پرش به محتوا

جلال‌الدین تاج

از ویکی‌گفتاورد

جلال‌الدین تاج اصفهانی (‏۱۳۶۰–۱۲۸۲)خواننده و آموزگار موسیقی کلاسیک ایرانی بوده‌است.

جلال الدین تاج اصفهانی، احیاگر مکتب آواز اصفهان[۱]
تصنیف به اصفهان رو (خواننده: جلال الدین تاج اصفهانی)

گفتاوردها

[ویرایش]
  • «اولین بار من تصنیف مرغ سحر را به همراه غزلی از فرخی یزدی در کنسرتی واقع در باغ سهم الدوله به منغعت روزنامه ناهید خوانده‌ام.»
  • «دهقان تهران مصور (خبرنگار) خبر این کنسرت را در روزنامهٔ اطلاعات هفنگی گفته‌است: اولین شبی که تاج را دیدیم در این کنسرت بوده‌است.»
  • «بعداً این تصنیف مرغ سحر را قمر الملوک وزیری روی صفحه خوانده‌است.»
  • «در آن کنسرت مرتضی خان محجوبی، ابوالحسن صبا، مرتضی خان نی داوود، حسین یاحقی، ارسلان خوان درگاهی، رضا ضرب، حسین همدانیان حضور داشتند.»[۲]
  • «کتاب سعدی برای ادارهٔ دنیا کافی است.»[۳]

دربارهٔ او

[ویرایش]
  • ایشان یک هنرمند صاحب سبک بود و همیشه وقتی از آثار ایشان صحبت می‌شود، سبکشان قابل تعمد است. تاج اصفهانی در کار خودش استاد بود و جزو چند نفری بود که در کار خودش نابغه بود. ایشان به همراه آقایان کسایی و جلیل شهناز به واقع نابغه بودند. این بزرگان حکم عتیقه برای موسیقی ایران دارند. یعنی با گذشت زمان ارزششان بیشتر می‌شود…[۱]
  • استاد تاج همواره این بیت از سعدی را به زبان می‌آوردند: «دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی / زنهار بد مکن که نکرده‌است عاقلی».[۴]
  • یادم است که در منزل روانشاد شاطر رمضان ابوطالبی گفتند آقای تاج، فلان دوست، که اسمش را نیاورم بهتر است، پشت سر شما صحبت می‌کرد. من، بنده هم به حکم یک شاگرد کوچک در آن مجلس نشسته بودم؛ دیدم که آقای تاج فرمودند «عجب! عجب! حتماً دلش هوای مرا کرده؛ وخیزم برم یه سر بهش بزنم». تاج نگفت برای چه پشت سر من حرف زد؛ گفت حتماً فلانی دلتنگ من شده، برم او را ببینم. شما گذشت این مرد را ببینید.[۴]
  • یا یک مورد دیگر؛ به استاد تاج می‌گفتند این آوازی که شما خواندی، از لحاظ نُتی اندکی کم و زیاد نبود؟ ایشان پاسخ می‌دادند که پدرم، من یک عمر است که کم و زیاد می‌خوانم؛ یا به ایشان می‌گفتند، این آوازی که خواندید، خارج نبود؟ ایشان با آن مقام و مرتبه والا که تأکید می‌کنم خداوندگار آواز ایران است، می‌گفتند عجب! بله پدرم، یک عمر است که بنده خارج می‌خوانم. ببینید، خیلی حرف است که کسی این‌طور پاسخ بدهد. این، یعنی او تسلیم محض است؛ این روحیه و منش، گویی ورای طبیعت است و گویی باید عالمی چون ارسطو بیاید که بتواند فلسفه چنین مَنشی را تحلیل کند؛ این‌ها راز انسانیت است.[۴]
  • من از تاج غیر از آواز هم چیزهایی را دیده و یادگرفتم.[۵]
  • «من و افتخاری هشت سال در خدمت استاد تاج بودیم. خدا این مرد را بیامرزد؛ آقای تاج هیچ توقعِ مالی از ما نداشت و یک ریال از ما نمی‌گرفت. یک حقوقی از طرف شهرداری به او می‌دادند و با همین حقوق می‌گذراند. این مرد خیلی زحمت می‌کشید برای شاگردان.»
  • «آن‌قدر این مرد خوب و مهربان بود که خدا می‌داند. اگر یک بچه کوچکی در کنار خیابان به او می‌گفت برای من یک تکّه آواز بخوان، خدا شاهد است، کنار خیابان می‌ایستاد و برای آن بچه آواز می‌خواند.»
  • «آقای تاج رفته بود حقوقش را بگیرد که به او گفته بودند به مطرب‌ها حقوق نمی‌دهیم. استاد هم رفته بود، خانه و ملحفه را روی سرش کشیده بود و در همان حال سکته کرده بود.»
  • «زمانی که تاج در پل خواجو می‌خواند، خدا شاهد است، صدای ایشان تا پل شهرستان می‌رفت»[۶]
    • ناصر یزدخواستی

آن‌قدر این مرد خوب و مهربان بود که خدا می‌داند. اگر یک بچه کوچکی در کنار خیابان به او می‌گفت برای من یک تکّه آواز بخوان، خدا شاهد است، کنار خیابان می‌ایستاد و برای آن بچه آواز می‌خواند.

—ناصر یزدخواستی

برخورد آقای تاج با همه مهربانانه و پدرانه بود و همیشه گویی با فرزندانشان صحبت می‌کردند و برایشان هم تفاوتی نداشت که فردی با او صحبت می‌کنند پسرش است یا شاگردش.

علی اصغر شاهزیدی

  • برخورد آقای تاج با همه مهربانانه و پدرانه بود و همیشه گویی با فرزندانشان صحبت می‌کردند و برایشان هم تفاوتی نداشت که فردی با او صحبت می‌کنند پسرش است یا شاگردش
  • در آن زمان به لحاظ این که سر و صدای اتومبیل‌ها نبود و این ساختمان‌های بلند نیز نبودند تا جلوی صدا را بگیرند صدا جلو می‌رفت و این یکی از ویژگی‌های صدای آقای تاج بود. ایشان تحریرهایی را در خواندنشان می‌دادند که اصلاً کار حنجرهٔ انسان نبوده‌است و ما که از دیگران نشنیده‌ایم و ندیدیم.[۷]
  • استاد تاج ازهر نظر چه از نظر اخلاق و چه از نظر هنر و سلیقه، وارسته و بی‌نظیر بود. همیشه خودش را هم طراز با شاگردانش می‌دانست. باوجودی که از نظر هنری در سطح بسیار بالایی بود ولی خیلی افتاده و متواضع بود. یک روز رفتیم رادیو ایران و ایشان به آقای «علی تجویدی» گفت: این آقای قرنیان از دوستان من است و تمام ردیف‌ها را بهتر از من می‌داند»، آقای تجویدی گفت «حالا که شما اینجا هستی دیگر نیازی نیست که نوارت را بشنویم، خودت بخوان». من که مضطرب شده بودم به تاج گفتم «آخه من چطوری جلوی این ۱۰ تا استاد آواز بخونم؟!». ولی در هر حال خواندم. مقصود این است که تاج هیچوقت کسی را سبک و در حد پایین لحاظ نمی‌کرد و هرکس هم هرچقدر بد می‌خواند می‌گفت «خوبه». استاد واقعاً انسان وارسته و بی نظیری بود.[۸]
    • رضا قرنیان
  • «تاج اصفهانی صدایی بسیار زیبا و دل‌نشین داشت بدون تردید یکی از بزرگ‌ترین اساتید موسیقی و آواز هستند که من بسیاری از مسائل موسیقی سنتی و آواز را از این بزرگوار آموختم.».[۹]
  • «یادم می‌آید آن زمان تعداد افراد زیادی توانستند به خدمت استاد تاج برسند. در آن زمان از استاد تاج خواسته شد که فردی را برای خواندن اشعار مذهبی به رادیو معرفی کنند و ایشان نیز با صدای من آشنایی داشتند بنده را معرفی کردند.»[۹]
    • سید رضا طباطبایی
  • شادروان تاج مردی بود سلیم‌النفس و با مناعت طبع هرگز در طول مدت زندگی اش به خاطر مال دنیا و مسائل مادی به کسی کرنش نکرد و به این خاطر مدح کسی را نگفت و از همه تعریف و تمجید می‌کرد و همه را با نام خیر یاد می‌کرد، شاید کسی به خاطر نداشته باشد که او حتی یک بار از کسی گلایه کند یا از کسی بد بگوید او حتی اگر از کسی رنجشی می‌دید و خاطرش آزرده می‌شد، این رنج و آزردگی را با سکوت بزرگوارانه‌ای تحمل می‌کرد. تاج از استادانش با احترام فراوانی یاد می‌کرد. با دوستانش با مهربانی و عطوفت رفتار می‌کرد و حتی تا آخرین روزهای عمرش به اغلب دوستانش سرکشی و احوال پرسی می‌کرد. او با شاگردانش نیز عطوف و مهربان بود و مانند پدری خود را موظف به غمخواری آنان می‌دانست. شادروان تاج در زندگی یک همسر اختیار کرد و همیشه از او به عنوان یک کدبانوی خانه‌دار مهربان و دلسوز که موجب و موجد گرمی کانون خانوادگی اوست نام می‌برد. خداوند به تاج از این همسر شش فرزند عطا کرد؛ چهار دختر به نام‌های: تاجی، پروین، هما، پروانه و دو پسر به نام‌های: همایون و جمشید ….[۱۰]
  • «به راستی تاج اصفهانی از جمله چهره‌های درخشان عالم هنر و خوانندگی است که شاید سالیان دراز مادر دهر چنان فرزندی نزاید. تاج اصفهانی صرف‌نظر از هنر و هنرمندی واجد شرایط صفات برجسته‌ای بود. از مکارم اخلاقی، مناعت طبع، بزرگ‌منشی و وارستگی گرفته تا ظرافت طبع و خوش‌صحبتی همه دست‌به‌دست هم داده و از تاج انسانی نمونه به وجود آوردند تا جایی که هیچ‌کس پیدا نمی‌شود که او را دیده باشد و شیفته‌اش نشود.».[۱]
    • علی تجویدی

زندگی او

[ویرایش]
تاج اصفهانی و خانواده اش
  • «بابا بین بچه‌هایش به هیچ عنوان فرق نمی‌گذاشت و برایش دختر و پسر فرقی نداشت. وقتی بابا فوت شدند تنها یک خانه و یک تکه زمین در مهرانگیز و یک تلفن داشت. وصیت که نداشت اما همیشه در صحبت‌هایش به ما می‌گفت، که «بابا هرچی هست همه مساوی، دختر پسر نداریم، همه مساوی». ما هم عمل کردیم درحالی که نه نوشته بود و نه وصیتی اما ما به حرف بابا عمل کردیم. این حرف، خیلی ساده است اما همین باعث می‌شود که بچه‌ها دوستی‌شان بیشتر بشود.»
  • «بابام (تاج) هیچ وقت ما را تشویق نکرد که به دنبال کار هنری برویم، حتی به شاگردانشان هم می‌گفتند مبادا این کار را شغلتان قرار بدهید.»
مشوق اول جلال الدین تاج پدرشان شیخ اسماعیل (تاج الواعظین) بود. ایشان بابا را نزد سیدرحیم اصفهانی که استاد بزرگ آواز اصفهان بود فرستاد.
  • «مشوق اول جلال الدین تاج پدرشان شیخ اسماعیل (تاج الواعظین) بود. ایشان بابا را نزد سیدرحیم اصفهانی که استاد بزرگ آواز اصفهان بود فرستاد.»
  • «همه جا می‌خواند. هرکسی به او می‌گفت بخوان بابا برایش می‌خواند و اصلاً معروف بود که منی ندارد. صبح زود بیرون می‌رفت و رفتگر می‌گفت آقای تاج برایم بخوان و بابا همان‌وقت می‌خواند. بابا اصلاً منی نداشت.»
  • «هیچ‌وقت تاج از هیچ شاگردی بخاطر تدریس پول نگرفت، ابداً. فقط در رادیو تلویزیون که کار می‌کرد حقوق می‌گرفت.»
  • «بابا چهار بار کاسبی کرد و هر چهار بار ورشکست شد چون بابا روحیه اقتصادی نداشت و در این مورد فقط به حرف دوستانش گوش می‌کرد. یک بار به کار ادویه جات وارد شد و ضرر کرد. یک بار کامیون شورلت خرید که آخر سرهم چپ کرد! یک بار در میهن‌تور شریک شد و ورشکست شد و آخرین بار هم من ۱۴ ساله بودم که همراه با بابا و دایی‌ام و یکی از دوستان پدرم به تبریز رفتیم، آقایی به نام مقصود اقدام کلاهی در تهران گرمابه داشتند و به بابا پیشنهاد داد که با هم در تبریز گرمابه ای بسازند و خلاصه اولین حمام دوطبقه در خیابان شش گلان تبریز ساخته شد و اسم حمام را هم حمام همایون تاج گذاشتند، قرار بود بابا ۶۰ تومان بدهد و شریکش ۶۰۰ تومان، بابا پول را دادند و به اصفهان آمدند اما بعدها فهمیدند که شریکشان همه پول را نسیه کرده و حالا طلبکارها آمده‌اند. بابا رفتند تبریز پیش استاندار وقت و استاندار هم به طلبکارها گفت که بابا می‌خواسته کار خیری انجام بدهد که اینطور سرش کلاه گذاشته‌اند و از طلبکارها خواست که پولشان را قسطی بگیرند. به این ترتیب من که آن موقع کلاس هفتم دبیرستان سعدی بودم به خواست بابا تابستان آن سال را به تبریز رفتم و حمام را اداره کردم و عصر که می‌شد قسطی پول طلبکارها را می‌دادم. درنهایت هم بابا حمام را فروخت.»
ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ

منابع

[ویرایش]