»
- «من فیلمهای آبرومندی ساختم، البته نه هشت و نیم، نه مهر هفتم، نه ۴۰۰ ضربه یا لاونترا، که فیلمهایی هستند که به نظرم سینما را به والاترین هنر بدل کردهاند. اگر معلم بودم به خودم نمره B میدادم.»
- «ایرلند از معدود جاهایی است که به اندازهای که غلو کردهاند لیاقتش را دارد، همانقدر که همه دربارهٔ زیبایی آن حرف میزنند، زیباست.»
- «من اعتقاد دارم یک چیزی از آن بالا مراقب ماست، ولی متأسفانه باید بگم اون دولت است»
- سوال- محله محبوب شما در نیویورک کجاست؟
جواب- «منهتن، زیرا محله زیبای رویاهای کودکی من بود. من در بروکلین بزرگ شدم که یک محله خوب دیگر است. اما منهتن دارای همه خواستنیها بود: جاز، اغلب سینماهای بزرگ، و سنترال پارک. از همان لحظهای که توانستم خانه پدریام را ترک کنم به منهتن رفتم و تاکنون نیز عمر خود را درآنجا گذراندهام.»- از سوالات خوانندگان مجله تایم
- س- آیا درآینده بازهم استند آپ کمدی اجرا خواهید کرد؟
ج– «فعلاً چنین برنامهای ندارم. کار بسیار سختیست. خیلی مشکل است که در مقابل مردم بایستی وآنها را بخندانی، بخصوص برای آدم تنبلی مثل من!»- از سوالات خوانندگان مجله تایم
- س- عصبی بودن درزندگی برایتان مثبت بوده یا منفی؟
ج- «من درحقیقت یک آدم خیلی معمولی هستم. ده سال است که یک زن دارم و دو بچه که بسیار دوستشان دارم. من فکر میکنم آنقدر نقش آدمهای عصبی یا فرهیخته یا روشنفکر را خوب بازی کردهام که مردم گمان میکنند در زندگی واقعی نیز چنین هستم! (اما) در خانه واقع یک آبجوخورِ تلویزیون نگاهکنِ تیشرتپوش هستم نه کسی که توی نخ کی یرکه گارد و اسپینوزا است!»- از سوالات خوانندگان مجله تایم
- س- آیا با این حرف پیکاسو موافقید که گفتهاست: «هنرمندان خوب کپی میکنند اما هنرمندان بزرگ میدزدند» ؟
ج- «آه من از بهترینها دزدیدهام! از (اینگمار) برگمن، از گروچو (مارکس)، از (چارلی) چاپلین، از (باستر) کیتون، از مارتا گراهام، از (فدریکو) فلینی. منظورم این است که من یک دزد بیشرم هستم.»- از سوالات خوانندگان مجله تایم
منابع
[ویرایش]- مجله تایم شماره ۲۸ ژانویه ۲۰۰۸، برگردان وبنوشت نقنقو
- کلمات قصار وودی آلن
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |