بهاریه

از ویکی‌گفتاورد
(تغییرمسیر از بهارانه)

به اشعاری که درباره فصل بهار گفته شود، بهارانه یا بهاریه می‌گویند.

اشعار[ویرایش]

فرخی سیستانی[ویرایش]

ترجیع‌بند مشهوری در وصف نوروز دارد که بند اول آن چنین است:

ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهـار آید       کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید
کلید باغ را فردا هـزاران خواستار آید       تو لختی صبر کن چندان که قمری بر چنار آید
چو اندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید       ترا مهمان ناخوانده به روزی صد هـزار آید
کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شـمار آید       چنان‌دانی که هرکس را همی زو بوی یار آید
بهـار امسال پندار همی خوشـتر ز پار آید       وزین خوشتر شود فردا که خسرو از شکار اید
بدین شـایستگی جشنی بدین بایستگی روزی       ملک را در جهان هر روز جشنی داد و نوروزی

مولانا[ویرایش]

ربیع بس بدیع[ویرایش]

بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد **نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد

صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمد **خرامان ساقی مه رو به ایثار عقار آمد

صفا آمد، صفا آمد که سنگ و ریگ روشن شد **شفا آمد شفا آمد شفای هر نزار آمد

حبیب آمد حبیب آمد به دلداری مشتاقان **طبیب آمد طبیب آمد طبیب هوشیار آمد

سماع آمد سماع آمد سماع بی صداع آمد **وصال آمد وصال آمد وصال پایدار آمد

ربیع آمد ربیع آمد ربیع بس بدیع آمد **شقایق‌ها و ریحان‌ها و لاله خوش عذار آمد

کسی آمد کسی آمد که ناکس زوکسی گردد **مهی آمد مهی آمد که دفع هر غبار آمد

دلی آمد دلی آمد که دلها را بخنداند **می ای آمد می‌ای آمد که دفع هر خمار آمد

کفی آمد کفی آمد که دریا دُرّ ازو یابد **شهی آمد شهی آمد که جان هر دیار آمد

کجا آمد کجا آمد کزینجا خود نرفته‌است او **ولیکن چشم گه آگاه و گه بی اعتبار آمد

ببندم چشم و گویم شد، گشایم گویم او آمد **و او در خواب و بیداری قرین و یار غار آمد

کنون ناطق خمش گردد کنون خامش به نطق آمد **رها کن حرف بشمرده که حرف بی شمار آمد

رستاخیز طبیعت[ویرایش]

آمد بهار خرم و آمد رسول یار **مستیم و عاشقیم و خماریم و بی قرار

ای چشم وای چراغ روان شو به سوی باغ **مگذار شاهدان چمن را در انتظار

اندر چمن زغیب غریبان رسیده‌اند **رو رو که قاعده‌است که «القادِم یُـزار»(۱)

گل از پی قدوم تو در گلشن آمده‌است **خار از پی لقای تو گشته‌است خوش عذار

ای سرو گوش دار که سوسن به شرح تو **سرتا به سر زبان شد بر طرف جویبار

غنچه گره گره شد ولطفت گره گشاست **از تو شکفته گردد و بر تو کند نثار

گویی قیامت است که برکرد سرزخاک **پوسیدگان بهمن و دی مردگان پار

تخمی که مرده بود کنون یافت زندگی **رازی که خاک داشت کنون گشت آشکار

شاخی که میوه داشت همی نازد از نشاط **بیخی که آن نداشت خجل گشت و شرمسار

آخر چنین شوند درختان روح نیز **پیدا شود درخت نکوشاخ بختیار

لشکر کشیده شاه بهار و بساخت برگ **اسپرگرفته یاسمن و سبزه ذوالفقار

گویند سربریم فلان را چوگندنا(۲) **آن را ببین معاینه درصنع کرد گار

آری چو در رسد مدد نصرت خدا **نمرود را بر آید از پشه ایی دمار

۱- القادم یزار:آنکه منتظر او هستیم خواهد آمد.

۲- گندنا :تره، گندمینهٔ کوهی

شور گل[ویرایش]

بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را **از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را

زبان سوسن از ساقی کرامت‌های مستان گفت **شنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان را

ز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل **چو دید از لاله کوهی که جام آورد مستان را

ز گریه ابر نیسانی (۱) دم سرد زمستانی **چه حیلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را

«سقاهم ربهم»(۲) خوردند و نام و ننگ گم کردند **چو آمد نامه ساقی چه نام آورد مستان را

درون مجمر دل‌ها سپند و عود می‌سوزد **که سرمای فراق او زکام آورد مستان را

درآ در گلشن باقی برآ بر بام کان ساقی **ز پنهان خانه غیبی پیام آورد مستان را

چو خوبان حله پوشیدند درآ در باغ و پس بنگر **که ساقی هر چه درباید تمام آورد مستان را

که جان‌ها را بهار آورد و ما را روی یار آورد **ببین کز جمله دولت‌ها کدام آورد مستان را

ز شمس الدین تبریزی به ناگه ساقی دولت **به جام خاص سلطانی مدام آورد مستان را

۱- ابرنیسانی: ابر ماه نیسان (ماه هفتم از تقویم سریانی مطابق با فروردین واردیبهشت)

۲- اشاره به آیه "سقهم ربهم شراباً طهوراً (آیه ۲۱ سوره انسان)

عید بر عاشقان مبارک باد[ویرایش]

عید بر عاشقان مبارک باد **عاشقان عیدتان مبارک باد

عید ار بوی جان ما دارد **در جهان همچو جان مبارک باد

بر تو ای ماه آسمان و زمین **تا به هفت آسمان مبارک باد

عید آمد به کف نشان وصال **عاشقان این نشان مبارک باد

روزه مگشای جز به قند لبش **قند او در دهان مبارک باد

عید بنوشت بر کنار لبش **کاین می‌بی‌کران مبارک باد

عید آمد که‌ای سبک روحان **رطل‌های گران مبارک باد

چند پنهان خوری صلاح الدین **بوسه‌های نهان مبارک باد

گر نصیبی به من دهی گویم **بر من و بر فلان مبارک باد

حافظ[ویرایش]

تصویری از تذهیبی از نسخهٔ خطی دیوان حافظ که در موزهٔ لندن نگهداری می‌شود

ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی[ویرایش]

ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی **از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن **که قارون را غلط‌ها داد سودای زراندوزی

ز جام گل دگر بلبل چنان مست می‌لعل است **که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی

به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی **به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی

چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست **مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی

طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن **کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی

سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی **که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی

ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست **مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی

می‌ای دارم چو جان صافی و صوفی می‌کند عیبش **خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی

جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع **که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی

به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم **بیا ساقی که جاهل را هنیتر می‌رسد روزی

می‌اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش **که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی

نه حافظ می‌کند تنها دعای خواجه تورانشاه **ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی

جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده **جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی

ساقیا آمدن عید مبارک بادت[ویرایش]

ساقیا آمدن عید مبارک بادت **وان مواعید که کردی مرواد از یادت

در شگفتم که در این مدت ایام فراق **برگرفتی ز حریفان دل و دل می‌دادت

برسان بندگی دختر رز گو به درآی **که دم و همت ما کرد ز بند آزادت

شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست **جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت

شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت **بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت

چشم بد دور کز آن تفرقه‌ات بازآورد **طالع نامور و دولت مادرزادت

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح **ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

سعدی[ویرایش]

برخیز که می‌رود زمستان[ویرایش]

برخیز که می‌رود زمستان **بگشای در سرای بستان

نارنج و بنفشه بر طبق نه **منقل بگذار در شبستان

وین پرده بگوی تا به یک بار **زحمت ببرد ز پیش ایوان

برخیز که باد صبح نوروز **در باغچه می‌کند گل افشان

خاموشی بلبلان مشتاق **در موسم گل ندارد امکان

آواز دهل نهان نماند **در زیر گلیم و عشق پنهان

بوی گل بامداد نوروز **و آواز خوش هزاردستان

بس جامه فروختست و دستار **بس خانه که سوختست و دکان

ما را سر دوست بر کنارست **آنک سر دشمنان و سندان

چشمی که به دوست برکند دوست **بر هم ننهد ز تیرباران

سعدی چو به میوه می‌رسد دست **سهلست جفای بوستانبان

برآمد باد صبح و بوی نوروز[ویرایش]

برآمد باد صبح و بوی نوروز **به کام دوستان و بخت پیروز

مبارک بادت این سال و همه سال **همایون بادت این روز و همه روز

چو آتش در درخت افکند گلنار **دگر منقل منه آتش میفروز

چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست **حسدگو دشمنان را دیده بردوز

بهاری خرمست ای گل کجایی **که بینی بلبلان را ناله و سوز

جهان بی ما بسی بودست و باشد **برادر جز نکونامی میندوز

نکویی کن که دولت بینی از بخت **مبر فرمان بدگوی بدآموز

منه دل بر سرای عمر سعدی **که بر گنبد نخواهد ماند این گوز

دریغا عیش اگر مرگش نبودی **دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز

مبارکتر شب و خرمترین روز[ویرایش]

مبارکتر شب و خرمترین روز **به استقبالم آمد بخت پیروز

دهلزن گو دو نوبت زن بشارت **که دوشم قدر بود امروز نوروز

مهست این یا ملک یا آدمیزاد **پری یا آفتاب عالم افروز

ندانستی که ضدان در کمینند **نکو کردی علی رغم بدآموز

مرا با دوست ای دشمن وصالست **تو را گر دل نخواهد دیده بردوز

شبان دانم که از درد جدایی **نیاسودم ز فریاد جهان سوز

گر آن شب‌های باوحشت نمی‌بود **نمی‌دانست سعدی قدر این روز

بهار[ویرایش]

رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود[ویرایش]

رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود **درود باد بر این موکب خجسته، درود

به کتف دشت یکی جوشنی است مینا رنگ **به فرق کوه یکی مغفری است سیم اندرود

سپهر گوهر بارد همی به مینا درع **سحاب لل پاشد همی به سیمین خود

شکسته تاج مرصع به شاخک بادام **گسسته عقد گهر بر ستاک شفتالود

به طرف مرز بر آن لاله‌های نشکفته **چنان بود که سر نیزه‌های خون‌آلود

به روی آب نگه کن که از تطاول باد **چنان بود که گه مسکنت جبین یهود

صنیع آزر بینی و حجت زردشت **گواه موسی یابی و معجز داوود

به هرکه درنگری، شادیی پزد در دل **به هرچه برگذری، اندهی کند بدرود

یکی است شاد به سیم و یکی است شاد به زر **یکی است شاد به چنگ و یکی است شاد به رود

همه به چیزی شادند و خرم‌اند و لیک **مرا به خرمی ملک شاد باید بود

بگریست ابر تیره به دشت اندر[ویرایش]

بگریست ابر تیره به دشت اندر **وز کوه خاست خندهٔ کبک نر

خورشید زرد چون کله دارا **ابر سیه چو رایت اسکندر

بر فرق یاسمین، کله خاقان **بر دوش نارون، سلب قیصر

قمری به کام کرده یکی بربط **بلبل به نای برده یکی مزمر

نسرین به سر ببسته ز نو دستار **لاله به کف نهاده ز نو ساغر

نوروز فر خجسته فراز آمد **در موکبش بهار خوش دلبر

آن یک طراز مجلس و کاخ بزم **این یک طراز گلشن و دشت و در

آن بزم را طرازد چون کشمیر **این باغ را بسازد چون کشمر

هر بامداد، باد برآید نرم **وز روی گل به لطف کشد معجر

خوی کرده گل ز شرم همی خندد **چون خوبرو عروس بر شوهر

بر خار بن بخندد و سیصد گل **چون آفتاب سر زند از خاور

مانند کودکان که فرو خندند **آنگه کشان پذیره شود مادر

قارون هر آنچه کرد نهان در خاک **اکنون همی ز خاک برآرد سر

زمرد همی برآید از هامون **لل همی بغلتد در فرغر

پاسی ز شب چو درگذرد گردد **باغ از شکوفه چون فلک از اختر

برف از ستیغ کوه فرو غلتد **هر صبح کفتاب کشد خنجر

منوچهری دامغانی[ویرایش]

در وصف بهار[ویرایش]

آمد بهار خرم و آورد خرمی **وز فر نوبهار شد آراسته زمی

خرم بود همیشه بدین فصل آدمی **با بانگ زیر و بم بود و قحف(۱) در غمی

زیرا که نیست از گل و از یاسمن کمی **تا کم شده ست آفت سرما ز گلستان

از ابر نوبهار چو باران فروچکید **چندین هزار لاله ز خارا برون دمید

آن حله‌ای که ابرمر او را همی تنید **باد صبا بیامد و آن حله بردرید

آن حله پاره پاره شد و گشت ناپدید **و آمد پدید باز همه دشت پرنیان

از لاله و بنفشه همه کوهسار و دشت **سرخ و سپید گشت چو دیبای پایرشت

برچد بنفشه دامن و از خاک برنوشت **چون باد نوبهار برو دوش برگذشت

شاخ بنفشه چون سر زلفین دوست گشت **افکند نیلگون به سرش معجر کتان

آمد به باغ نرگس چون عاشق دژم **وز عشق پیلگوش(۲) در آورده سر به خم

زو دسته بست هر کس مانند صد قلم **بر هر قلم نشانده بر او پنج شش درم

اندر میان هر قلمی زو یکی شکم **آگنده آن شکمش به کافور و زعفران

آن سوسن سپید شکفته به باغ در **یک شاخ او ز سیم و دگر شاخ او ز زر

پیراهنیست گویی دیبا ز شوشتر **کز نیل ابره(۳) استش و از عاج آستر

از بهر بوی خوش چو یکی پاره عودتر **دارد همیشه دوخته از پیش بادبان

برگ گل سپید به مانند عبقری(۴) **برگ گل دو رنگ بکردار جعفری

برگ گل مُورد بشکفتهٔ طری(۵) **چون روی دلربای من، آن ماه سعتری (۶)

زی هرگلی که ژرف بدو در تو بنگری **گویی که زر دارد یک پاره در میان

چون ابر دید در کف صحرا قباله‌ها **بارانها چکید و ببارید ژاله‌ها

تا گرد دشتها همه بشکفت لاله‌ها **چون در زده به آب معصفر(۷) غلاله ها(۸)

بشکفت لاله‌ها چو عقیقین پیاله‌ها **وانگه پیاله‌ها، همه آگنده مشک و بان (۹)

بنمود چون ز برج بره آفتاب روی **گلها شکفت بر تن گلبن به جای موی

چون دید دوش گل را اندر کنار جوی **آمد به بانگ فاخته و گشت جفتجوی

بلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوی **گاهی سرود گوی شد و گاه شعرخوان

گلها کشیده‌اند به سر بر کبودها **نه تارها پدید برآنها نه پودها

مرغان همی زنند همه روز رودها **گویند زار زار همه شب سرودها

تا بامداد گردد، از شط و رودها **مرغان آب بانگ برآرند وز آبدان

تا بوستان بسان بهشت ارم شود **صحرا ز عکس لاله چو بیت الحرم شود

بانگ هزاردستان چون زیر و بم شود **مردم چو حال بیند ازینسان خرم شود

افزون شود نشاط و ازو رنج کم شود **بی رود و می‌نباشد، یک روز و یک زمان

بلبل به شاخ سرو برآرد همی صفیر **ماغان به ابر نعره برآرند از آبگیر

قمری همی سراید اشعار چون جریر(۱۰) **صلصل(۱۱) همی نوازد یکجای بم و زیر

تا بادها وزان شد بر روی آبها **آن آبها گرفت شکنها و تابها

تا برگرفت ابر ز صحرا حجابها **بستند باغها ز گل و می‌خضابها

برداشتند بر گل و سوسن شرابها **از عشق نیکوان پریچهره، عاشقان

اطراف گلستان را چون نیک بنگرد **پیراهن صبوری چون غنچه بردرد

از نرگس طری و بنفشه حسد برد **کان هست از دو چشم و دو زلف بتش نشان

۱- قحف: کاسه چوبی، کشکول چوبین.

۲- پیلگوش : سوسن.

۳- ابره : تای رویین از جامه.

۴- عبقری : نوعی گستردنی از دیبای منقش، نوعی جامه نیکو ونفیس.

۵- طری : با طراوت.

۶- سعتر : نام دیگر گیاه سیسنبر.

۷- معصفر: زرد یا سرخ شده با آب سرخ رنگ.

۸- غلاله : زلف.

۹- بان : در بعضی فرهنگها بان را به معنای بید ومشک آورده‌اند، ولی در اصل درختی است از تیره دولپه‌ای‌ها که در آسیای جنوب وجنوب شرقی وشمال آفریقا می‌روید.

۱۰- جریر : جاری، روان.

۱۱- صلصل : فاخته.

عطار نیشابوری[ویرایش]

ای بلبل خوشنوا فغان کن[ویرایش]

ای بلبل خوشنوا فغان کن **عید است نوای عاشقان کن

چون سبزه ز خاک سر برآورد **ترک گل و برگ بوستان کن

بالشت ز سنبل و سمن ساز **وز برگ بنفشه سایبان کن

چون لاله ز سر کله بینداز **سرخوش شو و دست در میان کن

بردار سفینهٔ غزل را **وز هر ورقی گلی نشان کن

صد گوهر معنی ار توانی **در گوش حریف نکته‌دان کن

وان دم که رسی به شعر عطار **در مجلس عاشقان روان کن

ما صوفی صفهٔ صفاییم **بی خود ز خودیم و از خداییم

خاقانی[ویرایش]

آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود[ویرایش]

آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود **از هر طرف هزار گل فتح وا شود

گلشن شود نشیمن سلطان نوبهار **چون بهر شاه تخت مرصع بنا شود

کان زر و جواهر بحر در و گهر **شد جمع تا نشیمن بحر سخا شود

برگش زمرد است و گلش لعل آبدار **گلزار تخت شه که بر آب بقا شود

توران سزد به پادشهی کز سر پری **لعلی به صد هزار بدخشان بها شود

شد وقت کز نسیم قدوم بهار ملک **در باغ تخت غنچهٔ یاقوت وا شود

عید قدم مبارک نوروز مژده داد **کامسال تازه از پی هم فتح‌ها شود

عید مبارک است کزان پای بخت شاه **چون شاهدان ز خون عدو پرحنا شود

خاقانی عید آمد و خاقان به یمن خود **هر کار کز خدای بخواهد روا شود

فروغی بسطامی[ویرایش]

یا رب این عید همایون چه مبارک عید است[ویرایش]

یا رب این عید همیون چه مبارک عید است **که بدین واسطه دل دست بتان بوسیده‌ست

گرنه آن ترک سپاهی سر غوغا دارد **پس چرا از گرهٔ زلف زره پوشیده‌ست

شاخی از سرو خرامندهٔ او شمشادست **عکسی از عارض رخشندهٔ او خورشیدست

نگه سیر بر آن روی نکو نتوان کرد **بس که از خوی بدش چشم دلم ترسیده‌ست

دوش در بزم صفا تنگ دهان تو چه گفت **که از آن خاطر هر تنگ‌دلی رنجیده‌ست

مطرب از گوشهٔ چشمت چه نوایی سر کرد **که به هر گوشه بسی کشته به خون غلطیده‌ست

تنگ شد در شکرستان دل طوطی گویا **دهن تنگ تو بر تنگ شکر خندیده‌ست

دل یک سلسله دیوانه به خود می‌پیچد **تا که بر گردنت آن مار سیه پیچیده‌ست

حلقهٔ زلف تو را دست صبا نگرفته‌است **ذکر سودای تو را گوش کسی نشنیده‌ست

با وجود تو نمانده‌است امیدی ما را **که رخ خوب تو دیباچهٔ هر امیدست

عید فرخندهٔ عشاق به تحقیق تویی **که سحرگه نظرت منظر سلطان دیده‌ست

انبساط دل آفاق ملک ناصر دین **که بساط فلک از بهر نشاطش چیده‌ست

آن که از بخت جوان تا به سر تخت نشست **خاک پایش ز شرف تاج سر جمشیدست

تیغ او روز وغا گردن خصم افکنده‌ست **دست او گاه سخا مخزن زر پاشیده‌ست

آفتاب فلک جود فروغی شاه است **که فروغش به همه روی زمنی تابیده‌ست

خواجوی کرمانی[ویرایش]

عید آمد و آن ماه دل افروز نیامد[ویرایش]

عید آمد و آن ماه دل افروز نیامد **دل خون شد و آن یار جگر سوز نیامد

نوروز من ار عید برون آمدی از شهر **چونست که عید آمد و نوروز نیامد

مه می‌طلبیدند و من دلشده را دوش **در دیده جز آن ماه دلافروز نیامد

آن ترک ختائی بچه آیا چه خطا دید **کامروز علی رغم بدآموز نیامد

خورشید چو رسمست که هر روز برآید **جانش هدف ناوک دلدوز نیامد

تا کشته نشد در غم سودای تو خواجو **در معرکهٔ عشق تو پیروز نیامد

هاتف[ویرایش]

در قصیده‌ای گوید:

نسیم صبح عنبر بیز شد بر توده غبرا       زمین سبز نسرین خیز شد چون گنبد خضرا
ز فیض ابر آزادی زمین مرده شـده زنده       ز لطف باد نوروزی جهان پیر شد برنا
بگرد سرو گرم پرفشانی قمری نالان       به پای گل به کار جان سپاری بلبل شیدا...
همایون روز نوروز است امروز و بیفروزی       بر اورنگ خلافت کرده شاه لافتی ماوی

قاآنی[ویرایش]

در قصیده‌ای به وصف نخستین روز بهار گوید:

رساند باد صبا مژده بهار امروز       ز توبه توبه نمودم هزار بار امروز
هوا بساط زمرد فکند در صحرا       بیا که وقت نشاطست و روز کار امروز
سحاب بر سر اطفال بوستان بارد       به جای قطره همی در شاهوار امروز
رسد به گوش دل این مژده‌ام ز هاتف غیب       که گشت شیر خداوند شهـریار امروز

[۱]

بوالفرج رونی[ویرایش]

جشن فرخنده فروردین است       روز بازار گل و نسرین است
آب چون آتش عود افروزست       باد چون خاک عبیر آگین است
باغ پیراسته گلزار بهشـت       گلبن آراسته حورالعین است

مسعود سعد سلمان[ویرایش]

رسید عید و من از روی حور دلبر دور       چگونه باشـم بی روی آن بهـشتی حور
رسید عید همایون شها به خدمت تو       نهاده پیش تو هدیه نشاط لهو و سرور
برسم عید شهـا باده مروق نوش       به لحن بربط و چنگ و چغانه و طنبور

جمال‌الدین عبدالرزاق[ویرایش]

اینک اینک نوبهـار آورد بیرون لشکری       هریکی چون نوعروسی در دگرگون زیوری
گر تماشا می‌کنی برخیز کاندر باغ هست       با چون مشاطه‌ای و باغ چون لعبت گری
عرض لشکر می‌دهد نوروز و ابرش عارض است       وز گل و نرگس مراد را چون ستاره لشکری

روح الله خمینی[ویرایش]

عید نوروز[ویرایش]

باد نوروز وزیـــده‌است به کوه و صحرا // جامه عیـــد بپـــوشنـــد، چه شاه و چه گدا

بلبل باغ جنان را نبـــود راه به دوست // نازم آن مطـــرب مجلـــس کـــه بود قبله نما

صوفی و عارف ازین بادیه دور افتـادند // جــام می‌گیر ز مطــرب، که رَوی سوی صفا

همه در عید به صحرا و گلستان بروند // من ســرمست، ز میخـــانه کنـــم رو به خدا

عید نوروز مبارک به غنــــی و درویش // یار دلدار، ز بتخــانـه دری را بـــگشا

گر مرا ره به در پیر خــرابات دهی // بــه سر و جان به سویش راه نوردم نه به پا

سالها در صف اربـاب عمائم بودم // تـا بـــه دلـــدار رسیدم نـــکنم باز خــطا

بهار شد در میخانه باز باید کرد[ویرایش]

بهار شد در میخانه باز باید کرد // به سوی قبله عاشق نماز باید کرد

نسیم قدس به عشاق باغ مژده دهد // که دل ز هردو جهان بی نیاز باید کرد

کنون که دست به دامان سرو می‌نرسد // به بید عاشق مجنون، نیاز باید کرد

غمی که در دلم از عشق گلعذاران است // دوا به جام می‌چاره ساز باید کرد

کنون که دست به دامان بوستان نرسد // نظر به سرو قدی سرفراز باید کرد

قصیدهٔ بهاریه[ویرایش]

آمد بهار و بوستان شد اشک فردوس برین // گلها شکفته در چمن، چون روی یار نازنین

گسترده بادجان فزا، فرش زمرد بی شمر // افشانده ابرپرعطا بیرون حد، در ثمین

از ارغوان و یاسمن طرف چمن شد پرنیان // وز اقحوان و نسترن سطح دمن دیبای چین

از لادن و میمون رسد، هر لحظه بوی جان فزا // وز سوری و نعمان وزد، هردم شمیم عنبرین

از سنبل ونرگس جهان، باشد به مانند جنان // وز سوسن ونسرین زمین، چون روضه خلدبرین

از فر لاله بوستان گشته به ازباغ ارم // وز فیض ژاله گلستان، رشک نگارستان چین

از قمری و کبک و هزار آید نوای ارغنون // و ز سیره و کوکو وسار، آواز چنگ راستین

تا باد نوروزی وزد، هرساله اندر بوستان // تا ز ابر آذاری دمد ریحان و گل اندر زمین

بر دشمنان دولتت هر فصل باشد چون خزان // بر دوستانت هر مهی بادا چو ماه فرودین.

توجه: در بالا تنها بخش کوتاهی از این قصیدهٔ طولانی آورده‌شده‌است.

دوبیتی‌ها[ویرایش]

این عید سعید عید اسعد باشد // ملت به پناه لطف احمد باشد

برپرچم جمهوری اسلامی ما // تمثال مبارک محمد(ص) باشد


این عید سعید عید حزب الله‌است // دشمن زشکست خویشتن آگاه است

چون پرچم جمهوری اسلامی ما // جاوید به اسم اعظم الله‌است

منابع[ویرایش]

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
بهاریه
دارد.