حمید مصدق
ظاهر
حمید مصدق (زادهٔ ۹ بهمن ۱۳۱۸ شهرضا - درگذشتهٔ ۷ آذر ۱۳۷۷ تهران) شاعر و حقوقدان ایرانی بود.[۱]
نمونه اشعار
[ویرایش]- با من اکنون چه نشستنها، خاموشیها/
- با تو اکنون چه فراموشیهاست/
- چه کسی میخواهد/
- من و تو ما نشویم/
- خانهاش ویران باد/
- من اگر ما نشوم، تنهایم/
- تو اگر ما نشوی،/
- خویشتنی/
- از کجا که من و تو/
- شور یکپارچگی را در شرق/
- باز برپا نکنیم/
- از کجا که من و تو/
- مشت رسوایان را وانکنیم/
- من اگر برخیزم/
- تو اگر برخیزی/
- همه بر میخیزند/
- من اگر بنشینم/
- تو اگر بنشینی/
- چه کسی برخیزد؟/
- چه کسی با دشمن بستیزد؟/
- چه کسی/
- پنجه در پنجهی هر دشمن دون/
- آویزد/
- دشتها نام تو را میگویند/
- سینهام آینهای است/
- با غباری از غم/
- تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار/
- آشیان تهی دست مرا،/
- مرغ دستان تو پر میسازد/
- آه مگذار، که دستان من آن/
- اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشیها /بسپارد/
- آه مگذار که مرغان سپید دستت/
- دست پرمهر مرا سرو تهی بگذارد/
- من چه میگویم، آه…/
دشت ارغوان از مجموعهٔ سالهای صبوری
[ویرایش]«آه چه شام تیرهای، از چه سحر نمیشود» «دیو سیاه شب چرا جای دگر نمیشود؟» «سقف سیاه آسمان سوده شده ست از اختران.» «ماه چه، ماه آهنی، این که قمر نمیشود» «وای ز دشت ارغوان، ریخته خون هر جوان» «چشم یکی به ماتم اینهمه تر نمیشود» «مادر داغدار من، طعنه تهنیت شنو» «بهر تو طعن و تسلیت، گر چه پسر نمیشود» «کودک بینوای من، گریه مکن برای من» «باغ ز گل تهی شده، بلبل زار را بگو:» «از چه ز بانگ زاغها، گوش تو کر نمیشود» «ای تو بهار و باغ من، چشم من و چراغ من» «بی همگان به سر شود، بی تو به سر نمیشود»
درآمد از مجموعهٔ آبی، سیاه، خاکستری
[ویرایش]تو به من خندیدی
و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام
آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
میدهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
- باغچه کوچک ما
- سیب نداشت
پانویس
[ویرایش]- ↑ «حمید مصدق». انسانشناسی و فرهنگ. ۱۹۹۸–۱۱–۲۸. بازبینیشده در ۲۰۱۶-۱۱-۲۷.
پیوند به بیرون
[ویرایش]این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |